نورمن می لر
در پانزده دقیقه ای که برای قهوه و دود، استراحت داده بودند، "گونار" گفت؛ "می لر" مرد! فقط نگاهش کردم. نمی شود باور کرد آدم نا ارام و خستگی ناپذیری چون "می لر" هم یک روز بمیرد! قهوه هم دیگر مزه ندارد. همانجا کنار آب ماندم و... گِز گِز سرمای ملایم پاییز با آفتابی چاق و چله که خودش را روی زمین پهن کرده، به هوای اسفند از پشت پنجره ی اتاق "سه دری" می ماند، که یله می شدیم و تن به آفتاب می سپردیم ...
"می لر" یکی از قهرمان های جوانی ما بود. بالای سینه ام خالی شده است. همین که با "دنیا" آشنا شدیم، "می لر" پیش صف تظاهر کنندگان ضد جنگ ویتنام، قدم می زد، و هر کلامش، بانیان جنگ، بی تفاوت ها و رییس جمهور را سکه ی یک پول می کرد. در ادبیات روایی غیر داستانی، پیش کسوت "میلان کوندرا" بود: "نویسنده باید فریاد بزند و نگذارد مردم در مقابل وقایع، خنثی و ساکت بمانند"! غولی در جثه ای کوچک، و تنها، که شصت و چند سال از عمر هشتاد و چهار ساله اش را علیه بی عدالتی و عفونت دروغ و فریب فریاد کشید. می لر خوش آیند هیچ کس نبود، نه چپ و نه راست. علیه "خو کردن" آمریکایی ها به خشونت، جنگ و برتری طلبی، علیه سیاست دولت آمریکا، علیه زور و خفقان در بلوک شرق، علیه دخالت اروپائیان در آفریقا و آسیا و... آنقدر به همه چیز معترض بود که به بی علاقگی و نفرت از آمریکا و آمریکایی ها متهمش کردند. "می لر" اما عاشقانه مردم و سرزمینش را دوست می داشت، و ایرادهایش از همین تپش قلبش برمیخاست! بعد از انتشار رمانش "شبح هارلوت" (۱۹۹۱) خبرنگاری پرسید؛ پیش از این هشدار داده بودید که ما (آمریکا) ممکن است گرفتار فاشیسم بشویم. آیا در سیاست دولت فعلی (دولت بوش پدر، بعد از حمله به عراق) علایم فاشیسم می بینید؟ گفت؛ منظورم از فاشیسم، آن "لباس قهوه ای"ها نیست. برای آن نوع فاشیسم، ما زیادی آمریکایی هستیم. منظورم "توتالیتاریسم" است. نشانه های سرکوب در یک کشور دموکرات هم می تواند به چشم بیاید. جایی که برخی آزادی ها هست، توتالیتاریسم بدتر عمل می کند. ولی این "بوش" که این همه مایه ی تنفر شماست، شصت و هشت درصد از آراء مردم آمریکا را پشت سر خود دارد. می لر می گوید؛ ما به عنوان یک ملت، نمی خواهیم با واقعیت روبرو بشویم. "راست" در این سرزمین دچار بیماری "خود درست بینی" شده. عمیق ترین بیماری سیاسی امروز آمریکا همین است که ملتی خودش را حق بجانب بداند. "می لر" اما نمی دانست که "چپ" ما روزگاری ست دچار همین بیماری "حق بجانبی"ست. هرچه از قدرت دورتر باشی، عقاید خودت را مهم تر می دانی!... خبرنگاری پرسید شما روزگاری به خشم و پرخاشگری شهره بودید. "می لر" پاسخ می دهد؛ از آن افسانه بیش از سی سال می گذرد. در این سن، خشم و اعتراض ها آنقدر عمیق شده اند که آرامش می آورند. البته جهان آن نیست که من آرزو می کنم. کسی هم نگفته من حق دارم برای جهان طرحی نو در اندازم. اما همین هم که هست، فاشیسم است...
به کپنهاگ که رسیدم، دنبال "کوتاه ترین رمان دنیا" گشتم. میلم بود این شعر خشن را دوباره بخوانم. اینجا هم "انتخابات" است. "کوتاه ترین رمان دنیا" را نیافتم. در میان نامه ها، دعوت عام "انجمن قلم" بود، به مراسم "روز جهانی دفاع از نویسندگان و روزنامه نگاران زندانی"! در فهرست اهل قلم زندانی در جهان، نام "یعقوب یادعلی" و "عمادالدین باقی" هم بچشم می خورند. اتحادیه ی نویسندگان سوئد اما صد سالگی "آسترید لیند گرن" را جشن گرفته. "آسترید" همین چند سال پیش فوت کرد، نویسنده ی سری کتاب های "پی پی جوراب بلنده" برای کودکان! پی پی، دخترک شیطانی که دنیای واقعیت و تخیلش در هم می شود، و خانه و محله و شهر از دستش در عذاب است. لحظه ای روی پایش بند نیست... بیش از صد و پنجاه میلیون نسخه از قصه هایش در ۹۲ زبان مختلف دنیا بفروش رفته است. هر سال، از جایی به خالق "پی پی جوراب بلنده" جایزه ای می دادند. حالا هم، پس از مرگش، صدمین سال تولدش را جشن می گیرند! بچه های شش تا شصت ساله که با قصه های "آسترید" بزرگ شده اند! این غربی های "فاسد" باید از ما یاد بگیرند که فساد و فحشاء را در قوطی حبس کرده ایم. یعقوب یادعلی را بخاطر زنی که در قصه اش بغل مردی خوابیده، به زندان انداخته اند، تا ریشه ی فساد را بخشکانند! با زندانی شدن "یادعلی"، در هیچ جای آن جزیره، دیگر هیچ زن و مردی بغل هم نمی خوابند! آن وقت غرب، نویسنده ای که "بانی فساد" است را به دنیا صادر می کند؛ "پی پی جوراب بلنده" جرثومه ی فساد و فحشاء! و حالا صد سالگی خالقش را هم جشن گرفته اند. چند روز پیش، مترجم کتاب تازه ی مارکز به فارسی، با بادی در غبغب گفت؛ کتاب سانسور نشده، تنها عنوانش را تغییر داده اند؛ "دلبرکان طناز من"! روز بعد، بخاطر شروعی زیبا برای "هفته ی کتاب"، تمام نسخه های "روسپی های عشوه گر من" و "دلبرکان طناز من" از بساط کتابفروشی ها جمع شد، تا شهر و سرزمین از وسوسه ی "دلبرکان" در امان بماند! در جامعه ای که اداره کنندگانش مدعی "معنویت" و مروج اخلاق اند، درصد "دلبرکان" در دو دهه ی گذشته سه برابر شده و متوسط سنی آنان به زیر بیست سالگی، یعنی سن مدرسه رسیده است! بیختن آب در الک! یک کپی از "کوتاه ترین رمان دنیا" را دوستی برایم فرستاد: "در اول، زن خیال می کرد می تواند مرد را ظرف سه روز بکشد. تا اندازه ای هم توانست. دل مرد نسبت به این لطف زن، جور دیگری گواهی می داد. بعد، زن با خودش گفت سه هفته ای طول می کشد اما مَرد، باز هم جان به در برد. آن وقت زن نشست و حساب هایش را کرد و دید که این کار، سه ماهی وقت می خواهد. بعد از سه سال، مرد هنوز زنده بود. این شد که آن دو با هم عروسی کردند. حالا سی سال است زن و شوهراند. مردم به گرمی از آنها یاد می کنند، به عنوان بهترین زوج شهر معروف اند. فقط بچه هایشان مرتب می میرند!" (اثر نورمن می لر، ترجمه ی باجلان فرخی، از "لوح ۲"، دفتری در قصه، دیماه ۱۳۴۷)
نشسته ام و به زن هایی فکر می کنم که در رویای مرگ مردانشان، عاشق می شوند، و مردانی که در اندیشه ی تصاحب همسرانشان، ازدواج می کنند، و کودکانی که نفس نفس زنان می میرند، و ایستاده، در هیابانگ زندگی گم می شوند... این طوری هفته ام تمام می شود، فردا شنبه است... دیگر سمیناری نیست، "گونار" به خانه رفته، "می لر" مرده، "آسترید لیندگرن" صد سال پیش به دنیا آمده، و یعفوب یادعلی در زندان است، نگران زنی که در رمانش هم چنان کنار مردی دراز کشیده؛ مبادا فاسدان مومن، دزدان با خدا، دوزخیان منادی بهشت، زن را از رختخواب مرد بیرون بکشند و در ملاء عام، سنگسارش کنند!
*
Norman Mailer
Harlotُs Ghost
PEN International
Astrid Lindgren
جمعه 25 آبان 1386
Norman Mailer
"می لر" یکی از قهرمان های جوانی ما بود. بالای سینه ام خالی شده است. همین که با "دنیا" آشنا شدیم، "می لر" پیش صف تظاهر کنندگان ضد جنگ ویتنام، قدم می زد، و هر کلامش، بانیان جنگ، بی تفاوت ها و رییس جمهور را سکه ی یک پول می کرد. در ادبیات روایی غیر داستانی، پیش کسوت "میلان کوندرا" بود: "نویسنده باید فریاد بزند و نگذارد مردم در مقابل وقایع، خنثی و ساکت بمانند"! غولی در جثه ای کوچک، و تنها، که شصت و چند سال از عمر هشتاد و چهار ساله اش را علیه بی عدالتی و عفونت دروغ و فریب فریاد کشید. می لر خوش آیند هیچ کس نبود، نه چپ و نه راست. علیه "خو کردن" آمریکایی ها به خشونت، جنگ و برتری طلبی، علیه سیاست دولت آمریکا، علیه زور و خفقان در بلوک شرق، علیه دخالت اروپائیان در آفریقا و آسیا و... آنقدر به همه چیز معترض بود که به بی علاقگی و نفرت از آمریکا و آمریکایی ها متهمش کردند. "می لر" اما عاشقانه مردم و سرزمینش را دوست می داشت، و ایرادهایش از همین تپش قلبش برمیخاست! بعد از انتشار رمانش "شبح هارلوت" (۱۹۹۱) خبرنگاری پرسید؛ پیش از این هشدار داده بودید که ما (آمریکا) ممکن است گرفتار فاشیسم بشویم. آیا در سیاست دولت فعلی (دولت بوش پدر، بعد از حمله به عراق) علایم فاشیسم می بینید؟ گفت؛ منظورم از فاشیسم، آن "لباس قهوه ای"ها نیست. برای آن نوع فاشیسم، ما زیادی آمریکایی هستیم. منظورم "توتالیتاریسم" است. نشانه های سرکوب در یک کشور دموکرات هم می تواند به چشم بیاید. جایی که برخی آزادی ها هست، توتالیتاریسم بدتر عمل می کند. ولی این "بوش" که این همه مایه ی تنفر شماست، شصت و هشت درصد از آراء مردم آمریکا را پشت سر خود دارد. می لر می گوید؛ ما به عنوان یک ملت، نمی خواهیم با واقعیت روبرو بشویم. "راست" در این سرزمین دچار بیماری "خود درست بینی" شده. عمیق ترین بیماری سیاسی امروز آمریکا همین است که ملتی خودش را حق بجانب بداند. "می لر" اما نمی دانست که "چپ" ما روزگاری ست دچار همین بیماری "حق بجانبی"ست. هرچه از قدرت دورتر باشی، عقاید خودت را مهم تر می دانی!... خبرنگاری پرسید شما روزگاری به خشم و پرخاشگری شهره بودید. "می لر" پاسخ می دهد؛ از آن افسانه بیش از سی سال می گذرد. در این سن، خشم و اعتراض ها آنقدر عمیق شده اند که آرامش می آورند. البته جهان آن نیست که من آرزو می کنم. کسی هم نگفته من حق دارم برای جهان طرحی نو در اندازم. اما همین هم که هست، فاشیسم است...
به کپنهاگ که رسیدم، دنبال "کوتاه ترین رمان دنیا" گشتم. میلم بود این شعر خشن را دوباره بخوانم. اینجا هم "انتخابات" است. "کوتاه ترین رمان دنیا" را نیافتم. در میان نامه ها، دعوت عام "انجمن قلم" بود، به مراسم "روز جهانی دفاع از نویسندگان و روزنامه نگاران زندانی"! در فهرست اهل قلم زندانی در جهان، نام "یعقوب یادعلی" و "عمادالدین باقی" هم بچشم می خورند. اتحادیه ی نویسندگان سوئد اما صد سالگی "آسترید لیند گرن" را جشن گرفته. "آسترید" همین چند سال پیش فوت کرد، نویسنده ی سری کتاب های "پی پی جوراب بلنده" برای کودکان! پی پی، دخترک شیطانی که دنیای واقعیت و تخیلش در هم می شود، و خانه و محله و شهر از دستش در عذاب است. لحظه ای روی پایش بند نیست... بیش از صد و پنجاه میلیون نسخه از قصه هایش در ۹۲ زبان مختلف دنیا بفروش رفته است. هر سال، از جایی به خالق "پی پی جوراب بلنده" جایزه ای می دادند. حالا هم، پس از مرگش، صدمین سال تولدش را جشن می گیرند! بچه های شش تا شصت ساله که با قصه های "آسترید" بزرگ شده اند! این غربی های "فاسد" باید از ما یاد بگیرند که فساد و فحشاء را در قوطی حبس کرده ایم. یعقوب یادعلی را بخاطر زنی که در قصه اش بغل مردی خوابیده، به زندان انداخته اند، تا ریشه ی فساد را بخشکانند! با زندانی شدن "یادعلی"، در هیچ جای آن جزیره، دیگر هیچ زن و مردی بغل هم نمی خوابند! آن وقت غرب، نویسنده ای که "بانی فساد" است را به دنیا صادر می کند؛ "پی پی جوراب بلنده" جرثومه ی فساد و فحشاء! و حالا صد سالگی خالقش را هم جشن گرفته اند. چند روز پیش، مترجم کتاب تازه ی مارکز به فارسی، با بادی در غبغب گفت؛ کتاب سانسور نشده، تنها عنوانش را تغییر داده اند؛ "دلبرکان طناز من"! روز بعد، بخاطر شروعی زیبا برای "هفته ی کتاب"، تمام نسخه های "روسپی های عشوه گر من" و "دلبرکان طناز من" از بساط کتابفروشی ها جمع شد، تا شهر و سرزمین از وسوسه ی "دلبرکان" در امان بماند! در جامعه ای که اداره کنندگانش مدعی "معنویت" و مروج اخلاق اند، درصد "دلبرکان" در دو دهه ی گذشته سه برابر شده و متوسط سنی آنان به زیر بیست سالگی، یعنی سن مدرسه رسیده است! بیختن آب در الک! یک کپی از "کوتاه ترین رمان دنیا" را دوستی برایم فرستاد: "در اول، زن خیال می کرد می تواند مرد را ظرف سه روز بکشد. تا اندازه ای هم توانست. دل مرد نسبت به این لطف زن، جور دیگری گواهی می داد. بعد، زن با خودش گفت سه هفته ای طول می کشد اما مَرد، باز هم جان به در برد. آن وقت زن نشست و حساب هایش را کرد و دید که این کار، سه ماهی وقت می خواهد. بعد از سه سال، مرد هنوز زنده بود. این شد که آن دو با هم عروسی کردند. حالا سی سال است زن و شوهراند. مردم به گرمی از آنها یاد می کنند، به عنوان بهترین زوج شهر معروف اند. فقط بچه هایشان مرتب می میرند!" (اثر نورمن می لر، ترجمه ی باجلان فرخی، از "لوح ۲"، دفتری در قصه، دیماه ۱۳۴۷)
نشسته ام و به زن هایی فکر می کنم که در رویای مرگ مردانشان، عاشق می شوند، و مردانی که در اندیشه ی تصاحب همسرانشان، ازدواج می کنند، و کودکانی که نفس نفس زنان می میرند، و ایستاده، در هیابانگ زندگی گم می شوند... این طوری هفته ام تمام می شود، فردا شنبه است... دیگر سمیناری نیست، "گونار" به خانه رفته، "می لر" مرده، "آسترید لیندگرن" صد سال پیش به دنیا آمده، و یعفوب یادعلی در زندان است، نگران زنی که در رمانش هم چنان کنار مردی دراز کشیده؛ مبادا فاسدان مومن، دزدان با خدا، دوزخیان منادی بهشت، زن را از رختخواب مرد بیرون بکشند و در ملاء عام، سنگسارش کنند!
*
Norman Mailer
Harlotُs Ghost
PEN International
Astrid Lindgren
جمعه 25 آبان 1386
Norman Mailer
Published on March 17, 2010 03:50
No comments have been added yet.