دوستانی که دو جلد قبل رو نخوندهن و میخوان بخونن، طبیعتا متن زیر حاوی اسپویلرهای بسیار زیادیه.
یک نکتهی کلی اینکه واژهی «پیشوا» کلاً «پیامبر» بوده.
نکتهی دوم اینکه دیدم برای عدهی زیادی سؤال شده جنسیت فیزیکی شخصیت جریکو چیه. مطلقاً توی داستان به این نکته اشاره نمیشه و حتی ضمیرهای مؤنث و مذکر بهکاررفته هم براساس نظام شخصی و خاص جریکو تغییر میکنن.
صفحه صدویک – پاراگراف هفتم – خط اول: در آغوش سیترا بود...
صفحه صدودو – پاراگراف دوم – خط اول: در تمام این مدت در آغوش هم ماندند...
صفحه صدوشش – پاراگراف اول – خط اول: شما در حالی پیدا شدید که در آغوش مرد جوانی که...
صفحه صدوهشت – پاراگراف اول – خط سوم: او و روئن یکدیگر را در آغوش کشیدند...
صفحه صدوهشت – پاراگراف اول – خط چهارم: سپس آنقدر میان بازوان هم لرزیدند...
صفحه صدونه – خط آخر: دستهایش را محکم گرفت و گفت...
صفحه صدوده – پاراگراف اول – خط چهارم: نیروانا و والهالا، تناسخ و...
صفحه صدوسیوپنج – پاراگراف سوم – خط اول: در هنرستان که درس میخواند، یکی از دوستدخترهایش گفته بود...
صفحه صدوچهلویک – پاراگراف اول – خط دوم: چون داشت با دختری میرفت بیرون که تو ازش خوشت میاومد...
صفحه صدوچهلویک – پاراگراف اول – خط پنجم: اونقدر ابسینت خوردی که تو دوران میرایی آدمها رو راهی بیمارستان میکرد...
صفحه صدوپنجاهوپنج – پاراگراف دوم – خط سوم: از دید تاریخی، شخصیتهای مذهبی همیشه یا خیلی زنباره بودهن یا ازدنیابریده...
صفحه صدوپنجاهوهفت – پاراگراف آخر – خط اول: در گذر سالها ابر تندر شاهد خوابیدن میلیونها نفر در آغوش یکدیگر بود...
صفحه صدوشصتوسه – پاراگراف هفتم – خط اول: سیترا در آغوش او مرده بود...
صفحه صدونودونه – پاراگرافهای اول و دوم: سپس گدارد پایین را نگاه میکند و میبیند رند دستش را محکم گرفته و – از آن هم مهمتر – میبیند که خود نیز بدون اینکه متوجه باشد دست رند را محکم گرفته. حرکتی غیر ارادی. انگار این دستها متعلق به او نیستند.
گدارد میداند که باید تصمیمی بگیرد؛ تصمیمی مهم. این نکته هم برایش روشن است که آن تصمیم باید چه باشد. دستش را از دست او بیرون میکشد.
صفحه دویستوشش – پاراگراف پنجم – خط اول: رند به جای اینکه با او دست بدهد...
صفحه دویستوبیستوسه – پاراگراف سوم – خط سوم: یک نفرشان حتی میخانهای باز کرد...
صفحه دویستوبیستوشش – پاراگراف آخر – خط اول: من هم شراب میندازم و مست میکنم و...
صفحه دویستپنجاهودو – ادامهی پاراگراف چهارم: ؟ حتی در آن موقعیتهای کمشماری هم که کشیشها با ادب و نزاکت میگفتند «مهمانی همراهش است»، انگار باید توی تخت با خُردهنان رد میگذاشتند تا یکدیگر را پیدا کنند.
صفحه دویستوشصتودو – خط دوم: اما این آیه از مرگ غیرطبیعی سخن میگوید...
صفحه دویستونودوسه – خط چهارم از آخر صفحه: لباسهامون رو درآوردیم تا قبل از...
صفحه دویستونودوشش – پاراگراف پنجم: آناستازیا خجالت زده گفت: «اوممم... توی آفتاب دلبری میکنی. نمیدونم وسط طوفان هم این کار رو میکنی یا نه.»
«یکی از مزایای ماداگاسکاریبودن اینه که ما هویت حقیقی مردم رو میبینیم. وقتی پای جذابیت در میون باشه، دیگه جنسیت مطرح نیست.»
صفحه سیصدوهفت – پاراگراف هفتم – خط دوم: سپس تیغهی اعظم پدرانه دستش را دور کمر آناستازیا انداخت...
صفحه سیصدوبیستوسه – پاراگراف دوم – خط دوم: و بقیه که در بالکنها میرقصیدند. همه مایو و لباسهای رنگارنگ مهمانی به تن داشتند. بعد متوجه شد...
صفحه سیصدوبیستوپنج – پاراگراف دوم – خط هفتم: اما هیچکس مردی را که لباس خرس به تن داشت و رقصان از وسط صحنه میگذشت...
صفحه سیصدوسیودو – پاراگراف سوم – خط اول: دستش را روی شانهی آناستازیا گذاشت و وادارش کرد بایستد.
صفحه سیصدوسیوچهار – پاراگراف ششم – خط دوم: سپس دست جری را گرفت و گفت: «تو هم همینطور.» با عصبانیت از اتاق خارج شد و جری هم اگر میخواست دستش را از دست ندهد، چارهای نداشت جز اینکه همراهش برود.
صفحه سیصدوسیوپنج – پاراگراف پنجم: آناستازیا به جری گفت: «ببوسش. محض احتیاط.»
جری هم دستش را گرفت و بوسید؛ اما انگشتر را نه.
آناستازیا ناخودآگاه دستش را پس کشید. «انگشتر رو گفتم، نه دستم!» دوباره دستش را پیش آورد. «این بار انگشتر رو ببوس.»
جری گفت: «انتخاب من اینه که این کار رو نکنم.»
صفحه سیصدوچهلوهفت – پاراگراف ششم – خط دوم: . بطری شامپاینی خواهد بود که به بدنهی یک کشتی کوبیده میشه و سرآغاز دورانی جدید برای نوع بشر خواهد بود.
صفحه سیصدوچهلوهشت – پاراگراف سوم – خط اول: گدارد متوجه شده بود همهچیز به تکامل برمیگشت...
صفحه سیصدوچهلوهشت – پاراگراف پنجم – خط اول: آین دستی روی زانویش گذاشت که دیگر حرکتش ندهد.
صفحه سیصدوشصتوسه – پاراگراف پنجم – خط دوم: چرا که پژواک بهدست داسی شهید شده بود.
صفحه سیصدوهفتادویک – پاراگراف ششم: «شاید برای اینکه میخوام دستهات رو برای کاری غیر از ارضاکردن خودت به کار بگیری.»
صفحه سیصدوهشتاد – خط چهارده: چون خودت از پیامبرشون شهید ساختی.
صفحه سیصدونودوهفت – پاراگراف دوم – خط دوم: مرثیهای که پیروان صفیری آوا، تندر و پژواک شهید ساخته و اجرا میکنند.
صفحه چهارصدوسه – پاراگراف چهارم: بابا اضافه کرد: «تازه در صورتی که خلبانش مثل دفعهی قبل توی میخونه نباشه.»
صفحه چهارصدوبیستویک – پاراگراف چهارم – خط اول: پژواک شهید شده بود.
صفحه چهارصدوپنجاهودو – پاراگراف چهارم – خط اول: پوزوئلو خندید و بغلش کرد؛ آغوشش آرامشبخش و پدرانه بود...
صفحه چهارصدوپنجاهودو – پاراگراف هفتم – خط چهارم: سپس یک بار دیگر او را در آغوش کشید.
صفحه چهارصدوپنجاهوهفت – پاراگراف دوم: گریسون همچنان نمیفهمید چه میگوید و ناخدا اندکی آزرده به نظر میرسید. «من هیچوقت نمیفهمم شمایی که جنسیت مشخص دارید چهجوری اینقدر به لولهکشیِ مادرزادیتون وابستهاید. چرا باید اینکه یه آدم تخمدان داره یا بیضه یا جفتش، اهمیت داشته باشه؟»
صفحه چهارصدوشصتودو – پاراگراف یازدهم – خط اول: سپس ابر تندر نگاه جری به مسئلهی جنسیت را برای گریسون توضیح داد که...
صفحه چهارصدوشصتونه – پاراگراف چهار: آلیگیِری در آینه به جری نگاه کرد. «تو یکی از اون بیجنسیتهایی؟»
جری اشتباهش را اصلاح کرد. «جنسیتم سیاله. ما اهالی ماداگاسکار اینطوری هستیم.»
صفحه چهارصدونودوهشت – خط پنجم: دختر با لبخند پراحساسی جواب داد: «دقیقاً. سفر بخیر!» و قبل از اینکه برود با او دست داد و دستش را کمی طولانیتر از حد معمول در دست خود نگه داشت.
صفحه پانصدونوزده – دو خط آخر: اگه شهید بشه بهتر از اینه که زنده بمونه... من راحتتر میتونم یه شهید رو به هر چیزی که مورد نیازمونه تبدیل کنم
صفحه پانصدوبیستوپنج – خط چهار و پنج: پرسید: «عاشقش شدی؟»
جری جواب داد: «نه. عاشق خیال عشقش شدم.»
صفحه پانصدوپنجاه – خط سوم: زن وقت دستدادن، دستش را کمی طولانیتر از حد معمول نگه داشت و باعث شد معذب شود. این اتفاق گریسون را دچار دِژا وو کرد.
صفحه پانصدوپنجاهوسه – پاراگراف دوم: آناستازیا میخواست آداب رفتار رسمی را کنار بگذارد و خودش را به آغوش او بیندازد اما وقتی بهطرفش رفت، فارادی مقابلش زانو زد. او که شاید بزرگترین داس تاریخ بود، مقابل او زانو زده بود. فارادی دستهای آناستازیا را محکم در دستهای خود گرفت، سرش را بالا آورد و نگاهش کرد.
صفحه پانصدوشصتویک – خط سوم از آخر: وجودش از اندوهی عمیق سرشار شده بود. سیترا دستش را محکم گرفت.
صفحه پانصدوشصتوهفت – پاراگراف دوم – خط اول: گریسون رنج استرید را مثل زخمی ناسور احساس میکرد. جری دست استرید را گرفت تا دلداریاش بدهد.
صفحه پانصدوهشتادودو – پاراگراف دوم – خط ششم: وقتی یکدیگر را در آغوش کشیدند، چیزی نمانده بود همدیگر را نقش زمین کنند.
صفحه پانصدونود – پاراگراف دوم: خط اول: روئن و سیترا مابقی شب و صبح را در آغوش هم خواب بودند.
صفحه ششصدونه – خط دوم از آخر: ...خروش و غرّشی دورتادورشان را پر کرد. لوریانا دستش را دراز کرد و دست او را گرفت تا جلوی لرزش دستهایشان را بگیرد.
صفحه ششصدوسیوسه – پاراگراف ششم – خط اول: وقتی قدم میزدند، خورشید پشت ابری پنهان شد و گریسون دست جری را کمی – فقط ذرهای – شلتر از قبل گرفت.
صفحه ششصدوسیوسه – پاراگراف هفتم – خط اول: آن تغییر جزئی در فشار دست، باعث شد...
صفحه ششصدوچهل – پاراگراف چهارم: مرد بامهربانی میگوید: «سلام.» هوش و حواسش به اندازهای به جا هست که متوجه شود دستش را گرفته. شاید خیلی وقت است که دستش را در دست دارد.
Published on November 02, 2021 13:08