نامه
با اقتباسی ملیح از "کارل والنتیاین"
سلام
مدت های مدید است که نامه ای ننوشته ای. هیچ فکر کرده ای وقتی نامه نمی نویسی، نمی شود فهمید که تو نامه نمی نویسی، چون نمی توانی بنویسی، یا اصلن نمی خواهی بنویسی.
تکلیف آدم در مقابل دوستانی که نامه نمی نویسند، هیچ وقت روشن نیست. بارها شده که از شدت عصبانیت از دست کسانی که نامه نمی نویسند، یک هفته هیچ نامه ای ننوشته ام. کسی که عادت به نامه نوشتن دارد اما، وقتی نامه نمی نویسد دچار بحران "ننوشتن" می شود. این است که از ترس نداشتن نامه، از هفته ی بعد دوباره شروع می کنم به نامه نوشتن. اما چون هفته ی قبل نامه ای ننوشته ام، هفته ی بعد هم نامه ای دریافت نمی کنم. آن وقت دوباره یک هفته قهر می کنم و نامه ای نمی نویسم. با این همه هنوز هم بیست و شش هفته از سال را نامه می نویسم. اما نامه ننوشتن شما باعث می شود که بیست و شش هفته ی دیگر سال را دچار بحران روانی ننوشتن باشم. مثلن با دیدن پستچی از پشت پنجره یا در خیابان، یا رد شدن از کنار اداره ی پست و دیدن آن بوق کج شده ی زرد بر زمینه ی سرخ ... دچار کابوس می شوم. یاد نامه های ننوشته می افتم، یا نامه هایی که نوشته ام و هنوز نفرستاده ام. نامه هایی که فرستاده ام و احتمالن هنوز نرسیده اند. نامه هایی که دیگران به من نوشته اند یا ننوشته اند، فرستاده اند یا نفرستاده اند. خلاصه کابوس های "حدسیات پستی"!
اغلب این موارد گوشه ی پارکی می نشینم و نامه های ننوشته یا نفرستاده یا نرسیده ی دیگران را حدس می زنم. آن وقت اداره ی پست، پستچی یا مسببین دیگر را لعن و نفرین می کنم که این نوشته ها یا نانوشته های فرستاده شده، یا فرستاده نشده را به من نرسانده اند ... خوب، فاجعه و مصیبت که در نمی زنند. آنها عادت دارند سرزده وارد شوند.
وقت هایی که دستم به هیچ جا بند نیست، ناچار در همان پارک لعنتی می نشینم و برای آنهایی که نامه نمی نویسند، یا ننوشته اند، یا نوشته اند و پست نکرده اند، بهانه هایی می تراشم که چرا نامه هایشان به من نرسیده. اما با این همه وقتی که صرف فکر کردن به نامه های نوشته نشده، فرستاده نشده، یا نرسیده می کنم، هنوز هم نامه ای در دستم نیست. آن وقت دچار این عذاب وجدان لعنتی می شوم که در مدت زمانی که در این پارک لعنتی نشسته ام و فکر کرده ام، می توانستم به چند نفر نامه بنویسم و بپرسم چرا نامه ننوشته اند.
چند وقت پیش "ع" در نامه ای نوشته بود که چرا مدت هاست نامه ای ننوشته. حتی نوشته بود که نامه ای هم از تو داشته که نوشته بوده ای؛ مدت هاست برای هیچ کس، از جمله من نامه ای ننوشته ای. ولی این مشکل مرا حل نمی کند. من از کجا بدانم بالاخره نامه ای می نویسی یا نه؟ این جور نامه نوشتن حتی مشکل تو را هم که نامه نمی نویسی، حل نمی کند. وقتی نامه ای نمی رسد، اولین فکری که به سراغ آدم می آید این است که اگر نامه ای دریافت شده بود، لابد جوابی هم می آمد. اما بسیاری هستند مثل تو، که می توانند نامه دریافت کنند و با وجدان آسوده نامه ای هم ننویسند. آن وقت منی که نامه نوشته ام باید بنشینم و حدس بزنم که نظر یا عکس العمل فلانی در مورد فلان یا بهمان مطلبی که من در نامه ام نوشته ام، چیست و چگونه بوده. خوب، واقعن راضی هستی دیگران پاسخ ها و عکس العمل های تو را حدس بزنند؟ فکر نمی کنی اینجوری اشتباه فهمی پیش می آید؟ وقتی کسی برای همه می نویسد، نمی داند برای چه کسی چی نوشته یا چی را برای کی نوشته، یا اصلن نوشته یا ننوشته! آن وقت احتمالش زیاد است که پاسخ مطلبی را که برای یکی نوشته، بجای دیگری حدس بزند و نظرات اولی را به حساب دومی بگذارد و الخ ... چیز خوبی نیست. آدم پریشان می شود که بجای دیگری فهمیده بشود، یا دیگری بجای آدم فهمیده بشود. این است که گاهی روی همان نیمکتی که نشسته ام آرزو می کنم من هم نامه ای نمی نوشتم. آن وقت به دیگرانی فکر می کنم که مثل من نامه ای دریافت نمی کنند و در پارکی می نشینند و به نامه های ننوشته و نرسیده ی خودشان و دیگران فکر می کنند. دلم برایشان می سوزد. با این که نمی دانم کی هستند و کجا هستند ولی گاهی شده که برای بعضی شان که همه ی امیدشان به دریافت یک نامه است، از روی همدردی گریه هم کرده ام. گاهی هم فکر کرده ام برای همه شان نامه بنویسم. ولی با وجودی که درد مشخص و آشنایی را به روشنی در چهره های نا مشخص و ناآشنایشان حس می کنم، اما آدرسشان را ندارم تا نامه ای برایشان بنویسم. این است که برای تسکین دردهای آنهایی که آدرسشان را ندارم، باز هم به آنهای که آدرسشان را دارم، نامه می نویسم. متاسفانه همیشه آدرس آنهایی را داریم که نامه نمی نویسند.
گاهی از شدت غیظ به این فکر افتاده ام که برای تنبیه آنهایی که نامه نمی نویسند، دیگر نامه ای ننویسم تا درد بی نامگی را بفهمند. شاید هم برایشان مهم نباشد. چون اگر بود، نامه می نوشتند تا نامه دریافت کنند. یا اگر دوست ندارند برای من نامه بنویسند، دست کم در نامه ای می نوشتند که نامه ی مرا دریافت کرده اند و مثلن از این بابت خوشحال اند. آخر کسانی هستند که فکر می کنند بی آن که برای من نامه ای بنویسند، پیوسته برایشان خواهم نوشت.
فکر می کنم در دنیا دو گروه آدم هست. گروهی که نامه می نویسند و گروهی که نامه دریافت می کنند. اگر یک روز آنهایی که نامه می نویسند، دیگر ننویسند، چه خواهد شد؟ آن وقت پستچی ها مجبورند تنها صورتحساب ها را به مقصد برسانند. البته شاید عذاب وجدان آنهایی که نامه نمی نویسند هم کمتر شود. در عوض برای آنهایی که نامه می نویسند، دنیا جهنم می شود. چون وقتی نامه ننویسی دیگر امیدی هم باقی نمی ماند.
دیروز برای چند دقیقه از این که نامه ای دریافت نمی کنم، خوشحال بودم. آخر این روزها تمام نامه ها کوتاه و شبیه به هم شده اند. دو سطر اول همه ی نامه ها صحبت از عذاب وجدان ننوشتن نامه است. یک سطر بعدی حاکی از این است که با وجود ننوشتن نامه، "عشق میان ما هم چنان و با همان حدت و شدت سابق روان است"! تنها تفاوت موجود در نامه ها، سطر سوم است (و البته امضاء که جای خود دارد). سطر سوم برخی نامه ها خواهشی ست همراه طلب بخشایش، که: "اگرچه من به دلیل بی حوصلگی و تنبلی نامه نمی نویسم اما تو منتظر نباش و هم چنان بنویس". و در برخی دیگر سطر سوم وعده ای ست به آینده که نامه ی مفصلی خواهند نوشت ...
دیشب فکر کردم شاید بهترین راه حل این است که شرکتی عام المنفعه، نامه هایی با متن های متفاوت چاپ کند و مثل کارت پستال های آماده در سوپرمارکت ها بفروشد. مثلن شبیه به این:
سلام عزیزم
از دریافت نامه ات خوشحالم. بعدن برایت مفصلن خواهم نوشت. دلم برایت تنگ شده، .. و از این قبیل ... با عشق.
یا:
سلام، مدتی ست دنبال فرصتی می گشته ام که بنشینم و چیزی از سر قلب برایت بنویسم. اما مگر زندگی و گرفتاری هایش می گذارند. ... و از این قبیل ....
یا:
باور کن از کسالت روزمره گی، دستم به قلم نمی رود ....
یا:
عزیزم، چند وقت است کتابچه ی آدرس هایم گم شده. دیروز .... را در خیابان دیدم و آدرس تو را گرفتم و .... غیره
یا:
دوست مهربان و گرامی
مرا می بخشی که پاسخ به نامه ات اینقدر به تاخیر افتاد. در این یک سال و نیمی که از تو / من خبری نداشته ام / نداشته ای، چه گرفتاری ها که نداشته ام. اولش که پدر / مادر / خواهر / برادر / یک دوست بسیار عزیز / مادر خانم / دایی بچه ها / و... عمرش را داد به شما. مدت ها دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. بعد هم پدر / مادر / خواهر / برادر / یک دوست قدیمی / یک مزاحم / مادر خانم / مادر شوهرم / و.... با یک مشت فک و فامیل مهمان ما بودند / هوار شدند روی سرمان. آن / آنها که رفتند پسر کوچیکه / دختر وسطیه / خانم / آقامون / ... مدتی مریض شد. دکترها هم نمی فهمیدند چشه / چه مرگشه. دیگر دکتری نبود که ...
فکر می کنم اینجور نامه های از پیش نوشته شده مشتری های فراوانی خواهند داشت. شاید هم بهتر باشد خود من چنین نامه هایی بنویسم و برای دوستانی که نامه نمی نویسند، پست کنم تا هر وقت لازم شد مطابق با شرایطشان، یکی را انتخاب کنند و برای خودم بفرستند. عیبش این است که نمی دانم هرکدامتان چه متن یا متن هایی لازم دارید. اگرچه این روزها همه ی نامه های رسیده کم و بیش دارای یک مضمون اند... دلایل نامه ننوشتن از شمال آمریکا تا جنوب اقیانوسیه، با وجود تفاوت عظیم آب و هوا و نوع کار و زندگی و تفاوت ساعات شبانه روز، خیلی شبیه به هم اند.
فکر نمی کنی برای جلوگیری از این همه مشکل، نوشتن یک نامه ضرورت داشته باشد؟ البته بهتر است در مورد گذشته و این که نامه ننوشته ای، چیزی ننویسی. این را هم ننویس که در آینده نامه خواهی نوشت، چون جز این که عذاب انتظار مرا زیاد کند، نتیجه ی دیگری ندارد. مثلن اگر بنویسی که در آینده نامه ای نخواهی نوشت، آن وقت من هم دلیلی ندارم تا دیگر نامه ای به تو بنویسم. اگرچه ... این طوری زندگی کشنده تر می شود!
پس ......
تا نامه ی بعدی ...
پنج شنبه 11 تیر 1383
داسه تانی ست
سلام
مدت های مدید است که نامه ای ننوشته ای. هیچ فکر کرده ای وقتی نامه نمی نویسی، نمی شود فهمید که تو نامه نمی نویسی، چون نمی توانی بنویسی، یا اصلن نمی خواهی بنویسی.
تکلیف آدم در مقابل دوستانی که نامه نمی نویسند، هیچ وقت روشن نیست. بارها شده که از شدت عصبانیت از دست کسانی که نامه نمی نویسند، یک هفته هیچ نامه ای ننوشته ام. کسی که عادت به نامه نوشتن دارد اما، وقتی نامه نمی نویسد دچار بحران "ننوشتن" می شود. این است که از ترس نداشتن نامه، از هفته ی بعد دوباره شروع می کنم به نامه نوشتن. اما چون هفته ی قبل نامه ای ننوشته ام، هفته ی بعد هم نامه ای دریافت نمی کنم. آن وقت دوباره یک هفته قهر می کنم و نامه ای نمی نویسم. با این همه هنوز هم بیست و شش هفته از سال را نامه می نویسم. اما نامه ننوشتن شما باعث می شود که بیست و شش هفته ی دیگر سال را دچار بحران روانی ننوشتن باشم. مثلن با دیدن پستچی از پشت پنجره یا در خیابان، یا رد شدن از کنار اداره ی پست و دیدن آن بوق کج شده ی زرد بر زمینه ی سرخ ... دچار کابوس می شوم. یاد نامه های ننوشته می افتم، یا نامه هایی که نوشته ام و هنوز نفرستاده ام. نامه هایی که فرستاده ام و احتمالن هنوز نرسیده اند. نامه هایی که دیگران به من نوشته اند یا ننوشته اند، فرستاده اند یا نفرستاده اند. خلاصه کابوس های "حدسیات پستی"!
اغلب این موارد گوشه ی پارکی می نشینم و نامه های ننوشته یا نفرستاده یا نرسیده ی دیگران را حدس می زنم. آن وقت اداره ی پست، پستچی یا مسببین دیگر را لعن و نفرین می کنم که این نوشته ها یا نانوشته های فرستاده شده، یا فرستاده نشده را به من نرسانده اند ... خوب، فاجعه و مصیبت که در نمی زنند. آنها عادت دارند سرزده وارد شوند.
وقت هایی که دستم به هیچ جا بند نیست، ناچار در همان پارک لعنتی می نشینم و برای آنهایی که نامه نمی نویسند، یا ننوشته اند، یا نوشته اند و پست نکرده اند، بهانه هایی می تراشم که چرا نامه هایشان به من نرسیده. اما با این همه وقتی که صرف فکر کردن به نامه های نوشته نشده، فرستاده نشده، یا نرسیده می کنم، هنوز هم نامه ای در دستم نیست. آن وقت دچار این عذاب وجدان لعنتی می شوم که در مدت زمانی که در این پارک لعنتی نشسته ام و فکر کرده ام، می توانستم به چند نفر نامه بنویسم و بپرسم چرا نامه ننوشته اند.
چند وقت پیش "ع" در نامه ای نوشته بود که چرا مدت هاست نامه ای ننوشته. حتی نوشته بود که نامه ای هم از تو داشته که نوشته بوده ای؛ مدت هاست برای هیچ کس، از جمله من نامه ای ننوشته ای. ولی این مشکل مرا حل نمی کند. من از کجا بدانم بالاخره نامه ای می نویسی یا نه؟ این جور نامه نوشتن حتی مشکل تو را هم که نامه نمی نویسی، حل نمی کند. وقتی نامه ای نمی رسد، اولین فکری که به سراغ آدم می آید این است که اگر نامه ای دریافت شده بود، لابد جوابی هم می آمد. اما بسیاری هستند مثل تو، که می توانند نامه دریافت کنند و با وجدان آسوده نامه ای هم ننویسند. آن وقت منی که نامه نوشته ام باید بنشینم و حدس بزنم که نظر یا عکس العمل فلانی در مورد فلان یا بهمان مطلبی که من در نامه ام نوشته ام، چیست و چگونه بوده. خوب، واقعن راضی هستی دیگران پاسخ ها و عکس العمل های تو را حدس بزنند؟ فکر نمی کنی اینجوری اشتباه فهمی پیش می آید؟ وقتی کسی برای همه می نویسد، نمی داند برای چه کسی چی نوشته یا چی را برای کی نوشته، یا اصلن نوشته یا ننوشته! آن وقت احتمالش زیاد است که پاسخ مطلبی را که برای یکی نوشته، بجای دیگری حدس بزند و نظرات اولی را به حساب دومی بگذارد و الخ ... چیز خوبی نیست. آدم پریشان می شود که بجای دیگری فهمیده بشود، یا دیگری بجای آدم فهمیده بشود. این است که گاهی روی همان نیمکتی که نشسته ام آرزو می کنم من هم نامه ای نمی نوشتم. آن وقت به دیگرانی فکر می کنم که مثل من نامه ای دریافت نمی کنند و در پارکی می نشینند و به نامه های ننوشته و نرسیده ی خودشان و دیگران فکر می کنند. دلم برایشان می سوزد. با این که نمی دانم کی هستند و کجا هستند ولی گاهی شده که برای بعضی شان که همه ی امیدشان به دریافت یک نامه است، از روی همدردی گریه هم کرده ام. گاهی هم فکر کرده ام برای همه شان نامه بنویسم. ولی با وجودی که درد مشخص و آشنایی را به روشنی در چهره های نا مشخص و ناآشنایشان حس می کنم، اما آدرسشان را ندارم تا نامه ای برایشان بنویسم. این است که برای تسکین دردهای آنهایی که آدرسشان را ندارم، باز هم به آنهای که آدرسشان را دارم، نامه می نویسم. متاسفانه همیشه آدرس آنهایی را داریم که نامه نمی نویسند.
گاهی از شدت غیظ به این فکر افتاده ام که برای تنبیه آنهایی که نامه نمی نویسند، دیگر نامه ای ننویسم تا درد بی نامگی را بفهمند. شاید هم برایشان مهم نباشد. چون اگر بود، نامه می نوشتند تا نامه دریافت کنند. یا اگر دوست ندارند برای من نامه بنویسند، دست کم در نامه ای می نوشتند که نامه ی مرا دریافت کرده اند و مثلن از این بابت خوشحال اند. آخر کسانی هستند که فکر می کنند بی آن که برای من نامه ای بنویسند، پیوسته برایشان خواهم نوشت.
فکر می کنم در دنیا دو گروه آدم هست. گروهی که نامه می نویسند و گروهی که نامه دریافت می کنند. اگر یک روز آنهایی که نامه می نویسند، دیگر ننویسند، چه خواهد شد؟ آن وقت پستچی ها مجبورند تنها صورتحساب ها را به مقصد برسانند. البته شاید عذاب وجدان آنهایی که نامه نمی نویسند هم کمتر شود. در عوض برای آنهایی که نامه می نویسند، دنیا جهنم می شود. چون وقتی نامه ننویسی دیگر امیدی هم باقی نمی ماند.
دیروز برای چند دقیقه از این که نامه ای دریافت نمی کنم، خوشحال بودم. آخر این روزها تمام نامه ها کوتاه و شبیه به هم شده اند. دو سطر اول همه ی نامه ها صحبت از عذاب وجدان ننوشتن نامه است. یک سطر بعدی حاکی از این است که با وجود ننوشتن نامه، "عشق میان ما هم چنان و با همان حدت و شدت سابق روان است"! تنها تفاوت موجود در نامه ها، سطر سوم است (و البته امضاء که جای خود دارد). سطر سوم برخی نامه ها خواهشی ست همراه طلب بخشایش، که: "اگرچه من به دلیل بی حوصلگی و تنبلی نامه نمی نویسم اما تو منتظر نباش و هم چنان بنویس". و در برخی دیگر سطر سوم وعده ای ست به آینده که نامه ی مفصلی خواهند نوشت ...
دیشب فکر کردم شاید بهترین راه حل این است که شرکتی عام المنفعه، نامه هایی با متن های متفاوت چاپ کند و مثل کارت پستال های آماده در سوپرمارکت ها بفروشد. مثلن شبیه به این:
سلام عزیزم
از دریافت نامه ات خوشحالم. بعدن برایت مفصلن خواهم نوشت. دلم برایت تنگ شده، .. و از این قبیل ... با عشق.
یا:
سلام، مدتی ست دنبال فرصتی می گشته ام که بنشینم و چیزی از سر قلب برایت بنویسم. اما مگر زندگی و گرفتاری هایش می گذارند. ... و از این قبیل ....
یا:
باور کن از کسالت روزمره گی، دستم به قلم نمی رود ....
یا:
عزیزم، چند وقت است کتابچه ی آدرس هایم گم شده. دیروز .... را در خیابان دیدم و آدرس تو را گرفتم و .... غیره
یا:
دوست مهربان و گرامی
مرا می بخشی که پاسخ به نامه ات اینقدر به تاخیر افتاد. در این یک سال و نیمی که از تو / من خبری نداشته ام / نداشته ای، چه گرفتاری ها که نداشته ام. اولش که پدر / مادر / خواهر / برادر / یک دوست بسیار عزیز / مادر خانم / دایی بچه ها / و... عمرش را داد به شما. مدت ها دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. بعد هم پدر / مادر / خواهر / برادر / یک دوست قدیمی / یک مزاحم / مادر خانم / مادر شوهرم / و.... با یک مشت فک و فامیل مهمان ما بودند / هوار شدند روی سرمان. آن / آنها که رفتند پسر کوچیکه / دختر وسطیه / خانم / آقامون / ... مدتی مریض شد. دکترها هم نمی فهمیدند چشه / چه مرگشه. دیگر دکتری نبود که ...
فکر می کنم اینجور نامه های از پیش نوشته شده مشتری های فراوانی خواهند داشت. شاید هم بهتر باشد خود من چنین نامه هایی بنویسم و برای دوستانی که نامه نمی نویسند، پست کنم تا هر وقت لازم شد مطابق با شرایطشان، یکی را انتخاب کنند و برای خودم بفرستند. عیبش این است که نمی دانم هرکدامتان چه متن یا متن هایی لازم دارید. اگرچه این روزها همه ی نامه های رسیده کم و بیش دارای یک مضمون اند... دلایل نامه ننوشتن از شمال آمریکا تا جنوب اقیانوسیه، با وجود تفاوت عظیم آب و هوا و نوع کار و زندگی و تفاوت ساعات شبانه روز، خیلی شبیه به هم اند.
فکر نمی کنی برای جلوگیری از این همه مشکل، نوشتن یک نامه ضرورت داشته باشد؟ البته بهتر است در مورد گذشته و این که نامه ننوشته ای، چیزی ننویسی. این را هم ننویس که در آینده نامه خواهی نوشت، چون جز این که عذاب انتظار مرا زیاد کند، نتیجه ی دیگری ندارد. مثلن اگر بنویسی که در آینده نامه ای نخواهی نوشت، آن وقت من هم دلیلی ندارم تا دیگر نامه ای به تو بنویسم. اگرچه ... این طوری زندگی کشنده تر می شود!
پس ......
تا نامه ی بعدی ...
پنج شنبه 11 تیر 1383
داسه تانی ست
Published on December 28, 2015 02:03
No comments have been added yet.