سلام بر سرهنگ

سلام سرهنگ، قاضی یوهان، همکارم که یادت هست؟ نامه ی سومی هم برایش نوشتم؛
یوهان عزیز
یوهان عزیز در خبرها چیزی خواندم که باز هم مرا به یاد آن بحث بلندمان در یکی از روزهای اوایل مارچ 2003 انداخت. هنوز هم معتقدم با وجودی که حقوق خوانده ای، دست اندر کار بورس و سیاستی و باید از روی حساب و کتاب بدانی کدام سیاست و چه کسی را تقویت و پشتیبانی کنی تا فردا سهامت را دو ریال بیشتر بخرند ... خانه ات بزرگ تر بشود، و اتومبیلت، و سرمایه ات، و شکمت هم ... ولی این یک مورد را اشتباه کردی.
آن روز برفی مارچ 2003 که طبل های جنگ علیه صدام به صدا در آمده بود تا بالای پیشانی سرخ شده بودی و از بلاهت من در سیاست می نالیدی که دارم زیادی احساسات بخرج می دهم. به ریشخند گفتی که اطلاعات من از "سی.آی.ا." و "اینتلیجنت سرویس" و "موساد" که بیشتر نیست. گفتم نه، البته که نیست. اما آنقدرها هم ساده نیستم که خیال کنم آنها از سر خیرخواهی جهان، پستان به تنور می چسبانند. گفتم آنها از کاه، کوهی می سازند تا در جهت منافع خود جهان را از موهومی بترسانند و به نتایجی برسند که خود می خواهند. مردم هم به آنها همان اعتقاد و اعتماد تو را دارند، پس قانع می شوند، و دیدیم که شدند؛ که صدام حسین سلاح های کشتار جمعی دارد و می تواند ظرف چهل و پنج دقیقه اروپا و آمریکا را به خاک و خون بکشد و ... منطق مخالف را اما تنها معدودی گفتند که قدرت ایستادگی در مقابل زور و سرمایه را نداشتند. کسی باور نکرد که صدام ده سال بود اجازه نداشت نفت بفروشد مگر معدودی بشکه در مقابل غذا و دارو... و کسی باور نکرد که صدام از جنگ 1991 هرگز کمر راست نکرده. باری، جنگ در گرفت، صدام سقوط کرد و شش ماه بعد روشن شد که هیچ سلاح کشتار جمعی در عراق و جود نداشته. و من اولین نامه را به تو نوشتم و جویای حال و احوالت شدم.
آن روز برفی مارچ 2003 به ریشخند گفتی؛ من هنوز تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری را نمی شناسم. گفتی اگر به راستی مایلم در کشورم فضای باز سیاسی ایجاد شود، باید از اشغال افغانستان وعراق پشتیبانی کنم. برایم دلیل می آوردی که دو همسایه ی دموکرات چه تاثیری می توانند بر روند اوضاع در ایران داشته باشند. (راستی در خبرها خوانده ای که اسناد اف. بی. آی. نشان می دهد که از چند هفته بعد از سقوط بغداد، مسوولین دولت بوش و بلر و شاید خیلی های دیگر از شکنجه ی اسرای عراقی خبر داشته اند؟ حتی از حال و روز اسیری که به علت چپاندن سیگار روشن در گوشش، به بیمارستان ارتشی در بغداد منتقل شده؟ و این که برخی زندانیان اسیر در گوانتانامو وادار می شده اند که بیش از 24 ساعت سرپا بایستند و در مواردی مدفوع خود را بخورند و ادرار خود را بیاشامند؟ یا در افغانستان ... یا در ... آه، نه یوهان عزیز، متشکرم. این دموکراسی را ما تجربه کرده ایم، از زمان شاهان سابق تا شاهان فعلی مان، و هنوز هم. نه، متشکرم. "از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید".
... و من، اگرچه باورم نداشتی، بی آن که گفته های تو را به ریشخند بگیرم، گفتم؛ سنت و فرهنگ در افغانستان و عراق و ایران گرد و خاکی نیستند که یک روزه و به یک جارو از سر اثاث و فرش ملتی برچیده شوند. گفتم که رفورم و آزادی و مدرنیته و مردم سالاری چیزهایی نیستند که بشود به شکل هدیه ای از بیرون یا از بالای سر یک جامعه، در دامنش انداخت. از تجربه ی صد ساله ی مبارزه ی ایرانیان برای رسیدن به مدرنیته و آزادی برایت گفتم؛ از دو انقلاب و دو کودتا و چند بحران در همین صد ساله و از شکست هایمان گفتم و از این که در جای جای این روند صد ساله، چگونه دخالت های خارجی رشد خودجوش و درونی ملت را در نطفه کشت و ما بار دیگر چه تاوانی دادیم تا باز راه رفته به سوی آزادی را از سر بگیریم. این را هم گفتم که ما آزادی خواهیم اما آزاده نیستیم. گفتم که این جریانی ست که یک ملت باید از درون طی کند. این را هم گفتم که اولین آثار پس از این جنگ ها و اشغال ها، بهم ریختن شکل سنتی این جوامع است و ایجاد یک آنارشی که به رو در رویی گروه ها و قبیله ها می انجامد. گفتم که در عراق شیعه و سنی و کرد و عرب رو در روی یکدیگر خواهند ایستاد و... تو نگاهم کردی و پرسیدی؛ پس موافقی که صدام بماند؟! به این استدلال کودکانه خندیدم که مخالفت با جنگ و حضور نظامی آمریکا در منطقه، به معنای دفاع از صدام نیست.
آن روز برفی اوایل مارچ 2003 ، گفتم بهترین روش برای این که صدام یا طالبان یا آخوندها یا شاهزادگان سعودی یا هر نره خر دیگر سر کار نیاید، و اگر آمد، نپاید و این همه فاجعه نزاید، کمک نکردن و پشتیبانی نکردن پنهان و آشکار سیاسی و اقتصادی از آنهاست. می شود فراموش کرد که آمریکا چگونه با پول عربستان به طالبان یاری داد؟... و اروپا ساکت ماند؟ می شود فراموش کرد که همین آقای "منسفیلد" و یارانش چگونه صدام را علیه ایران تحریک کردند و تا آستانه ی حمله ی عراق به کویت، از هر جهت از او پشتیبانی کردند؟ سلاح شیمیایی به او دادند و هنگامی که کردها را جزغاله کرد، کلامی در محکومیت عمل وحشیانه ی صدام از دهان هیچ دموکراتی در این سوی دنیا بر نیامد. حتی از دموکرات های همین فرانسه و آلمان هم؟ (همین دموکرات ها که امروز در فلوجه و موصل و بغداد و بصره و ... همان می کنند، شاید بسی زشت تر از آنچه صدام با ملت عراق کرد و کسی عملشان را محکوم نمی کند) حالا و هر وقت دیگر هم، کافی ست دو ماه دست از پشتیبانی و معامله و لاس زدن با آنها بردارید، مثل برف آب خواهند شد. برای دموکراسی در منطقه نیازی نیست جماعتی از مردم را به خون بکشید، سرزمینی را ویران کنید و اقتصاد ورشکسته ای را باز هم، به قهقهرا برانید و منابع و منافع ملتی را غارت کنید. تنها کافی ست دست از پشتشانی جلادان بردارید...
یوهان عزیز، در آن روز برفی اوایل مارچ 2003 این را هم گفتم که با اشغال عراق، کانون بحران از فلسطین به عراق منتقل می شود، همان گونه که به لبنان رسید و کشور زیبا و آرامی را در طول یک دهه به جهنم تبدیل کرد. و بعد ... روزی خواهد رسید که آمریکا جهان را راضی کند که عراق به سه کشور شیعه و سنی و کرد تقسیم شود، (همان کاری که بعد از یک دهه جنگ در یوگسلاوی سابق کردند)، و صلح به وسیله ی سازمان ملل (بخوان "سازمان دول") در مرزها تعبیه شود. و بعد ... سربازان آمریکایی البته نه در بخش های فقیر نشین شیعه و سنی، که تنها در بخش کردنشین که تمامی نفت عراق فعلی را دارد باقی می مانند، ... و کردها، بی آن که بدانند، با یک خودمختاری صوری به همان سرنوشتی دچار می شوند که ما از ابتدای قرن گذشته دچارش بوده ایم؛ "تا پول (نفت) داری رفیقتم، قربون بند کیفتم". اما آرامش در آن مرزها دیگر به این سادگی ها مستقر نخواهد شد، همان گونه که در فلسطین پسرعموهای تاریخی را روبروی هم قرار دادید و بحران یهودیت و مسیحیت را که برای 19 قرن در تایخ اروپا شعله ور مانده بود، به خاورمیانه منتقل کردید و به بحران میان اسلام و یهودیت تبدیل کردید. اینجا هم با تجزیه ی عراق، کانون بحران از فلسطین به عراق منتقل می شود، نه بخاطر حل بحران فلسطین، بلکه برای باز گذاشتن دست اسراییل تا نه تنها دشمن بزرگش صدام از میان برود، بلکه تا عراق یکپارچه و قدرتمند، بکل از نقشه پاک شود. این همان برنامه ای ست که برای ایران هم دارید. یا ایزوله کردن، یا تقسیم کشور به اجزاء کوچک تر تا کنترل آنها ساده تر باشد... و آخوندها هم با "مرگ بر اسراییل" و"مرگ بر آمریکا" آب به آسیاب شما می ریزند و بهانه های جهان پسندی به دستتان می دهند تا به دنیا بقبولانید که اینها برای دموکراسی غرب و برای منافع غرب در منطقه خطرناک اند...
یوهان عزیز. این نامه ی سوم را به این جهت می نویسم تا یاد آوری کنم که هفته ی پیش آقای "کیسینجر" حرمت را شکست و به آقای بوش توصیه کرد که بجای تن دادن به یک حکومت یک پارچه ی شیعی در عراق، بهتر است عراق به سه کشور تقسیم شود. این کلام البته برای سبک سنگین کردن نظرات جهان و به ویژه دنیای عرب و اسلام، ابتدا از زبان آقای کیسینجر بیان می شود که نقشی در دولت فعلی آمریکا ندارد. اما همین که حرمت شکست و عکس العمل های تند بروز داده شد، در سکوتی مرگبار، و طی مدتی کوتاه حرمتش می ریزد و به یک واقعیت تبدیل می شود تا آنجا که پذیرشش برای مردم از جنگ و نا امنی به تنگ آمده ی عراق هم ساده شود. در فارسی ضرب المثلی هست که می گوید "با قرم قرم گفتن، شروع کن". آخر در فرهنگ من کلمه ی "قرمساق" توهین بزرگی ست. اما برای کاستن از کراهت و زشتی آن، توصیه می شود که ناسزا را در طی یک پروسه ی آرام، با "قرم، قرم گفتن" شروع کنی تا مخاطب با واژه انس بگیرد، و با شنیدن "قرمساق"، دیگر عکس العمل تند و چندان غیر مترقبه ای بروز ندهد.
تو خوب می دانی که من از زمره ی آن شرقیان نیستم که تصور می کنند شما آزاده تر و فهمیده تر از دیگر مردمان هستید. شما را هم بابت عقب افتادگی های خودمان لعن و نفرین نمی کنم چرا که معتقدم هرکس باید سربلند قدم پیش گذارد و سهم خود از کیک زندگی در این جهان فراخ برگیرد. دیگر دیری ست که نمی شود کناری ایستاد و به معرفت و لوطی گری دیگران تکیه و اعتماد کرد. این مفاهیم کهنه و نخ نما شده اند. زودباوری، عادت سنتی شرقی هاست و تبلیغات شما در مورد دانش، پیشرفت، آزادگی، مردم سالاری و توانایی تان در چند قرن اخیر، در دل شرقی هول انداخته است. همین باعث شده تا شما به خود اجازه ی سوء استفاده بدهید. کار ما اما این نیست که نگاه به دست شما کنیم و مثل شما غربیله کنیم. کافی ست از این ساده دلی و اعتقاد کوری که به شما پیدا کرده ایم دست برداریم، ترفندها ی شما را بشناسیم و بی شعار و بی خصومت و با احترام متقابل، با در نظر گرفتن ویژگی های تاریخی و جغرافیایی مان به دنیای تازه وارد شویم تا حقمان پایمال نشود. اگر چیزی هست که ما باید از شما فراگیریم، دانش زیستن نیست که ما خود در این تاریخ، بسی دیر و دور زیسته ایم. آنچه ما کم داریم، درس گرفتن از تجربه های تلخ و شیرین تاریخی مان است، نتایجی که پشت سر انداخته ایم و لاجرم اشتباهات تاریخی مان را چند و چندین باره تکرار می کنیم.
دوست عزیز سابق! گاه تقارن ساده ی یکی دو اتفاق، در عین بی ارتباطی به اندازه ی یک تاریخ حرف دارد. همین طور که نشسته ام و به آن روز برفی ماه مارچ فکر می کنم و درد زخم حرف های آقای کیسینجر روی قلبم فشار می آورد، بیرون از پنجره ی امروز، یکی از روزهای اوایل ژانویه ی 2005 هم برف می بارد. در حاشیه ی خبرهای ایران می خوانم که همین چند شب پیش در تربت حیدریه، شهری در کناره ی مرز ایران و افغانستان، گرک های گرسنه کارتون خوابی را پیش چشم عابران دریده اند. عابرینی ناظر بر جدال مرد بی نوا با دندان و پنجه ی گرگان، از بیم جان یا هر واهمه ی دیگر، حتما با فاصله در گوشه ی امنی ایستاده اند و دریده شدن مرد کارتون خواب را تا درگاهی مرگ تماشا کرده اند. می بینی! چرا تصویر همیشه ی تاریخ، حکایت برف و گرگ و دندان و دریدن و دست های کوتاه است؟ به راستی چرا از دست ما عابران جهان کاری جز این بر نمی آید که گوشه ی امنی به تماشای دریدن و دریده شدن بایستیم و لب به دندان بگزیم؟
2 likes ·   •  1 comment  •  flag
Share on Twitter
Published on November 26, 2021 01:58
Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Ashkan (new)

Ashkan سلام و روز و شب خوشی

ممنون از نقدهای شما

مشتاق کتابهایتانم، اگر میشود برایم ارسالشان کنید

tomb_raider0098@yahoo.com


back to top