Farshideh > Farshideh's Quotes

Showing 1-30 of 45
« previous 1
sort by

  • #1
    Marcus Tullius Cicero
    “A room without books is like a body without a soul.”
    Marcus Tullius Cicero

  • #2
    Elizabeth Gilbert
    “This is a good sign, having a broken heart. It means we have tried for something.”
    Elizabeth Gilbert, Eat, Pray, Love

  • #3
    احمد شاملو
    “کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”
    احمد شاملو

  • #4
    Mae West
    “You only live once, but if you do it right, once is enough.”
    Mae West

  • #5
    Friedrich Nietzsche
    “That which does not kill us makes us stronger.”
    Friedrich Nietzsche

  • #6
    علیرضا روشن
    “باید خودم را ببرم خانه
    باید ببرم صورتش را بشویم
    ببرم دراز بکشد
    دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند
    بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد
    باید خودم را ببرم بخوابد
    «من» خسته است”
    علیرضا روشن

  • #7
    Paulo Coelho
    “No matter what he does, every person on earth plays a central role in the history of the world. And normally he doesn't know it.”
    Paulo Coelho, The Alchemist

  • #8
    محمود دولت‌آبادی
    “عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #9
    Kiran Desai
    “The present changes the past. Looking back you do not find what you left behind.”
    Kiran Desai, The Inheritance of Loss

  • #10
    احمد شاملو
    “چراغی در دست
    چراغی در دلم.
    زنگار روحم را صیقل می زنم
    اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
    تا از تو
    ابدیتی بسازم.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #11
    Friedrich Nietzsche
    “I'm not upset that you lied to me, I'm upset that from now on I can't believe you.”
    Friedrich Nietzsche

  • #12
    Sohrab Sepehri
    “چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
    اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
    مرد گاریچی در حسرت مرگ”
    سهراب سپهری / Sohrab Sepehri

  • #13
    محمود دولت‌آبادی
    “تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم وقتی تو هیچ بهانه ای برای حضور در ان نداشته باشی”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #14
    عباس صفاری
    “دنيا كوچكتر از آن است
    كه گم شده اي را در آن يافته باشي
    هيچ كس اينجا گم نمي شود
    آدمها به همان خونسردي كه آمده اند
    چمدانشان را مي بندند
    و ناپديد مي شوند
    يكي در مه
    يكي در غبار
    يكي در باران
    يكي در باد
    و بي رحم ترينشان در برف
    آنچه به جا مي ماند
    رد پايي است
    و خاطره اي كه هر از گاه
    پس مي زند مثل نسيم سحر
    پرده هاي اتاقت را”
    عباس صفاری / Abas Safari, کبریت خیس

  • #15
    Elbert Hubbard
    “A friend is someone who knows all about you and still loves you.”
    Elbert Hubbard

  • #16
    J.D. Salinger
    “من چاخان ترین آدمی ام که کسی تو عمرش دیده. افتضاحه. حتا وقتا دارم می رم سر کوچه مجله بخرم، اگه کسی ازم بپرسه کجا داری می ری نذر دارم که بگم دارم می رم اپرا.وحشتناکه”
    J.D. Salinger

  • #17
    قیصر امین‌پور
    “ای کاش می شد
    یک بار
    تنها همین
    یک بار
    تکرار می شدی
    تکرار...”
    قیصر امین‌پور, آینه‌های ناگهان

  • #18
    علیرضا روشن
    “کسی که نشسته است همیشه خسته نیست

    شاید جایی برای رفتن نداشته باشد

    کسی که نشسته است

    شاید خسته باشد

    شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد

    کسی که نشسته است

    حتما گم کرده ای دارد”
    علیرضا روشن

  • #19
    محمود دولت‌آبادی
    “انسان چگونه حسی ست ، من چگونه حسی هستم وقتی خودم را ،بارانی ام را ، شال گردنم را و چمدانم را با خود حمل می کنم از جایی که نمی شناسم به جایی که فقط یک احتمال هست برایِ آسودن؟ من چگونه حسی هستم ووقتی ذهنم شاخه ،شاخه،شاخه است که من در هر شاخه اش اسیر و اسیر و اسیرم به جستجویِ نیافتن و نبودِ آنچه در جستجویش هستم”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #20
    Anton Chekhov
    “آدم خوشبخت خوشبختی خودش را حس نمی‌کند، مگر وقتی که بدبخت ها را ببیند که بار خودشان را در خاموشی به دوش می‌کشند”
    Chekhov, Anton

  • #21
    فروغ فرخزاد
    “همه می‌ترسند
    همه می‌ترسند
    اما من و تو
    به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم”
    فروغ فرخزاد, تولدی‌ دیگر

  • #22
    Forough Farrokhzad
    “در کوچه باد می اید
    این ابتدای ویرانیست
    آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد ”
    فروغ فرخزاد / Forough Farrokhzad, گزینه اشعار فروغ فرخزاد

  • #23
    Marcel Proust
    “زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه می‌دارد. هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره نیست”
    مارسل پروست

  • #24
    Forough Farrokhzad
    “اه اي زندگي منم كه با همه پوچي از تو سرشارم”
    Forough Farrokhzad

  • #25
    Marcel Proust
    “عشق
    احساسي است كه انگيزه اش هر چه باشد هميشه اشتباهي است
    در عشق بايد يا رنج نكشيدن را انتخاب كرد يا دوست نداشتن را

    مارسل پروست

  • #26
    احمد شاملو
    “روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
    و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

    روزی كه كمترین سرود
    بوسه است
    و هر انسان
    برای هر انسان
    برادری ست
    روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
    قفل افسانه ایست
    و قلب
    برای زندگی بس است

    روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
    تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
    روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
    تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
    روزی كه هر حرف ترانه ایست
    تا كمترین سرود بوسه باشد

    روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
    و مهربانی با زیبایی یكسان شود
    روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ...

    و من آنروز را انتظار می كشم
    حتی روزی
    كه دیگر
    نباشم”
    احمد شاملو

  • #27
    Arthur Schopenhauer
    “حماقت بزرگی است که آدمی به منظور برنده شدن در بیرون٬ در درون ببازد.”
    آرتور شوپنهاور

  • #28
    Christian Bobin
    “برای رسیدن به دوردست ها، باید از نزدیکی ها گذشت. اما رسیدن به نزدیکی ها به سهولت میسر نیست!

    زن آینده”
    کریستیان بوبن

  • #29
    “حرف كه مي‌زني
    من از هراس طوفان
    زل مي‌زنم به ميز
    به زيرسيگاري
    به خودكار
    تا باد مرا نبرد به آسمان.
    لبخند كه مي‌زني
    من
    ـ عين هالوها ـ
    زل مي‌زنم به دست‌هات
    به ساعت مچي طلايي‌ات
    به آستين پيراهن ا‌ت
    تا فرو نروم در زمين.

    ديشب مادرم گفت تو از ديروز فرورفته‌اي
    در كلمه‌اي انگار
    در عین
    در شين
    درقاف
    در نقطه‌ها.”
    مصطفی مستور

  • #30
    Saadi
    “همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
    تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
    دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
    چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
    تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
    نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
    که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
    دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
    به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
    نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
    تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
    برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
    تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
    دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
    که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
    چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
    چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
    گله از فراق یاران و جفای روزگاران
    نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی”
    Saadi, غزلیات سعدی



Rss
« previous 1