Mission Blue > Mission Blue's Quotes

Showing 1-30 of 35
« previous 1
sort by

  • #1
    Maurice Sendak
    “A book is really like a lover. It arranges itself in your life in a way that is beautiful.”
    Maurice Sendak

  • #2
    Margaret Walker
    “When I was about eight, I decided that the most wonderful thing, next to a human being, was a book.”
    Margaret Walker

  • #3
    رضا قاسمی
    “می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ...”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi, همنوایی شبانه ارکستر چوبها

  • #4
    George R.R. Martin
    “It all goes back and back," Tyrion thought, "to our mothers and fathers and theirs before them. We are puppets dancing on the strings of those who came before us, and one day our own children will take up our strings and dance in our steads.”
    George R.R. Martin, A Storm of Swords

  • #5
    George R.R. Martin
    “Needle was Robb and Bran and Rickon, her mother and her father, even Sansa. Needle was Winterfell's grey walls, and the laughter of its people. Needle was the summer snows, Old Nan's stories, the heart tree with its red leaves and scary face, the warm earthy smell of the glass gardens, the sound of the north wind rattling the shutters of her room. Needle was Jon Snow's smile. He used to mess my hair and call me "little sister," she remembered, and suddenly there were tears in her eyes.”
    George R.R. Martin, A Feast for Crows

  • #6
    George R.R. Martin
    “Words are wind, Brienne told herself. They cannot hurt you. Let them wash over you.”
    George R.R. Martin, A Feast for Crows

  • #7
    George R.R. Martin
    “When you smell our candles burning, what does it make you think of, my child?"
    Winterfell, she might have said. I smell snow and smoke and pine needles. I smell the stables. I smell Hodor laughing, and Jon and Robb battling in the yard, and Sansa singing about some stupid lady fair. I smell the crypts where the stone kings sit. I smell hot bread baking. I smell the godswood. I smell my wolf. I smell her fur, almost as if she were still beside me.
    "I don't smell anything," she said.”
    George R.R. Martin, A Feast for Crows

  • #8
    Zoya Pirzad
    “نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن.
    هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن.
    آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند نظرت را نمی‌خواهند.
    می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی.
    بحث کردن با آدمها بی‌فایده است.”
    زویا پیرزاد, چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

  • #9
    John Green
    “Nothing's wrong. Everything's right. Things couldn't be righter. Things could be less tired. They could be less busy. They could be less caffeinated. But they couldn't be righter. ”
    John Green, Will Grayson, Will Grayson

  • #10
    Veronica Roth
    “That is death - shifting from "is" to "was.”
    Veronica Roth, Divergent

  • #11
    John Green
    “It's a metaphor, see: You put the killing thing right between your teeth, but you don't give it the power to do its killing.”
    John Green, The Fault in Our Stars

  • #12
    گروس عبدالملکیان
    “در من
    فریادهاي درختی ست
    خسته از میوه هاي تکراري”
    گروس عبدالملكیان, سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند

  • #13
    C.S. Lewis
    “If we find ourselves with a desire that nothing in this world can satisfy, the most probable explanation is that we were made for another world.”
    C.S. Lewis

  • #14
    Italo Calvino
    “What harbor can receive you more securely than a great library?”
    Italo Calvino, If on a Winter’s Night a Traveler

  • #15
    Nizami Ganjavi
    “از آدمیان دیو زاده
    دیوانگی اش خلاص داده”
    Nizami Ganjavi, Layla and Majnun

  • #16
    Shel Silverstein
    “There are no happy endings.
    Endings are the saddest part,
    So just give me a happy middle
    And a very happy start.”
    Shel Silverstein, Every Thing on It

  • #17
    احمد شاملو
    “آنکه مي‌گويد دوست‌ات مي‌دارم
    دل ِ اندُه‌گين ِ شبي‌ست
    که مهتاب‌اش را مي‌جويد.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #18
    John Green
    “Y'all smoke to enjoy it. I smoke to die.”
    John Green, Looking for Alaska

  • #19
    نادر فتوره‌چی
    “چرا کار و بار «لوس بازی» سکه شده؟
    چرا همه مثل هم حرف می‌زنند: «اون اتفاق باحاله»، «می دونی آدما»، «ای جانم»، «ازت راضی ام» و ...
    چرا زنان و دختران ادای نوزادان را در می‌آورند و مردان و پسران فقط لودگی می‌کنند؟
    چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟
    چرا می‌ترسند مبادا با کسی بحث‌شان شود؟
    چرا وقتی به جوانی بیست و چند ساله می‌گویی «احمق»، به جای آنکه جوابت را دهد، می‌گوید :«وقت به خیر»
    چرا همه «پالت» و «پرتقال من کجایی» گوش می‌دهند؟
    چرا هیچ کس دیگر کله شقی نمی‌کند و در یک نبرد عاشقانه، رقیب را به «دوئل» فرانمی‌خواند؟
    چرا همه عاشق فوتبال و تیم «بارسا» و «یووه» شده‌اند؟
    چرا همه فقط گرافیک و بازاریابی و هنرهای تجسمی می‌خوانند؟
    چرا از میز شام و گربه و پای لاک‌زده عکس می‌گیرند؟
    چرا وقتی یک شب عادی با دوستانشان جایی می‌روند، از این اتفاق ساده ده‌ها بار عکس سلفی و دستجمعی می‌گیرند؟
    چه اتفاقی برای‌شان می‌افتد که از دیدن برنامه «خندوانه» یا طنزهای بینمک لذت می‌برند؟
    چرا همه سیبیل‌های دسته موتوری دارند و پیراهن چهارخانه و عینک‌های پت و پهن و مانتوهای چادرگل گلی و شلوارهای قرمز و سبز و کانورس و کوله می‌پوشند؟
    چرا همه چیز اینقدر گل گلی و عروسکی و ملوس شده است؟
    چرا هرکس را که می‌بینی، هفته بعدش نمایشگاه یا کارگاه متن‌خوانی یا رونمایی از کتاب دارد؟
    چرا همه داستان کوتاه می‌نویسند و شعر می‌گویند؟
    چرا اینقدر عکاس و «کارگردان اولی» زیاد شده است؟
    چرا هیچ کس رمان نمی‌نویسد؟
    چرا هر کس که بعد از مدتی کافه نشینی، احساس می‌کند که باید یا مجله ادبی-هنری تاسیس کند یا مترجم و مدرس شود؟
    چرا هیچکس نمی‌تواند چند دقیقه بدون مسخره بازی یا تقلید تکه کلام‌های باب روز، درباره هر موضوعی حرف بزند؟
    چرا سر و ته همه چیز با دو تا تحلیل و یک کاریکاتور هم می‌آید؟
    چرا همه بازاریاب و ایده‌پرداز تبلیغات شده‌اند؟
    چرا همه فکر می‌کنند کانت و هگل و افلاطون یکسری حرف‌های نامفهوم زده‌اند؟
    چرا آداب معاشرت را در حد جمع کردن حواس و نیاستادن بر سر راه دیگران و بلند بلند قهقهه نزدن در محیط عمومی، بلد نیستند؟
    چرا هیچکس، هیچ موضوعی را تا انتها پیگیری نمی‌کند؟
    چرا هیچ کس گله‌ای از رنگ قهوه‌ای وخاکستری آسمان ندارد؟
    چرا فکر می‌کنند پل طبیعت و برج میلاد آثار معماری ارزشمندی هستند؟
    چرا وقتی سگ و گربه می‌بینند، به نشانه هیجان، حرکات عجیب و اصوات نامفهوم از خودشان در می‌آورند؟
    چرا نگرانند مبادا «جدی و خشک» جلوه کنند؟
    چرا مدام احساس می‌کنند که باید به شکل اغراق شده‌ای بخندند و خوشمزه‌گی کنند؟
    چرا از واژگانی چون «شرم»، «فروتنی»،«شرافت» و ... خنده‌شان می‌گیرد؟
    چرا همه می‌ترسند کسی برنجد و ناچار خود را در گرداب خاله زنکی غرق می‌کنند؟
    چرا وحشت از «توهین»، کار را به تایید کلاشان و شارلتان‌ها انداخته است؟
    چرا اینهمه مراسم بزرگداشت این و آن برگزار می‌شود؟
    چرا همه کودک صفت شده‌اند و مدام عکس‌های چند ماهگی و کاراکترهای عروسکی و کارتونی را مرور می‌کنند؟
    چرا همه به میانجی خیریه‌ها و شیادها، با رنج‌های بشری مواجه می‌شوند؟
    چرا به شکل بیمارگونه‌ای قربان صدقه هم می‌روند؟
    چرا تیراژ کتاب‌ها 300 نسخه است؟
    چرا همه در شکستن گردن روشنفکران از حکومت سبقت می‌گیرند؟
    چرا نمی‌توانند خودفروختگی را محکوم کنند؟
    چرا هیچ موضعی ندارند؟
    و در نهایت چرا فکر می‌کنند خیلی باهوش، شریف، تاج سر بشریت و ملتی برگزیده هستند؟”
    نادر فتوره‌چی

  • #20
    “و به مهمان تعارف مكن و هر ساعت مگوى كه: "اى فلان! نان نيك بخور! هيچ نمى خورى! به جان تو كه شرم مدار" كه از چنين گفتار مهمان شرمزده گردد و نان نتواند خوردن و نيم سير از خوان برخيزد.
    و ما را به گيلان رسمى است خوب، چون مهمانى را به خوان برند، خوردنى در ميان خوان بنهند و خداوندخانه از آن جا برود تا مهمانان چنان كه خواهند نان بخورند.”
    عنصرالمعالی کیکاوس‌بن اسکندربن قابوس‌

  • #21
    گروس عبدالملکیان
    “درياي بزرگ دور
    يا گودال كوچك آب
    فرقي نمي كند
    زلال كه باشي
    آسمان در توست”
    گروس عبدالملکیان

  • #22
    J.R.R. Tolkien
    “Not all those who wander are lost.”
    J.R.R. Tolkien, The Fellowship of the Ring

  • #23
    “مرا کیفیت چشم تو کافیست”
    باباطاهر
    tags: love

  • #24
    John Green
    “You like someone who can't like you back because unrequited love can be survived in a way that once-requited love cannot. ”
    John Green, Will Grayson, Will Grayson

  • #25
    “نمی‌دانم این "چیزی شدن" را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند، همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟”
    نسیم مرعشی

  • #26
    John Green
    “یه زمانی میرسه که همه ما مردیم. همه مون. یه زمانی میرسه که هیچ بنی بشری باقی نمونده که حتی یادش بیاد کسی وجود خارجی داشته یا گونه ی بشر اصلا کاری کرده. کسی نمی مونه که ارسطو یا کلئوپاترا رو به یاد بیاره، چه برسه به تو. همه ی کارهایی که کردیم و همه چیزهایی که نوشتیم و ساختیم، فکر ها و کشفیاتمون همه فراموش میشن. هیچی باقی نمی مونه. شاید اون موقع زود برسه یا شایدم میلیون ها سال طول بکشه، اما حتی اگه از مرگ خورشید هم نجات پیدا کنیم، نمیتونیم برای همیشه زنده بمونیم. قبل از اینکه موجودات ضمیر ناخودآگاه داشته باشن دنیا وجود داشته و بعد از اون هم ادامه پیدا می کنه و اگه این فراموشی ناگزیر نوع بشر ناراحتت میکنه. بهت پیشنهاد میکنم نادیده اش بگیری. همه همین کار رو میکنن.”
    John Green, The Fault in Our Stars

  • #27
    Henny Youngman
    “My grandmother is over eighty
    and she still doesn’t need glasses.

    Drinks right out of the bottle.”
    Henny Youngman
    tags: humor

  • #28
    Albert Camus
    “تنها يک مساله اساسي فلسفی وجود دارد و آنهم خودکشی ست . تشخيص اينکه زندگی ارزش زيستن دارد يا به زحمت زيستنش نمی ارزد , در واقع پاسخ صحيحي است به مساله اساسی فلسفه . باقی چيزها : مثلا اينکه جهان دارای سه بعد و عقل دارای نه يا دوازده مقوله است مسايل بعدی و دست دوم را تشکيل می دهد .



    آلبر كامو

  • #29
    Franz Kafka
    “I am free and that is why I am lost.”
    Franz Kafka

  • #30
    Ama Ata Aidoo
    “Humans, not places, make memories.”
    Ama Ata Aidoo



Rss
« previous 1