در ادبیات معاصر فارسی، تقریبن تا اواسط دهه ی چهل شمسی، نویسنده ی زن نداریم. سیمین دانشور اولین کسی ست که "نویسندگی" را به معنای معاصرش در ادبیات ما شروع می کند. و البته در حد یک شروع؛ مجموعه ای از خاطره و حکایت و اختلاط، و نه قصه یا رمان. خانم دانشور مانند بسیاری از نویسندگان معاصر ما، نویسنده ای "تک اثر" است. "سووشون" به دلیل آن که بر اساس خاطرات واقعی نوشته شده، دارای شخصیت هایی نسبتن زنده و چند بعدی است، روایتی قابل قبول و حکایتی با جاذبه های خاص خود، چرا که شخصیت ها بی زحمت تخیل و گفتگو سازی و صحنه پروری و... آنجا بوده اند، در ویترین خاطرات نویسنده، او هم یکی یکی آنها را انتخاب کرده و در جاهایی که به یاد داشته، قرار داده و حرف هایی را که در یادش مانده، از زبان آنها بیان کرده، و چندان نیازی به تخیل و ساختن ابعاد مختلف شخصیت ها نداشته است. با این همه نباید فراموش کرد که پیش از دانشور، سنت نوشتن در میان زنان ایرانی، با ارزش های ادبیات معاصر، مثلن "مادام بواری" یا "جین ایر" هم، معمول نبوده است. علت اصلی و بنیادی اش البته فرهنگ و سنت است، که نویسندگی و شاعری و اصولن ادبیات و هنر را زیبنده ی زن نمی دانسته (به استثنای رقص و خوانندگی که "مطربی" نام داشته و شایسته ی "زنان محترم" نبوده!). با این همه اما در ادبیات معاصرمان، در زمینه ی نظم، پروین و سپس فروغ فرخزاد از نام های برجسته اند، و در نثر، شاید تنها "تاج السلطنه" دختر ناصرالدین شاه را داریم که با وجود شاهزاده بودن، در تاریخ، از او به نیکی یاد نکرده اند اما با محدود بودن روابطش در دربار، در یادداشت های روزانه اش بس جسور و باز و روشن بوده است؛ یک "حدیث نفس" با آن قدرت، آن هم از سوی یک زن ایرانی ... که خود وصف جداگانه ای می طلبد.
غیر از چند نثرنویس نه چندان نام آور، به تقریب، سیمین دانشور اولین قصه نویس زن ادبیات معاصر ماست. این است که "سووشون" یک رمانس بلند است، کم و بیش "اتوبیوگرافیک"، و تا رمان به معنای جهانی، هنوز فاصله ی زیادی دارد. بقیه ی نوشته های خانم دانشور حکایت هایی معمولی اند؛ "جزیره ی سرگردانی" یک بحث دراز سیاسی بین شخصیت های نقطه چین و نامشخص است که با وجود اسامی مختلف، رفتار و گفتاری یکسان دارند. همه ی آنجا چیده شده اند تا نویسنده حرف هایش را به نوبت در دهانشان بگذارد و آنها طوطی وار بگویند. تمامی حکایت بلند "به کی سلام کنم" بر این نکته دور می زند که همه رفته اند، کسی یا چیزی نمانده که راوی به او سلام کند. یک نوستالژی خسته کن که اصلن "غم غربت" نمی آورد، یا "شهری چون بهشت" و... با وجودی که "غروب جلال" رمان نیست، و مثل بقیه ی آثار دانشور، درازگویی بسیار دارد، اما چون انتظاری را بر نمی انگیزد، قابل قبول تر است. خود نویسنده هم با وجود تحصیلاتی در همین زمینه (ادبیات و نویسندگی) در خارج از ایران، چندان به "رمان" به معنای معاصرش معتقد نیست؛ ".. من از پايان غم انگیز بدم مى آید. ما به حد كافی غم داریم. رمان یا داستان باید شاد، محرک و شوق انگيز باشد و من از رمان هاى سياه و پر از قتل و مصيبت بدم مى آيد. رمان بايد شکوه و زیبایی را به یاد مردم بیاورد." یا "... وظیفه ی من به عنوان نویسنده ی ایرانی، جذب توده ی مردم است. وقتی مردم درک مناسبی پیدا کردند، می توانند به سراغ کارهاى انتزاعی هم بروند". (مصاحبه با روزنامه ی شرق) مثل این که بگوییم؛ باران وقتی "باران" است که آرام و قشنگ و تمیز ببارد و ما در امان سقف ایوان به تماشا نشسته باشیم. این شرشر و بعدش هم سیل و خرابی و گل و شل و اینها، کثافت کاری ست، باران نیست، مردم را "جذب" نمی کند، من اصلن خوشم نمی آید. باران باید مطابق میل مردم باشد! جای دیگر در باره ی خانم دانشور نوشته ام؛
https://www.goodreads.com/author_blog...در نسل بعد از سیمین دانشور، دو سه نفری پیدا می شوند، گلی ترقی، مهشید امیرشاهی و شهرنوش پارسی پور که در مجموع، سر و گردنی از خانم دانشور فراتر رفته اند. خانم ترقی از دیرباز زبان روان و ظریفی برای نقل داشته و اصولن خاطرات نوستالژیک را با زبانی شیرین و نرم روایت کرده. با این وجود، و جز در کارهای اولیه اش، کمتر به ادبیات داستانی گرایش داشته و بیشتر به حکایت پرداخته است. در بین کارهای اخیرش "دو دنیا" و "خاطره های پراکنده" دوست داشتنی اند. مثل تمامی زنان هم نسل خودش، یکی دو کار کوتاه اولیه اش؛ "من هم چه گوارا هستم" و "خواب زمستانی" نوید یک نویسنده ی پر توان را می دهد و بعد... به همان خاطره نویسی افول می کند. گلی ترقی و مهشید امیرشاهی بهترین خاطرات و حکایت ها را با زبانی شیرین روایت کرده اند، و تا انتها هم از خاطره نویسی فراتر نرفته اند. گلی ترقی بیشتر نوستالژیک و نرم، و مهشید امیرشاهی با زبانی مهاجم، طنزی شیرین و هم چنان زنانه نوشته، زبانی که بیشتر نماینده ی زن معاصر ماست. مهشید امیرشاهی هم در "سار بی بی خانم" و "بعداز روز آخر" نوید یک نویسنده ی پر قدرت زن را می دهد، و انتظاری شکوهمند بر می انگیزد. "در حضر" و "در سفر" اما "رمان" نیستند بلکه نقل ها و روایاتی شخصی از وقایعی هستند که در دو دوره ی تاریخی پیاپی، دور و اطراف راوی اتفاق افتاده اند. "در حضر" حکایت دوران چند ماهه ی انتهای سلطنت، در تهران پیش از انقلاب 1357، که البته در محدوده ی خانواده های "بالاشهری" تهران اتفاق می افتد. بسیاری از گفتگوها و داوری ها به دوران ده پانزده ساله ی پس از انقلاب باز می گردد که کجروی و نارسایی و نابسامانی های پس از انقلاب، چهره ی کریه خود را نشان داده، و محملی بوده برای آنها که در حول و حوش انقلاب دچار تردید بودند، تا قاطع بگویند "دیدید حق با ما بود"! یعنی اگر وقایع پس از انقلاب کمی دیگرگونه تر رخ می داد، روشن نبود حق با کی بود! در این صورت این سوال پیش می آمد که آیا آثاری نظیر "در حضر" با همین شکل و شمایل، هم چنان می توانست فریبندگی داشته باشد؟ "در سفر" اما به زندگی گروهی، باز هم محدودتر، در حول و حوش "شاپور بختیار" در غربت و عمدتن در پاریس و لندن می پردازد. روایتی باز هم زاییده ی شرایط خاص، و از دید انحصاری نویسنده، و البته وقایعی که تعدادی انگشت شمار، ناظر و شاهد آن بوده اند و از نگاه یکی از این ناظران. زبان هم چنان شیرین و روایت هم چنان جذاب است، اما نه "تاریخ" است، و نه "رمان"! بلکه روایتی ست شخصی از یک سلسله روابط در یک جرگه محدود در غربت. بی آن که منکر برخی داوری ها و نگاه های جامعه شناختی زیبا و در عین حال مستند در مورد جامعه و فرهنگ جرگه ی نخبگان سیاسی و خرده بورژواز، در این دو "روایت" بشوم، تاکید من تنها بر بعد "داستانی" اثر است که نویسنده یا راوی را در هیات "دانای کل"، قهرمانی بی خطا نمایش می دهد که همه جا "حق به جانب" است. درست مانند "خاطرات زندان" از "شهرنوش پارسی پور”. "سه گانه"ی "مادران و دختران" (آخرین کار خانم امیرشاهی)، نیز بر اساس خاطرات خانوادگی (اشرافیت انتهای قاجار، تا پیش از انقلاب) نوشته شده، و روشن است که بسیاری از شخصیت ها حضور عینی داشته اند و نویسنده آنها را بصورتی زنده مشاهده و تجربه کرده است (هر جلد به چند تن از این مادران و دختران هدیه شده). زبان روایت ها از طنزی شیرین، ویژگی قلم مهاجم مهشید امیرشاهی (در اوج پختگی) برخوردار اند. با این همه، شخصیت ها، تخته بند نویسنده اند، و همه جا به فضاها و مکان های "خاطره" کشیده می شوند تا با نوستالژی های راوی "عکس یادگاری" بگیرند؛ با انبانی از توضیحات حاشیه ای در مورد سنت ها (عروسی و عزا و مهمانی و...) وصف وسایل تزئینی و لباس و رفتار و گفتار و شکل و شمایل، دکوراسیون خانه و اتاق و دفتر و باشگاه و قالی و تابلو و کمد و ظرف و ظروف، روابط کلفت و دده و نوکر و ارباب و رفت و آمد در اندرونی و بیرونی، با بیان تصنیف ها و ضرب المثل های قدیمی بر زبان شخصیت ها و "تیپ"ها (در برخی جاها با لهجه ی قزوینی شخصیت هایی نظیر هاشم آقا) و... وصف کلی تاریخ و جغرافیای سه چهار دهه ی اول این قرن شمال (آن زمان) و مرکز (فعلی) تهران و... شخصیت ها واداشته می شوند کنار تابلوها، خیابان ها، میادین، مجسمه ها، مغازه ها، کافه ها و گارسن ها و مغازه داران و... نوستالژی های نویسنده، بایستند و آنها را به سیاحانی از نسل تازه، معرفی کنند. "سه گانه" ی مادران و دختران، سه قصه ی کوتاه؛ "عروسی عباس آقا"، "دده قدم خیر" و "ماه عسل شهربانو" هستند که با وصف این "مخلفات"، و گریزهای دائمی به خیابان و کوچه ی "فرعی"، تا هزار صفحه "کش" آمده اند، و لاجرم نه داستان کوتاه مانده اند، و نه به رمان رسیده اند، بلکه جایی، نه میان این دو، گم و گور شده اند! یادداشت هایی که بیشتر به درد موزه ی مردم شناسی می خورد.
شهرنوش پارسی پور، مانند گلی ترقی و مهشید امیرشاهی با خاطره نویسی شروع نکرد، و اولین آثارش کارهای تحسین برانگیزی بودند. بخش هایی از ابتدای رمان "طوبا و معنای شب" نیز دارای آن کشش هست که فکر کنی دارد اتفاقی می افتد. اما از جایی به بعد، کتاب را می خوانی برای آن که تمام کرده باشی. پارسی پور بعداز “زنان بدون مردان"، "سگ و زمستان بلند"، یعنی درست همان جا که فکر می کنی یک نویسنده ی زن دارد متولد می شود، ناگهان صمیمیتش را از دست می دهد. پس از آن، انگاری می نویسد تا بگوید من "نویسنده"ام. آثار بعدی پارسی پور، زبانی تصنعی و گاه مانند "خاطرات زندان" متظاهرانه دارد که هیچ جایش تو را متقاعد نمی کند که حقیقی ست. هرجا می خواهی خودت را در فضا گم و گور کنی، سر و کله ی نویسنده پیدا می شود و مدام خودش و عقایدش و حضورش را به رخت می کشد! اوج تظاهر و غیر صمیمی بودن پارسی پور، در "عقل آبی" ست. مخلوطی از یک سری تفکرات نصفه نیمه ی صوفی منشانه و فلسفه ای نیم خورده از "عقل سرخ" (سهروردی) و ...
از ابتدای دهه ی پنجاه شمسی شاهد جهش های بزرگی در نسل تازه ی نویسندگان زن در ادبیات معاصر فارسی هستیم. پیش از همه "غزاله ی علیزاده" است که تقریبن هرگز به خاطره نویسی نمی پردازد و آثارش از همان ابتدا با "حکایت" فاصله دارند و به قصه و داستان کوتاه نزدیک تر اند. تا آنجا که در "خانه ی ادریسی ها"، حتی در وصف صحنه های خشن، زبانی ظریف و زنانه رعایت شده، و برخی شخصیت ها با وجود رفتارهای ضد انسانی، دوست داشتنی اند. به زبانی دیگر شخصیت ها سیاه و سفید تصویر نشده اند. فضا میان تخیل و واقعیت سیلان دارد و کمتر جایی وصف روایت از کشش تهی می شود و از ناپختگی های قصه های "فارسی" تقریبن اثری نیست. پس از علیزاده باید به منیرو روانی پور، (به ویژه "اهل غرق") اشاره کرد که سر و گردنی از نویسندگان زن پیش از خود بالاتر ایستاده، اگرچه گفته اند و نوشته اند که روانی پور در این رمان از "واقع گرایی مارکز" متاثر بوده. باید گفت چه خوب که این "تاثر" به "تقلید" کشیده نشده و رمانی بکلی محلی و دگرگون خلق کرده است. در انتها می رسیم به "زویا پیرزاد" که علیرغم کارهای معدودی که از او منتشر شده، تا همین جا هم از بسیاری از آثار مردان نویسنده ی ما، بالاتر ایستاده و به حق در حد یک داستان گوی زن در ادبیات معاصر ما ستایش شده است.
در میان آثار نوشته شده در ادبیات معاصر ما توسط بانوان نویسنده، اگرچه آثار خوب، به راستی کم نیست، بجز چند اثر خانم ها علیزاده، روانی پور و پیرزاد، می توان به عنوان شاخص ها به "پرنده ی من" (فریبا وفی)، "راز کوچک و داستان های دیگر" (فرخنده ی آقایی)، "سلام خانم جنیفر لوپز" (چیستا یثربی)، و چند اثر دیگر اشاره کرد. با این همه و به گمان من "خانه ی ادریسی ها" (غزاله ی علیزاده)، "اهل غرق" (منیرو روانی پور) و "چراغ ها را من خاموش می کنم" (زویا پیرزاد) از نگاه زبان، تکنیک و روایت، از بهترین آثار داستانی معاصر ما هستند. در جایی دیگر در مورد دو رمان خانم "زویا پیرزاد" ("چراغ ها را من خاموش می کنم" و "عادت می کنیم") نوشته ام.
https://www.goodreads.com/author_blog...Simin DaneshvarGoli TaraghiMahshid Amirshahiشهرنوش پارسیپورغزاله علیزادهMoniro RavanipourZoya Pirzad
Published on February 17, 2013 02:32