بخش پنجم
زنان نامدار شاهنامه
آنچه در ابتدای این مقال به عنوان عناصر مشترک در وجود اغلب زنان حماسه یاد کردیم، بطور خلاصه این بود که اولن؛ همه ی زنان نامدار شاهنامه به محدوده ی غیرایرانی (انیرانی، اهریمنی، بیگانه) تعلق دارند؛ رودابه دختر مهراب شاه کابلی، نواده ی ضحاک است، تهمینه دخت شاه سمنگان از محدوده ی تورانی ست، سوداوه دختر شاه هاماوران (از قبایل عرب، یمن؟)، مادر سیاوش، نواده ی گرسیوز تورانی ست، جریره دختر پیران ویسه، فریگیس و منیژه دختران افراسیاب اند و بالاخره کتایون دختر قیصر روم است؛ همه به سرزمینی دیگر، به قبیله ی دشمن (بن مقابل، بن اهریمنی) تعلق دارند. در مقابل، شوهران همه نامداران ایرانی (اهورایی) اند و فرزندان نیز، برومندی، نیکی و روشنایی، "فره" و "خرد" را از پدران به ارث برده اند. از سوی دیگر تمامی این زنان، ناگهان جایی در قصه ظاهر می شوند و روشن نیست کجا، کی و چگونه به دنیا آمده اند، و کی و کجا یه مرگ می رسند. بجز جریره و سوداوه (به مرگ سوداوه بعدن خواهیم پرداخت)، پایان زندگی بقیه روشن نیست؛ "از پس پرده" ظاهر می شوند و در پس پرده از نظر دور می گردند.
ویژگی مشترک دیگر اکثر زنان حماسه، زیبایی ست؛ جملگی "پری"رویانی هستند "در پس پرده"ی شاهی، امیری یا بزرگی از قبیله ی دشمن که پهلوان- شاهزاده – مرد ایرانی ناگهان از حضورشان باخبر می شود، نادیده دل به آنان می سپارد، و یا با شنیدن آوازه ی زیبایی شان، آنان را از پدر "طلب" می کند. برخی نظیر رودابه، تهمینه، منیژه و کتایون، به اختیار خود، مردشان را بر می گزینند و دیده یا نادیده، دل به او می بازند و از او دلربایی می کنند. جندل گرد جهان می گردد و در می یابد که "سرو" شاه یمن، در پس پرده سه "ماه" دارد که شایسته ی فرزندان فریدون اند. دختران طی تشریفاتی به همسری پسران فریدون در می ایند، و دیگر از آنها خبری نمی شود. حتی منوچهر، نواده ی دختری ایرج، از مادری بی نام، از کنیزکی ست در اندرون ایرج که از او آبستن شده است. هنگام دیدار زال از کابل، یکی از نامداران از دختر مهراب می گوید؛
ز سر تا به پایش به کردار عاج به رخ چون بهشت و به بالای ساج
رخانش چو گلنار و لب ناردان ز سیمین برش رسته دو نار دان
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ مژه تیرگی برده از پر زاغ
باری، بهشتی ست "سرتاسر آراسته". پرستندگان نیز در وصف رودابه به "ریدک" پهلوان، چنین می گویند؛
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم ستون دو ابرو چو سیمین قلم
نفس را مگر بر لبش راه نیست چنو در چهان نیز یک ماه نیست
تهمینه دختری ست در پس پرده ی شاه سمنگان که در دل شب، از پس پرده ی شمع به دست ("سیاهی" روشنایی به دست!) به خوابگاه رستم وارد می شود، "چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی"؛
روانش خرد بود و تن جان پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
ازو رستم شیردل خیره ماند برو بر جهان آفرین را بخواند
زیر نویس ها؛
1- جمشید، از مشهورترین پادشاهان اساطیری ایران، به روایت برخی از پژوهشگران از شخصیت های اساطیری مشترک هند و ایرانی ست. دوران فرمانروایی او همراه با فراوانی نعمت بوده است. در برخی از متون مربوط به شاهنامه، از "ارنواز" و "شهرناز" به عنوان "خواهران" جمشید یاد شده است.
2- ضحاک در متون اوستایی دارای سه سر و سه پوزه و شش چشم است، که به تعبیر اساطیری، انسانی با دو مار بر دو شانه هایش بوده. دکتر ذبیح الله صفا می نویسد از آنجا که ضحاک، "آژی دهاک" یا همان "اژدها" نامیده می شده، سه سر و سه پوزه از مشخصات اژدهایی اوست که احتمالن در افسانه های اساطیری تبدیل به شخصیت انسانی با دو مار بر شانه ها، شده است. و حرص "خوردن" و "بلعیدن" مارها، از ویژگی های "اژدهایی" ضحاک است. از ضحاک با نام "بیوراسب" یا دارنده ی هزار اسب یا هزار چالاکی نیز یاد شده است.
3- پس از غلبه ی فریدون بر ضحاک، دختران جمشید، به همسری فریدون برگزیده می شوند. از سه پسر فریدون به نام های "سلم" و "تور" و "ایرج"، سلم و تور، فرزندان بزرگ تر از شهرناز و ایرج، جوان ترین پسر فریدون از ارنواز است. از آنجا که ایرج، اولین شهید مظلوم در شاهنامه، برگزیده ی پسران فریدون است، و ارنواز، آن یکی از دو دختر جمشید است که شبی که ضحاک آن خواب هولناک را می بیند، در بستر او بوده و بدین وسیله اولین کسی ست که از مژده ی نابودی ضحاک آگاه شود،... چنین بنظر می آید که از این دو خواهر، نقش ارنواز کمی برجسته تر بوده و راویان (مردم) به او نظر بیشتری داشته اند.
4- از آنجا که خوراک هر روزه ی ماران دوش ضحاک، مغز دو جوان بوده است، "ارمایل" و "گرمایل"، دو آشپز ضحاک، هر روز یکی از جوانان را آزاد می کنند تا به کوه، و به گروه مخالفان ضحاک بپیوندد، و برای تهیه ی خوراک ماران دوش ضحاک، مغز جوان دوم را با مغز گوسفندی می آمیزند.
تهمینه
ویژگی های زنان افسانه و اسطوره ان است که زیبایی شان "زمینی" نیست (بهره ندارد ز خاک) و رستم با دیدار تهمیه "جهان آفرین" را به نام می خواند. تهمینه خود در وصف خویش می گوید؛
به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست چو من زیر چرخ بلند اندکیست
کس از پرده بیرون ندیدی مرا نه هرگز کس آوا شنیدی مرا
مادر سیاوش نیز، ناگهان در بیشه ی شکار، پیش روی طوس و گیو ظاهر می شود؛
به دیدار او در زمانه نبود ز خوبی برو بر، بهانه نبود
پهلوانان بر سر تصاحب آن "خوبرخ"، اختلاف نظر دارند، پس داوری نزد کاووس می برند؛
چو کاووس روی کنیزک بدید بخندید و لب را به دندان گزید
هنگام اقامت سیاوش در توران، پیران ویسه به سیاوش که از دوری ایران اندوهگین است، از دختران افراسیاب و گرسیوز می گوید؛
پس پرده ی شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان
سه اندر شبستان گرسیوز اند که از مام و از باب با پروز اند
و در وصف فریگیس، دختر بزرگ افراسیاب می افزاید؛
فریگیس مهتر ز خوبان اوی نبینی به گیتی چنان روی و موی
شود ماه پر مایه پیوند تو درفشان شود فر و اروند تو
گرگین در وصف منیژه، دیگر دخت افراسیاب نیز، نزد بیژن با همین صفات یاد می کند که "درخشان کند باغ چون آفتاب". و همین طور در مورد "ناهید" دختر قیصر که پس از همسری گشتاسب و در ایران، نامش کتایون می شود... همه زیبایان پوشیده روی اند در پس "پرده"، که با تمثالی سحرانگیز توصیف شده اند؛ بالا بلند چون سرو، با گیسویی "مشکین" به بلندای "شب"، چشمانی سیاه و جادویی، با لبی به خنده خوش و چهره ای زیبا چون "ماه" و حضوری درخشنده چون "خورشید"، با آوایی نرم و شرمگین و... پیش از این به اوصاف دو نماد "اثیری" و مادینه در باورهای کهن ایرانی؛ "اسفندارمذ" و "آناهیتا" اشاره کردم. می بینیم که زنان حماسه تا چه اندازه به این نمادهای اساطیری شباهت می برند؛ اسفندارمذ؛ "تجلی اهورایی، نمونه ی پرهیزگاری، بردباری و وفاداری، فرشته ی نگاهبان زمین، باروری، ماه و گیاه ..." (در ارتباط مستقیم با طبیعت و باروری)، و "اردویسور آناهیتا"، نگاهبان آب های پاک؛ (زن – خدا) "بلند بالای میانه باریک و زیباروی، با پستان های پر و پیمان و گیسوان انبوه فروهشته، سرچشمه ی رودها، نماد آب و آبادانی، سبزی و خرمی، برکت تمامی ناپذیر...".
از سوی دیگر بسیاری از مشخصات بارزی که در وصف زنان حماسه آمده، شباهت های نزدیکی به صفات پریان و جادوان دارد؛ سیاهی چشمان و گیسوهای بلند و مشکین و... در خان چهارم از هفت خان رستم، زن جادو چون آوای چامه ی رستم می شنود؛
بیاراست خود را بسان بهار وگر چند زیبا نبودش نگار
اسفندیار نیز در خان چهارم خود، با پری جادویی با همین اوصاف رو در رو می شود، پری جادو پیش از آن که بر اسفندیار ظاهر شود، خود را می آراید؛
از سوی دیگر پریان جادو رابطه ی تنگاتنگی با چشمه و آب و گیاه و ماه و خورشید دارند. رستم در خان چهارم به مکانی می رسد چون بهشت؛
درخت و گیا دید و آب روان چنان چون بود جای مرد جوان
چو چشم تذروان یکی چشمه دید یکی جام زرین بدو در نبید
هرجا پری جادویی حضور دارد، آفتاب درخشنده است و ماهتاب وسوسه گر. رستم از خوان گسترده، جامی شراب می نوشد و طنبوری به دست می گیرد و آواز سر می دهد و از روزگار بد خویش می نالد و ... صدایش به پری جادو می رسد که دامی چنین با خوردنی و نوشیدنی سر راه پهلوان گسترده است. اسفندیار نیز در خان چهارم، به منظره ای مشابه می رسد؛
یکی بیشه یی دید همچون بهشت تو گفتی سپهر اندرو لاله کشت
اسفندیار هم جام شرابی می نوشد و تنبور می نوازد و آوا سر می دهد و از روزگار بد خویش می نالد و.. آواز اسفندیار به گوش پری جادو می رسد و خود را می آراید و ظاهر می شود؛
به بالا چو سرو و چو خورشید روی فروهشته از مشک تا پای موی
می بینیم که "بالای چون سرو" و "گیسویی سیاه و بلند" چون شب (مشک)، در وصف زیبایی زنان حماسه و پریان (جادوان)، یکسان آمده است؛ از زیبایی به ماه و از درخشندگی به خورشید شباهت می برند. پس زنان حماسه از یک سو صاحب خصال "اثیری" اند و در دیگر سو از ویژگی های "پری"وار برخوردارند. با این تفاوت که زنان در حماسه، در ابتدای ظهور خویش و هنگام دلربایی از قهرمان (مرد پرهیزگار)، دارای جلوه ای "پری"وارند (زیبا و دلربا، از قبیله ی دشمن) اما پس از وصال و همسری پهلوان – شاه (صاحب "خرد" و "فره")، جلوه ی جادویی شان محو می شود و جنبه ی اثیری شان ظاهر می گردد، همچون اسفندارمذ، تجلی اهورایی دارند و نمونه ی "بردباری و وفاداری، فرشته ی نگاهبان زمین، باروری، و..." (همسر) و چون "اردویسور آناهیتا"، نگاهبان آب های پاک؛ "با پستان های پر و پیمان" (مادر) و "نماد آب و آبادانی، سبزی و خرمی، برکت تمامی ناپذیر..."، اند!
زنان حماسه در ابتدای ظهورشان در جلوه ی پری وار (جادویی)، از ویژگی های بارزی چون شجاعت و گستاخی در حد و حدودی مردانه نیز، برخوردارند و رفتارشان نسبت به ارزش های زن ایرانی (اهورایی) ورای مرزهای اخلاقی ست. رودابه، پنهان از مادر و پدر، زال را به خوابگاه خویش می خواند و "گیسوی بلند و سیاه" را از پنجره ی قصر می آویزد تا زال از آن چون کمندی بهره جوید و به بام قصر آید. و در خلوت پنهانی آنان، "تمامی شب به بوس و کنار" می گذرد. همین رودابه اما پس از وصال، به همسری وفادار و فرمانبر و سرسپرده و مادری فداکار و پر عطوفت متحول می شود.
تهمینه نیز، شبانه به خوابگاه رستم می آید، خود می گوید که "خرد" را از بهر "هوا" کشته است؛
و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار
او از مرد آرزوهایش طالب "فرزند" پسری ست که چون پدر، سترگ و پهلوان و نامدار شود. خواسته ای که اغلب زنان حماسه دارند، بی آن که همگی از آن سخن گویند؛ تفویض خود به پهلوان – شاه و بهره جویی از "فره" و "خرد" مرد! شرط بزرگ تهمینه در مقابل پذیرش رستم، بازگرداندن اسب (رخش) به اوست؛ "سمنگان به پای آورم" و "اسبت بجای آورم"! (خواهیم دید که گم شدن رخش نیز به احتمال قوی، ترفندی ست جادو وشانه)
مادر سیاوش نیز شبانه از ضرب و شتم پدر می گریزد و پهلوانان به دنبال نخجیر (طوس و گیو)، او را در بیشه "می یابند"؛ "به بیشه یکی خوبرخ یافتند"، ناگهان "خوبرخ" سر راه طوس و گیو ظاهر می شود. طوس از آن "فریبنده ماه" می پرسد کیستی، و زن ماجرا را شرح می دهد. پهلوانان اما بر سر تصاحب "خوبرخ" اختلاف نظر دارند و بر آن می شوند "که این ماه را سر بباید برید" تا اختلاف از میان پهلوانان (مردان) برخیزد! اما به پیشنهاد گودرز، داوری به کاووس می برند. شاه با دیدن "خوبرخ"، برای رفع اختلاف میان پهلوانان، راهکار بهتری دارد؛ "ماه" را به شبستان خویش می فرستد. می گوید؛ شایسته ای که تو را "سر ماه رویان" کنم. زن نیز؛
چنین داد پاسخ که دیدم تو را ز گردنکشان برگزیدم تو را
چندی بعد "کودکی چون پری" (سیاوخش) از او پدید می آید و حضور مادینه ی "بی نام"، سیه گیسوی "فریدونی نسب"، با زاده شدن فرزند پسر، بکلی فراموش می شود. کودک می بالد و بزرگ می شود و سرنوشتش به توران می افتد و بارها با گرسیوز، پدر بزرگ مادری اش در بزم و رزم و شکار و میدان همراه اند، از این خویشاوندی اما نه تنها یادی نمی شود که گرسیوز در کار این نواده ی خویش، سوسه ها می کند و سرانجام سبب کشته شدنش می شود.
منیژه، چون روی و موی بیژن را می بیند، دایه را به پیغام، نزد او می فرستد و بیژن را به درگاه خویش می خواند؛
گر آیی خرامان به نزدیک من بیفروزی این جان تاریک من
و چون بیژن قدم به درگاه منیژه می گذارد؛
منیژه یامد گرفتش به بر گشاد از میانش کیانی کمر
چنان که گویی با آشنای چندین ساله اند، پای بیژن را با مشک و گلاب می شویند و به خوردن می نشینند و می و رود و سرود. سه روز و سه شب بدینسان در بیهشی و مستی می گذرانند و چون هنگامه ی رفتن بیژن می رسد، منیژه دلتنگ از این جدایی؛
بفرمود تا داروی هوش بر پرستنده آمیخت بر نوش بر
بیژن بیهوش را خفته، در چادری می پیچند و پنهان، به قصر منیژه می برند. چون بیژن بیدار و هشیار می شود و خود را در آن وضعیت می یابد، گرگین را نفرین می کند که مسبب این گرفتاری شده. منیژه اما او را دلداری می دهد که به آنچه اتفاق نیفتاده، میندیش؛
منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار
پس باز، خوان می گسترند و به خوردن و نوشیدن و عیش می گذرانند؛
ز هر خرگهی گلرخی خواستند به دیبای چینی بیاراستند
تا قصه ی پنهان، آشکار می شود و به گوش افراسیاب می رسد و...
کتایون نیز، خواب پهلوان بیگانه را می بیند و روز، چون در میان یلان، گشتاسب را با آن یال و گوپال، در گوشه ای نشسته می بیند، همان پهلوان بیگانه را انتخاب می کند و پدر را از این که بجای پهلوانی "نامدار"، بیگانه ای "گمبوده" و "نادار" را به همسری برگزیده، خشمگین می سازد و سبب می شود تا قیصر هر دو را از قصر خود ترد کند، همان گونه که افراسیاب، کاخ و تاج از منیژه می ستاند و او را برهنه به بیابان، بر سر چاه بیژن می فرستد.
آنچه در ابتدای این مقال به عنوان عناصر مشترک در وجود اغلب زنان حماسه یاد کردیم، بطور خلاصه این بود که اولن؛ همه ی زنان نامدار شاهنامه به محدوده ی غیرایرانی (انیرانی، اهریمنی، بیگانه) تعلق دارند؛ رودابه دختر مهراب شاه کابلی، نواده ی ضحاک است، تهمینه دخت شاه سمنگان از محدوده ی تورانی ست، سوداوه دختر شاه هاماوران (از قبایل عرب، یمن؟)، مادر سیاوش، نواده ی گرسیوز تورانی ست، جریره دختر پیران ویسه، فریگیس و منیژه دختران افراسیاب اند و بالاخره کتایون دختر قیصر روم است؛ همه به سرزمینی دیگر، به قبیله ی دشمن (بن مقابل، بن اهریمنی) تعلق دارند. در مقابل، شوهران همه نامداران ایرانی (اهورایی) اند و فرزندان نیز، برومندی، نیکی و روشنایی، "فره" و "خرد" را از پدران به ارث برده اند. از سوی دیگر تمامی این زنان، ناگهان جایی در قصه ظاهر می شوند و روشن نیست کجا، کی و چگونه به دنیا آمده اند، و کی و کجا یه مرگ می رسند. بجز جریره و سوداوه (به مرگ سوداوه بعدن خواهیم پرداخت)، پایان زندگی بقیه روشن نیست؛ "از پس پرده" ظاهر می شوند و در پس پرده از نظر دور می گردند.
ویژگی مشترک دیگر اکثر زنان حماسه، زیبایی ست؛ جملگی "پری"رویانی هستند "در پس پرده"ی شاهی، امیری یا بزرگی از قبیله ی دشمن که پهلوان- شاهزاده – مرد ایرانی ناگهان از حضورشان باخبر می شود، نادیده دل به آنان می سپارد، و یا با شنیدن آوازه ی زیبایی شان، آنان را از پدر "طلب" می کند. برخی نظیر رودابه، تهمینه، منیژه و کتایون، به اختیار خود، مردشان را بر می گزینند و دیده یا نادیده، دل به او می بازند و از او دلربایی می کنند. جندل گرد جهان می گردد و در می یابد که "سرو" شاه یمن، در پس پرده سه "ماه" دارد که شایسته ی فرزندان فریدون اند. دختران طی تشریفاتی به همسری پسران فریدون در می ایند، و دیگر از آنها خبری نمی شود. حتی منوچهر، نواده ی دختری ایرج، از مادری بی نام، از کنیزکی ست در اندرون ایرج که از او آبستن شده است. هنگام دیدار زال از کابل، یکی از نامداران از دختر مهراب می گوید؛
ز سر تا به پایش به کردار عاج به رخ چون بهشت و به بالای ساج
رخانش چو گلنار و لب ناردان ز سیمین برش رسته دو نار دان
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ مژه تیرگی برده از پر زاغ
باری، بهشتی ست "سرتاسر آراسته". پرستندگان نیز در وصف رودابه به "ریدک" پهلوان، چنین می گویند؛
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم ستون دو ابرو چو سیمین قلم
نفس را مگر بر لبش راه نیست چنو در چهان نیز یک ماه نیست
تهمینه دختری ست در پس پرده ی شاه سمنگان که در دل شب، از پس پرده ی شمع به دست ("سیاهی" روشنایی به دست!) به خوابگاه رستم وارد می شود، "چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی"؛
روانش خرد بود و تن جان پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
ازو رستم شیردل خیره ماند برو بر جهان آفرین را بخواند
زیر نویس ها؛
1- جمشید، از مشهورترین پادشاهان اساطیری ایران، به روایت برخی از پژوهشگران از شخصیت های اساطیری مشترک هند و ایرانی ست. دوران فرمانروایی او همراه با فراوانی نعمت بوده است. در برخی از متون مربوط به شاهنامه، از "ارنواز" و "شهرناز" به عنوان "خواهران" جمشید یاد شده است.
2- ضحاک در متون اوستایی دارای سه سر و سه پوزه و شش چشم است، که به تعبیر اساطیری، انسانی با دو مار بر دو شانه هایش بوده. دکتر ذبیح الله صفا می نویسد از آنجا که ضحاک، "آژی دهاک" یا همان "اژدها" نامیده می شده، سه سر و سه پوزه از مشخصات اژدهایی اوست که احتمالن در افسانه های اساطیری تبدیل به شخصیت انسانی با دو مار بر شانه ها، شده است. و حرص "خوردن" و "بلعیدن" مارها، از ویژگی های "اژدهایی" ضحاک است. از ضحاک با نام "بیوراسب" یا دارنده ی هزار اسب یا هزار چالاکی نیز یاد شده است.
3- پس از غلبه ی فریدون بر ضحاک، دختران جمشید، به همسری فریدون برگزیده می شوند. از سه پسر فریدون به نام های "سلم" و "تور" و "ایرج"، سلم و تور، فرزندان بزرگ تر از شهرناز و ایرج، جوان ترین پسر فریدون از ارنواز است. از آنجا که ایرج، اولین شهید مظلوم در شاهنامه، برگزیده ی پسران فریدون است، و ارنواز، آن یکی از دو دختر جمشید است که شبی که ضحاک آن خواب هولناک را می بیند، در بستر او بوده و بدین وسیله اولین کسی ست که از مژده ی نابودی ضحاک آگاه شود،... چنین بنظر می آید که از این دو خواهر، نقش ارنواز کمی برجسته تر بوده و راویان (مردم) به او نظر بیشتری داشته اند.
4- از آنجا که خوراک هر روزه ی ماران دوش ضحاک، مغز دو جوان بوده است، "ارمایل" و "گرمایل"، دو آشپز ضحاک، هر روز یکی از جوانان را آزاد می کنند تا به کوه، و به گروه مخالفان ضحاک بپیوندد، و برای تهیه ی خوراک ماران دوش ضحاک، مغز جوان دوم را با مغز گوسفندی می آمیزند.
تهمینه
ویژگی های زنان افسانه و اسطوره ان است که زیبایی شان "زمینی" نیست (بهره ندارد ز خاک) و رستم با دیدار تهمیه "جهان آفرین" را به نام می خواند. تهمینه خود در وصف خویش می گوید؛
به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست چو من زیر چرخ بلند اندکیست
کس از پرده بیرون ندیدی مرا نه هرگز کس آوا شنیدی مرا
مادر سیاوش نیز، ناگهان در بیشه ی شکار، پیش روی طوس و گیو ظاهر می شود؛
به دیدار او در زمانه نبود ز خوبی برو بر، بهانه نبود
پهلوانان بر سر تصاحب آن "خوبرخ"، اختلاف نظر دارند، پس داوری نزد کاووس می برند؛
چو کاووس روی کنیزک بدید بخندید و لب را به دندان گزید
هنگام اقامت سیاوش در توران، پیران ویسه به سیاوش که از دوری ایران اندوهگین است، از دختران افراسیاب و گرسیوز می گوید؛
پس پرده ی شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان
سه اندر شبستان گرسیوز اند که از مام و از باب با پروز اند
و در وصف فریگیس، دختر بزرگ افراسیاب می افزاید؛
فریگیس مهتر ز خوبان اوی نبینی به گیتی چنان روی و موی
شود ماه پر مایه پیوند تو درفشان شود فر و اروند تو
گرگین در وصف منیژه، دیگر دخت افراسیاب نیز، نزد بیژن با همین صفات یاد می کند که "درخشان کند باغ چون آفتاب". و همین طور در مورد "ناهید" دختر قیصر که پس از همسری گشتاسب و در ایران، نامش کتایون می شود... همه زیبایان پوشیده روی اند در پس "پرده"، که با تمثالی سحرانگیز توصیف شده اند؛ بالا بلند چون سرو، با گیسویی "مشکین" به بلندای "شب"، چشمانی سیاه و جادویی، با لبی به خنده خوش و چهره ای زیبا چون "ماه" و حضوری درخشنده چون "خورشید"، با آوایی نرم و شرمگین و... پیش از این به اوصاف دو نماد "اثیری" و مادینه در باورهای کهن ایرانی؛ "اسفندارمذ" و "آناهیتا" اشاره کردم. می بینیم که زنان حماسه تا چه اندازه به این نمادهای اساطیری شباهت می برند؛ اسفندارمذ؛ "تجلی اهورایی، نمونه ی پرهیزگاری، بردباری و وفاداری، فرشته ی نگاهبان زمین، باروری، ماه و گیاه ..." (در ارتباط مستقیم با طبیعت و باروری)، و "اردویسور آناهیتا"، نگاهبان آب های پاک؛ (زن – خدا) "بلند بالای میانه باریک و زیباروی، با پستان های پر و پیمان و گیسوان انبوه فروهشته، سرچشمه ی رودها، نماد آب و آبادانی، سبزی و خرمی، برکت تمامی ناپذیر...".
از سوی دیگر بسیاری از مشخصات بارزی که در وصف زنان حماسه آمده، شباهت های نزدیکی به صفات پریان و جادوان دارد؛ سیاهی چشمان و گیسوهای بلند و مشکین و... در خان چهارم از هفت خان رستم، زن جادو چون آوای چامه ی رستم می شنود؛
بیاراست خود را بسان بهار وگر چند زیبا نبودش نگار
اسفندیار نیز در خان چهارم خود، با پری جادویی با همین اوصاف رو در رو می شود، پری جادو پیش از آن که بر اسفندیار ظاهر شود، خود را می آراید؛
از سوی دیگر پریان جادو رابطه ی تنگاتنگی با چشمه و آب و گیاه و ماه و خورشید دارند. رستم در خان چهارم به مکانی می رسد چون بهشت؛
درخت و گیا دید و آب روان چنان چون بود جای مرد جوان
چو چشم تذروان یکی چشمه دید یکی جام زرین بدو در نبید
هرجا پری جادویی حضور دارد، آفتاب درخشنده است و ماهتاب وسوسه گر. رستم از خوان گسترده، جامی شراب می نوشد و طنبوری به دست می گیرد و آواز سر می دهد و از روزگار بد خویش می نالد و ... صدایش به پری جادو می رسد که دامی چنین با خوردنی و نوشیدنی سر راه پهلوان گسترده است. اسفندیار نیز در خان چهارم، به منظره ای مشابه می رسد؛
یکی بیشه یی دید همچون بهشت تو گفتی سپهر اندرو لاله کشت
اسفندیار هم جام شرابی می نوشد و تنبور می نوازد و آوا سر می دهد و از روزگار بد خویش می نالد و.. آواز اسفندیار به گوش پری جادو می رسد و خود را می آراید و ظاهر می شود؛
به بالا چو سرو و چو خورشید روی فروهشته از مشک تا پای موی
می بینیم که "بالای چون سرو" و "گیسویی سیاه و بلند" چون شب (مشک)، در وصف زیبایی زنان حماسه و پریان (جادوان)، یکسان آمده است؛ از زیبایی به ماه و از درخشندگی به خورشید شباهت می برند. پس زنان حماسه از یک سو صاحب خصال "اثیری" اند و در دیگر سو از ویژگی های "پری"وار برخوردارند. با این تفاوت که زنان در حماسه، در ابتدای ظهور خویش و هنگام دلربایی از قهرمان (مرد پرهیزگار)، دارای جلوه ای "پری"وارند (زیبا و دلربا، از قبیله ی دشمن) اما پس از وصال و همسری پهلوان – شاه (صاحب "خرد" و "فره")، جلوه ی جادویی شان محو می شود و جنبه ی اثیری شان ظاهر می گردد، همچون اسفندارمذ، تجلی اهورایی دارند و نمونه ی "بردباری و وفاداری، فرشته ی نگاهبان زمین، باروری، و..." (همسر) و چون "اردویسور آناهیتا"، نگاهبان آب های پاک؛ "با پستان های پر و پیمان" (مادر) و "نماد آب و آبادانی، سبزی و خرمی، برکت تمامی ناپذیر..."، اند!
زنان حماسه در ابتدای ظهورشان در جلوه ی پری وار (جادویی)، از ویژگی های بارزی چون شجاعت و گستاخی در حد و حدودی مردانه نیز، برخوردارند و رفتارشان نسبت به ارزش های زن ایرانی (اهورایی) ورای مرزهای اخلاقی ست. رودابه، پنهان از مادر و پدر، زال را به خوابگاه خویش می خواند و "گیسوی بلند و سیاه" را از پنجره ی قصر می آویزد تا زال از آن چون کمندی بهره جوید و به بام قصر آید. و در خلوت پنهانی آنان، "تمامی شب به بوس و کنار" می گذرد. همین رودابه اما پس از وصال، به همسری وفادار و فرمانبر و سرسپرده و مادری فداکار و پر عطوفت متحول می شود.
تهمینه نیز، شبانه به خوابگاه رستم می آید، خود می گوید که "خرد" را از بهر "هوا" کشته است؛
و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار
او از مرد آرزوهایش طالب "فرزند" پسری ست که چون پدر، سترگ و پهلوان و نامدار شود. خواسته ای که اغلب زنان حماسه دارند، بی آن که همگی از آن سخن گویند؛ تفویض خود به پهلوان – شاه و بهره جویی از "فره" و "خرد" مرد! شرط بزرگ تهمینه در مقابل پذیرش رستم، بازگرداندن اسب (رخش) به اوست؛ "سمنگان به پای آورم" و "اسبت بجای آورم"! (خواهیم دید که گم شدن رخش نیز به احتمال قوی، ترفندی ست جادو وشانه)
مادر سیاوش نیز شبانه از ضرب و شتم پدر می گریزد و پهلوانان به دنبال نخجیر (طوس و گیو)، او را در بیشه "می یابند"؛ "به بیشه یکی خوبرخ یافتند"، ناگهان "خوبرخ" سر راه طوس و گیو ظاهر می شود. طوس از آن "فریبنده ماه" می پرسد کیستی، و زن ماجرا را شرح می دهد. پهلوانان اما بر سر تصاحب "خوبرخ" اختلاف نظر دارند و بر آن می شوند "که این ماه را سر بباید برید" تا اختلاف از میان پهلوانان (مردان) برخیزد! اما به پیشنهاد گودرز، داوری به کاووس می برند. شاه با دیدن "خوبرخ"، برای رفع اختلاف میان پهلوانان، راهکار بهتری دارد؛ "ماه" را به شبستان خویش می فرستد. می گوید؛ شایسته ای که تو را "سر ماه رویان" کنم. زن نیز؛
چنین داد پاسخ که دیدم تو را ز گردنکشان برگزیدم تو را
چندی بعد "کودکی چون پری" (سیاوخش) از او پدید می آید و حضور مادینه ی "بی نام"، سیه گیسوی "فریدونی نسب"، با زاده شدن فرزند پسر، بکلی فراموش می شود. کودک می بالد و بزرگ می شود و سرنوشتش به توران می افتد و بارها با گرسیوز، پدر بزرگ مادری اش در بزم و رزم و شکار و میدان همراه اند، از این خویشاوندی اما نه تنها یادی نمی شود که گرسیوز در کار این نواده ی خویش، سوسه ها می کند و سرانجام سبب کشته شدنش می شود.
منیژه، چون روی و موی بیژن را می بیند، دایه را به پیغام، نزد او می فرستد و بیژن را به درگاه خویش می خواند؛
گر آیی خرامان به نزدیک من بیفروزی این جان تاریک من
و چون بیژن قدم به درگاه منیژه می گذارد؛
منیژه یامد گرفتش به بر گشاد از میانش کیانی کمر
چنان که گویی با آشنای چندین ساله اند، پای بیژن را با مشک و گلاب می شویند و به خوردن می نشینند و می و رود و سرود. سه روز و سه شب بدینسان در بیهشی و مستی می گذرانند و چون هنگامه ی رفتن بیژن می رسد، منیژه دلتنگ از این جدایی؛
بفرمود تا داروی هوش بر پرستنده آمیخت بر نوش بر
بیژن بیهوش را خفته، در چادری می پیچند و پنهان، به قصر منیژه می برند. چون بیژن بیدار و هشیار می شود و خود را در آن وضعیت می یابد، گرگین را نفرین می کند که مسبب این گرفتاری شده. منیژه اما او را دلداری می دهد که به آنچه اتفاق نیفتاده، میندیش؛
منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار
پس باز، خوان می گسترند و به خوردن و نوشیدن و عیش می گذرانند؛
ز هر خرگهی گلرخی خواستند به دیبای چینی بیاراستند
تا قصه ی پنهان، آشکار می شود و به گوش افراسیاب می رسد و...
کتایون نیز، خواب پهلوان بیگانه را می بیند و روز، چون در میان یلان، گشتاسب را با آن یال و گوپال، در گوشه ای نشسته می بیند، همان پهلوان بیگانه را انتخاب می کند و پدر را از این که بجای پهلوانی "نامدار"، بیگانه ای "گمبوده" و "نادار" را به همسری برگزیده، خشمگین می سازد و سبب می شود تا قیصر هر دو را از قصر خود ترد کند، همان گونه که افراسیاب، کاخ و تاج از منیژه می ستاند و او را برهنه به بیابان، بر سر چاه بیژن می فرستد.
Published on April 26, 2025 06:00
No comments have been added yet.