بر مبنای باور قبایل اولیه، بخشی از روح که "پاک" است، هنگام آلودگی و گناه انسان، از تن او جدا می شود و در فضا، به مثابه نجات دهنده ی انسان، سرگردان می ماند. "شَمَن" که در ابتدا نقش پزشک- جادوگر قبیله را داشت، در اعتقادات اقوام اولیه، تنها فردی از قبیله بود که با این ارواح سرگردان، و حتی شیاطین ناپیدا، در ارتباط بود و قادر بود هنگام بحران و بیماری، با این ارواح تماس بگیرد (رابطه برقرار کند)، و سلامتی و "سامان" را به فرد یا قبیله بازگرداند. شَمَن برای برقراری این ارتباط، بسته به موقعیت جغرافیایی قبیله، وسایل و ابزار خود را داشت؛ ابزار موسیقایی، خواندن اوراد و سرودها، رقص و آواز و مراسم آیینی و...
شَمَن ها اما، از جایی در تاریخ، علاوه بر پزشکی و جادو، در نقش دعانویس، کشیش، ملای قبیله و... نیز ظاهر شدند. قدرت و نفوذ معنوی "شَمَن" در قبیله، نامحدود بود. او یک سری آگاهی های کسبی نسبت به طبیعت بیرونی و درونی انسان داشت؛ که بصورت موروثی فراگرفته بود، و مثلن می دانست که بهم ریختن تعادل طبیعی بیرون یا درون انسان، سبب بروز اغتشاش در ساز و کار زندگی روزانه، و منجر به بیماری در انسان، و بحران در جامعه ی قبیله می شود. باور قبیله گیان چنین بود که شَمَن در ارتباط با ارواح سرگردان، به علت بیماری و بحران پی می برد و بسته به موقعیت، با گیاهان، نیایش و خواندن اوراد، و رقص و آواز و حرکات موزون، توازن و تعادل را دوباره به انسان یا قبیله باز می گرداند، و نابسامانی را "سامان" می بخشد. حوادث و اتفاقات نیز، سبب می شد تا شَمَن، گاه به نتایج مطلوبی برسد، بیماری رفع گردد، یا بحران فروکش کند. اما طبیعی بود که گاه تلاش شَمَن به نتیجه ی مطلوب نرسد، و بحران وخیم تر شود. شَمَن برای نتیجه بخش نبودن اعمالش، همواره ده ها توجیه و دلیل داشت؛ حضور این شخص ناپاک یا عمل آن یکی در جمع، یا گفتار سومی، یا تردید و بی ایمانی چهارمی یا مخالف خوانی پنجمی،... باری، ناپاکی و تمرد و ناباوری و... در جایی سبب شده تا شَمَن به نتیجه ی مطلوب نرسد. پس باید آن لکه ی آلوده برطرف شود، تا تلاش شَمَن در بهبود اوضاع به ثمر برسد. اما این لکه های آلوده و تخریب کننده، گاه مانند حضور قبایل دیگر، دور از دسترس و قوی بودند و برطرف کردنشان برای قبیله ناممکن بود.
از ویژگی های کار و بار شَمَن، رازآلودگی او بود، پوشیده از نگاه مردمان، سرشار از راز و رمز پنهانی؛ به یک معنا کسی رخصت نداشت حتی ابزار شَمَن را لمس کند، وگرنه به عقوبتی عظیم گرفتار می شد. این که او رابط "مقدس" میان آسمان و زمین بود، باید امانت دار و رازنگهدار ارواح باشد، تا به این وسیله اعتماد و باور آنان را حفظ کند، و از این قبیل خرافات؛ اگر ذره ای از راز و رمز جهان ارواح، نزد باشندگان آلوده ی زمینی بر ملا می شد، شَمَن قدرت و نفوذ خود را از دست می داد. پس آن که به شکلی آگاه یا ناآگاه، به بخشی ولو ناچیز، از راز و رمز شَمَن پی می برد، مرگ خود را به ثبت رسانده بود، و راز بر ملا شده باید با او به خاک سپرده شود.
شَمَن، بسته به صلاح و نفوذش، گاه سبب جنگ یا بانی صلح میان دو قبیله، یا افراد یک قبیله، و گاه بانی طرد فردی از قبیله می شد و... باری، از بسیاری جهات، مسلط بر اعوان زندگی روزانه و شبانه ی افراد، قانون و تفسیر قانون و مقررات قبیله بود، و در مواردی قدرتی مافوق رییس و ریش سفیدان قبیله داشت، اگرچه کارکردش در نهایت، ترساندن افراد از سرکشی و یاغی گری نسبت به قراردادها و نظام قبیله، و واداشتن آنان به اطاعت از سنن قبیله بود. در جرگه ی درونی قبیله، همه باور داشتند، یا پذیرفته بودند که شَمَن با ماورای آسمان و طبیعت و خدایان پنهان و پیدا، و ارواح در ارتباط است و به هر کاری تواناست.
"میرچا الیاده" که بیش از دو دهه از عمر خود را صرف پژوهش درباره ی این پدیده کرد، در اثرش "شَمَنیزم" (چاپ فرانسه در دهه ی 1950، و ترجمه به انگلیسی در دهه ی 1960) معتقد است که واژه های "شَمَن" و "شَمَنیزم"، ریشه در قبایل مغول اسیای مرکزی و جنوب سیبری دارد. اما شَمَن در نوع خود، در میان قبایل آفریقا، آمریکا، اقیانوسیه و حتی اروپای اولیه حضور داشته و ساز و کار مشترک این پدیده ی کهنه در قبایل مختلف و اعتقادات مشترک انسان ها در نواحی مختلف را "الیاده" چنین وصف می کند؛
. حضور ارواح و اهمیت نقش آنها در زندگی فردی و اجتماعی (قبیله)
. ارتباط شَمَن با دنیای ارواح
. توانایی شَمَن در معالجه ی بیماری و رفع بحران ناشی از اغتشاش عوامل طبیعی
. توان شَمَن در آفریدن وجد و شادی و از طریق خواندن اوراد، برپایی مجالس رقص و سرود و...
. روح شَمَن قادر است از جسم او خارج شود و در ماوراء طبیعت در جستجوی طلب خویش، سیر کند
. شَمَن با فراخواندن (بهره بردن از) تمثال های (اشکال و ماسک های) حیوانی، از آنها به عنوان راهنما، حامل پیام و تسکین دهنده بهره می جوید
. شَمَن می تواند به انواع و اشکال مختلف غیب گویی و پیش گویی کند و از اینده خبر دهد.
با این همه، بشر همیشه و همه جا میل به پیشرفت داشته، وگرنه هم چنان امروز هم در غارها زندگی می کرد. انسان قبیله نیز از تمایل به پیشرفت، مستثنا نبود. میل به تحول سبب می شد تا انسان قبیله، تحت فشار بایدها و نبایدها، گاه از قید و بند مقررات سنتی قبیله، پا فراتر بگذارد، علیه نظام بسته ی سنتی عصیان کند و از تن دادن به "شَمَنیسم"، سر باز زند. از آنجا که کار شَمَن مراقبت از "تابو"ها و مقدسات، و رعایت حرمت آنها بود، تمرد از ساز و کار سنتی، بمثابه تردید و زیر سوال بردن حرمت ها تلقی می شد، پس عاصیان و سرکشان به سختی مجازات می شدند تا تصور "تمرد"، گرد اذهان باشندگان قبیله نچرخد. نسل تازه، هراز گاه باید شاهد سهمگینی عقوبت عاصیان و سرکشان می بود تا حرمت سنت ها و قدرت شَمَن محفوظ بماند. از همین رو مجازات ها؛ سوزاندن یا پختن یا لینج کردن شخص یاغی... بیم و وحشت سهمگینی می آفرید، و سبب می شد تا بستگان نزدیک فرد عاصی، از دور و اطراف او پراکنده شوند، او را در نفرین و مجازات شَمَن، تنها بگذارند، مبادا عقوبت دامن آنها را نیز بگیرد. حضور درشت شَمَن در همه ی شئونات زندگی روزانه ی قبیله، هراس می پراکند. هراسی که از هر نگاه بر تن یاغی نفرین شده آوار می شد، و او را هر لحظه تنها و تنهاتر می کرد. رنج این طرد شدگی، جانش را می تراشید، از جسمش می کاست و قدرت فکر و عمل را از او سلب می کرد. او مرگ را چون ساعتی درون یک بمب، با خود حمل می کرد تا به لحظه ی انفجار می رسید. چه بسا که هراس از مرگ، پیش از مرگ، زندگی را از عصیانگر می گرفت. اگرچه او نسبت به تابوها عصیان کرده بود اما عاری از آن قدرت روحی بود که با "شَمَنیسم" ته نشین شده در باور قبیله گیان، بستیزد و بر آن غالب شود، تا شاید با توسل و تکیه بر آن توان روحی، جان و تن خود را در مقابل نفرین و مجازات شَمَن حراست کند. از سوی دیگر قبیله گیان توان روحی و جسمی گریز از قبیله و تنهایی عاطفی را هم نداشتند. وحشت از مرگ در دنیای ناشناخته ی بیرون از دایره ی قبیله، کمتر شهامتی را تحریک می کرد تا خود را از حیطه ی قدرت شَمَن بیرون بکشد. هم از این رو، فرد فرد قبیله، ناخودآگاه در شکستن قامت عصیانگر، سهیم می شدند، و شاهد بودند که پوست نفرین شده، پیش چشمشان از هم می شکافد. اگر چند تنی در تاریخ قبیله، آنقدر مقاوم بودند که بمانند و به سرکشی و طغیان ادامه دهند، ناگهان ناپدید می شدند، و تنشان به پنجه و دندان درنده ای نامعلوم، تکه تکه می شد، و جسد شکنجه دیده شان در بیابان و جنگل اطراف، رها می شد... هیچ کس از قبیله گیان به این فکر میدان نمی داد که دست هایی، عصیانگر را در خفیه گاهی غافلگیر کرده اند، و به مسلخ برده اند، تا به این وسیله از قدرت شَمَن و باور مردم مراقبت کرده باشند.
ساده ترین بازتاب چنین مجازات سهمناکی، آن بود که هر انسان قبیله، عصیان را در درون خود خفه کند. این سرپوش گذاشتن بر تمنای ذاتی انسان اما، به اشکال دیگری در رفتار قبیله بروز می کرد. گاه عصیان در شمایل نفرین و نفرت از دشمنی نادیده بروز داده می شد، موهومی که شَمَن "دشمن" و مخالف قبیله می دانست، و موقعیت شَمَن را تهدید می کرد. هم از این رو شَمَن در هدایت خشم فروخفته ی افراد قبیله نسبت به خویش، موثر بود. انگشت نشان او بمثابه دشمن معتقدات و مقدسات "خودی"، قبایل همسایه را نشان می داد. نیروی عظیم عصیان فروخفته در درون انسان قبیله، به شکل وحشیانه ای بر سر و روی "دشمن" فرضی می بارید. دشمنی که خود نیز در چنبره ی تابوهای شَمَنی دیگر، سرشار از عصیان و خشم بود. شَمَن با زنده نگاهداشتن هراس از "بیگانه" در دل افراد قبیله، مرزهای سنت قبیله، و لاجرم محدوده ی قدرت خویش (خودی) را پاس می داشت، و از عصیان درون افراد، به مثابه نگهبانان قلعه ی سنت و حوزه ی قدرت خودی، بهره می برد، قلعه ای که خود پادشاه آن بود.
بستگی قبیلوی؛ و باقی ماندن در چارچوب سنن کهنه ی قبیله، حراست از قلعه ی "شَمَن" بود، و ترس از "دشمن" که توسط شَمَن دامن زده می شد، سبب فروتر شدن باز هم بیشتر در سنن قبیله، و لاجرم همبستگی افراد در دفاع از مرزهای قبیله بود، و بدینسان نیروی سرکشی و عصیان، سبب "پناه" به سایه ی قبیله و قدرت "شَمَن" می گردید؛ نوعی بازگشت به اصل. افراد قبیله، گاه در نهایت نفرت از "قدرت" و "نظام" شَمَنی، بخاطر دفاع از قبیله در مقابل هجوم مبهم بیرونی، به شکلی عاطفی به شَمَن و قدرت نظام او پناه می بردند، و باور داشتند که شَمَن، حافظ قبیله در مقابل "دشمن" است؛ شَمَن با گسترانیدن و باوراندن "وهم" ارتباط خود با خدایان و ارواح، بیمه ی اقتدار قبیله به حساب می آمد. به این وسیله شَمَن در تنور هراس از عواقب سرکشی می دمید و فشار عصیان فرو کوفته ی انسان قبیله را به سوی "همبستگی قبیلوی" و "نفرت از دشمن مفروض"، جهت می داد. این دو خصیصه دو روی سکه قدرت "شَمَن" بودند. هرچه انسان قبیله از تهدید دشمن فرضی بیشتر به هراس می افتاد، بر میزان گرایش عاطفی اش به سنن قبیله و شَمَن، و اقتدار کاذب او افزوده می شد، به علقه های سنتی و قواعد درون قبیله وابسته تر می گشت و پیوندش با نظام "شَمَنیسم" محکم تر می گردید. نتیجه ی نهایی هم جز این نبود که احترام توام با هراس از شَمَن بر جای بماند و کم کم در طول زمان به یک باور پنهانی، و بخشی از "سنت" و "فرهنگ" قبیله تبدیل شود. همه جا اولویت با نابودی عامل خارجی بود و شَمَن بهررو از افراد قبیله و "خودی" به حساب می آمد. رابطه ی میان شَمَن و اهل قبیله به یک "سیکل" نامرئی، و در عین حال قفل شده ی "باور" بستگی داشت. شَمَن، قدرت و برتری خود را در باور مردمان ناآگاه می جست، و قبیله گیان که از ایستادن بر دو پای خویش، وحشت داشتند، تجسم زنده بودن و زندگی و قدرت قبیله را در اتکای به حضور شَمَن می دیدند. هیچ کدام سویی از این دو "سو"، بی دیگری "کامل" نبود.
چنین بود که انسان قبیله، حتی در صورت ترس و نفرت پنهانی از شَمَن و شَمَنیزم حاکم بر قبیله، ناخواسته در حفظ تابوها و باورها، و حراست از مرزهای قدرت شَمَن و قداست او، می کوشید و خود را هر روز، بیشتر و بیشتر گرفتار چنبره ی این قدرت و قداست می کرد، اگرچه در باطن میل داشت تا چهارچوب این نظام را بشکافد و رها شود. از همین رو، شمار سرکشان و عصیان گران قبیله، هرگز به ابعاد یک "قدرت تاثیرگذار" نمی رسید. واقعیت بردگی و وجود ستم در قبیله بجهت وجود اکثریت نادان و کم توانی بود که بنا به تحریک عاطفی "شَمَن"، مدافع سنت و مقررات قبیله بودند؛ اکثریتی که هراسشان از ناشاخته های بیرونی بر ترس و نفرت احتمالی شان از شَمَن، می چربید، هم چون برده ای که از ترس "لینج" شدن، مخلصانه در خدمت "ارباب" می کوشد. بیابان و شب هول و بیم موج و گردابی هایل، از درنده و چرنده و تاریکی های ناشناخته ی بیرون از قوم، انسان قبیله را در دایره ی بسته ی قدرت خداگونه ی شَمَن، محصور می کرد. ذهن ساده ی انسان قبیله، به دلیل همین "ناشناختگی"، به این باور رسیده بود که شَمَن او را در مقابل دیو و دد و زهر و ستم حراست می کند. انسان قبیله، همبستگی خدا و شیطان را در پنهان "شَمَنیسم"، نمی دید، و لاجرم باور نداشت که آنچه ستم بر او می رود، از خدایی شَمَن است، که در واقعیت شیطانی بیش نبود. چنین بود که دایره ی مقدس از شَمَن به شَمَن می رسید. او درد و ترس می آفرید و انسان قبیله برای درمان درد و ترسش، به شَمَن پناه می برد، از دشَمَن به دشَمَن می گریخت. ترس از ناشناخته، ذهن ساده ی انسان قبیله را زیر بار حضور سنگین سنت کهنه، پایدارتر می کرد.
این بود و بود، تا قبیله با همسایگان، نزدیک و نزدیک تر شد، به دنیای معاصر قدم نهاد، با "ناشناخته"ها آشنا شد، و این "شناخت" سبب شد تا جنبه های شیطانی عناصر تازه که روزگاری دراز، به وسوسه ی "شَمَن"، تهدید محسوب می شدند، رنگ ببازند، و بهررو در دیواره های قلعه ی قدرت شَمَن، خلل و فرجی پدید آید؛ آن سوی "ترس" که نمایان شد، ترس ها فروریختند، و موقعیت لرزان "شَمَن" که بر پایه ی شناخت های محدود کهنه بنا شده بودند، با نزدیکی "دشمنان" سابق، و "آشنایی" با مفاهیم و عناصر "تازه"، بر سر خود لُمبید. اگرچه این جابجایی نیز، به آسانی اتفاق نیافتاد، چرا که "شَمَنیسم" با تمام قوا برای حفظ قدرت و نفوذ خویش بر قبیله، می جنگید، اما دروغ و فریبش کم کم بر ملا شد.
شَمَن ها که در دورانی دراز، با تمام قدرت و هیمنه علیه تمامی مظاهر تحول و پیشرفت، به انواع حیل و ترفندها جنگیده بودند، در مقابل قدرت دگرگونی و میل انسان به رهایی، رنگ باختند. شَمَنیزم در ستیز با مفاهیم تازه، به همان "بی قدرتی" و "بی اعتباری" رسید، که از آن بیم داشت. با آشنا شدن چشم و گوش و ذهن مردمان با مفاهیم "نو"، کهنه ها پوسیدند، و ترس ها فروریختند. "کهنه" همچون "ادیپ" به سرنوشت محتوم خویش آگاه است، و از آن می گریزد، غافل که در هر گام این گریز، یک گام به مرگ نزدیک تر می شود. کشمکش بر سر وانهادن قدرت شَمَن ها، زمانی که پای سیاحان و مسیونرهای مذهبی به دنیای قبیله باز شد، به اوج رسید. اگرچه سیاحان و مسیونرها به نیتی دیگر به محدوده ی قبیله وارد شده بودند، اما حضورشان بهر رو، بمثابه جنگی اعلام نشده علیه شَمَن و تابوهای "شَمَن زاییده" به حساب می آمد. از آنجا که آگاهی سیاحان و مسیونرهای مذهبی، از قانون و طب و هرچه ی دیگر، وسیع تر از دانش شَمَن بود، لاجرم حضور و رفتارشان، بدنه ی قدرت بی منتهای شَمَن را می لرزانید. با این همه در تاریخ معاصر و حتی در ادبیات دو سه سده ی اخیر جهان، شواهد بسیاری هست که برخی از همین سیاحان و مسیونرهای اولیه، با وجود بی اعتقادی صرف به کار و بار و کنش شَمَن، گاه در تار و پود قدرت شَمَنیسم، گرفتار آمدند!
شرح حال چند تنی از این سیاحان و میسیونرها را از قول مردم شناسی انگلیسی، در ایام تحصیل می خواندیم؛ شَمَن که قادر به سوزاندن و پختن مرد فرنگی نبود، و نمی توانست او را از طرد شدن از قبیله بترساند، در جشن شبانه ی قبیله، و پیش روی قبیله گیان، به او هشدار داد که به دلیل بی احترامی به سنت قبیله، تا پنج هفته ی دیگر خواهد مرد. "مرد سفید" البته به این نفرین خندید، و روزهای بعد، در نهایت خونسردی، سعی داشت با متانت رفتار، به افراد قبیله بفهماند که شَمَن، حقه بازی بیش نیست و او قصد ندارد تا پنج هفته ی دیگر که سهل است، تا پنج سال دیگر هم از این دنیا برود. اما نگاه و انتظار افراد قبیله و شدت باور آنان به نفرین شَمَن، سایه ی مرگ را آرام آرام بر سر "مرد سفید" می انداخت. مرگ وعده داده شده، فضا را مسموم می کرد و حضورش هر روز و هر ساعت بر شانه های "مرد سفید" سنگین تر می شد. مبارزه با سنگینی باور عمیقی که بر ذهن و جان افراد قبیله در اطراف "مرد سفید" گسترده بود، از طریق نگاه ها و رفتارها و انتظاری که همه جا می گسترانید، بر زندگی او تحمیل می شد و نیرویش را تحلیل می برد. مقاومت در مقابل هراسی که در سینه ی مرد سفید خانه می کرد، جسم و جانش را در تنهاتر شدن هر روزه می کاست، و پنهانی می جوید. دشمن "مرد سفید" نه شَمَن، که تنش طاقت فرسایی بود که میان درون ناباور او، و فضای باورمند پیرامونش جریان داشت. بنظر می رسید که افراد قبیله سخت سرگرم شمارش معکوس روزها و لحظه های زندگی او هستند. "مرد سفید"، در ستیز طاقت فرسای خود با این باور، تحلیل می رفت، و فرسایش این جنگ درونی، او را کوچک و کوچک تر می کرد، تا سرانجام روز موعود فرارسید، و در تاریخی که شَمَن تعیین کرده بود، "مرد سفید" سر جایش ماند، خشکید، و فرو می مرد! یکی از این مسیونرها در یادداشت های روزانه اش نوشت؛ "چهار روز از فرصت نفرین باقی ست. امروز "جمعه" (پیشخدمت "رابینسن کروزو") هم نیامد!... لبخندها محو شده است. همه با نگاهشان مرا از هم می درند. زندگی قبیله به مرگ من وابسته است. اگر دو روز بیشتر زنده بمانم، قبیله از هم می گسلد..."
مقاومت شَمَنیزم در مقابل مفاهیم نو، در بخش بزرگی از جهان، انسان را به درازای ده نسل (سه چهار قرن) از پیشرفت، دور نگهداشت. لب به دندان بگزیم که اخلاف "فنیقی"ها، "آسوری"ها، "بابلی"ها، "عیلامی"ها... در سرزمین های سرسبز بین النهرین، نوادگان بنیان گذاران طلوع تمدن بشری، در قلب دنیای نو گرفتار شَمَنیزمی از لونی دیگر شده اند، که می رود تا انسان این ناحیه را به ابتدای تاریخ، بازگرداند.
شنبه 11 آذرماه 1384
*
Shaman، Shamanism
Shamanism: Archaic Techniques of EcstasyBreaking Open the Head: A Psychedelic Journey Into the Heart of Contemporary Shamanismروزگار بی حکایتی