چشمان باز

فکر می کنم این سنت در زمانی دور، از شهر پاریس آغاز شده باشد که صبح هر دوشنبه مجله ای در قطع جیبی با نام "یک هفته در پاریس"* منتشر می شد، حاوی تلفن و آدرس پلیس و بیمارستان ها و تاکسی و غیره تا نام رستوران ها و کافه های مهم، برنامه ی سینماها و تیاترها و سیرک ها و نمایش ها، موزه ها و گالری ها و نمایشگاه های هنری، جاهای دیدنی شهر، خطوط مترو و غیره. در دهه ی ۱۹۷۰ با حدود سه فرانک فرانسه (چهار تومان آن موقع خودمان) می شد این کتابچه را خرید و خبردار شد که در آن هفته در پاریس چه می گذرد. شهرهای دیگر هم انگار بعد از پاریس، این روش یاری دهنده را دنبال کردند و حالا تقریبن در هر شهر بزرگ و دیدنی اروپا چنین مجله ای منتشر می شود؛ "این هفته در..."!
قهوه فرانسه ی خودمان در رم تقریبن نایاب است، و از غلظت اسپرسوی یک انگشتانه ای ایتالیایی هم دل خوشی ندارم، پس با کراهت در یکی از این قهوه خانه های دنگال آمریکایی می نشینم و از کاسه قاب قدح بدمزه ی "آمریکانو" جرعه جرعه سر می کشم. کاری که حالا در چین و روسیه و خیلی از شهرهای "بلوک شرق" سابق، از روی ناچاری به آن تن می دهی، و باید دلخوش هم باشی! آمریکایی ها از خیلی نظرات، شباهت به ما دارند. بنظر می رسد "بزرگ" بودن چیزها هم در آمریکا، دلیل تشخص باشد، مثل همین لیوان قهوه شان که به اندازه ی یک "پارچ" است! باری، در میان جرعه های بلند قهوه، در "این هفته در رم" نگاهم به نام دیرآشنایی بر می خورد؛ "استانلی کوبریک"* تنها آدرس را می توانم بخوانم! لابد نمایشگاهی از عکس های کوبریک است، از دوران پیش از شهرتش در سینما که با مجله ی "لوک"* همکاری داشته. "۲۰۰۱، یک اودیسه ی فضایی"* را در یکی از اولین جشنواره های فیلم تهران، و در سینمای آتلانتیک به روش سه بعدی دیدم و تا لحظه ی آخر اصلن "تو باغ" نبودم. همین که ایستگاه فضایی در دل کهکشان، کوچک و کوچک تر شد و گرد خود گشت و گشت تا به شکل جنینی درآمد، از خواب غفلت بیدار شدم. سئانس بعدی با چشمان باز، فیلم را تماشا کردم. بولتن جشنواره جز این که بگوید فیلم "اسپارتاکوس"* را هم آقای کوبریک کارگردانی کرده، چیز زیادی نداشت! مانده بودم که این دو فیلم چه ربطی به هم دارند؟ به گمانم همان شب از دوستی پرسیدم. گفت؛ مگر "دکتر استرنج لاو"* را ندیده ای؟ ندیده بودم. چند روز بعد، با واسطه ی دیگری، فیلم را در آرشیو وزارت فرهنگ و هنر دیدم. حیران سه فیلم در سه "نوع" مختلف از یک فیلمساز، آن هم در طول هشت سال؛ از ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۸، شیفته ی "کوبریک" شدم. آن وقت ها چهل ساله بود. چندی بعد "جاده های افتخار"* (۱۹۵۷) را در کانون فیلم دیدم، و خواندم که فیلم نامه را "کرک داگلاس"* به کمپانی سازنده ی فیلم تحمیل کرده، با این شرط که نقش اولش را بازی کند! این آغاز شهرت "استانلی کوبریک" است که پیش از آن چند فیلم مستند مانند "روز مبارزه"* (در باره ی آخرین مبارزه ی قهرمان وقت بوکس جهان، ۱۹۵۱)، پدر پرنده (کشیش پرنده! ۱۹۵۲)*، و "ترس و تمنا"* (اولین فیلم داستانی کوبریک،۱۹۵۳)، "بوسه ی قاتل"* (۱۹۵۵) و "کشتن"* (۱۹۵۶) را ساخته و با این همه راه به جایی نبرده بود. اسپارتاکوس را که اقتباسی از رمان مشهور "هاوارد فاست"* بود، "آنتونی مان"* به دلیل اختلاف با کرک داگلاس، تهیه کننده و بازیگر اصلی فیلم، از کار اخراج شد. داگلاس، کوبریک سی و دو ساله را خواست تا به عنوان کارگردانِ جانشین، فیلم را بسازد. اما دوران "مک کارتی" بود و "هاوارد فاست"، نویسنده ی رمان، یکی از نام های ممنوع! اسپارتاکوسِ "کوبریک" را به بهانه های مختلف، کوتاه و کوتاه تر کردند و داستان را به گونه ای سوای خواست کارگردان، تدوین کردند. کوبریک گفت؛ دیگر وارد پروژه ای که تمام اختیارات را نداشته باشد، نخواهد شد. و نشد!
با این همه در هالیوود این یک سنت شکنی تمام عیار بود که فیلمی با آن همه هزینه و هزاران سیاهی لشکر، مملو از بازیگران غول تیاتر و سینما هم چون "لارنس اولیویه"*، "چارلز لافتون"*، "پیتر یوستینف"*، "جین سیمونز"*، "جان گاون"*، "هربرت لوم"* و "وودی استراد"* و... به دست های جوانی سپرده شود که در کارنامه اش هیچ فیلم بزرگی نبود. پایان "اسپارتاکوس"، آغاز درخشش کوبریک بود. این کار آنقدر اعتماد به نفس به کوبریک داد تا بتواند آرزوهایش را با اقتباس چندین رمان پر فروش، یکی بعد از دیگری روی نوار سلولوئید ضبط کند. کوبریک یک بار گفت؛ فاصله ی بلند بین فیلم های من، تنها صرف جستجوی یک قصه برای تعریف می شود. دو سال پس از اسپارتاکوس، "لولیتا"*، شاهکار "ولادیمیر نباکف"* را با بازی "جیمز میسون"* و "شلی وینترز"* ساخت. در این فاصله یک پروژه ی همکاری اش با "مارلون براندو" در فیلم "سربازهای یک چشم"* را نیمه تمام، رها کرد. در سال۱۹۶۴، از روی رمان پر فروش "پیتر جورج"* با نام "خطر سرخ"، فیلم پر سر و صدای "دکتر استرنج لاو"* را ساخت؛ نمایش قدرت طلبی انسان هایی که بظاهر دیوانه و غیر معمول بنظر می رسند اما هیچ کدامشان در هیچ کجای فیلم، خشم و نفرت شما را بر نمی انگیزند. حتی ستوان مامور پرتاب بمب که فرمان توقف ماموریت را نادیده می گیرد، با کلاه "کابوی" بر بمب سوار می شود و آن را چون اسبی به قلب سرزمین دشمن می راند، کودک بزرگسالی بیش نیست. بازی درخشان "پیتر سلرز"* در سه نقش و بازی پر قدرت "جورج سی اسکات"* در نقش وزیر دفاع آمریکا، ستودنی ست. هنوز هم پس از بیش از چهل سال که از ساخت فیلم می گذرد، هیچ صحنه ای اضافی بنظر نمی آید. قدرتمندان نظامی و سیاسی دو طرف (شوروی و آمریکا در دوران جنگ سرد) در نهایت دشمنی، مهربان و ساده دل و دوست داشتنی اند. آنها عاشق و شیفته ی سلاح نابود کننده اند. وقتی تقریبن همه چیز از دست رفته، دکتر استرنج لاو وارد می شود و رییس جمهور را تسلی می دهد که جای نگرانی نیست، به احتمال زیاد چند نفری که در زیر زمین های عمیق بسر می برند، از نابودی کامل جهان، جان به در می برند! منتقدی به درستی به این گفته ی مشهور "برتراند راسل: اشاره می کند که؛ "در جهان امروز، پیشرفت فرهنگ بشری، بسیار کندتر از پیشرفت تکنولوژی صورت می گیرد"! تمامی آنها که فرمان به قتل عام عمومی می دهند، با راحتی وجدان دست و پا می برند، شکنجه می کنند و روزگار و زندگی را بر ابنای بشر سیاه کرده اند، موجوداتی ساده، کم دانش، عاشق قدرت و سلاح، مردانی کودکسال، دیوانگانی بظاهر معصوم و گاه بحد نفرت انگیزی دوست داشتنی اند! ابزارهای عظیم نابود کننده در دست مغزهای کوچولو!
کوبریک اودیسه ی فضایی را در ۱۹۶۸ ساخت و سپس بر اساس رمان بزرگ "آنتونی برجس"* فیلم "پرتقال کوکی"* (۱۹۷۱) را ساخت. این یکی نیز از شاهکارهای کوبریک و تاریخ سینماست. در۱۹۷۵ "باری لیندون"* را بر اساس رمان پر فروش "ویلیام مک پیس تاکری"* و با بازی "رایان او نیل"*، ساخت. در۱۹۸۰ "درخشش"* را بر پایه ی رمان پر فروش "استفن کینگ"* و با بازی "جک نیکلسون"* جلوی دوربین برد. پس از درخشش، هفت سال طول کشید تا کوبریک رمانی از "گوستاو هاسفورد"* را برای فیلم آماده کند. هاسفورد که خود خبرنگار جنگی نیروی دریایی آمریکا بود، رمان "شورت تایمرز"* را در۱۹۷۹ با الهام از داستان واقعی حمله ی "روز تت"* (سال نو ویت نام)، که در ۱۹۶۸ رخ داده بود، نوشت. حمله ای که آغاز پایان کار آمریکا در ویت نام بود. کوبریک فیلم "غلاف (پوشش) تمام فلزی"* را از روی همین رمان، در۱۹۸۷ ساخت. در سینما، کوبریک پیشگام بیان فجایع جنگ آمریکا در ویتنام است. آخرین فیلمش، "چشمان کاملن بسته"* است که بر اساس قصه ای از "آرتور شنیتسلر"* نوشته شد، و با بازی زوج آن زمان هالیوود، "تام کروز"* و "نیکول کیدمن"* در۱۹۹۹ ساخته شد... و پس از آن، کوبریک مرد، انگاری که ماموریتش در این جهان به پایان رسیده باشد.
اما نه! نمایشگاهی که اطلاعیه اش را در "این هفته در رم" تبلیغ شده، نمایشگاه عکس های او نیست. صبح فردا با قطار و پای پیاده، پرسان پرسان خود را به نمایشگاه استانلی کوبریک، در طبقه ی دوم ساختمانی تاریخی در "خیابان ملی"* می رسانم. در ده ها اتاق و راهرو و سالن مختلف این طبقه، تاریخ زندگی و چگونگی ساخت فیلم های استانلی کوبریک، همراه با عکس ها و ویدئوهای مختلف از وقابع پشت دوربین، مصاحبه ها و... به نمایش عموم گذاشته شده است؛ از "روز مبارزه" آغاز می شود؛ تکه هایی از فیلم همراه مصاحبه با همکاران کوبریک در فیلم، و توضیحات در مورد فیلم نامه را، روی یک مونیتور نمایش می دهند، و در یک ویترین شیشه ای قفل شده، فیلم نامه ی کوبریک همراه با یادداشت های خطی او دیده می شود. پیش تر که می روی، به فیلم های بعدی و بعدی او می رسی. از اسپارتاکوس به بعد، تکه هایی از هر کدام از ۹ فیلم بعدی کوبریک روی پرده ی بزرگ، در اتاقی جداگانه نمایش داده می شود، و البته فیلم نامه و یادداشت های کوبریک و طرح ها و صحنه ها و عکس ها و توضیحات و... با جزئیات بر در و دیوار نصب شده. باری، ساعت ۹ و نیم صبح وارد نمایشگاه می شوم و ساعت دو و نیم بعداز ظهر، گرسنه و نفس بریده، از ساختمان بیرون می آیم... دیداری تمام عیار با کوبریک، باضافه ی صحنه های سانسور شده و بریده ی فیلم هایش...
بقیه ی روز را تا پاسی از شب، در بخش قدیمی رم می چرخم و...؛ نیویورک زاده ای که بیشتر در انگلستان زندگی کرد، مردی که در دهه ی سوم قرن بیستم به دنیا آمد و در انتهای قرن، از این دنیا رفت. دیدار از نمایشگاه کوبریک این حسن را داشت که تکه تکه های فکرهایی را که از دیدن هر فیلمش در من رسوب کرده بود، یک بار و بصورتی کلی و یکجا کنار هم بگذارم، و البته موسیقی انتخابی فیلم ها، که نشان از عشق او به موسیقی بود. گویا این نقل قول خود اوست که اگر سینماگر نمی شدم، رهبر ارکستر شده بودم! او اغلب از موسیقی های آماده استفاده می کرد و در بسیاری جاها همخوانی موسیقی انتخاب شده با تصاویر فیلم هایش، معرکه است. دومین مساله که احتمالن بسیاری به آن فکر کرده اند، و لابد نوشته اند، تصویر در فیلم های کوبریک است،و وسواس عجیب او در انتخاب زاویه ی دید، و تصاویر به مثابه "تک فریم"... و تمایل شدید کوبریک به هندسه و معماری هندسی. آن همه دایره و اشکال دیگر هندسی، دایره ها و بیضی ها از فضا و کرات در اودیسه، که در رحم زن و شکل اولیه ی جنین ادغام می شوند... تودرتوهای آن هتل جدا افتاده از جهان (اورلوک؟) در فیلم "درخشش" و اشکال هندسی در باغ اطراف هتل، و "لولیتا" و "چشمان کاملن بسته" و.. شگفت انگیزاند.
در خط قصه و روایت نیز، دغدغه ی همیشگی کوبریک در مورد پریشانی بشر در قرن بیستم به روشنی دیده می شود! فیلم های او، از اودیسه به بعد، همه از روی قصه هایی ساخته شده که حاوی روایت اضطراب بشر روزگار ماست، جهانی که قدرتمداران کودک ذهن، در دست های بی اعتبار خود گرفته اند، و حکایت آسایش خاطری که دیوانگان قدرت با بازیچه های نابود کننده شان، از بشر دزدیده اند. اودیسه، دکتر استرنج لاو، پرتقال کوکی، درخشش و بالاخره چشمان کاملن بسته، همه سیر مداوم این پریشانی ست، در قرنی که کوبریک در آن به دنیا آمد، زیست و از دنیا رفت. در "چشمان کاملن بسته" که حاصل جمع دغدغه های کوبریک است، مرزهای خیال و واقعیت در هم می شوند. این شاید حرف نهایی کوبریک در بیان این پریشانی ست. تا کجای روایتی که زن از تخیل خود بیان می کند، در ذهن مردش، به واقعیت تبدیل می شود؟ و مرد، خود بر اساس این واقعیت بی بنیاد که از تخیل همسرش (آلیس در سرزمین عجایب؟) در او رشد کرده، با تخیل خود تا کجا می رود و اصولن مرز میان تخیل و واقعیت، کجاست! درهمی مرزهای خیال و واقعیت نیست که به فاجعه می انجامد؟
در اطراف "کلوسئوم" (میدان گلادیاتورها)، به اسپارتاکوس فکر می کنم که از همین جا برده ها را علیه "رم" شوراند! نه در "این هفته در رم" و نه در "این هفته در پاریس"، و نه هیچ دفترچه ی دیگری نشانی از این اضطراب و "پریشانی بشر" نیست! روزگار "اسپارتاکوس"ها بسر آمده، در زمانه ی ما تشخیص مزرهای واقعیت و تخیل، کار محالی بنظر می رسد، و ما در پیچ در پیچ مبهم میان دو دنیای خیالی و واقعی، پریشان تر از همیشه سرگردانیم.
*
un semaine a Paris
Stanly Kubrick
Look
2001, a space odyssey
Spartacus
Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb
Paths of Glory
Kirk Douglas
Day of Fight
Flying Padre
Fear and Desire
Killers Kiss
The Killing
Howard Fast
Anthony Mann
Laurence Olivier
Charles Laughton
Peter Ustinov
Jean Simmons
John Gavin
Herbert Lom
Woody Strode
Lolita
Vladimir Nabokov
James Mason
Shelley Winters
One Eyed Jacks
Peter George
Peter Sellers
George C. Scott
Anthony Burgess
A Clockwork Orange
Barry Lyndon
William Makepeace Thackeray
Ryan O'Neal
The Shining
Stephen King
Jack Nicholson
Gustav Hasford
Short Timers
Tet Day
Full Metal Jacket
Eyes Wide Shut
Arthur Schnitzler
Tom Cruise
Nicole Kidman
Via Nazionale


Stanley Kubrick
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on October 01, 2009 22:23
No comments have been added yet.