Mohammad > Mohammad's Quotes

Showing 1-30 of 58
« previous 1
sort by

  • #1
    Jacques Derrida
    “We are given over to absolute solitude. No one can speak with us and no one can speak for us; we must take it upon ourselves, each of us must take it upon himself.”
    Jacques Derrida, The Gift of Death

  • #2
    Jacques Derrida
    “To pretend, I actually do the thing: I have therefore only pretended to pretend.”
    Jacques Derrida

  • #3
    Jacques Derrida
    “Monsters cannot be announced. One cannot say: 'Here are our monsters,' without immediately turning the monsters into pets.”
    Jacques Derrida

  • #4
    Jacques Derrida
    “The Ethical can therefore end up making us irresponsible.”
    Jacques Derrida, The Gift of Death

  • #5
    Karl Popper
    “اگر وسوسه شويم و زبان را سرسري بگيريم، خودِ ما علتِ مشكلاتي خواهيم بود كه پيش مي‌آيد. زيرا زبان خدايي است حسود، كسي را كه با آن سرسري رفتار كند بي‌كيفر نمي‌گذارد، بلكه به اعماقِ تاريكي‌ها و آشفتگي‌ها فرو مي‌برد.”
    Karl R. Popper, سرچشمه‌های دانایی و نادانی

  • #6
    Karl Popper
    “Science may be described as the art of systematic oversimplification.”
    Karl Popper

  • #7
    Karl Popper
    “Whenever a theory appears to you as the only possible one, take this as a sign that you have neither understood the theory nor the problem which it was intended to solve.”
    Karl Popper

  • #8
    Karl Popper
    “All life is problem solving”
    Karl Popper

  • #9
    Karl Popper
    “Our knowledge can only be finite, while our ignorance must necessarily be infinite.”
    Karl Popper

  • #10
    Haruki Murakami
    “If you only read the books that everyone else is reading, you can only think what everyone else is thinking.”
    Haruki Murakami, Norwegian Wood

  • #11
    قاسم هاشمی‌نژاد
    “می‌بخشید که رعایت ادب نمی‌کنم؛ چرا که زبانْ ادب سرش نمی‌شود، زبان حقیقت می‌شناسد و بس.”
    قاسم هاشمی‌نژاد

  • #12
    قاسم هاشمی‌نژاد
    “درد و دردمندی سرنوشت حقیقت‌خواهی است. و گاه مرگ خوش‌ترین پیشامد است.
    قاسم هاشمی نژاد.”
    قاسم هاشمی‌نژاد, عشق گوش، عشق گوشوار

  • #13
    قاسم هاشمی‌نژاد
    “حق به جانب تو شاید باشد، اما حق اصلی با دوستی‌ست. جانب رفاقت از همه چیز عزیزترست، شاه‌پری.”
    قاسم هاشمی‌نژاد, عشق گوش، عشق گوشوار

  • #14
    قاسم هاشمی‌نژاد
    “گفت حالا که چانه‌ام گرم شده بگذارید برایتان حرف بزنم. از فراستش خوشم آمد. حال و هوای قصه را جز حال و هوای قصه‌ی دیگر عوض نمی‌کند. نبرّد عشق را جز عشق دیگر. عقل ناقص من تا حد سوپ قد می‌داد. خیال می‌کردم تلخی را با سوپ می‌شود قورت داد. هم‌وطن‌های ارمنی ما وقتی بخواهند در اینطور موقع‌ها ذوق به خرج بدهند می‌گویند قربانِ عقلِ آخر سرِ مسلمون‌ها.”
    قاسم هاشمی‌نژاد

  • #15
    قاسم هاشمی‌نژاد
    “آن خند و نیشخندها، آن قیقاج رفتن‌ها، آن نعل وارو زدن‌ها، همش صورتک بود برای پوشاندن چیزی که پوشاندنی نبود.”
    قاسم هاشمی‌نژاد, عشق گوش، عشق گوشوار

  • #16
    قاسم هاشمی‌نژاد
    “نیایش در طریقت طی کردن فاصله‌ی بقا تا فناست، با یاد او که میان دل و زبان است، به صورت راز و نیاز، و به نجوا. منظور این است که در نیایش محو صفات صورت می‌گیرد. شرح شطحیات مناجات را چنین تعریف می‌کند: «مناجات محادثه‌ی اسرار است نزد صفای اذکار با لطیف غفّار به نعت افتقار.»”
    قاسم هاشمی‌نژاد, عشق گوش، عشق گوشوار

  • #17
    Alejandro Zambra
    “وقتی بزرگ می‌شدم می‌خواستم خاطره باشم.”
    Alejandro Zambra, راه‌های برگشتن به خانه

  • #18
    Alejandro Zambra
    “احساس می‌کنم بودن در کتاب سهم‌شان. که چیزی بیش از آن‌چه داده‌اند نصیبشان شود، که در بالماسکه‌ای حاضر باشند و درست نفهمند چرا حاضرند.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #19
    Alejandro Zambra
    “کدام شادی از این بیشتر که بدانم این فیلم وجود دارد، که می‌توانم بارها و بارها تماشاش کنم، همیشه می‌توانم تماشاش کنم؟”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #20
    Alejandro Zambra
    “زمانی زندگی در نصیحت کردن و نصیحت شنیدن خلاصه می‌شد. اما ناگهان دیگر هیچ‌کس خواهان نصیحت نبود.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #21
    Alejandro Zambra
    “به خودم گفتم خواندن یعنی پوشاندن چهره.
    خواندن یعنی پوشاندن چهره و نوشتن یعنی نمایاندن آن.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #22
    Alejandro Zambra
    “خارق العاده است: چهره‌ی کسی که دوستش داریم، چهره‌ی کسی که با او زندگی کرده‌ایم، که فکر می‌کنیم او را می‌شناسیم، که شاید تنها چهره‌ای است که می‌توانیم توصیف کنیم، که سال‌ها از نزدیک به آن نگاه کرده‌ایم. به‌نظرم زیبا و تا حدی هراس‌آور است وقتی متوجه می‌شویم حتی همین چهره هم ممکن است ناگهان، بی این که بتوانیم پیش‌بینی کنیم، حالت‌هایی تازه پیدا کند. حالت‌هایی که پیشتر ابداً ندیده‌ایم. حالت‌هایی که شاید دیگر هیچ وقت نبینیم.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #23
    Alejandro Zambra
    “ما دیگر بلد نیستیم درباره‌ی فیلم یا کتاب صحبت کنیم. لحظه‌ای فرا رسیده است که فیلم و رمان دیگر اهمیتی ندارد، حالا فقط آن زمانی اهمیت دارد که صرف دیدن و خواندن کرده‌ایم: کجا بوده‌ایم، چه‌ها کرده‌ایم، کی بوده‌ایم.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #24
    Alejandro Zambra
    “این را می‌دانستم که هیچ‌کس نمی‌تواند جای دیگری حرف بزند. می‌دانستم حتی اگر بخواهیم قصه‌ی دیگران را بگوییم سر آخر قصه‌ی زندگی خودمان را خواهیم گفت.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #25
    Alejandro Zambra
    “این قدر نزدیک گذشته بودن برای هیچ‌کس خوب نیست.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #26
    Alejandro Zambra
    “تلاش برای خلق داستانی اصیل درباره‌ی کسی، هر کس، اصلاً درباره‌ی خودمان، تلاشی احمقانه است. اما لازم هم هست.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #27
    Alejandro Zambra
    “انگار می‌خواستم با این کارِ ابلهانه خودم را تنبیه کنم که چه‌قدر این زن را دوست داشتم، که این دوست داشتن عشقی کامل بود نه دوست‌داشتنی زمان‌دار و ته‌کشیده. که او برای من عادت نبود، عادتی نبود که قطع شدنش برای من سخت باشد. با این همه در آن لحظه میل نداشتم، میل ندارم، که بیش از این تقلا کنم.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #28
    Alejandro Zambra
    “به زمان گذشته درباره‌ی ئه‌مه حرف می‌زنم. واقعیتی غم‌انگیز و ساده است: او دیگر نیست. ضمناً باید یاد بگیرم درباره‌ی خودم هم به زمان گذشته حرف بزنم.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #29
    Alejandro Zambra
    “که هیچ‌کس چهره‌هامان را نخواهد دید
    چهره‌هامان که مدت‌ها پیش واگذارشان کرده‌ایم”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home

  • #30
    Alejandro Zambra
    “به شغلم فکر می‌کنم، این کسب و کار غریب، حقیر، پرنخوت، ضروری و ناکافی: یک عمر تماشا، یک عمر نوشتن.”
    Alejandro Zambra, Ways of Going Home



Rss
« previous 1