بز زنگوله پا

یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی، گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید؛ کیه؟ گرگ گفت؛ منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت؛ تو مادر ما نیستی، چون دروغ میگی.
گرگ زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه دیگه آمد و در زد و گفت؛ منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون.
منگول گفت؛ اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت؛ هزار تومن. منگول گفت؛ برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه.
گرگ دوباره زد با پیشانیش و رفت بقالی محلشون ولی هر چیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت؛ بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت؛ بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده. و در را باز کرد. گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد. بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند، تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.
اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته. همین جور که دنبال یک وجب علف می گشت، یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد، گفت؛ آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قمیت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و جانه زدند و بی ام دبلیو گرد و خاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت، مامان بزی دیگر کنار جاده نبود.
شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید، دید در باز است. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمای بیرون و داخل خونه، کلی انرژی با ارزش هدر میره، بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد.
ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت؛ خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود، برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش را ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه را بیارم. بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند، دید خاک از سقف ریخت توی سوپ. فریاد زد؛ کیه کیه؟ تاپ تاپ می کنه، سوش منو پر خاک می کنه؟ بچه ی وسطی گفت؛ بابا گرگی، شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه ی پر تیراژ صبح هم رویش نمی شود آن را بکند تیتر درشت. یکی از بچه گرگ ها گفت؛ بابا! سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها! گرگ این را که شیند رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند. حالا چرا همان موقع دوئل نکردند، شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.
گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگه باید شکم یک بز را پاره کند، می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت، دود از مخ گرگ بلند شد و گفت؛ ببینم، مگه شما دندانپزشک ها قسم نخورده اید؟ دندانپزشک فکاتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود ، نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیبش یک نخود درآورد و گفت؛ من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم، اون را هم میدم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود، تمام دندان های گرگ را کشید و بجایش پنبه گذاشت.
بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود، ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دوبار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد.
وقتی از جاش بلند شد، چون حسابی سر حال آمده بود، شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت؛ برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت، باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن.
خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت، مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود، شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون، باید بهتان عرض کنم که اشتباه فکر کردید! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد.
بز زنگوله پا وقتی دید چیزی تو شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست، خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در انظار عمومی و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست، به خرجشان نرفت که نرفت.
حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد، یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت و بعد هم گرفت خوابید و تاصبح خواب های خوش دید.
 •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on June 23, 2025 16:26
No comments have been added yet.