معمای هویدا

۱۶ ساعت سفر با دو قطار تا خانه، یکی دو ساعتی بیشتر طول نکشید. "معمای هویدا"ی عباس میلانی را نمی شود زمین گذاشت. شاید هم به این خاطر که همه ی سال های هویدا را، زیسته بودم، مرور خاطرات؟ منکر نمی توان شد که اثر عباس میلانی به جذابیت و شیرینی یک رمان خوب، مرا با خود کشید و برد و در انتها، مثل هر کتاب خوب دیگر، اندوه تمام شدنش بر تنم ماند. از طریق "معمای هویدا" بود که دریافتم دو کتاب دیگر در مورد امیرعباس هویدا، در ایران چاپ و منتشر شده. یکی از اسکندر دلدم(!) با نام "زندگی و خاطرات امیرعباس هویدا" و دیگری از خسرو معتضد با نام "هویدا، سیاستمدار پیپ، عصا و اورکیده"(!). نام نویسنده ی کتاب اول غریب، و عنوان کتاب دوم کلیشه ای ست! کتاب آقای "اسکندر دلدم" به اندازه ی "دایی جان ناپلئون" خنده دار است؛ تقریبن خالی از "زندگی"نامه ی هویدا! بلکه ۵۰۰ صفحه سفارشی، از ترشحات فکری دستگاهی که می خواسته بهر نحوی شده، هویدا را مستحق اعدام جلوه دهد. حتی اگر هیچ چیز در مورد هویدا ندانی، با دروغ ها و جعلیاتی که در کتاب اسکندر دلدم ردیف شده، گاه بی ربط با عنوان کتاب، به آسانی "علت" و "هدف" دستگیرت می شود؛ کتاب "زندگی و خاطرات امیرعباس هویدا" اثر اسکندر دلدم، از حد و اندازه ی قصه های کلثوم ننه هم نازل تر است. دو طرف در ورودی خانه های قدیم اصفهان (و برخی شهرهای دیگر) دو سکو بود، شاید برای عابری که از رفتن خسته شده، یا از راه رسیده ای پشت در مانده. آنچه مسلم بود، این سکوها بیشتر مورد استفاده ی زن های محله بود، که در نبود تله ویزیون، عصرها روی آن می نشستند و ضمن تماشای گذر مردم، تخمه می شکستند و از این یا آن صحبت می کردند. آنچه در کتاب اسکندر دلدم می خوانی، در ردیف همین اختلاط های "سکویی"ست که پیش از خواندن، باید چند صد گرمی تخمه ی بو داده تهیه کرد. مثلن جایی روایتی هست که اردشیر زاهدی (سفیر شاه در آمریکا) میلیون ها دلار از محمدرضا دریافت کرد تا در انتخابات آمریکا به نفع ریچارد نیکسون خرج کند. زاهدی این پول را خرج خوش گذرانی هایش در آمریکا کرد! تصادفن نیکسون پیروز شد و محمدرضا این را به حساب خودش و ابتکار زاهدی گذاشت! نویسنده توضیح می دهد که؛ محمدرضا ساده دل بود و خیال می کرد که با پول هایش می تواند در آمریکا رییس جمهور تعیین کند. نیکسون خوشحال بود و کندی از شاه گلایه کرد! (سوای بی ربط بودن این مطلب به هویدا، نویسنده ی کتاب، آنقدر اطلاع ندارد که در رقابت نیکسون و کندی، نیکسون باخت، و برنده شدن نیکسون، به دو دوره بعداز مرگ کندی، و در رقابت با کاندیدای دیگری اتفاق افتاد!) در تمام کتاب، زاهدی و هویدا "دشمن خونی" یکدیگر اند. کارتر که رییس جمهور می شود، محمدرضا ناچار می شود هویدا را برکنار کند. آقای دلدم می نویسد؛ هویدا و دار و دسته اش از این کار ناراحت شدند و برای بی ثبات کردن مملکت و مقصر جلوه دادن نخست وزیر جدید (آموزگار) و... شاه نادان را تحریک به ماجراجویی و چاپ نامه ی معروف علیه امام خمینی در روزنامه ی اطلاعات کردند! (هویدا که بی عرضه بوده و نوکر شاه، و جرات نداشته در هیچ مورد در مقابل شاه حرف بزند، شاه را تحریک می کند تا نامه ای علیه خمینی بنویسد تا ثبات مملکت را بر هم بزند! یعنی مملکت ثبات داشته، و اگر "شاه نادان" فریب هویدا را نخورده بود، انقلاب هم نمی شد!)
در پاراگراف بعدی "شاه ساده دل" آدم مزوری ست، پس مهره ها به گونه ای دیگر توصیف می شوند؛ "هرگز نمی شود آموزگار را خطاکار دانست و همه ی تقصیرات را به گردن او انداخت. چون این شاه بود که تصمیم گرفت روند حکومت را تغییر دهد و رویه ی هویدا را که نرمی و کنار آمدن با نیروهای مخالف بود، گنار بگذارد. (صفحات ۱۵۴و ۱۵۵ و ۱۵۶) اینجا هویدایی که شاه را به انتشار نامه علیه خمینی، تحریک می کرد، و به "ثبات" آریامهری لطمه زد، با "مخالفین" کنار می آمده! نویسنده و ناشر و سرمایه گذار، در جهت اثبات کثیف بودن و اعدامی بودن هویدا، از خاطرات خلخالی سند می آورند؛ "آیت الله خلخالی که هویدا را محاکمه و اعدام کرد، در خاطراتش در روزنامه ی سلام ۱۳۷۱ می نویسد که پس از اعدام هویدا و انتقال جنازه اش به پزشکی قانونی، مشخص شد نخست وزیر یک ملت مسلمان بر خلاف دستورات دین مبین اسلام، ختنه نکرده بوده است! (ص ۱۸۱) سپس می آید که هویدا هم جنس باز بوده و "شواهد" فراوانی موجود است (کیهان دستگاه امنیتی رژیم هم برای همه ی تهمت هایشان "شواهد فراوان" دارند) که هویدا با بعضی از افراد کابینه اش روابطی داشت که "اشاره به آن موارد سبب آلودگی قلم ما می شود"! اما همین قلم بلافاصله از قول مجله ی لایف (کدام شماره؟ در چه تاریخی؟) "آلوده" می شود، و می نویسد؛ از اعضای کابینه ی هویدا یکی هم غلامرضا کیانپور، وزیر دادگستری و اطلاعات، معروف به "شاپور خوشگله" بود که... در مجالس "بالا" به ضرب گرفتن و گرم کردن مجلس مشغول می شد و "روابط نامشروع با هویدا داشت"! "شاپور خوشگله" تا قبل از رسیدن به مناصب دولتی در کافه های ساز ضربی لاله زار و کوچه ی ملی ویلون می زد! (ص 182)
گاه روایت به گونه ای وصف می شود که اگر اسامی را برداری، بنظر می رسد نویسنده در مورد اوضاع دوران حاضر سخن می گوید؛ (مثلن ص 202) "ولخرجی ها سر به فلک کشیده بود. در عرض 5 سال 93 میلیارد دلار کالای خارجی خریداری شد. کشتی ها در بنادر ایران 250 روز برای تخلیه کردن کالاهای خود انتظار می کشیدند و دولت هر سال یک میلیارد دلار خسارت این تاخیر را می پرداخت(!). محموله ی کشتی ها به علت توقف زیاد معمولن فاسد می شدند. میوه های فاسد شده را در خلیج فارس خالی می کردند. محموله های برنج در حرارت و هوای مرطوب جنوب ایران، تدریجن به پلو تبدیل می شد (!) و...
از قول یک مقام ساواک در مصاحبه با کیهان، می نویسد: "در جشن های 2500 ساله در شیراز، هم زمان با پخش نطق معروف شاه سابق که گفت؛ "کورش آسوده بخواب که ما بیداریم"، یک رادیوی اوپوزیسیون (رادیو ی ملی) خبری پخش کرد که برخلاف ادعای شاه که می گوید ما بیداریم، در صد کیلومتری تهران و در روستایی به نام "خشک رود" یک سرهنگ اخراجی به نام "مصطقی پناه"، زمین های زراعتی مشتی زارع بدبخت را به زور سر نیزه ی ژاندارم ها تصاحب کرده". و چند سطر پایین تر می نویسد؛ "با وجودی که زارعین از یک سال پیش به همه ی مراجع شکایت برده بودند، معلوم شد هویدا و سپهبد یزدان پناه و یکی از پسران ارتشبد اویسی، از سرهنگ "دادفر" حمایت می کردند". (ابتدا هم زمان با نطق شاه سابق اتفاق افتاده، بعد معلوم می شود از "یک سال قبل" رعیت ها شکایت کرده بودند و برای چند زمین زراعتی، هویدا و سپهبد و پسر ارتشبد از سرهنگی که بالاتر اسمش "مصطفی پناه" بوده، و حالا شده "دادفر"، حمایت می کرده اند! در میان آن هم فجایع اقتصادی و اجتماعی و... تصاحب زمین های یک روستا توسط یک سرهنگ، (اگر اتفاق افتاده باشد)، بیشتر به تطهیر دوران ستمشاهی می ماند، تا تکذیب)!
در فصل های پایانی، از قول کیهان و خاطرات خلخالی و... به شرح دو محاکمه ی کوتاه مدت هویدا (پیش و پس از نوروز 1358) می پردازد؛ که هیچ شباهتی به واقعیت ندارد! طبق مستندات و شواهدی که عباس میلانی در "معمای هویدا" ارائه کرده، بازرگان و دولت موقت معتقد بوده اند که محاکمه ی غیر علنی و اعدام سریع هویدا، باعث تخریب انقلاب در چشم جهانیان می شود. گویا خمینی هم متقاعد می شود و محاکمه را متوقف می کند. اما پنهانی به خلخالی دستور می دهد قال قضیه را بکند. اسکندر دلدم طبق نوشته های کیهان و خاطرات خلخالی می نویسد؛ یک روز ظهر، هویدا را می آورند تا در خدمت آقایان نهار بخورد. سر نهار خلخالی می گوید؛ مشروب می خورید، آقای هویدا؟ هست، اگر بخواهید... بعد از نهار، درهای زندان را می بندند، تلفن ها را قطع می کنند، جلسه ای سرپایی تشکیل می شود، هویدا فرصت می خواهد تا از خود دفاع کند اما حکم اعدام صادر می شود... عباس میلانی می نویسد؛ بمجردی که وارد حیاط می شوند، گویا (آخوند) غفاری از پشت، دو گلوله به گردن هویدا می زند. چون درد سختی می کشیده، خواهش می کند خلاصش کنند. شخصی به نام کریمی هفت تیر را از دست غفاری می گیرد و تیر خلاص را می زند...
حمید که دو سال بعد از انقلاب به دنیا آمده، می پرسد؛ چطور می شود با کسی نهار خورد و یک ساعت بعد، این طوری اعدامش کرد؟ می گویم؛ قصاب ها معمولن یک حبه قند در دهان قربانی می گذارند، تا مرگش شیرین باشد! ناباورانه می پرسد؛ چه اصراری بوده آدمی را که می توانست از آن همه دزدی و غارت و جنایت زمان شاه حرف بزند، به این سرعت و پنهانی بکشند؟ مساله ی چندان پیچیده ای نیست! برخی از فراریان، از جمله فرح پهلوی و برخی از وزرای کابینه های هویدا که مقیم فرنگ اند، حاضر نشده اند با عباس میلانی (در مورد هویدا) صحبت کنند، چرا؟ از سوی دیگر در هیچ کدام از این کتاب ها، حتی در ادعا نامه ی دادستان انقلاب هم هیچ اتهام دزدی به هویدا نسبت داده نشده. در حالی که تمامی خانواده ی شاه، نخست وزیران و وزیرانش با سگ و گربه و میلیاردها دلار، از مدت ها پیش فرار کرده بودند. چرا هویدا ماند؟ در حالی که برخی از همین گریختگان، از جمله داریوش همایون وزیر اطلاعاتش، تا صبح روز 22 بهمن در زندان بودند؟ همان روز صبح، هویدا از طریق داریوش فروهر، خود را تسلیم می کند! چرا؟ با کدام خوش بینی؟ او سیزده سال نخست وزیر شاه بود، و پیش و بعد از آن هم وزیر دارایی و وزیر دربار. از سال 1341 تا 1357، در هرم قدرت بود. اگر خود دزدی نکرد، شاهد آن همه فجایع و معاملات و جنایات بود و دست کم با سکوتش، همه ی آنها را تایید و یاری کرد... او بسیار چیزهای دیگر هم می دانست! مثلن همو ترتیب خروج احمد خمینی و خانواده اش را داد تا در نجف به پدرشان بپیوندند! هم زمان با او، وزیر اوقافش، دکتر آزمون را هم که یک آخوندزاده بود، اعدام کردند. هویدا به اعتبار کدام پشتوانه، خوش خیال، تسلیم شد؟ در یک محاکمه ی علنی و منصفانه، چه چیزها ممکن بود بگوید؟ روز 22 بهمن، وقتی ساواک و پرونده هایش، تمامی به دست مردم افتاد، روزنامه ها نوشتند بیش از چهل پرونده ی ساواک مفقود شده! کدام پرونده ها؟ چه کسی به این دقت می دانست پرونده های دیگری هم بوده که "مفقود" شده؟ و این پرونده ها درباره ی چه کسانی بود؟ در حالی که تمامی شکنجه گران ساواک به دام افتادند، چرا تنها سه نفر از آنها که متخصص بازجویی و شکنجه ی مذهبیون بودند، اعدام شدند؟ سرنوشت بقیه که مختصص شکنجه ی ملیون و چپی ها و مخالفین دیگر بودند، به کجا کشید؟ آزاد شدند، یا بی سر و صدا به خدمت دستگاه "انقلاب" در آمدند؟ آقای "دلدم" که می نویسد هویدا با "مخالفین" شاه در ارتباط بود، چرا ننوشته با چه کسانی در رابطه بود؟ آن گروه از مذهبیون "انقلابی" که در ارتباط با ساواک و دستگاه نخست وزیری بودند، و احتمالن پرونده هایشان "مفقود" شد، کی ها بودند؟
سوال اصلی اما آنجاست که با واقعیاتی که نسل ما مشاهده کرده و برخی از آنها در "معمای هویدا" آمده و مجموع فجایع دوران شاه که در هر کتاب تاریخ معاصر کم و بیش به آنها اشاره شده، پانزده سال مسوولیت های بالای هویدا و نامه ی اعمالش نشان می دهد که بعداز شاه و یکی دو تن از افراد خانواده اش (ناآگاهانه)، هیچ کس به اندازه ی هویدا به نارضایتی مردم و زمینه سازی برای انقلاب، کمک و یاری نکرده. تمامی نیروهای فعال مخالف شاه، از چپ تا راست، مسلمان و نامسلمان نمی توانستند بدون کمک ناخواسته ی امثال هویدا جامعه را علیه سیستم قبلی بشورانند. اگر نه گروه های مخالف دیگر مانند فدائیان و مجاهدین و ملیون و...، دست کم مذهبیون، بسیاری از آنچه دارند را مدیون آدم هایی نظیر هویدا هستند. چرا باید او را بی محاکمه اعدام می کردند؟ فکر نمی کنی کتاب هایی نظیر شاهکار آقای اسکندر دلدم برای این تولید نمی شوند که مسایل را روشن کنند. بلکه تولید می شوند تا مسایل را "مغشوش" کنند، تا هیچ کس قادر نباشد "درست" را از "مغلطه" و "سفسطه" تشخیص دهد؟
مرداد 1386
توضیح: زمانی که این یادداشت منتشر شد، خواننده ای نوشت؛ برای من با نیم نگاهی به نزدیکی اخیر آقای میلانی به رضا پهلوی، یک سوال پیش آمده، آیا روایت تاریخی جناب عباس میلانی قابل اعتماد هست؟ به نظر می آید آقای میلانی خودش هم از همپالکی های هویدا و شاه و رژیم پهلوی است...
اگر چنین مساله ای واقعیت داشته باشد، که من بی خبرم، نمی دانم چرا پیش از خواندن کتاب، بایستی نسبت به عقیده ی سیاسی نویسنده موضع گیری کنم؟ من کتابی را خوانده ام و به دلیل صغرا و کبرای کتاب، به نتایجی رسیده ام که سبب شده از کتاب خوشم بیاید، یکی هم به این دلیل که بیشتر به یک پژوهش دانشگاهی می ماند، اگرچه بی عیب هم نیست. در عین حال عباس میلانی جایی در کتاب، له یا علیه هویدا موضع گیری نکرده است. او برای نوشتن این کتاب، چند سالی به این یا آن کشور سفر کرده، با خیلی ها تماس گرفته و مصاحبه کرده، و برای بسیاری از مطالبش سند یا نقل قول از این و آن آورده، و در یکی دو جای کتاب، از آنها که حاضر نشده اند با او مصاحبه کنند، نام برده. در عین حال تصویر هویدا در کتاب، آدمی ست درس خوانده، فهمیده اما ضعیف النفس، بی خبر از ایران و ایرانی. کسی که در 13 سال نخست وزیری و مجموعن سه سال وزارتش، می دیده، می دانسته اما اجازه داده هر کاری می خواسته اند، بکنند. چنین آدمی در صورتی که می خواست، می توانست از آنچه رخ می داد، جلوگیری کند؟ آیا آقای خاتمی توانست کاری صورت بدهد؟ عباس میلانی در جای جای کتاب، از این و آن می پرسد؛ "اگر کاری از دستتان بر نمی آمد، چرا استعفا ندادید و کنار نرفتید؟" حتی از زبان خلخالی هم، این سوال (در کتاب میلانی) دو بار آمده است...
من خود نیز، تمامی آن دوره را از دوران دبیرستان به بعد، تجربه کرده ام و بسیاری از نکات ذکر شده در کتاب را، به خوبی به یاد دارم. تصور می کنم تصویر پژوهشگرانه ی عباس میلانی در "معمای هویدا"، بسیار نزدیک به "منصفانه" و "بی طرفانه" است. گیرم آقای میلانی سلطنت طلب باشد، از نگاه من همین مساله هم کارش را ستودنی تر می کند چون هیچ رگه ای از "دفاع" از رژیم سابق، در کتاب میلانی به چشم نمی خورد. اجازه بدهید هرکه هست و هر عقیده ای دارد، عباس میلانی را بخاطر آثار کم نظیرش، تحسین کنیم. اجازه بدهید از این سال های نکبت درس بگیریم و در قضاوت نسبت به آدم ها سخت گیر باشیم، و مثل "رژیم" فعلی، "امنیتی" به همه نگاه نکنیم. اگر روش جمهوری اسلامی در تحقیر و تخریب شخصیت آدم ها را نمی پسندیم، با کسانی که با ما هم عقیده نیستند، همان نکنیم که جمهوری اسلامی می کند! من اگر سلطنت طلب نباشم، چرا باید از سلطنت طلبان هراس داشته باشم؟


Abbas Milani
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on March 01, 2009 09:42
No comments have been added yet.