محمدعلی افراشته
این که پیش از محمدعلی راد، متخلص به (افراشته) کسی در شعر فارسی تا این حد از زبان عامیانه استفاده کرده باشد، هیچ نمی دانم. بی تردید، بکار بردن زبان عامیانه در شعر، از صدر مشروطیت و بعضن کارهای علی اکبر دهخدا (دخو) و "صابر" (ملانصرالدین) شروع می شود، اما بسیاری از اهل فن بر این قول اند که ویژگی بارز شعر افراشته همین زبان عامیانه است که او با مهارت، به شیرینی و ظرافتی خاص در شعر خود بکار برده؛ ظرافت هم به معنای باریک بینی و هم به معنای طنازی. باری، زبان ساده و عامیانه ی افراشته سرشار از طنز است. او خود بر این باور بوده که مخاطبینش مردم ساده و كم سواد کوچه و بازار اند. از همین رو بسیاری از اشعار او در زمان حیات و پس از مرگش ورد زبان عارف و عامی بوده، و گاه بی آن که نام مصنف اثر را بدانند، شعر را از بر می خوانده اند. به راستی چند نفر می دانند شعری که بخش هایی از آن، کلام ویژه ی حاجی فیروزها شده و هر ساله هزاران بار در کوچه پس کوچه های شهر و روستای ایران تکرار می شود، از شاعری به نام محمدعلی افراشته است؟
- آبجی خانم سلام علیکم یا الله / - علیک سلام، والده ی مش ماشالله
- آبجی خانم حال شما چطوره / شوهر امسال شما چطوره
کارش چیه؟ از کجا پول میاره؟ / حجره میره یا که میره اداره؟
الحمدلله گردنش کلفته / دور از جناب، دشمن مال مفته
از صبح تا شوم هوتول مبیل سواره / سجاف اسلامبول و لاله زاره
خیلی به مردم می کنه افاده / سواد مواد داره یا بی سواده؟
برف اومده نم کشیده سوادش / از عم جزء هیچی نمونده یادش
پسر بزرگش که جنون گرفته / کتشو داده، کیسه توتون گرفته
دختر او اصلن حجاب نداره / باباش از این مساله خواب نداره
به مدرسه مشغول مشق و درسه / مگه دیگه از یک سر و دو گوش می ترسه؟
از وقتی این مدرسه رو واکردن / مردمو پاک کافر و ترسا کردن
بچه ها لامصب و حقه بازند / فکر تیاتر و مشق تار و سازند
همین که یک جغرافیا می خونن / خیال می کنن همه چیزو میدونن
دختره تا درس فرنگی خونده / واسش دیگه مصب و دین نمونده
میگه زمین مثال گردو گرده / از صب تا شوم دور خودش می گرده
از خودشون چه چیزا در میارن / حوصله ی انسونو سر میارن
نیم وجبی ور بپری ایشالله / خدا بدور، والده ی مش ماشالله
مهم این نیست که افراشته ابتدا زبان شعر خود را برگزیده، یا ابتدا به مردم ساده ی کوچه و بازار می اندیشیده و زبان ساده و بی تکلفش را بخاطر این مخاطب بخصوص، برگزیده است. مهم این است که شخصیت های شعر افراشته، مردم محروم شهر و روستا، دربدرها و ستم کشیده ها و رنجبران اند و شخصیت های ضد قهرمان او اغلب از دستگاه حاکمه، متظاهرین به مذهب و زهد، و ریاکاران دو نهاد دولت و مذهب اند. او که خود از مردم خرده پا بود، شعرش به گونه ای کم نظیر، سرشار از وصف این گونه شخصیت هاست. برخی معتقدند که او اگر عضو حزب توده نبود، چنین و چنان نمی گفت و نمی شد! اما شاعران و نویسندگان دیگری هم عضو حزب توده بوده اند! از آنجا که افراشته خود اهل شمال بوده، برخی، از جمله محمود اعتماد زاده (به آذین) که خود شمالی ست، معتقدند که اوج هنر افراشته در اشعاری ست که به زبان گیلکی سروده است.
محمدعلی افراشته، در روستای بازقلعه ی رشت، در ۱۲۸۷ شمسی به دنیا آمد. جوانی را در کارهای مختلف؛ گچ فروشی، معمار شهرداری، آموزگاری، هنرپیشگی تئاتر، مجسمه سازی و نقاشی گذراند تا سرانجام، روزنامه نگار و شاعر شد. روزنامه نگاری را از روزنامه ی "امید" شروع کرد و کارش به "توفیق" کشید. بعداز شهریور 1320 نامش بر سر زبان ها افتاد و آثارش تا بهمن 1327 در نشریات حزب توده چاپ می شد. افراشته در كنگره ی نویسندگان و شعرای ایران نیز حضور داشت که در سال 1325 از سوی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در تهران برگزار شد. در این کنگره صاحب نامانی چون ملك الشعرای بهار، دهخدا، احسان طبری، صادق هدایت، نیما یوشیج، كریم كشاورز، حكمت و شاعران و نویسندگان مشهور دیگر، حضور داشتند. هنگامی که افراشته پشت تریبون قرار گرفت، گفت؛ "در تهران، دو گروه دكتر داریم، گروهی در شمال شهر مطب دارند كه ویزیت آنها ۵ تومان است و گروهی دیگر هم در جنوب شهر، كه مردم را با دریافت ۵ ریال مداوا مى كنند. دكتر شمال شهری ممكن است بعضی از روزها بیمار نداشته باشد اما دكتر جنوب شهری حتماً روزی پنجاه نفر را ویزیت مى كند. منِ شاعر، مانند آن دكتر جنوب شهری، شعرم مال مردم جنوب شهر است".
افراشته در اسفند 1329 روزنامه ی "چلنگر" را تاسیس کرد که در چهار صفحه، شامل طنزهای سیاسی و فکاهی های انتقادی، بصورت شعر و نثر منتشر می شد. بر بالای صفحه ی اول چلنگر این بیت معروف به چشم می خورد؛
بشكنی ای قلم، ای دست اگر / پیچی ازخدمت محرومان سر
به قول احسان طبری اما؛ "افراشته نه دستش شکست، نه قلمش"! دفتر روزنامه ی چلنگر، که به سرعت میان مردم مقبولیت یافت، اتاقی در منزل مسكونی افراشته بود. صاحبان قدرت که طبق معمول، نقد و مخالف خوانی را بر نمی تابند، محبوبیت چلنگر در بین مردم را برنتافتند و اوباش و قداره بندان را به خانه ی افراشته فرستادند و همین اتاق را هم ویران کردند. افراشته سعی داشت در همین چهار صفحه روزنامه که به زبان فارسی بود، اشعاری به زبان های گیلگی، آذربایجانی، كردی، تركمنی، لری، مازندرانی و… هم چاپ کند. اما این صفحه ی چلنگر پس از مدتی تعطیل شد و افراشته نوشت "شهربانی انتشار ادبیات محلی را منع كرده است"! "چلنگر" که در اصل به معنی "قفل و کلیدساز" است، معنای "آهنگر" هم می دهد. به احتمالی مفهوم کوره و آهن گداخته و پرداختن آهن و ساختن ابزار و از این قبیل مفاهیم نیز، بصورت کنایی، مد نظر افراشته بوده است. گفته اند این نام را صادق هدایت به افراشته پیشنهاد کرده بود. باری چلنگر از همان اتاق نیمه ویران، تا کودتای مرداد 1332 منتشر شد. نوشته اند که روزی که اولین شماره ی چلنگر منتشر شد، افراشته که سخت نگران بود مبادا این کودک تازه به دنیا آمده مورد پسند مردم قرار نگیرد، با دوستانش در کافه ای نشسته بود. اکثریت این دوستان روزنامه را نپسندیده بودند و معتقد بودند که مطالب آن پیش پا افتاده است. صادق هدایت وارد می شود، افراشته را می بوسد و انتشار چلنگر را به او تبریک می گوید. افراشته با تعجب می گوید؛ آقای هدایت، بر و بچه ها از روزنامه ی من خوششان نیامده! هدایت می خندد؛ شانس آوردی. اگر اینها از روزنامه ات تعریف می کردند، ناامید می شدم. روزنامه ی تو مال اینها نیست. مال جنوب شهری ها و زاغه نشینان است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند!
با کودتای 1332، "چلنگر" هم معلق شد و افراشته تا یک سال و نیم بعد، در ایران، زندگی مخفی داشت. اما شرایط، تنگ و تنگ تر شد. روزنامه نگاران مخالف پیش از کودتا، یکی یکی گرفتار شدند. کریم پور شیرازی، مدیر روزنامه "شورش" را زنده زنده جلوی چشمان شاه و اشرف پهلوی سوزاندند. دکتر فاطمی، وزیر امور خارجه ی کابینه مصدق و مدیر مسوول "باختر امروز" را چاقوکشان در محوطه شهربانی شاه، از پا در آوردند... خانواده و دوستان افراشته نسبت به زندگی او نگران شدند و او را به خارج شدن از ایران تشویق کردند. افراشته در1334 به مهاجرت رفت و با نام "حسن شریفی" ساکن بلغارستان شد. ابتدا آثارش به زبان های ترکی و بلغاری ترجمه و در نشریات آن کشور چاپ می شد. اما افراشته طی دو سال، زبان بلغاری را فرا گرفت و از 1336، به بلغاری می نوشت. در تمام مدت اقامت خود با روزنامه ی فکاهی "استرشل" (زنبور سرخ) همکاری داشت. دوری از وطن برای شاعری که مخاطبان اصلی اش "زاغه نشینان و مردم جنوب شهر تهران" بودند، بسیار سنگین بود. یکی از سه پسرش نیز، به دلیل نارسائی قلبی در ایام تبعید، درگذشت. افراشته روزگار تلخ تبعید را نتوانست تحمل بیاورد و در اردی بهشت 1338، در سن 51 سالگی، سکته قلبی کرد و چشم از جهان فرو بست. او را در صوفیه بخاک سپردند و بیت معروفش را روی سنگ قبرش حک کردند؛ بشکنی ای قلم، ای دست اگر ...
نصرت الله نوح که آثار افراشته را جمع آوری و منتشر کرده، می نویسد؛ باید بدانیم (در آن زمان) بکار بردن کلمه ی "کارگر" در یک شعر یا یک مقاله، جرم بزرگی محسوب می شد. استبداد آنقدر از کلمه ی "کارگر" وحشت داشت که ماموران اداره سانسور این کلمه را به "فعله" تبدیل می کردن....
افراشته علاوه بر شعر، در زمینه ی داستان، نمایش نامه و تعزیه هم آثاری ماندنی خلق کرده. سفرنامه ای هم دارد که حاصل سفرش به شوروی است. گویا در دوران اقامت در بلغارستان، مجموعه ای از داستان های خود را تحت عنوان "دماغ شاه" برای چاپ آماده کرده بوده و در نظر داشته ماجراهای زندگی مخفی خود در تهران (از ۲۸ مرداد ۳۲ تا اواسط ۱۳۳۴) را نیز، بنویسد. اما روزگار، این فرصت ها را از او دریغ کرد. "پالتوی چهارده ساله" یکی از زیباترین اشعار افراشته است که خود او در کنگره ی نویسندگان در 1325 خواند؛
ای چارده ساله پالتوی من / ای رفته سرآستین و دامن
ای آن که به پشت و رو رسیدی / جر خوردی و وصله پینه دیدی
هرچند که رنگ و رو نداری / وارفته ای و اطو نداری
گشته یقه ات چو قاب دستمال / صد رحمت حق به لُنگ بقال
پاره پوره ای چو قلب مجنون / چل تکه، چو بقچه ی گلین جون
ای رفته به ناز و آمده باز / صد بار گرو، دکان رزاز
خواهم ز تو از طریق یاری / امساله مرا نگاه داری
این بهمن و دی مرو تو از دست / تا سال دگر، خدا بزرگ است.
احسان طبری می نویسد؛ "محمدعلی افراشته پیمان کار و معمار شهرداری بود که با او آشنا شدم. در باشگاه حزب ما در خیابان فردوسی، اشعار طنزآمیز اجتماعی خود را برای مردم می خواند و آنها را از ته دل می خنداند. گاهی به قول خودش "تو لک می رفت" و محصولی نمی داد! گاه می گفت؛ شعرش زیر چوب بست است و این چوب بست، ماه ها برداشته نمی شد".
افراشته با انتشار چلنگر در دورانی بحرانی، خدمت بزرگی به آگاهی مردم کرد. از همین رو مانند شاعران و نویسندگان بسیار دیگر (عشقی، عارف، فرخی یزدی، لاهوتی، هدایت، بهرنگی، ساعدی و..) همه جا و همیشه مورد نفرت حاکمان و مرتجعین بود. محمود اعتمادزاده (به آذین) در "برگزیده ی اشعار فارسی و گیلکی محمدعلی افراشته" درباره ی شعر او می نویسد؛ نگرشی دقیق تا حد مو شکافی، لبریز از طنزی شیرین از دیدگاه شعوری آگاه، شیفته ی عدل و آزادی... در سراسر تاریخ شعر فارسی کسی را نمی توان یافت که به خوبی افراشته خشم و نیاز و آرزوی دیرمانده ی توده ی زحمتکش را با ساده ترین زبان همین مردم، در بیان آورده باشد". شعر بلند "ناصح الشعراء" که به آذین انتخاب کرده، در واقع نظر مخالفان افراشته است که خود او به شعر درآورده، طنزی از زبان افراشته اما از زبان مخالفانش که بسیار در ذم او و رد اشعار و افکارش گفته و نوشته بودند. این "نقد خود" از زبان دیگران همراه با طنزی نهفته و آشکار، نمونه ای از طرز اندیشه و زبان محمدعلی افراشته است؛ هنرمندی که از مردم و دردهایشان می گوید، در برابر هنرمندی که مدافع "هنر ناب" است؛
ناصح الشعراء
افراشته، من معتقدم شعر نسازی / حیف از ادبیات که شد مسخره بازی
یک رشته اراجیف و اباطیل زننده / یک سلسله لاطایل مسموم کننده
می شعری و می خوانی و می چاپی و انگار / در نیمه ی دی ماه یخی آمده بازار
گویند گرت "شاعر مردم"، عجبی نیست / در خلق، کسی عامل شعر و ادبی نیست
تاسیس، روی نایره دانی؟ که نه والله / سطری عربی تانی خوانی؟ که نه والله
شعرت همه عریان ز "مراعات نظیر" است / نان گویی و افسوس که بی ذکر پنیر است
جایی سخن از راه، چرا چاه نباشد؟ / آنجا که گدا هست، چرا شاه نباشد؟
بر نقص سواد تو همین یک کلمه بس / یک مصرع با سین و یکی ثای مثلث
از وزن نگو، عین ترازوی سرک دار/ میزان نشود جز به "پوان" "ویرگول" بسیار
شعری که بود در عظمت کوه دماوند / شعری که بود مهبط الهام خداوند
شایسته ی تعریف گل و فصل بهار است / وقف ابد ساق و سر و سینه ی یار است
آن هم به همان سبک ابیوردی مرحوم / بی دخل و تصرف، به همان مهر و همان موم
ما شاعر شهریم، مجرد ز علایق / مرد هنری را چه با اوضاع خلایق؟
نان نیست؟ نباشد، که سر یار سلامت / بیکاری و فقر است؟ که دلدار سلامت
ما را چه آجان آمده با موجر منزل؟ / ما کشته ی عشقیم به صد دل نه به یک دل
دنیای دنی را همه گر آب بگیرد / ما اهل دلان را همگی خواب بگیرد
امروز اگر خلق به ما لطف ندارد / روزی به سر مقبره مان گل بگذارد
زیرا که از آنجا که خلایق همه مستند / این مردم نادان همه شان مرده پرستند
این مدعیان در طلبش بی خبرانند / فاتحه، مع الصلوات .......
منابع و مآخذ؛
1- پاینده لنگرودی، محمود، شعرهای گیلکی افراشته، نشر گلیکان، زمستان 1374
2- م. ا. به آذین، برگزیده ی اشعار فارسی و گیلکی، انتشارات نیل، 1358
3. طبری، احسان، یک صد سال جدال میان اندیشه و استبداد، بخش هائی از یک مقاله!
4. افراشته، محمدعلی، مجموعه آثار به کوشش نصرت اله نوح، نشر توکا، 1358
5. افراشته، محمدعلی، چلنگر، برگزیده شعرها، نشر رفعت، زمستان 1357
6. افراشته، محمدعلی، پابرانده گیله مرد، انتشارات اندیشه، صومعه سرا
7. محبی، مراد، معرفی یک نشریه طنز، چلنگر، سالنامه گل آقا، 1373
***
محمدعلی افراشته / Mohammad Ali Afrashte
- آبجی خانم سلام علیکم یا الله / - علیک سلام، والده ی مش ماشالله
- آبجی خانم حال شما چطوره / شوهر امسال شما چطوره
کارش چیه؟ از کجا پول میاره؟ / حجره میره یا که میره اداره؟
الحمدلله گردنش کلفته / دور از جناب، دشمن مال مفته
از صبح تا شوم هوتول مبیل سواره / سجاف اسلامبول و لاله زاره
خیلی به مردم می کنه افاده / سواد مواد داره یا بی سواده؟
برف اومده نم کشیده سوادش / از عم جزء هیچی نمونده یادش
پسر بزرگش که جنون گرفته / کتشو داده، کیسه توتون گرفته
دختر او اصلن حجاب نداره / باباش از این مساله خواب نداره
به مدرسه مشغول مشق و درسه / مگه دیگه از یک سر و دو گوش می ترسه؟
از وقتی این مدرسه رو واکردن / مردمو پاک کافر و ترسا کردن
بچه ها لامصب و حقه بازند / فکر تیاتر و مشق تار و سازند
همین که یک جغرافیا می خونن / خیال می کنن همه چیزو میدونن
دختره تا درس فرنگی خونده / واسش دیگه مصب و دین نمونده
میگه زمین مثال گردو گرده / از صب تا شوم دور خودش می گرده
از خودشون چه چیزا در میارن / حوصله ی انسونو سر میارن
نیم وجبی ور بپری ایشالله / خدا بدور، والده ی مش ماشالله
مهم این نیست که افراشته ابتدا زبان شعر خود را برگزیده، یا ابتدا به مردم ساده ی کوچه و بازار می اندیشیده و زبان ساده و بی تکلفش را بخاطر این مخاطب بخصوص، برگزیده است. مهم این است که شخصیت های شعر افراشته، مردم محروم شهر و روستا، دربدرها و ستم کشیده ها و رنجبران اند و شخصیت های ضد قهرمان او اغلب از دستگاه حاکمه، متظاهرین به مذهب و زهد، و ریاکاران دو نهاد دولت و مذهب اند. او که خود از مردم خرده پا بود، شعرش به گونه ای کم نظیر، سرشار از وصف این گونه شخصیت هاست. برخی معتقدند که او اگر عضو حزب توده نبود، چنین و چنان نمی گفت و نمی شد! اما شاعران و نویسندگان دیگری هم عضو حزب توده بوده اند! از آنجا که افراشته خود اهل شمال بوده، برخی، از جمله محمود اعتماد زاده (به آذین) که خود شمالی ست، معتقدند که اوج هنر افراشته در اشعاری ست که به زبان گیلکی سروده است.
محمدعلی افراشته، در روستای بازقلعه ی رشت، در ۱۲۸۷ شمسی به دنیا آمد. جوانی را در کارهای مختلف؛ گچ فروشی، معمار شهرداری، آموزگاری، هنرپیشگی تئاتر، مجسمه سازی و نقاشی گذراند تا سرانجام، روزنامه نگار و شاعر شد. روزنامه نگاری را از روزنامه ی "امید" شروع کرد و کارش به "توفیق" کشید. بعداز شهریور 1320 نامش بر سر زبان ها افتاد و آثارش تا بهمن 1327 در نشریات حزب توده چاپ می شد. افراشته در كنگره ی نویسندگان و شعرای ایران نیز حضور داشت که در سال 1325 از سوی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در تهران برگزار شد. در این کنگره صاحب نامانی چون ملك الشعرای بهار، دهخدا، احسان طبری، صادق هدایت، نیما یوشیج، كریم كشاورز، حكمت و شاعران و نویسندگان مشهور دیگر، حضور داشتند. هنگامی که افراشته پشت تریبون قرار گرفت، گفت؛ "در تهران، دو گروه دكتر داریم، گروهی در شمال شهر مطب دارند كه ویزیت آنها ۵ تومان است و گروهی دیگر هم در جنوب شهر، كه مردم را با دریافت ۵ ریال مداوا مى كنند. دكتر شمال شهری ممكن است بعضی از روزها بیمار نداشته باشد اما دكتر جنوب شهری حتماً روزی پنجاه نفر را ویزیت مى كند. منِ شاعر، مانند آن دكتر جنوب شهری، شعرم مال مردم جنوب شهر است".
افراشته در اسفند 1329 روزنامه ی "چلنگر" را تاسیس کرد که در چهار صفحه، شامل طنزهای سیاسی و فکاهی های انتقادی، بصورت شعر و نثر منتشر می شد. بر بالای صفحه ی اول چلنگر این بیت معروف به چشم می خورد؛
بشكنی ای قلم، ای دست اگر / پیچی ازخدمت محرومان سر
به قول احسان طبری اما؛ "افراشته نه دستش شکست، نه قلمش"! دفتر روزنامه ی چلنگر، که به سرعت میان مردم مقبولیت یافت، اتاقی در منزل مسكونی افراشته بود. صاحبان قدرت که طبق معمول، نقد و مخالف خوانی را بر نمی تابند، محبوبیت چلنگر در بین مردم را برنتافتند و اوباش و قداره بندان را به خانه ی افراشته فرستادند و همین اتاق را هم ویران کردند. افراشته سعی داشت در همین چهار صفحه روزنامه که به زبان فارسی بود، اشعاری به زبان های گیلگی، آذربایجانی، كردی، تركمنی، لری، مازندرانی و… هم چاپ کند. اما این صفحه ی چلنگر پس از مدتی تعطیل شد و افراشته نوشت "شهربانی انتشار ادبیات محلی را منع كرده است"! "چلنگر" که در اصل به معنی "قفل و کلیدساز" است، معنای "آهنگر" هم می دهد. به احتمالی مفهوم کوره و آهن گداخته و پرداختن آهن و ساختن ابزار و از این قبیل مفاهیم نیز، بصورت کنایی، مد نظر افراشته بوده است. گفته اند این نام را صادق هدایت به افراشته پیشنهاد کرده بود. باری چلنگر از همان اتاق نیمه ویران، تا کودتای مرداد 1332 منتشر شد. نوشته اند که روزی که اولین شماره ی چلنگر منتشر شد، افراشته که سخت نگران بود مبادا این کودک تازه به دنیا آمده مورد پسند مردم قرار نگیرد، با دوستانش در کافه ای نشسته بود. اکثریت این دوستان روزنامه را نپسندیده بودند و معتقد بودند که مطالب آن پیش پا افتاده است. صادق هدایت وارد می شود، افراشته را می بوسد و انتشار چلنگر را به او تبریک می گوید. افراشته با تعجب می گوید؛ آقای هدایت، بر و بچه ها از روزنامه ی من خوششان نیامده! هدایت می خندد؛ شانس آوردی. اگر اینها از روزنامه ات تعریف می کردند، ناامید می شدم. روزنامه ی تو مال اینها نیست. مال جنوب شهری ها و زاغه نشینان است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند!
با کودتای 1332، "چلنگر" هم معلق شد و افراشته تا یک سال و نیم بعد، در ایران، زندگی مخفی داشت. اما شرایط، تنگ و تنگ تر شد. روزنامه نگاران مخالف پیش از کودتا، یکی یکی گرفتار شدند. کریم پور شیرازی، مدیر روزنامه "شورش" را زنده زنده جلوی چشمان شاه و اشرف پهلوی سوزاندند. دکتر فاطمی، وزیر امور خارجه ی کابینه مصدق و مدیر مسوول "باختر امروز" را چاقوکشان در محوطه شهربانی شاه، از پا در آوردند... خانواده و دوستان افراشته نسبت به زندگی او نگران شدند و او را به خارج شدن از ایران تشویق کردند. افراشته در1334 به مهاجرت رفت و با نام "حسن شریفی" ساکن بلغارستان شد. ابتدا آثارش به زبان های ترکی و بلغاری ترجمه و در نشریات آن کشور چاپ می شد. اما افراشته طی دو سال، زبان بلغاری را فرا گرفت و از 1336، به بلغاری می نوشت. در تمام مدت اقامت خود با روزنامه ی فکاهی "استرشل" (زنبور سرخ) همکاری داشت. دوری از وطن برای شاعری که مخاطبان اصلی اش "زاغه نشینان و مردم جنوب شهر تهران" بودند، بسیار سنگین بود. یکی از سه پسرش نیز، به دلیل نارسائی قلبی در ایام تبعید، درگذشت. افراشته روزگار تلخ تبعید را نتوانست تحمل بیاورد و در اردی بهشت 1338، در سن 51 سالگی، سکته قلبی کرد و چشم از جهان فرو بست. او را در صوفیه بخاک سپردند و بیت معروفش را روی سنگ قبرش حک کردند؛ بشکنی ای قلم، ای دست اگر ...
نصرت الله نوح که آثار افراشته را جمع آوری و منتشر کرده، می نویسد؛ باید بدانیم (در آن زمان) بکار بردن کلمه ی "کارگر" در یک شعر یا یک مقاله، جرم بزرگی محسوب می شد. استبداد آنقدر از کلمه ی "کارگر" وحشت داشت که ماموران اداره سانسور این کلمه را به "فعله" تبدیل می کردن....
افراشته علاوه بر شعر، در زمینه ی داستان، نمایش نامه و تعزیه هم آثاری ماندنی خلق کرده. سفرنامه ای هم دارد که حاصل سفرش به شوروی است. گویا در دوران اقامت در بلغارستان، مجموعه ای از داستان های خود را تحت عنوان "دماغ شاه" برای چاپ آماده کرده بوده و در نظر داشته ماجراهای زندگی مخفی خود در تهران (از ۲۸ مرداد ۳۲ تا اواسط ۱۳۳۴) را نیز، بنویسد. اما روزگار، این فرصت ها را از او دریغ کرد. "پالتوی چهارده ساله" یکی از زیباترین اشعار افراشته است که خود او در کنگره ی نویسندگان در 1325 خواند؛
ای چارده ساله پالتوی من / ای رفته سرآستین و دامن
ای آن که به پشت و رو رسیدی / جر خوردی و وصله پینه دیدی
هرچند که رنگ و رو نداری / وارفته ای و اطو نداری
گشته یقه ات چو قاب دستمال / صد رحمت حق به لُنگ بقال
پاره پوره ای چو قلب مجنون / چل تکه، چو بقچه ی گلین جون
ای رفته به ناز و آمده باز / صد بار گرو، دکان رزاز
خواهم ز تو از طریق یاری / امساله مرا نگاه داری
این بهمن و دی مرو تو از دست / تا سال دگر، خدا بزرگ است.
احسان طبری می نویسد؛ "محمدعلی افراشته پیمان کار و معمار شهرداری بود که با او آشنا شدم. در باشگاه حزب ما در خیابان فردوسی، اشعار طنزآمیز اجتماعی خود را برای مردم می خواند و آنها را از ته دل می خنداند. گاهی به قول خودش "تو لک می رفت" و محصولی نمی داد! گاه می گفت؛ شعرش زیر چوب بست است و این چوب بست، ماه ها برداشته نمی شد".
افراشته با انتشار چلنگر در دورانی بحرانی، خدمت بزرگی به آگاهی مردم کرد. از همین رو مانند شاعران و نویسندگان بسیار دیگر (عشقی، عارف، فرخی یزدی، لاهوتی، هدایت، بهرنگی، ساعدی و..) همه جا و همیشه مورد نفرت حاکمان و مرتجعین بود. محمود اعتمادزاده (به آذین) در "برگزیده ی اشعار فارسی و گیلکی محمدعلی افراشته" درباره ی شعر او می نویسد؛ نگرشی دقیق تا حد مو شکافی، لبریز از طنزی شیرین از دیدگاه شعوری آگاه، شیفته ی عدل و آزادی... در سراسر تاریخ شعر فارسی کسی را نمی توان یافت که به خوبی افراشته خشم و نیاز و آرزوی دیرمانده ی توده ی زحمتکش را با ساده ترین زبان همین مردم، در بیان آورده باشد". شعر بلند "ناصح الشعراء" که به آذین انتخاب کرده، در واقع نظر مخالفان افراشته است که خود او به شعر درآورده، طنزی از زبان افراشته اما از زبان مخالفانش که بسیار در ذم او و رد اشعار و افکارش گفته و نوشته بودند. این "نقد خود" از زبان دیگران همراه با طنزی نهفته و آشکار، نمونه ای از طرز اندیشه و زبان محمدعلی افراشته است؛ هنرمندی که از مردم و دردهایشان می گوید، در برابر هنرمندی که مدافع "هنر ناب" است؛
ناصح الشعراء
افراشته، من معتقدم شعر نسازی / حیف از ادبیات که شد مسخره بازی
یک رشته اراجیف و اباطیل زننده / یک سلسله لاطایل مسموم کننده
می شعری و می خوانی و می چاپی و انگار / در نیمه ی دی ماه یخی آمده بازار
گویند گرت "شاعر مردم"، عجبی نیست / در خلق، کسی عامل شعر و ادبی نیست
تاسیس، روی نایره دانی؟ که نه والله / سطری عربی تانی خوانی؟ که نه والله
شعرت همه عریان ز "مراعات نظیر" است / نان گویی و افسوس که بی ذکر پنیر است
جایی سخن از راه، چرا چاه نباشد؟ / آنجا که گدا هست، چرا شاه نباشد؟
بر نقص سواد تو همین یک کلمه بس / یک مصرع با سین و یکی ثای مثلث
از وزن نگو، عین ترازوی سرک دار/ میزان نشود جز به "پوان" "ویرگول" بسیار
شعری که بود در عظمت کوه دماوند / شعری که بود مهبط الهام خداوند
شایسته ی تعریف گل و فصل بهار است / وقف ابد ساق و سر و سینه ی یار است
آن هم به همان سبک ابیوردی مرحوم / بی دخل و تصرف، به همان مهر و همان موم
ما شاعر شهریم، مجرد ز علایق / مرد هنری را چه با اوضاع خلایق؟
نان نیست؟ نباشد، که سر یار سلامت / بیکاری و فقر است؟ که دلدار سلامت
ما را چه آجان آمده با موجر منزل؟ / ما کشته ی عشقیم به صد دل نه به یک دل
دنیای دنی را همه گر آب بگیرد / ما اهل دلان را همگی خواب بگیرد
امروز اگر خلق به ما لطف ندارد / روزی به سر مقبره مان گل بگذارد
زیرا که از آنجا که خلایق همه مستند / این مردم نادان همه شان مرده پرستند
این مدعیان در طلبش بی خبرانند / فاتحه، مع الصلوات .......
منابع و مآخذ؛
1- پاینده لنگرودی، محمود، شعرهای گیلکی افراشته، نشر گلیکان، زمستان 1374
2- م. ا. به آذین، برگزیده ی اشعار فارسی و گیلکی، انتشارات نیل، 1358
3. طبری، احسان، یک صد سال جدال میان اندیشه و استبداد، بخش هائی از یک مقاله!
4. افراشته، محمدعلی، مجموعه آثار به کوشش نصرت اله نوح، نشر توکا، 1358
5. افراشته، محمدعلی، چلنگر، برگزیده شعرها، نشر رفعت، زمستان 1357
6. افراشته، محمدعلی، پابرانده گیله مرد، انتشارات اندیشه، صومعه سرا
7. محبی، مراد، معرفی یک نشریه طنز، چلنگر، سالنامه گل آقا، 1373
***
محمدعلی افراشته / Mohammad Ali Afrashte
Published on June 29, 2008 09:28
No comments have been added yet.