یخش چهارم
یکی از قدیمی ترین سرچشمه های باور اقوام ایرانی، "زروانیسم" یا "زمان باوری"ست. بطور خلاصه و به زبانی ساده، جوهره ی "زروان" (زمان) هستی محض است، مبدا ندارد، وابسته به هیچ چیز نیست و همه چیز وابسته به اوست؛ بدون پیری، نامیرا، بی درد، نپوسیدنی و زوال ناپذیر و آزاد از تعرض، زروان نه قدرت دارد که هتک حرمت کند و نه قادر است از حاکمیت خلع کند یا محروم سازد. هیچ چیز بدون "زروان" یا جدای از او نمی تواند باشد. زروان، خدای بی کرانه؛ نه روشنی ست و نه تاریکی، نه خوبی است و نه بدی؛ زمانی ست بی ابتدا و انتها (ناکرانمند). زروان آرزو می کند صاحب فرزندی شود که آفریننده (خالق) باشد. این آرزو پس از گذشت هزاره ها برآورده می شود و زروان بارور می گردد (زروان دو جنسیتی ست). اما در آستانه ی زایش، چون در می یابد که حامل دو تخمه است، "تردید" در او رخنه می کند که کدامیک از آن دو (تخمه)، همان فرزند نیک "آفریننده" می تواند بود. پس با خود عهد می کند که از آن دو، آن که ابتدا متولد شود، همان "آفریننده" باشد، و پادشاهی و آفرینش جهان را به او ببخشد. از آن دو تخمه، "اهرمن" از پیمان پدر با خبر می شود، شکم زروان را می درد، و به این تمهید، زودتر از "اهرمزد" به جهان می آید تا صاحب اختیار آفرینش شود. به سخن دیگر؛ "اهرمن" زاده ی تردید زروان، با "دروغ" (اولین گناه)، ماهیت خود را به محض تولد، نشان می دهد. زروان در می یابد این فرزندی نیست که آفرینش را بدو بسپارد، اما بنا بر عهدی که با خود کرده، پادشاهی زمین را به "اهرمن" می بخشد، و چون زمان را در پیمان با خود قید نکرده، پس اهرمن را در زمانی محدود (کرانمند)، صاحب اختیار زمین می گرداند، و اهرمزد را که پس از او به دنیا می آید، صاحب اختیار عالم بالا (آسمان) می کند؛ پس زروان در عمل، اهرمزد را بر اهرمن حاکم می گرداند. زروان اهرمزد را با "خرد" خویش، و اهرمن را با "میل" و تردیدش مسلح می کند.
زروان پادشاهی زمین را برای همیشه و کامل به اهرمن نمی بخشد بلکه او را "مشروط" و در زمانی "محدود" (کرانمند) صاحب اختیار زمین می گرداند. (پژوهشگران این زمان "کرانمند" را بسته به باورهای اوستایی، زروانی یا شاهنامه، یکهزار، سه هزار، نه هزار و گاه دوازده هزار سال قید کرده اند). اهرمن تهدید کرده که آفرینش را به تنفر از اهرمزد وادارد. "زروان در آغاز آفرینش، تن پوش تاریک و خاکسترگون، جُبه ی آمیخته به جوهر "آز" را به سوی اهریمن فراز برد(به او بخشید)، بدین پیمان که...اگر او تهدیدش را عملی سازد، پیروز میدان خواهد بود.." (برگرفته از "زاتسپرم") در غیر آن صورت "همان سلاح (تن پوش "آز") به سوی خود اهرمن بر می گردد و او را می بلعد..." اگر اهرمن در زمان کرانمند (یک یا سه هزار سال) توانست "آز" را بر مردمان غالب گرداند، حکومت او دوام خواهد داشت. دیو "آز" دارای سه "حرص" سیری ناپذیر است؛ حرص "خوردن"، حرص "خواستن" و حرص "شهوت". این حرص ها باید همیشه سیراب شوند. دیوان (اهرمنان) باید پیوسته "مردمان" را به "آز" (خوردن، خواستن و شهوت) بفریبند تا برای "دیو آز"، خوراک تهیه گردد. کار "آز" بلعیدن است، اگر اهرمن در تلاش خود سستی کند و "دیو آز" بی خوراک بماند، خود اهرمن را خواهد بلعید. این پیش بینی، از آغاز برای "زروان" روشن است. اهرمزد پیوسته در کار خلق و آفرینش انسان (مرد پرهیزگار) است تا حکومت اهرمن بر زمین را پایان بخشد. و اهرمن پیوسته در کار آلودن زمین و انسان است تا جهان را بیاشوبد و "آز" را بگستراند. پس از دوره ای، جهان میدان نبرد آن دو "مینو" (اهرمزد و اهرمن) می شود.
"آز"، سلاحی ویرانگر است و مصیبت می آفریند. "آز" مظهر زیاده طلبی، شکمبارگی و شهوت؛ هر نوع میلی را شامل می شود، و "میل" از دیدگاه زروانی، بدی به شمار می رود. خویشکاری "انسان"(مخلوق نیک اهرمزد)، پرهیز از "آز" است. همین که انسان (مرد پرهیزگار) به یاری اهرمزد، از "آز" (خوردن و خواستن و شهوت) دوری کند، دیو "آز" گرسنه می ماند، اهرمن را می بلعد و زمین از دیوان و اهرمنان تهی می شود، و اهرمزد پیروز می گردد. تقسیم ادوار کرانمند در درون بی کرانگی زمان، در برخی روایت ها چنین است که در سه هزاره (یا هزاره)ی نخستین، نیکی و روشنایی حاکم است. پس اهرمن با سپاه دیوان به منطقه ی پادشاهی اهرمزد حمله می کند و روشنایی را می آلاید، و در سه هزاره (یا هزاره)ی دوم، بدی و تاریکی همه جا را فرا می گیرد و اهرمن حاکم مطلق می شود. اهرمزد به آفرینش نیکان ادامه می دهد و سه هزاره (یا هزاره،)ی سوم، دوران ستیز روشنان (نیکان) با دیوان (سپاه اهرمن) است. در این "دوران تضاد"، نیروهای اهرمزد و اهرمن با یکدیگر در جنگ اند تا بالاخره در نبرد نهایی، نیکان بر دیوان پیروز می شوند، و سه هزاره (یا هزاره) ی چهارم آغاز می شود که روشنی بر همه ی جهان حاکم می گردد، بهشت موعود، آخرالزمان و ... این انتهای زمان کرانمند است و جهان از آن پس به بی کرانگی زمان باز می گردد. دوران حماسه ی ملی ما، از فریدون تا کیخسرو، دوران ستیزه ی نیکان و دیوان، "دوران تضاد" است.
"اهریمن هنگامی که از کار افتادگی خویش و همه ی دیوان را از مرد پرهیزگار دید، گیج شد و سه هزار سال به گیجی فرو افتاد. در آن گیجی، دیوان کماله جدا جدا گفتند که برخیز پدر ما! زیرا ما در گیتی آن گونه کارزار کنیم که هرمزد و امشاسپندان را، از آن تنگی و بدی رسد. (اما) آن اهرمن تبهکار، به سبب بیم از مرد پرهیزگار، از آن گیجی برنخاست". تا آن که "جهی" تبهکار آمد و گفت؛ "برخیز پدر ما، زیرا (من) آن کارزار کنم که اهرمزد و امشاسپندان را از آن ننگی و بدی رسد. اهریمن آرام نیافت (برگرفته از "زاتسپرم"). جهی برای بار دوم فریاد زد و گفت؛ "برخیز پدر ما، زیرا من در آن کارزار چندان درد بر مرد پرهیزگار و گاو ورزا هلم (بگذارم) که به سبب کردار من، زندگی نپاید. فره ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همه ی آفرینش هرمزد آفریده را بیازارم. او آن بدکرداری را چنان به تفصیل برشمرد که اهریمن آرامش یافت، از آن گیجی فراز آمد، سر جهی را ببوسید و... گفت که تو را چه آرزو باشد، بخواه تا تو را دهم. هرمزد با خرد همه آگاه، دانست که آنچه جهی خواهد، اهریمن تواند دادن. پس هرمزد، آن تن زشت گونه چون وزغ اهریمن را چون مرد جوان پانزده ساله یی به جهی نشان داد. جهی اندیشه بدو بست، به اهریمن گفت که "مردکامگی" را به من ده تا به سالاری او در خانه بنشینم"(بندهشن، بخش پنجم). پس جهی (دختر اهرمن) با پدر می آمیزد؛ تن به اولین زنا می دهد. او هم چنین با مرد پرهیزگار(کیومرث) می آمیزد، پس اولین روسپی و رقیب مرد پرهیزگار است.
"جهی" نماد کامل "آز" است؛ میل خوردن، خواستن و شهوت. نماد "جهی" در ساختار باورهای مزدیسنا، زرتشتی تا مانی به اشکال مختلف بروز می کند. از آنجا که دیو "آز" مادینه است، در باور زروانی و مانی گری که از زروانیسم متاثر است، پرهیز از زن، جزو اصول آیین بشمار می آید. در آیین زروانی، زن موجودی ست که با "جه" (جیه، Jeh) پیوستگی پایداری دارد و سرگذشتش با این عامل اهریمنی (آز) پیوند می خورد. در اوستا "جهی" یا "جهیکا (Jahi, Jahika) به معنی زن بدکاره است که به اردوی اهریمن تعلق دارد. اما در اعصار بعد و در ادبیات پهلوی، او به ماده دیوی بدل می شود که دختر اهریمن و نماینده ی خواهش آمیزش در زنان است، همان که مردان را می فریبد و از راه زهد و تقوا باز می دارد. او محرک اهریمن در حمله به آفرینش اهرمزدی ست.
در یک گزارش قدیمی از اسطوره ی زروانی از روایت خلقت اهرمزد و اهرمن، چنین آمده که اهرمزد به نیکان زن داد و آرامش و سعادت بخشید؛ "... زنان گریختند و نزد شیطان شدند... شیطان (نیز برای آرامش و سعادت) به زنان اجازه داد که هرچه خواهند از او بطلبند. اهرمزد (بیم داشت) مبادا زنان طالب آمیزش با نیکان شوند و از این امر، نیکان را گزندی برسد (به گناه آلوده شوند) و به عقوبتی گرفتار آیند، پس تدبیری اندیشید و خدایی نرسا (Narsa) نام را بیافرید که (به هیات) جوانی پانزده ساله شد و او را برهنه در پشت شیطان نهاد تا زنان فریفته شوند و وصل او را از شیطان طلب کنند. زنان دست به سوی شیطان دراز کردند و گفتند ای پدر ما، نرسا را به ما عطا کن"! در این روایات، عدم خرسندی اهرمزد از زن، کاملن پیداست چرا که زن با اغوای مرد و کشاندنش به ورطه ی لذایذ جنسی، عملی اهریمنی مرتکب می شود. در آیین زروانی جنس زن به قوای اهریمنی آلوده است و آلودگی مرد هم به سبب مقاربت با او حاصل می گردد؛ زن، اغواگر مرد بسوی پلیدی ست. زنی که اهرمزد برای مرد پرهیزگار آفرید، چون به اهرمن پناه برد و بفرمان او درآمد، بصورت "جهی"(روسپی)، خواهان "مردکامگی" شد. "زینر"(پژوهشگر آیین های ایران باستان) می گوید؛ زن در طرح زروانی، به آفرینش اهریمنی تعلق دارد.
گزارش مشابهی در "زاتسپرم" می گوید؛ "اهریمن، بزرگ ترین دشمن مرد پرهیزگار، برای این که مادگان را آلوده کند، با "جه دیو" بد دین جفت شد. به سبب آلودگی مادگان، نران نیز آلوده شوند و از وظیفه بگردند (منحرف شوند)". تکرار عبارت "زن که سره ی پتیاره از جهی ست" نشان می دهد که زن بطور استثنایی ناخوشایند و تحقیرآمیز است؛ ابتدا توسط "آز" به گناه آلوده می شود، این گناه را به فرزند دختر خود منتقل می کند و مردان را آلوده می کند. نقش "آز" در گزارش "بندهش" گسترده تر از شهوت است. به روایت زروانی اولین زوج بشری، فرزندان فریب کیومرث توسط جهی هستند. آنها خوبی را از کیومرث و بدی را از جهی به ارث می برند. به گزارش مزدیسنا، نطقه ی کیومرث بر زمین ریخت و از آن شاخه ی ریباس (ریواس) رویید که مشی و مشیانه از آن پدید آمدند...
روشن است که نیروی اهریمنی، جنسیت مادینه دارد و او، اصل آشوب در خلقت مرد پرهیزگار است. (زروان، آر. سی. زنر، ترجمه ی تیمور قادری) خواهش از "آز" زاده شده، و "آز" مادر تمام دیوان است، همانند تمامی کثافات در آدمی خانه می کند، روح آدمی را زشت، شریر، خشمگین و انتقامجو می سازد. چون "آز" راه افتد، خشم و غضب و زنا و سقط جنین به طرزی لجام گسیخته رایج می شود. دیوان مادینه فرزندی هیولا مانند به دنیا می آورند که بر روی زمین می خزد و میوه ی درختان را می بلعد. میوه های "آز آلوده" توسط دیوان بلعیده می شوند و آنها را از شهوت لبریز می کنند. طبیعت انسان به واسطه ی گوهر خود، خوشبوست اما چون به "حرص" آلوده شود، منشاء تعفن می گردد. آنچه از بیرون به تن می رسد، از خورش، نان و گوشت و می (شراب) با گند "آز" آلوده است (برگرفته از "دینکرت"). "آز" در مقابل فره ایزدی (انسانی) جلوه می کند. کسی که با "آز" نزدیک شود، فره خداوندی (انسانی) از او برداشته شود چرا که طمع، حرص و شهوت او را فرا می گیرد و به رذالت آلوده می شود.
پس خرقه ی اهدایی زروان به اهریمن، تجلی 1- نیاز آدمی به خوردن، نشانه ی گرسنگی و تشنگی ست. 2- تمایل آدمی به پیوند (همخوابگی) جنسی ست؛ غریزه ی جنسی مرد و زن است. و بالاخره 3- تجلی آرزوی آدمی ست به "خواستن نیکویی ها که می بیند"، تجلی میل به دزدی و مال پرستی، که گوهره ی جهان مادی ست. در ذات این سه عمل (خوردن و آشامیدن، رابطه ی جنسی و تمایل به مالکیت) رذیلت افراط و تفریط هست. "ریباس" (ریواس) از تخم کیومرٍث، رویید و "مشی" و "مشیانه"، اولین زن و مرد از ریباس پدید آمدند. اهرمزد به آنها می گوید؛ "... نیک اندیشید، گفتار نیک گویید و کردار نیک ورزید و دیوان را مستایید.. (اما) اهرمن به اندیشه ی ایشان تاخت و آن را پلید و آلوده ساخت... سی روز گیاهان خوردند و در پوششی از گیاه نهفتند، پس به بزی سپیید موی رسیدند... شیر پستان او را مکیدند. ابوریحان می نویسد؛ "و این دو تن، میشی و میشانه، پنجاه سال زیستند، و از طعام و شراب بی نیاز بودند و در آسایش زندگی می کردند... تا آن که اهریمن به صورت پیر مردی بر آنان ظاهر شد و بر خوردن میوه های درختان تحریصشان کرد ... و نیز شرابی برایشان فراهم آورد که از آن نوشیدند و به مصائب و شرور گرفتار شدند و "آز" در آنها ظاهر شد، با یکدیگر آمیزش کردند و فرزندی به دنیا آوردند که از آزی که داشتند، او را خوردند".
در فرجام شناسی زروانی "آز" سیری ناپذیر است. پس حذر از "آز"، یاری به نابودی اهرمن است. زروانی روزه می گیرد، پاکدامنی پیشه می کند، از دنیا دست می شوید تا "آز" را تا حد ممکن از خود دور بدارد. "میل" از دیدگاه زروانی نفس بدی به شمار می رفته است. در آیین مانی که از "زروانیسم" متاثر است، مانوی روزه می گیرد و از آمیزش جنسی دوری می جوید تا ذرات نوری را که در جسمش حبس گردیده، آزاد نماید. در متون پهلوی "آز"، همراه و قرین اهریمن است. "سپهسالار و سپاهبد سالار نیروهای اهریمن، آز است، سرداران راست و چپ او گرسنگی و تشنگی اند، چهار فرمانده ی اصلی او خشم، زمستان، پیری و خطر است..". همین آز در انتها سبب نابودی اهریمن گردد.
اردای ویراف نامک؛ یک متن زرتشتی متعلق به اواخر دوران ساسانی یا اوایل اسلام است. "ارداى ويراف"، از مقدسان زرتشتى، تحت تاثیر معجونی به خواب می رود، و از آنجا به "معراج" می رسد. پس از بازگشت، مشاهدات خود از بهشت و دوزخ و پل چینواد را گزارش می کند و از ثواب نيکوکاران و عقاب بدکاران در آن جهان می نویسد. در اغلب مشاهدات اردای ویراف، زنان نماد گناه و عقاب اند. یکجا (فصل 20) روان زنی را می بیند که؛ "ریم (کثافت) و پلیدی مردمان را تشت تشت به خورد او می دادند". می پرسد این چه گناه کرده؟ می گویند "این روان آن زن دروند (بزهکار) است که در دشتان (حیض) پرهیز نکرد و... به سوی آتش و آب رفت". جای دیگر (فصل 62) روان زنی را می بیند که؛ "سینه و پستان خود را با شانه آهنی می برید". می پرسد... می گویند؛ "این روان آن زن دروند است که در گیتی شوهر و سالار خود را تحقیر کرد". جایی (فصل 63) روان زنی را می بیند که؛ "با زبان خود اجاقی گرم را می لیسید"، می پرسد... می گویند؛ "این روان آن زن دروندی ست که در گیتی به شوهر و سالار خویش، برای توجیه کارش پاسخ داد و سگ زبان بود و نافرمانی کرد و به میل او (تن) به هم خوابگی نداد و خواسته از شوهر دزدید". جای دیگر(فصل 69) روان زنانی را می بیند که؛ "در دو چشم آنان میخ چوبی زده بودند، و به یک پا نگونسار آویخته شده بودند. بسیار وزغ و کژدم و مار و مور و مگس و کرم و ... به دهان و بینی و گوش و مقعد و شرمگاه آنان می رفتند و می آمدند"... می گویند؛ "این روان آن زنان دروندی ست که در گیتی شوی داشتند، با مرد دیگر خفتند، و بستر شوهرشان را تباه داشتند". جایی (فصل 70) روان زنانی را می بیند که؛ "نگونسار افکنده بودند و (چیزی) همانند خارپشت آهنی با خاری که از آن رسته بود، در بدن آنها فرو می رفت و بیرون می آمد و به ژرفای یک انگشت، نطفه ی دیوان و دروجان و بدبویی و ریمنی در دهان و بینی آنها می رفت"... می گویند؛ "این روان آن زنان دروندی ست که در گیتی با شوهرشان پیمان شکنی کردند و تن به هم خوابگی ندادند". جای دیگر(فصل 73) روان زنانی را می بیند که؛ "خون و ریم (کثافت) از آنها می آمد، آنها می خوردند و کرم به هر دو چشم آنها می آمد"... می گویند؛ "این روان آن زنان دروندی ست که رنگ بر خود نهادند و موی کسان(دیگر) را برای پیرایش برای خود اختیار کردند و..". جای دیگر (فصل 76) روان زنهایی را می بیند که؛ "به دست خویش و به دندان خویش، پستان خویش می بریدند و سگان شکم آنها را می دریدند و می خوردند و با دو پا بالای روی گرم ایستاده بودند..." می گویند؛ "این روان زنان دروندی ست که در گیتی به دنبال جادوگری بودند، و سپندارمذ، زمین و مرد اهلو را آزردند". جای دیگر(فصل 78) روان زنی را می بیند که؛ "با پستان کوه آهنی می کند و کودکی از آن سوی کوه می گریست و بانگ او می آمد و کودک به مادر نمی رسید و مادر به کودک نمی رسید..." می گویند؛ "این روان آن زن دروند است که در گیتی نه از شوی خویش بلکه از کس دیگر آبستن شد، و گفت آبستن نشدم، و کودک تباه کرد"... جایی (فصل 68) روان مردی و زنی هستند که؛ "آن مرد را به بهشت و آن زن را به دوزخ می کشیدند و دست زن در بند و کستی (کمر) مرد افکنده شده بود و می گفت؛ چگونه بود که ما هر نیک بختیی را با هم داشتیم و اکنون ترا به بهشت و مرا به دوزخ می برند؟ مرد گفت؛ زیرا که من نیکان و درویشان را پذیرفتم و به آنها چیز دادم و... به ایزدان اندیشیدم و دیوان را نکوهش کردم و... تو نیکان و درویشان را تحقیر کردی... و اندیشه ی بد، گفتار بد و کردار بد داشتی..". زن می گوید در زندگی؛ "تن تو بر من سالار و پادشا بود، چرا مرا مجازات نکردی، چرا نیکی و نیکوکاری نیاموختی تا اکنون لازم نباشد این آزار و رنج را متحمل شوم؟... پس مرد به بهشت و زن به دوزخ شدند و... (ارداویراف نامه "ارداویرازنامه"، فیلیپ ژینیو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار).
"در سنت رزتشتیان، روز سوم پس از مرگ... پیکر زنی به پیشواز روان درگذشته می آید. اگر صاحب روان در زندگی دنیوی از نیکان بوده، راهنمای او زنی جوان و زیباست و روان را هدایت می کند تا از پل چینواد بگذرد. اما اگر بدکار و "دروند" باشد، استقبال کننده ی وی عجوزه ای ست زشت رو و نفرت انگیز که او را از روی پل چینواد به ژرفای دوزخ پرتاب می کند. زرتشت نیز می گوید وجاهت راهنما، تناسب مستقیم با تقوای فرد درگذشته دارد". (مری بویس، تاریخ زرتشت، مجلد یک و سه). انگاره ی "زن" چنان است که شایسته ی رفتن به بهشت نیست. "ریگ ودا" صراحت دارد که لذات و نعمات بهشت در انحصار مردان است.
آز در شاهنامه
اما پیش از آن که به "شاهنامه" باز گردیم، ناچار به ذکر یک مساله ایم، و آن این که بنیاد تدوین شاهنامه توسط فردوسی، ورای جمع آوری و کتابت افسانه های اساطیری و تاریخی در هیات حماسه، عمدتن در خدمت هدف بزرگ تری بوده است. به این معنی که فردوسی داستان ها و افسانه های اساطیری و تاریخی اقوام ایرانی را در سمت و سوی یک جهان شناسی خاصی کنار هم چیده و روایت کرده است. بنیاد این جهان شناسی بر "جهانداری" توام با "خرد" استوار است. در فلسفه ی جهانداری فردوسی در شاهنامه، همه جا "خرد"، آموزگار و راهبر مرد است و از خرد به منتهای درجه ستایش شده است. از آنجا که حماسه بطور کلی میدان هنرنمایی و پهلوانی مردان (جنس نرینه) است، در شاهنامه نیز، مرد – پهلوان – شاه – شاهزاده نماد "خرد" و راهبری ست. اوست که دارای "فر" و "توان" است و تصمیم گیرنده و عمل کننده است. در مقابل مرد- پهلوان – شاه که نماد خرد است، دشمن اصلی و عامل بازدارنده ی او، "آز" است. پهلوان – مرد که عامل و حامل خرد است، چون در دام "آز" افتد، و گرفتار آزمندی شود، فر شاهی از او برخیزد و ارزش پهلوانی اش از دست می رود. اولین مردی که فره ی شاهی را در مقابل آزمندی از دست می دهد، جمشید است. ضحاک که خود توسط اهرمن "آز"، در هیات آشپز، به خوردن خوراک گوشت آلوده می شود، سبب شکستن جمشید می گردد. پس از آن "سلم" و "تور"، فرزندان فریدون با طمع "بیش خواهی" به "آز" آلوده می شوند و برادر کوچک خود ایرج را می کشند. فریدون به سلم و تور می نویسد؛ "آز" بر خرد شما چیره گشته و "دیو سیرت" شده اید. "نوذر" نیز تن به آز آلوده می دهد و به دست "افراسیاب" کشته می شود؛
ایا دانشی مرد بسیار هوش همه چادر "آز"مندی مپوش
سفارش کیقباد در بستر مرگ، به فرزند بزرگش کیکاووس نیز دوری جستن از دیو "آز" است؛
وگر "آز" گیرد سرت را به دام برآری یکی تیره تیغ از نیام
از این دو یکی را نجنبید مهر خرد دور بد، مهر ننمود چهر
در نبرد رستم و سهراب نیز، چون دو پهلوان ابتدا با نیزه و سپس با شمشیر و گرز می جنگند و کاری از پیش نمی برند، خسته و کوفته، با اسبانی از پا افتاده، خشمگین و تشنه، کناری می ایستند؛ فردوسی می گوید؛
"جهانا شگفتا که کردار توست"؛ به دریا، چه بر دشت، گور
نداند همی مردم از رنج "آز" یکی دشمنی را ز فرزند باز
ماهی به دریا و گور به دشت، کودک خود را در میان گله ای باز می شناسند. شگفتا انسان که از حرص و "آز"، فرزند خویش را سینه به سینه باز نمی شناسد. هنگام بر تخت نشستن کیخسرو نیز، فردوسی هشدار می دهد که؛ بینادل گمان بر سه چیز برد؛ "هنر"، "نژاد" و "گوهر". اگر این هر سه را بیابی، پس تو را "خرد" باید تا شناسنده ی نیک و بد باشی... در سوگنامه ی فرود نیز از "آز" سخن می رود و... هم چنان تا گفتار بوذرجمهر خردمند، همه جای شاهنامه، "آز" در مقابل خرد پهلوان ایستاده است.
اما در باورهای اساطیری ما، "مادینه" در دو هیات و با دو سرشت متضاد دیده می شود؛ یکی در پیوند با طبیعت، زمین، آب، گیاه، و از همین رو نماد مادر، باروری و زایندگی؛ جنبه ی زیبای زندگی، برکت و عشق است. این جنبه از مادینه "اثیری"ست، بی آلایش و پاک سرشت است. در طرف روشنایی و نیکی، "اسفندارمذ" را می بینیم؛ دختر اهورمزدا، یکی از امشاسپندان هفتگانه با "تجلی های اهورایی، نمونه ی پرهیزگاری، بردباری و وفاداری، فرشته ی نگاهبان زمین، باروری، ماه و گیاه ...". ماه و خورشید (مهر) هر دو در ارتباط مستقیم با طبیعت و باروری اند، و نماد روشنایی. هم چنین است "اردویسور آناهیتا"، نگاهبان آب های پاک؛ "بلند بالای میانه باریک و زیباروی، زن - خدایی با پستان های پر و پیمان و گیسوان انبوه فروهشته، سرچشمه ی همه ی رودها، نماد آب و آبادانی، سبزی و خرمی، برکت تمامی ناپذیر...".
جنبه ی دیگر مادینگی در اساطیر ما، همان گونه که دیدیم، رابطه ی تنگاتنگی با "آز"، طمع و خواستن دارد؛ مظهری ست از "گناه و تاریکی، شب و مرگ، کینه و نفرت"؛ جنبه ی پتیارگی و "لکاته"گی. از آنجا که بنیاد باورهای ما بر هستی "دو بنی" و "دوگانه" استوار است، اهریمن نیز چون اهورمزدا، دختری دارد با خویشکاری هایی متفاوت از، و متضاد با "اسفندارمذ"، و مشابه با اهرمن؛ "جهی" دختر و مددکار اهریمن، تنها دیوی ست که "اهرمن" را از گیجی و و خواب گران بیدار می کند و به آشوب در آفرینش اهرمزد، بر می انگیزد. "جهی" نماد دیو "آز"، "بلعنده و نابود کننده"ی هر آن چیزی ست که به دست آید؛ این نماد فحشاء و تبهکاری، "فریبنده و گمراه کننده ی مرد پرهیزگار، آزمند و بدسرشت"، زشت ترین روسپی ویرانساز، نیز از جنس مادینه است. پنداره ی دیگری از جنس مادینه نیز هست که همچون "جهی" بد هیبت و بد شگون است، "جادو"ست، و "پری"ست. در اوستا، پریان گمراه کننده ی پاکان و پرهیزگاران اند که در هیات زنان زیبا و دلربا، "مردان را از رستگاری باز می دارند"! "پری" بعدها نقش جادویی اش را در پشت جنبه ی زیبایی افسانه وارش پنهان می دارد و بصورتی رازآمیز و خیالی در افسانه ها ظاهر می شود، به گونه ای که بیشتر "مایه ی سودازدگی و شوریدگی، دیوانگی و از دست رفتن عقل و هوش" است. "واجب است دانستن که مردم بدو فرقت اند اندر عالم دین؛ یک فرقت پریان، دیگر آدمی. و پریان دو فرقت اند، که هر که از ایشان بر طاعت بماند، فرشته بیرون شود ازین عالم، و هر که از طاعت بازگردد، دیو (جادو) بیرون شود ازین عالم. و معروف است میان عامه که پری نیکو روی است و دیو، زشت روی است، و چون زشتی دیو، به معصیت است، واجب است که نیکویی پری بطاعت است". (ناصرخسرو، جامع الحکمتین) پس دو جنبه ی "دیو" و "پری"، دو سوی زشتی و زیبایی ست که هر دو از جنس مادینه اند.
به این صورت، جنس مادینه با دو سرشت توامان؛ در دو جلوه ی ایزدی – اهریمنی، روشنایی و تاریکی در خاطره ی قومی ما باقی مانده که از اسطوره به حماسه، و از آنجا به افسانه و ادبیات ما راه یافته است. در داستان ها و افسانه های قومی ما نیز، زن در هر دو هیات، و گاه توامان، اما با یک خویشکاری واحد ظاهر شده است. به این معنی که در عین حال، دو وجه آب و آبادانی، و بیابان و خشکسالی، دو وجه بارز پری / جادو در یک زن دیده می شود. وجه پری، زیبارویی که همیشه کنار چشمه و طبیعتی زیبا ظاهر می شود، و وجه عجوزه که در هیات جادو و اژدها، نماد خشکسالی و برهوت است. شخصیت "جادو" یا عجوزه ای که خود را به صورت "پری" با چهره ای زیبا می آراید و در خیال فریفتن و نابودی مرد است، جنس مادینه است با دو سرشت توامان؛ اثیری و لکاته!
دیدیم که قهرمان حماسه (جنس نرینه) در هیات پهلوان که نماد "خرد" و پرهیزگاری و راستی ست، ظاهر می شود. خرد و پرهیزگاری و راستی "مرد – پهلوان" در همه جا آزمایش می شود؛ پسران فریدون ابتدا در بارگاه "سرو"، با پرسش های خردمندان، و سپس توسط پدر (فریدون) که به هیات اژدها بر سر راه آنان ظاهر می گردد، آزمایش می شوند. منوچهر نیز، زال را با پرسش های گونه گون و سپس در تیر و کمان و سواری و چوگان می آزماید. راستی و پرهیزگاری سیاوش با گذشتن از آتش آزموده می شود، فریدون بی کشتی از اروند رود می گذرد و این نشانه ی داشتن "فر" است، همان گونه که کیخسرو از "امو دریا" می گذرد و در آزمون "خسروانی" پیروز می شود. باری، گذشتن از هفت خان، کشتن گرگ و شیر و اژدها و گذشتن از تاریکی و برف و سرما و گرما و تشنگی و گرسنگی و دیگر عوامل طبیعی، نیز آزمون تحمل و بردباری پهلوان در سلطه بر "درون" و "بیرون" خویشتن است. از متون اوستایی و زرتشتی تا حماسه، تنها سه تن از "هفت خان" می گذرند؛ در متون مذهبی "گرشاسب" است و در حماسه رستم و سپس اسفندیار، گشاینده ی هفت خان اند. "در این آزمون ها گذشته از یال و کوپال و دل شیر، نخستین آفریده ی خداوند، یعنی خرد نیز نه تنها ناگزیر است بلکه نخست مرد را بدان که سرچشمه ی دانش است می آزمایند". (شاهرخ مسکوب، بخت و کار پهلوان در گذشتن از هفت خان، ایران نامه 1، زمستان 1370).
می دانیم که شاهان از نخستین آنها گیومرث، دارای فر شاهنشهی هستند و این فر، نماد پاکی و اهورایی ست که آنها را از دیگر همتایان خود برجسته می سازد، و شایسته ی پادشاهی. کاووس و گشتاسب در اوستا و متون زرتشتی، بر خلاف حماسه که یکی "بی مغز" و دیگری ناشایست و حیله گر است، نماد فر و شکوه شاهی اند؛ در فر و شکوه کاووس همان بس که سیاوش از پشت او به جهان می آید و در دوران گشتاسب، زرتشت پیامبر دین بهی را عرضه می کند و گشتاسب خود گسترنده ی دین بهی ست. پهلوان در حماسه اما، نماد مردمی، یاری دهنده ی شاه و نگهدارنده ی سرزمین از دشمنان و اهریمنان، نماد راستی و خرد است و در قامت رستم از شاه برتر نشان داده می شود (تهمتن، تاجبخش است)!
در هفت خان رستم و هفت خان اسفندیار، هر دوجا در خان چهارم، عجوزه ی "پتیاره"ای در ظاهر زیبای "پری" ظاهر می شود تا پهلوان را بفریبد، و رستم یا اسفندیار با کشتن عجوزه، از فریب "آز" و بند "پتیاره" می گذرند و از خان (آزمون) پیروز بیرون می آیند. چنین می نماید که در همه جای آیین و اسطوره تا حماسه، و سپس در افسانه ها و قصه های ما، مخلوق اهرمن در چهره ی زنی (جهی؛ آز، پری یا عجوزه ی جادوگر) ظاهر شده و قصد فریب مخلوق اهرمزد (مرد پرهیزگار، شاه و پهلوان، خردمند) را دارد، تا فر شاهی و خرد پهلوانی را از او برگیرد و او را از خرقه ی "نماد" خود خارج کند؛ به زبان دیگر خویشکاری مرد (خرد او را) از او دور کند. مادینه ای بد نهاد اهریمنی و به کهنسالی و زشتی اهریمن، پتیاره ای پیر است و در برابر نیروی بنیان کن پهلوان، سلاح او نیرنگ و آز است. خود را چون "پری" آراستن و مرد را در نیمه ی راه افکندن... به ویژه آن که جادوی پری نما (یا پریچهره ی جادو سرشت) مانند اژدها در کنار چشمه، آب حیات بخش را از انسان (مرد پرهیزگار) دریغ می دارد. آب در زندان جادو و جادو زندانبان آب است. (شاهرخ مسکوب، ایران نامه، سال دهم، بخت و کار پهلوان در آزمون هفت خان)
زروان پادشاهی زمین را برای همیشه و کامل به اهرمن نمی بخشد بلکه او را "مشروط" و در زمانی "محدود" (کرانمند) صاحب اختیار زمین می گرداند. (پژوهشگران این زمان "کرانمند" را بسته به باورهای اوستایی، زروانی یا شاهنامه، یکهزار، سه هزار، نه هزار و گاه دوازده هزار سال قید کرده اند). اهرمن تهدید کرده که آفرینش را به تنفر از اهرمزد وادارد. "زروان در آغاز آفرینش، تن پوش تاریک و خاکسترگون، جُبه ی آمیخته به جوهر "آز" را به سوی اهریمن فراز برد(به او بخشید)، بدین پیمان که...اگر او تهدیدش را عملی سازد، پیروز میدان خواهد بود.." (برگرفته از "زاتسپرم") در غیر آن صورت "همان سلاح (تن پوش "آز") به سوی خود اهرمن بر می گردد و او را می بلعد..." اگر اهرمن در زمان کرانمند (یک یا سه هزار سال) توانست "آز" را بر مردمان غالب گرداند، حکومت او دوام خواهد داشت. دیو "آز" دارای سه "حرص" سیری ناپذیر است؛ حرص "خوردن"، حرص "خواستن" و حرص "شهوت". این حرص ها باید همیشه سیراب شوند. دیوان (اهرمنان) باید پیوسته "مردمان" را به "آز" (خوردن، خواستن و شهوت) بفریبند تا برای "دیو آز"، خوراک تهیه گردد. کار "آز" بلعیدن است، اگر اهرمن در تلاش خود سستی کند و "دیو آز" بی خوراک بماند، خود اهرمن را خواهد بلعید. این پیش بینی، از آغاز برای "زروان" روشن است. اهرمزد پیوسته در کار خلق و آفرینش انسان (مرد پرهیزگار) است تا حکومت اهرمن بر زمین را پایان بخشد. و اهرمن پیوسته در کار آلودن زمین و انسان است تا جهان را بیاشوبد و "آز" را بگستراند. پس از دوره ای، جهان میدان نبرد آن دو "مینو" (اهرمزد و اهرمن) می شود.
"آز"، سلاحی ویرانگر است و مصیبت می آفریند. "آز" مظهر زیاده طلبی، شکمبارگی و شهوت؛ هر نوع میلی را شامل می شود، و "میل" از دیدگاه زروانی، بدی به شمار می رود. خویشکاری "انسان"(مخلوق نیک اهرمزد)، پرهیز از "آز" است. همین که انسان (مرد پرهیزگار) به یاری اهرمزد، از "آز" (خوردن و خواستن و شهوت) دوری کند، دیو "آز" گرسنه می ماند، اهرمن را می بلعد و زمین از دیوان و اهرمنان تهی می شود، و اهرمزد پیروز می گردد. تقسیم ادوار کرانمند در درون بی کرانگی زمان، در برخی روایت ها چنین است که در سه هزاره (یا هزاره)ی نخستین، نیکی و روشنایی حاکم است. پس اهرمن با سپاه دیوان به منطقه ی پادشاهی اهرمزد حمله می کند و روشنایی را می آلاید، و در سه هزاره (یا هزاره)ی دوم، بدی و تاریکی همه جا را فرا می گیرد و اهرمن حاکم مطلق می شود. اهرمزد به آفرینش نیکان ادامه می دهد و سه هزاره (یا هزاره،)ی سوم، دوران ستیز روشنان (نیکان) با دیوان (سپاه اهرمن) است. در این "دوران تضاد"، نیروهای اهرمزد و اهرمن با یکدیگر در جنگ اند تا بالاخره در نبرد نهایی، نیکان بر دیوان پیروز می شوند، و سه هزاره (یا هزاره) ی چهارم آغاز می شود که روشنی بر همه ی جهان حاکم می گردد، بهشت موعود، آخرالزمان و ... این انتهای زمان کرانمند است و جهان از آن پس به بی کرانگی زمان باز می گردد. دوران حماسه ی ملی ما، از فریدون تا کیخسرو، دوران ستیزه ی نیکان و دیوان، "دوران تضاد" است.
"اهریمن هنگامی که از کار افتادگی خویش و همه ی دیوان را از مرد پرهیزگار دید، گیج شد و سه هزار سال به گیجی فرو افتاد. در آن گیجی، دیوان کماله جدا جدا گفتند که برخیز پدر ما! زیرا ما در گیتی آن گونه کارزار کنیم که هرمزد و امشاسپندان را، از آن تنگی و بدی رسد. (اما) آن اهرمن تبهکار، به سبب بیم از مرد پرهیزگار، از آن گیجی برنخاست". تا آن که "جهی" تبهکار آمد و گفت؛ "برخیز پدر ما، زیرا (من) آن کارزار کنم که اهرمزد و امشاسپندان را از آن ننگی و بدی رسد. اهریمن آرام نیافت (برگرفته از "زاتسپرم"). جهی برای بار دوم فریاد زد و گفت؛ "برخیز پدر ما، زیرا من در آن کارزار چندان درد بر مرد پرهیزگار و گاو ورزا هلم (بگذارم) که به سبب کردار من، زندگی نپاید. فره ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همه ی آفرینش هرمزد آفریده را بیازارم. او آن بدکرداری را چنان به تفصیل برشمرد که اهریمن آرامش یافت، از آن گیجی فراز آمد، سر جهی را ببوسید و... گفت که تو را چه آرزو باشد، بخواه تا تو را دهم. هرمزد با خرد همه آگاه، دانست که آنچه جهی خواهد، اهریمن تواند دادن. پس هرمزد، آن تن زشت گونه چون وزغ اهریمن را چون مرد جوان پانزده ساله یی به جهی نشان داد. جهی اندیشه بدو بست، به اهریمن گفت که "مردکامگی" را به من ده تا به سالاری او در خانه بنشینم"(بندهشن، بخش پنجم). پس جهی (دختر اهرمن) با پدر می آمیزد؛ تن به اولین زنا می دهد. او هم چنین با مرد پرهیزگار(کیومرث) می آمیزد، پس اولین روسپی و رقیب مرد پرهیزگار است.
"جهی" نماد کامل "آز" است؛ میل خوردن، خواستن و شهوت. نماد "جهی" در ساختار باورهای مزدیسنا، زرتشتی تا مانی به اشکال مختلف بروز می کند. از آنجا که دیو "آز" مادینه است، در باور زروانی و مانی گری که از زروانیسم متاثر است، پرهیز از زن، جزو اصول آیین بشمار می آید. در آیین زروانی، زن موجودی ست که با "جه" (جیه، Jeh) پیوستگی پایداری دارد و سرگذشتش با این عامل اهریمنی (آز) پیوند می خورد. در اوستا "جهی" یا "جهیکا (Jahi, Jahika) به معنی زن بدکاره است که به اردوی اهریمن تعلق دارد. اما در اعصار بعد و در ادبیات پهلوی، او به ماده دیوی بدل می شود که دختر اهریمن و نماینده ی خواهش آمیزش در زنان است، همان که مردان را می فریبد و از راه زهد و تقوا باز می دارد. او محرک اهریمن در حمله به آفرینش اهرمزدی ست.
در یک گزارش قدیمی از اسطوره ی زروانی از روایت خلقت اهرمزد و اهرمن، چنین آمده که اهرمزد به نیکان زن داد و آرامش و سعادت بخشید؛ "... زنان گریختند و نزد شیطان شدند... شیطان (نیز برای آرامش و سعادت) به زنان اجازه داد که هرچه خواهند از او بطلبند. اهرمزد (بیم داشت) مبادا زنان طالب آمیزش با نیکان شوند و از این امر، نیکان را گزندی برسد (به گناه آلوده شوند) و به عقوبتی گرفتار آیند، پس تدبیری اندیشید و خدایی نرسا (Narsa) نام را بیافرید که (به هیات) جوانی پانزده ساله شد و او را برهنه در پشت شیطان نهاد تا زنان فریفته شوند و وصل او را از شیطان طلب کنند. زنان دست به سوی شیطان دراز کردند و گفتند ای پدر ما، نرسا را به ما عطا کن"! در این روایات، عدم خرسندی اهرمزد از زن، کاملن پیداست چرا که زن با اغوای مرد و کشاندنش به ورطه ی لذایذ جنسی، عملی اهریمنی مرتکب می شود. در آیین زروانی جنس زن به قوای اهریمنی آلوده است و آلودگی مرد هم به سبب مقاربت با او حاصل می گردد؛ زن، اغواگر مرد بسوی پلیدی ست. زنی که اهرمزد برای مرد پرهیزگار آفرید، چون به اهرمن پناه برد و بفرمان او درآمد، بصورت "جهی"(روسپی)، خواهان "مردکامگی" شد. "زینر"(پژوهشگر آیین های ایران باستان) می گوید؛ زن در طرح زروانی، به آفرینش اهریمنی تعلق دارد.
گزارش مشابهی در "زاتسپرم" می گوید؛ "اهریمن، بزرگ ترین دشمن مرد پرهیزگار، برای این که مادگان را آلوده کند، با "جه دیو" بد دین جفت شد. به سبب آلودگی مادگان، نران نیز آلوده شوند و از وظیفه بگردند (منحرف شوند)". تکرار عبارت "زن که سره ی پتیاره از جهی ست" نشان می دهد که زن بطور استثنایی ناخوشایند و تحقیرآمیز است؛ ابتدا توسط "آز" به گناه آلوده می شود، این گناه را به فرزند دختر خود منتقل می کند و مردان را آلوده می کند. نقش "آز" در گزارش "بندهش" گسترده تر از شهوت است. به روایت زروانی اولین زوج بشری، فرزندان فریب کیومرث توسط جهی هستند. آنها خوبی را از کیومرث و بدی را از جهی به ارث می برند. به گزارش مزدیسنا، نطقه ی کیومرث بر زمین ریخت و از آن شاخه ی ریباس (ریواس) رویید که مشی و مشیانه از آن پدید آمدند...
روشن است که نیروی اهریمنی، جنسیت مادینه دارد و او، اصل آشوب در خلقت مرد پرهیزگار است. (زروان، آر. سی. زنر، ترجمه ی تیمور قادری) خواهش از "آز" زاده شده، و "آز" مادر تمام دیوان است، همانند تمامی کثافات در آدمی خانه می کند، روح آدمی را زشت، شریر، خشمگین و انتقامجو می سازد. چون "آز" راه افتد، خشم و غضب و زنا و سقط جنین به طرزی لجام گسیخته رایج می شود. دیوان مادینه فرزندی هیولا مانند به دنیا می آورند که بر روی زمین می خزد و میوه ی درختان را می بلعد. میوه های "آز آلوده" توسط دیوان بلعیده می شوند و آنها را از شهوت لبریز می کنند. طبیعت انسان به واسطه ی گوهر خود، خوشبوست اما چون به "حرص" آلوده شود، منشاء تعفن می گردد. آنچه از بیرون به تن می رسد، از خورش، نان و گوشت و می (شراب) با گند "آز" آلوده است (برگرفته از "دینکرت"). "آز" در مقابل فره ایزدی (انسانی) جلوه می کند. کسی که با "آز" نزدیک شود، فره خداوندی (انسانی) از او برداشته شود چرا که طمع، حرص و شهوت او را فرا می گیرد و به رذالت آلوده می شود.
پس خرقه ی اهدایی زروان به اهریمن، تجلی 1- نیاز آدمی به خوردن، نشانه ی گرسنگی و تشنگی ست. 2- تمایل آدمی به پیوند (همخوابگی) جنسی ست؛ غریزه ی جنسی مرد و زن است. و بالاخره 3- تجلی آرزوی آدمی ست به "خواستن نیکویی ها که می بیند"، تجلی میل به دزدی و مال پرستی، که گوهره ی جهان مادی ست. در ذات این سه عمل (خوردن و آشامیدن، رابطه ی جنسی و تمایل به مالکیت) رذیلت افراط و تفریط هست. "ریباس" (ریواس) از تخم کیومرٍث، رویید و "مشی" و "مشیانه"، اولین زن و مرد از ریباس پدید آمدند. اهرمزد به آنها می گوید؛ "... نیک اندیشید، گفتار نیک گویید و کردار نیک ورزید و دیوان را مستایید.. (اما) اهرمن به اندیشه ی ایشان تاخت و آن را پلید و آلوده ساخت... سی روز گیاهان خوردند و در پوششی از گیاه نهفتند، پس به بزی سپیید موی رسیدند... شیر پستان او را مکیدند. ابوریحان می نویسد؛ "و این دو تن، میشی و میشانه، پنجاه سال زیستند، و از طعام و شراب بی نیاز بودند و در آسایش زندگی می کردند... تا آن که اهریمن به صورت پیر مردی بر آنان ظاهر شد و بر خوردن میوه های درختان تحریصشان کرد ... و نیز شرابی برایشان فراهم آورد که از آن نوشیدند و به مصائب و شرور گرفتار شدند و "آز" در آنها ظاهر شد، با یکدیگر آمیزش کردند و فرزندی به دنیا آوردند که از آزی که داشتند، او را خوردند".
در فرجام شناسی زروانی "آز" سیری ناپذیر است. پس حذر از "آز"، یاری به نابودی اهرمن است. زروانی روزه می گیرد، پاکدامنی پیشه می کند، از دنیا دست می شوید تا "آز" را تا حد ممکن از خود دور بدارد. "میل" از دیدگاه زروانی نفس بدی به شمار می رفته است. در آیین مانی که از "زروانیسم" متاثر است، مانوی روزه می گیرد و از آمیزش جنسی دوری می جوید تا ذرات نوری را که در جسمش حبس گردیده، آزاد نماید. در متون پهلوی "آز"، همراه و قرین اهریمن است. "سپهسالار و سپاهبد سالار نیروهای اهریمن، آز است، سرداران راست و چپ او گرسنگی و تشنگی اند، چهار فرمانده ی اصلی او خشم، زمستان، پیری و خطر است..". همین آز در انتها سبب نابودی اهریمن گردد.
اردای ویراف نامک؛ یک متن زرتشتی متعلق به اواخر دوران ساسانی یا اوایل اسلام است. "ارداى ويراف"، از مقدسان زرتشتى، تحت تاثیر معجونی به خواب می رود، و از آنجا به "معراج" می رسد. پس از بازگشت، مشاهدات خود از بهشت و دوزخ و پل چینواد را گزارش می کند و از ثواب نيکوکاران و عقاب بدکاران در آن جهان می نویسد. در اغلب مشاهدات اردای ویراف، زنان نماد گناه و عقاب اند. یکجا (فصل 20) روان زنی را می بیند که؛ "ریم (کثافت) و پلیدی مردمان را تشت تشت به خورد او می دادند". می پرسد این چه گناه کرده؟ می گویند "این روان آن زن دروند (بزهکار) است که در دشتان (حیض) پرهیز نکرد و... به سوی آتش و آب رفت". جای دیگر (فصل 62) روان زنی را می بیند که؛ "سینه و پستان خود را با شانه آهنی می برید". می پرسد... می گویند؛ "این روان آن زن دروند است که در گیتی شوهر و سالار خود را تحقیر کرد". جایی (فصل 63) روان زنی را می بیند که؛ "با زبان خود اجاقی گرم را می لیسید"، می پرسد... می گویند؛ "این روان آن زن دروندی ست که در گیتی به شوهر و سالار خویش، برای توجیه کارش پاسخ داد و سگ زبان بود و نافرمانی کرد و به میل او (تن) به هم خوابگی نداد و خواسته از شوهر دزدید". جای دیگر(فصل 69) روان زنانی را می بیند که؛ "در دو چشم آنان میخ چوبی زده بودند، و به یک پا نگونسار آویخته شده بودند. بسیار وزغ و کژدم و مار و مور و مگس و کرم و ... به دهان و بینی و گوش و مقعد و شرمگاه آنان می رفتند و می آمدند"... می گویند؛ "این روان آن زنان دروندی ست که در گیتی شوی داشتند، با مرد دیگر خفتند، و بستر شوهرشان را تباه داشتند". جایی (فصل 70) روان زنانی را می بیند که؛ "نگونسار افکنده بودند و (چیزی) همانند خارپشت آهنی با خاری که از آن رسته بود، در بدن آنها فرو می رفت و بیرون می آمد و به ژرفای یک انگشت، نطفه ی دیوان و دروجان و بدبویی و ریمنی در دهان و بینی آنها می رفت"... می گویند؛ "این روان آن زنان دروندی ست که در گیتی با شوهرشان پیمان شکنی کردند و تن به هم خوابگی ندادند". جای دیگر(فصل 73) روان زنانی را می بیند که؛ "خون و ریم (کثافت) از آنها می آمد، آنها می خوردند و کرم به هر دو چشم آنها می آمد"... می گویند؛ "این روان آن زنان دروندی ست که رنگ بر خود نهادند و موی کسان(دیگر) را برای پیرایش برای خود اختیار کردند و..". جای دیگر (فصل 76) روان زنهایی را می بیند که؛ "به دست خویش و به دندان خویش، پستان خویش می بریدند و سگان شکم آنها را می دریدند و می خوردند و با دو پا بالای روی گرم ایستاده بودند..." می گویند؛ "این روان زنان دروندی ست که در گیتی به دنبال جادوگری بودند، و سپندارمذ، زمین و مرد اهلو را آزردند". جای دیگر(فصل 78) روان زنی را می بیند که؛ "با پستان کوه آهنی می کند و کودکی از آن سوی کوه می گریست و بانگ او می آمد و کودک به مادر نمی رسید و مادر به کودک نمی رسید..." می گویند؛ "این روان آن زن دروند است که در گیتی نه از شوی خویش بلکه از کس دیگر آبستن شد، و گفت آبستن نشدم، و کودک تباه کرد"... جایی (فصل 68) روان مردی و زنی هستند که؛ "آن مرد را به بهشت و آن زن را به دوزخ می کشیدند و دست زن در بند و کستی (کمر) مرد افکنده شده بود و می گفت؛ چگونه بود که ما هر نیک بختیی را با هم داشتیم و اکنون ترا به بهشت و مرا به دوزخ می برند؟ مرد گفت؛ زیرا که من نیکان و درویشان را پذیرفتم و به آنها چیز دادم و... به ایزدان اندیشیدم و دیوان را نکوهش کردم و... تو نیکان و درویشان را تحقیر کردی... و اندیشه ی بد، گفتار بد و کردار بد داشتی..". زن می گوید در زندگی؛ "تن تو بر من سالار و پادشا بود، چرا مرا مجازات نکردی، چرا نیکی و نیکوکاری نیاموختی تا اکنون لازم نباشد این آزار و رنج را متحمل شوم؟... پس مرد به بهشت و زن به دوزخ شدند و... (ارداویراف نامه "ارداویرازنامه"، فیلیپ ژینیو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار).
"در سنت رزتشتیان، روز سوم پس از مرگ... پیکر زنی به پیشواز روان درگذشته می آید. اگر صاحب روان در زندگی دنیوی از نیکان بوده، راهنمای او زنی جوان و زیباست و روان را هدایت می کند تا از پل چینواد بگذرد. اما اگر بدکار و "دروند" باشد، استقبال کننده ی وی عجوزه ای ست زشت رو و نفرت انگیز که او را از روی پل چینواد به ژرفای دوزخ پرتاب می کند. زرتشت نیز می گوید وجاهت راهنما، تناسب مستقیم با تقوای فرد درگذشته دارد". (مری بویس، تاریخ زرتشت، مجلد یک و سه). انگاره ی "زن" چنان است که شایسته ی رفتن به بهشت نیست. "ریگ ودا" صراحت دارد که لذات و نعمات بهشت در انحصار مردان است.
آز در شاهنامه
اما پیش از آن که به "شاهنامه" باز گردیم، ناچار به ذکر یک مساله ایم، و آن این که بنیاد تدوین شاهنامه توسط فردوسی، ورای جمع آوری و کتابت افسانه های اساطیری و تاریخی در هیات حماسه، عمدتن در خدمت هدف بزرگ تری بوده است. به این معنی که فردوسی داستان ها و افسانه های اساطیری و تاریخی اقوام ایرانی را در سمت و سوی یک جهان شناسی خاصی کنار هم چیده و روایت کرده است. بنیاد این جهان شناسی بر "جهانداری" توام با "خرد" استوار است. در فلسفه ی جهانداری فردوسی در شاهنامه، همه جا "خرد"، آموزگار و راهبر مرد است و از خرد به منتهای درجه ستایش شده است. از آنجا که حماسه بطور کلی میدان هنرنمایی و پهلوانی مردان (جنس نرینه) است، در شاهنامه نیز، مرد – پهلوان – شاه – شاهزاده نماد "خرد" و راهبری ست. اوست که دارای "فر" و "توان" است و تصمیم گیرنده و عمل کننده است. در مقابل مرد- پهلوان – شاه که نماد خرد است، دشمن اصلی و عامل بازدارنده ی او، "آز" است. پهلوان – مرد که عامل و حامل خرد است، چون در دام "آز" افتد، و گرفتار آزمندی شود، فر شاهی از او برخیزد و ارزش پهلوانی اش از دست می رود. اولین مردی که فره ی شاهی را در مقابل آزمندی از دست می دهد، جمشید است. ضحاک که خود توسط اهرمن "آز"، در هیات آشپز، به خوردن خوراک گوشت آلوده می شود، سبب شکستن جمشید می گردد. پس از آن "سلم" و "تور"، فرزندان فریدون با طمع "بیش خواهی" به "آز" آلوده می شوند و برادر کوچک خود ایرج را می کشند. فریدون به سلم و تور می نویسد؛ "آز" بر خرد شما چیره گشته و "دیو سیرت" شده اید. "نوذر" نیز تن به آز آلوده می دهد و به دست "افراسیاب" کشته می شود؛
ایا دانشی مرد بسیار هوش همه چادر "آز"مندی مپوش
سفارش کیقباد در بستر مرگ، به فرزند بزرگش کیکاووس نیز دوری جستن از دیو "آز" است؛
وگر "آز" گیرد سرت را به دام برآری یکی تیره تیغ از نیام
از این دو یکی را نجنبید مهر خرد دور بد، مهر ننمود چهر
در نبرد رستم و سهراب نیز، چون دو پهلوان ابتدا با نیزه و سپس با شمشیر و گرز می جنگند و کاری از پیش نمی برند، خسته و کوفته، با اسبانی از پا افتاده، خشمگین و تشنه، کناری می ایستند؛ فردوسی می گوید؛
"جهانا شگفتا که کردار توست"؛ به دریا، چه بر دشت، گور
نداند همی مردم از رنج "آز" یکی دشمنی را ز فرزند باز
ماهی به دریا و گور به دشت، کودک خود را در میان گله ای باز می شناسند. شگفتا انسان که از حرص و "آز"، فرزند خویش را سینه به سینه باز نمی شناسد. هنگام بر تخت نشستن کیخسرو نیز، فردوسی هشدار می دهد که؛ بینادل گمان بر سه چیز برد؛ "هنر"، "نژاد" و "گوهر". اگر این هر سه را بیابی، پس تو را "خرد" باید تا شناسنده ی نیک و بد باشی... در سوگنامه ی فرود نیز از "آز" سخن می رود و... هم چنان تا گفتار بوذرجمهر خردمند، همه جای شاهنامه، "آز" در مقابل خرد پهلوان ایستاده است.
اما در باورهای اساطیری ما، "مادینه" در دو هیات و با دو سرشت متضاد دیده می شود؛ یکی در پیوند با طبیعت، زمین، آب، گیاه، و از همین رو نماد مادر، باروری و زایندگی؛ جنبه ی زیبای زندگی، برکت و عشق است. این جنبه از مادینه "اثیری"ست، بی آلایش و پاک سرشت است. در طرف روشنایی و نیکی، "اسفندارمذ" را می بینیم؛ دختر اهورمزدا، یکی از امشاسپندان هفتگانه با "تجلی های اهورایی، نمونه ی پرهیزگاری، بردباری و وفاداری، فرشته ی نگاهبان زمین، باروری، ماه و گیاه ...". ماه و خورشید (مهر) هر دو در ارتباط مستقیم با طبیعت و باروری اند، و نماد روشنایی. هم چنین است "اردویسور آناهیتا"، نگاهبان آب های پاک؛ "بلند بالای میانه باریک و زیباروی، زن - خدایی با پستان های پر و پیمان و گیسوان انبوه فروهشته، سرچشمه ی همه ی رودها، نماد آب و آبادانی، سبزی و خرمی، برکت تمامی ناپذیر...".
جنبه ی دیگر مادینگی در اساطیر ما، همان گونه که دیدیم، رابطه ی تنگاتنگی با "آز"، طمع و خواستن دارد؛ مظهری ست از "گناه و تاریکی، شب و مرگ، کینه و نفرت"؛ جنبه ی پتیارگی و "لکاته"گی. از آنجا که بنیاد باورهای ما بر هستی "دو بنی" و "دوگانه" استوار است، اهریمن نیز چون اهورمزدا، دختری دارد با خویشکاری هایی متفاوت از، و متضاد با "اسفندارمذ"، و مشابه با اهرمن؛ "جهی" دختر و مددکار اهریمن، تنها دیوی ست که "اهرمن" را از گیجی و و خواب گران بیدار می کند و به آشوب در آفرینش اهرمزد، بر می انگیزد. "جهی" نماد دیو "آز"، "بلعنده و نابود کننده"ی هر آن چیزی ست که به دست آید؛ این نماد فحشاء و تبهکاری، "فریبنده و گمراه کننده ی مرد پرهیزگار، آزمند و بدسرشت"، زشت ترین روسپی ویرانساز، نیز از جنس مادینه است. پنداره ی دیگری از جنس مادینه نیز هست که همچون "جهی" بد هیبت و بد شگون است، "جادو"ست، و "پری"ست. در اوستا، پریان گمراه کننده ی پاکان و پرهیزگاران اند که در هیات زنان زیبا و دلربا، "مردان را از رستگاری باز می دارند"! "پری" بعدها نقش جادویی اش را در پشت جنبه ی زیبایی افسانه وارش پنهان می دارد و بصورتی رازآمیز و خیالی در افسانه ها ظاهر می شود، به گونه ای که بیشتر "مایه ی سودازدگی و شوریدگی، دیوانگی و از دست رفتن عقل و هوش" است. "واجب است دانستن که مردم بدو فرقت اند اندر عالم دین؛ یک فرقت پریان، دیگر آدمی. و پریان دو فرقت اند، که هر که از ایشان بر طاعت بماند، فرشته بیرون شود ازین عالم، و هر که از طاعت بازگردد، دیو (جادو) بیرون شود ازین عالم. و معروف است میان عامه که پری نیکو روی است و دیو، زشت روی است، و چون زشتی دیو، به معصیت است، واجب است که نیکویی پری بطاعت است". (ناصرخسرو، جامع الحکمتین) پس دو جنبه ی "دیو" و "پری"، دو سوی زشتی و زیبایی ست که هر دو از جنس مادینه اند.
به این صورت، جنس مادینه با دو سرشت توامان؛ در دو جلوه ی ایزدی – اهریمنی، روشنایی و تاریکی در خاطره ی قومی ما باقی مانده که از اسطوره به حماسه، و از آنجا به افسانه و ادبیات ما راه یافته است. در داستان ها و افسانه های قومی ما نیز، زن در هر دو هیات، و گاه توامان، اما با یک خویشکاری واحد ظاهر شده است. به این معنی که در عین حال، دو وجه آب و آبادانی، و بیابان و خشکسالی، دو وجه بارز پری / جادو در یک زن دیده می شود. وجه پری، زیبارویی که همیشه کنار چشمه و طبیعتی زیبا ظاهر می شود، و وجه عجوزه که در هیات جادو و اژدها، نماد خشکسالی و برهوت است. شخصیت "جادو" یا عجوزه ای که خود را به صورت "پری" با چهره ای زیبا می آراید و در خیال فریفتن و نابودی مرد است، جنس مادینه است با دو سرشت توامان؛ اثیری و لکاته!
دیدیم که قهرمان حماسه (جنس نرینه) در هیات پهلوان که نماد "خرد" و پرهیزگاری و راستی ست، ظاهر می شود. خرد و پرهیزگاری و راستی "مرد – پهلوان" در همه جا آزمایش می شود؛ پسران فریدون ابتدا در بارگاه "سرو"، با پرسش های خردمندان، و سپس توسط پدر (فریدون) که به هیات اژدها بر سر راه آنان ظاهر می گردد، آزمایش می شوند. منوچهر نیز، زال را با پرسش های گونه گون و سپس در تیر و کمان و سواری و چوگان می آزماید. راستی و پرهیزگاری سیاوش با گذشتن از آتش آزموده می شود، فریدون بی کشتی از اروند رود می گذرد و این نشانه ی داشتن "فر" است، همان گونه که کیخسرو از "امو دریا" می گذرد و در آزمون "خسروانی" پیروز می شود. باری، گذشتن از هفت خان، کشتن گرگ و شیر و اژدها و گذشتن از تاریکی و برف و سرما و گرما و تشنگی و گرسنگی و دیگر عوامل طبیعی، نیز آزمون تحمل و بردباری پهلوان در سلطه بر "درون" و "بیرون" خویشتن است. از متون اوستایی و زرتشتی تا حماسه، تنها سه تن از "هفت خان" می گذرند؛ در متون مذهبی "گرشاسب" است و در حماسه رستم و سپس اسفندیار، گشاینده ی هفت خان اند. "در این آزمون ها گذشته از یال و کوپال و دل شیر، نخستین آفریده ی خداوند، یعنی خرد نیز نه تنها ناگزیر است بلکه نخست مرد را بدان که سرچشمه ی دانش است می آزمایند". (شاهرخ مسکوب، بخت و کار پهلوان در گذشتن از هفت خان، ایران نامه 1، زمستان 1370).
می دانیم که شاهان از نخستین آنها گیومرث، دارای فر شاهنشهی هستند و این فر، نماد پاکی و اهورایی ست که آنها را از دیگر همتایان خود برجسته می سازد، و شایسته ی پادشاهی. کاووس و گشتاسب در اوستا و متون زرتشتی، بر خلاف حماسه که یکی "بی مغز" و دیگری ناشایست و حیله گر است، نماد فر و شکوه شاهی اند؛ در فر و شکوه کاووس همان بس که سیاوش از پشت او به جهان می آید و در دوران گشتاسب، زرتشت پیامبر دین بهی را عرضه می کند و گشتاسب خود گسترنده ی دین بهی ست. پهلوان در حماسه اما، نماد مردمی، یاری دهنده ی شاه و نگهدارنده ی سرزمین از دشمنان و اهریمنان، نماد راستی و خرد است و در قامت رستم از شاه برتر نشان داده می شود (تهمتن، تاجبخش است)!
در هفت خان رستم و هفت خان اسفندیار، هر دوجا در خان چهارم، عجوزه ی "پتیاره"ای در ظاهر زیبای "پری" ظاهر می شود تا پهلوان را بفریبد، و رستم یا اسفندیار با کشتن عجوزه، از فریب "آز" و بند "پتیاره" می گذرند و از خان (آزمون) پیروز بیرون می آیند. چنین می نماید که در همه جای آیین و اسطوره تا حماسه، و سپس در افسانه ها و قصه های ما، مخلوق اهرمن در چهره ی زنی (جهی؛ آز، پری یا عجوزه ی جادوگر) ظاهر شده و قصد فریب مخلوق اهرمزد (مرد پرهیزگار، شاه و پهلوان، خردمند) را دارد، تا فر شاهی و خرد پهلوانی را از او برگیرد و او را از خرقه ی "نماد" خود خارج کند؛ به زبان دیگر خویشکاری مرد (خرد او را) از او دور کند. مادینه ای بد نهاد اهریمنی و به کهنسالی و زشتی اهریمن، پتیاره ای پیر است و در برابر نیروی بنیان کن پهلوان، سلاح او نیرنگ و آز است. خود را چون "پری" آراستن و مرد را در نیمه ی راه افکندن... به ویژه آن که جادوی پری نما (یا پریچهره ی جادو سرشت) مانند اژدها در کنار چشمه، آب حیات بخش را از انسان (مرد پرهیزگار) دریغ می دارد. آب در زندان جادو و جادو زندانبان آب است. (شاهرخ مسکوب، ایران نامه، سال دهم، بخت و کار پهلوان در آزمون هفت خان)
Published on April 26, 2025 05:54
No comments have been added yet.