"سبکباران ساحل ها" در "این شب تیره"
در این سال ها که دگرگون جلوه دادن و "جعل" تاریخ، بصورت یک عمل پسندیده پذیرفته شده، کلمات "پارس" و "پارسی" نیز به بازی گرفته شده و بشکلی جعلی بین مردم ترویج داده شده اند. در میان این تحریف ها اما دو سه نقطه ی تاریخی ست که به شکلی دردناک و همراه با جعلیاتی عجیب و غریب ارائه شده، چنان که مرا وادار کرده تا اصل واقعه را جستجو کنم و دریابم که قصه ی اصلی چه بوده و چگونه اتفاق افتاده که به این صورت تحریف شده است. یکی از این نقاط تاریخی، واقعه ی مشهد در سال 1314 (دوران رضاشاه) است، که آخرین بار، تحریف شده ی آن را در نشریه ی به اصطلاح "تاریخ معاصر" دیده ام. با آن که تصمیم داشتم، عین واقعه را با توجه به خوانده ها و شنیده هایم (پدربزرگ و مادربزرگ مادری ام در این حادثه به قتل رسیده اند)، اما صبر کردم تا "عصبیت" از ذهنم دور شود و در آرامش خاطر، و دور از هرگونه تعصب به واقعه اشاره کنم.
رضاشاه که ابتدا با توسل به مذهب و آخوندها، جای پای خود را محکم کرد، و برای اینکار حتی در سینه زنی در دسته های روز عاشورا شرکت کرد، پس از تثبیت قدرت، به قلع و قمع نهاد آخوندی پرداخت و تا آنجا که رخصت یافت، علیه خرافات جنگید. پیش از "کشف حجاب"، و بار دومی که محمدعلی فروغی (ذکاء الملک) در پست نخست وزیری بود، رضاشاه دستور داد قبا و ارخالق و عرقچین و غیره... دور انداخته شود و مردان لباسی دیگر بپوشند و کلاهی که بعدن به "کلاه پهلوی" معروف شد، بر سر بگذارند. (این واقعه هشت نه ماه پیش از کشف حجاب اتفاق افتاده) این دستور، مطابق میل مذهبیون واقع نشد و اینجا و آنجا مخالفت های پنهان و آشکاری نشان دادند که دستگاه قدرت را خوش نمی امد. آن زمان فتح الله پاکروان استاندار خراسان بوده و "ولی خان اسدی" نایب التولیه ی آستان قدس، هر دو هم به جهاتی به رضاشاه نزدیک بودند. در مشهد هم، مثل هر جای دیگر، مخالفت هایی صورت گرفت. از جمله آن که جماعتی از مردم به تحریک برخی آخوندها، در مخالفت با دستور رضا شاه، به مقاومت و بست نشینی واداشته شدند. پاکروان معتقد بود که حکومت بایستی با زور در برابر مقاومت مردم، آنها را به پذیرش دگرگونی وادار کند. اما محمد ولی خان اسدی که معروف به مردمداری متظاهرانه بود، اعتقاد داشت که برای پرهیز از هرگونه رویداد شومی، بایستی کاربرد کلاه پهلوی در خراسان، دل بخواهی بشود. پاکروان به رضا شاه می نویسد: "قادر به انجام نظر خود نیستم چون نایب التولیه مردم را تحریک می کند...". در مقابل اسدی می نویسد: "... اجرای اوامر را به این شکل، خطرناک می دانم...". رضاشاه دستور می دهد بهر شکل شده دستور را اجرا کنند. ظاهرن بیم داشته که اگر در یک شهر، در مقابل مقاومت مذهبیون پس بنشیند، در جاهای دیگر هم به ناچار قادر به اعمال نظر خود نخواهد بود.
باری، به دستور پاکروان، شهربانی خراسان اعمال قدرت می کند. ماموران در صورت مشاهده، کلاه های سابق را پاره می کرده اند، و شخص مرتکب، یا بی کلاه، بازداشت و مجازات می شده است. شب نوزدهم تیرماه سال 1314 کنند (مانده تا به دیماه و کشف حجاب برسیم)، جمعی از مردم در مسجد گوهرشاد جمع می شوند (از آنجا که هردو طرف یکدیگر را محکوم می کنند، به راستی روشن نیست مردم توسط چه کسی و چگونه تحریک شده اند). شیخ محمد گنابادی معروف به "شیخ بهلول"، در مسجد گوهرشاد به منبر می رود و با سخنان تندی مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فرا می خواند. حاضرین هم در همان مسجد، شبانه به اعتراض به دستور رضاشاه، بست می نشینند. رضا شاه به پاکروان دستور می دهد اگر بست نشینان تا صبح فردا متفرق نشوند، نمایندگان دولت به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد. پلیس (ظاهرن به دستور پاکروان) به پراکندن مردم می پردازد و چون عده ای مقاومت می کنند؛ پاکروان از ایرج مطبوعی، فرمانده لشکر خراسان می خواهد بهر قیمتی شده مردم را متفرق کند. به دستور سرتیپ مطبوعی، هنگی به فرماندهی سرهنگ قادری حرم و مسجد گوهرشاد را محاصره می کنند و چون مردم متفرق نمی شوند، دستور آتش داده می شود. با گشودن آتش به روی بست نشینان، به روایتی بيش از 67 تن کشته می شوند. آخوندها، مذهبیون و مخالفان رضاشاه اما، شمار کشته شدگان را بیش از هزار تن می نویسند (گویا تفنگ ها و مسلسل ها هم اصرار داشته اند که آدم ها را به عدد "گرد" بکشند!)... به روایتی کشته شدگان را در گوری جمعی در محله های "خشت مال ها" و "باغ خونی" به خاک می سپارند. ابعاد فاجعه، گاه بصورت شایعه، و همراه با شاخ و برگ بسیار، بین مردم پخش می شود. صدای اعتراض به گوش شاه می رسد. از آنجا که همان شب، محمد ولي خان اسدي (نایب التولیه) بهلول را به افغانستان فراری می دهد، این شایعه تقویت می شود که اسدی آخوندها را تحریک می کرده است. پاکروان که از این قضیه با خبر بوده، قصه را تلگرافی به عرض رضا شاه می رساند. او هم دستور رسیدگی می دهد، سرهنگ بیات رئیس شهربانی خراسان برکنار می شود و سرهنگ رفیع نوابی رئیس شهربانی آذربایجان، بجای او گمارده می شود. نوایی که نسبت به اسدی شک برده بوده، و ضمنن ملاحظه می کند اسدی به علت نزدیکی به رضا شاه، به دستور ماموران دولتی اعتنایی نمی کند، او را دستگیر و به محاکمه می سپارد. و به تهران گزارش می دهد که فاجعه گوهرشاد پی آمد اقدامات اسدی بوده است. هیاتی از تهران به سرپرستی سرهنگ آقاخان خلعتبری و عضویت سرهنگ عبدالجواد قریب به مشهد می روند، و براساس پرونده تشکیل شده، اعلام می کنند که اسدی به گناه خود اعتراف کرده است؛ مذهبیون اما معتقدند که اسدی زیر شکنجه وادار به اقرار شده (آخر "اعتراف زیر شکنجه" تنها مخصوص رضا شاه بوده!). ولی خان اسدی نایب التولیه را در دادگاه نظامي به ریاست خلعتبری و دادستانی سرهنگ قریب، محاکمه می کنند. دادگاه نظامي روز 28 آذر 1314 اسدي را مجرم می شناسد، محکوم به مرگ می کند و حکم در روز 29 آذر 1314 اجرا می شود.
از آنجا که فروغی نخست وزیر، با اسدی نسبت خویشاوندی داشته (دو تن از دختران فروغی عروس اسدی بوده اند)، با نامه ی ملتمسانه ای که اسدی برایش نوشته، ابتدا نزد رضاشاه در مقام شفاعت بر می آید ولی شاه به حدی برآشفته بوده که شفاعت فروغی را نمی پذیرد. پس از اعدام اسدی از پسرش علی اکبر اسدی نماینده ی مجلس هم سلب مصونیت قضایی شده و او را به زندان انداختند؛ دیگر فرزندان اسدی هم پس از چندی، گرفتار می شوند. جالب آن که محمد ولی خان اسدی از سوي رضاشاه، به تولیت آستان گماشته شده بوده و شاه هم او را صادق و وفادار می دانسته است. عموماً استانداران و رؤساي وقت ارتش و ساير مقامات ريز و درشت محلي بخاطر نزدیکی اسدی به رضاشاه، اعتبار ويژه اي برايش قائل بودند. باری، فروغی مورد غضب قرار می گیرد. علتش آن بوده که در پاسخ نامه ی التماس آمیز اسدی، نامه ای می نویسد که هنگام بازرسی از خانه محمد ولی خان اسدی، یافت می شود. سرهنگ آیرم ضمن تلگرافی به رضا شاه، نامه ی فروغی را هم ارسال می کند، که در ان با لحنی دوستانه، نوشته بوده کاری از دستش ساخته نیست و این بیت را هم از مولوی آورده که:
در کف شیر نر خونخواره ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
رضاشاه با خواندن متن نامه، چنان خشمگین می شود که با فریاد، فروغی را "زن ریش دار" خطاب می کند و او را از تمام مشاغل مهم برکنار و تحت نظر شهربانی در خانه اش زندانی می کند. آنچه در همه ی روایات مشترک است، تحریک مردم توسط آخوند بهلول، و سپس فرار دادن او توسط اسدی به افعانستان است. خود بهلول هم بعدها که به ایران بازگشته و بار دیگر در مشهد به منبر می رفته، تلویحن بدین امر اعتراف کرده است.
بدینسان دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی در دوران پهلوی اول هم پایان می گیرد. فروغی تا شش سال بعد، که جنگ جهانی دوم شروع شد، و متفقین ایران را اشغال کردند، و رضاشاه از ایران تبعید شد، برای بار سوم به نخست وزیری منصوب می شود. او طی شش سال برکناری، هم چنان عضو فرهنگستان و شیر و خورشید باقی ماند و ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات را هم بعهده داشت. در ان مدت، اغلب اوقات خود را در کارهای ادبی و فلسفی می گذراند. در17 تير ماه 1314 شيخ بهلول به مشهد بازگشت و در حرم امام رضا پناه گرفت. مأموران شهرباني به او تکليف کردند که همراه آنان به شهرباني برود. گویا از این امر استنکاف کرده و سخنان انتقادی از سياست هاي رضاشاه درباره ی تغيير لباس مردان و نظاير آن بر زبان رانده است.
واقعه ی تاریخی دیگری که در این سال ها، کم و بیش تحریف شده، مساله ی نایبیان در کاشان است، که تلاش کرده اند آن را "قیام" گروهی مبارز و مجاهد جلوه دهند. حال آن که نایبیان از اصل، جزو اشرار و غارتگران آن نواحی بودند. رییس و سردسته شان "نایب حسین کاشی" (پدربزرگ دکتر امیرحسین آریانپور) از طایفه ی بیرانوندی ها (لرهای بزرگ ساکن نواحی خرم آباد) بوده که همراه پدرش به اطراف کاشان کوچیده بودند، و نایب حسین کاشی، بزرگ شده ی آن نواحی بوده که در اواخر دوران قاجار، رهبر دسته ای از اشرار می شود که کارشان غارت مردم و خراج گرفتن از آنها بوده است. نوشته اند که سهام السلطنه، حاکم وقت کاشان، از حسین برای برقراری امنیت در منطقه، کمک خواست و او را "نایب" حکومت کاشان کرد. نایب حسین البته در این کار موفق شد؛ اما پسآن تر، خود و دار و دسته اش به چپاول پرداختند، گروه "نایبیان کاشان" را تشکیل دادند و با یاری فرزند ارشدش ماشاء الله خان، به غارت مردم و دست درازی به نوامیس مردم پرداختند. نایبیان در طول دهه های ۱۲۸۰ و ۱۲۹۰ شمسی، یکه تاز منطقه بودند تا آن که وثوق الدوله رییس الوزراء شد (1297). او به فریب، ماشاء الله خان را به تهران کشانید، و از طریق او پدرش نایب حسین را نیز به پایتخت آورد، و هر دو را اعدام کرد. گفته شده است که در سال های تاخت و تاز نایب حسین و دار و دسته اش، دو اثر هنری از کاشان ربوده شد، (که اکنون در موزه ی برلین است)؛ محراب مسجد میرعمادالدین شیروانی که شش قطعه بوده، اثر خاندان ابی طاهر کاشانی، و ساعت چوبی سردر همین مسجد که بیش از دو سده، هنگام ظهر، خروسی از دریچهٔ آن بیرون می آمده و می خوانده است (صلات ظهر را اعلام می کرده). نمایی گچبری از این ساعت، در خانه ی قدیمی "بروجردی"ها در کاشان، روی پیشانی ساختمان برجسته شده است. (مادر دکتر امیرحسین آریانپور که عروس نایب حسین کاشی بوده، خاله ی سهراب سپهری می شده است).
"سبکباران ساحل ها" در "این شب تیره"
در این سال ها که دگرگون جلوه دادن و "جعل" تاریخ، بصورت یک عمل پسندیده پذیرفته شده، کلمات "پارس" و "پارسی" نیز به بازی گرفته شده و بشکلی جعلی بین مردم ترویج داده شده اند. در میان این تحریف ها اما دو سه نقطه ی تاریخی ست که به شکلی دردناک و همراه با جعلیاتی عجیب و غریب ارائه شده، چنان که مرا وادار کرده تا اصل واقعه را جستجو کنم و دریابم که قصه ی اصلی چه بوده و چگونه اتفاق افتاده که به این صورت تحریف شده است. یکی از این نقاط تاریخی، واقعه ی مشهد در سال 1314 (دوران رضاشاه) است، که آخرین بار، تحریف شده ی آن را در نشریه ی به اصطلاح "تاریخ معاصر" دیده ام. با آن که تصمیم داشتم، عین واقعه را با توجه به خوانده ها و شنیده هایم (پدربزرگ و مادربزرگ مادری ام در این حادثه به قتل رسیده اند)، اما صبر کردم تا "عصبیت" از ذهنم دور شود و در آرامش خاطر، و دور از هرگونه تعصب به واقعه اشاره کنم.
رضاشاه که ابتدا با توسل به مذهب و آخوندها، جای پای خود را محکم کرد، و برای اینکار حتی در سینه زنی در دسته های روز عاشورا شرکت کرد، پس از تثبیت قدرت، به قلع و قمع نهاد آخوندی پرداخت و تا آنجا که رخصت یافت، علیه خرافات جنگید. پیش از "کشف حجاب"، و بار دومی که محمدعلی فروغی (ذکاء الملک) در پست نخست وزیری بود، رضاشاه دستور داد قبا و ارخالق و عرقچین و غیره... دور انداخته شود و مردان لباسی دیگر بپوشند و کلاهی که بعدن به "کلاه پهلوی" معروف شد، بر سر بگذارند. (این واقعه هشت نه ماه پیش از کشف حجاب اتفاق افتاده) این دستور، مطابق میل مذهبیون واقع نشد و اینجا و آنجا مخالفت های پنهان و آشکاری نشان دادند که دستگاه قدرت را خوش نمی امد. آن زمان فتح الله پاکروان استاندار خراسان بوده و "ولی خان اسدی" نایب التولیه ی آستان قدس، هر دو هم به جهاتی به رضاشاه نزدیک بودند. در مشهد هم، مثل هر جای دیگر، مخالفت هایی صورت گرفت. از جمله آن که جماعتی از مردم به تحریک برخی آخوندها، در مخالفت با دستور رضا شاه، به مقاومت و بست نشینی واداشته شدند. پاکروان معتقد بود که حکومت بایستی با زور در برابر مقاومت مردم، آنها را به پذیرش دگرگونی وادار کند. اما محمد ولی خان اسدی که معروف به مردمداری متظاهرانه بود، اعتقاد داشت که برای پرهیز از هرگونه رویداد شومی، بایستی کاربرد کلاه پهلوی در خراسان، دل بخواهی بشود. پاکروان به رضا شاه می نویسد: "قادر به انجام نظر خود نیستم چون نایب التولیه مردم را تحریک می کند...". در مقابل اسدی می نویسد: "... اجرای اوامر را به این شکل، خطرناک می دانم...". رضاشاه دستور می دهد بهر شکل شده دستور را اجرا کنند. ظاهرن بیم داشته که اگر در یک شهر، در مقابل مقاومت مذهبیون پس بنشیند، در جاهای دیگر هم به ناچار قادر به اعمال نظر خود نخواهد بود.
باری، به دستور پاکروان، شهربانی خراسان اعمال قدرت می کند. ماموران در صورت مشاهده، کلاه های سابق را پاره می کرده اند، و شخص مرتکب، یا بی کلاه، بازداشت و مجازات می شده است. شب نوزدهم تیرماه سال 1314 کنند (مانده تا به دیماه و کشف حجاب برسیم)، جمعی از مردم در مسجد گوهرشاد جمع می شوند (از آنجا که هردو طرف یکدیگر را محکوم می کنند، به راستی روشن نیست مردم توسط چه کسی و چگونه تحریک شده اند). شیخ محمد گنابادی معروف به "شیخ بهلول"، در مسجد گوهرشاد به منبر می رود و با سخنان تندی مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فرا می خواند. حاضرین هم در همان مسجد، شبانه به اعتراض به دستور رضاشاه، بست می نشینند. رضا شاه به پاکروان دستور می دهد اگر بست نشینان تا صبح فردا متفرق نشوند، نمایندگان دولت به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد. پلیس (ظاهرن به دستور پاکروان) به پراکندن مردم می پردازد و چون عده ای مقاومت می کنند؛ پاکروان از ایرج مطبوعی، فرمانده لشکر خراسان می خواهد بهر قیمتی شده مردم را متفرق کند. به دستور سرتیپ مطبوعی، هنگی به فرماندهی سرهنگ قادری حرم و مسجد گوهرشاد را محاصره می کنند و چون مردم متفرق نمی شوند، دستور آتش داده می شود. با گشودن آتش به روی بست نشینان، به روایتی بيش از 67 تن کشته می شوند. آخوندها، مذهبیون و مخالفان رضاشاه اما، شمار کشته شدگان را بیش از هزار تن می نویسند (گویا تفنگ ها و مسلسل ها هم اصرار داشته اند که آدم ها را به عدد "گرد" بکشند!)... به روایتی کشته شدگان را در گوری جمعی در محله های "خشت مال ها" و "باغ خونی" به خاک می سپارند. ابعاد فاجعه، گاه بصورت شایعه، و همراه با شاخ و برگ بسیار، بین مردم پخش می شود. صدای اعتراض به گوش شاه می رسد. از آنجا که همان شب، محمد ولي خان اسدي (نایب التولیه) بهلول را به افغانستان فراری می دهد، این شایعه تقویت می شود که اسدی آخوندها را تحریک می کرده است. پاکروان که از این قضیه با خبر بوده، قصه را تلگرافی به عرض رضا شاه می رساند. او هم دستور رسیدگی می دهد، سرهنگ بیات رئیس شهربانی خراسان برکنار می شود و سرهنگ رفیع نوابی رئیس شهربانی آذربایجان، بجای او گمارده می شود. نوایی که نسبت به اسدی شک برده بوده، و ضمنن ملاحظه می کند اسدی به علت نزدیکی به رضا شاه، به دستور ماموران دولتی اعتنایی نمی کند، او را دستگیر و به محاکمه می سپارد. و به تهران گزارش می دهد که فاجعه گوهرشاد پی آمد اقدامات اسدی بوده است. هیاتی از تهران به سرپرستی سرهنگ آقاخان خلعتبری و عضویت سرهنگ عبدالجواد قریب به مشهد می روند، و براساس پرونده تشکیل شده، اعلام می کنند که اسدی به گناه خود اعتراف کرده است؛ مذهبیون اما معتقدند که اسدی زیر شکنجه وادار به اقرار شده (آخر "اعتراف زیر شکنجه" تنها مخصوص رضا شاه بوده!). ولی خان اسدی نایب التولیه را در دادگاه نظامي به ریاست خلعتبری و دادستانی سرهنگ قریب، محاکمه می کنند. دادگاه نظامي روز 28 آذر 1314 اسدي را مجرم می شناسد، محکوم به مرگ می کند و حکم در روز 29 آذر 1314 اجرا می شود.
از آنجا که فروغی نخست وزیر، با اسدی نسبت خویشاوندی داشته (دو تن از دختران فروغی عروس اسدی بوده اند)، با نامه ی ملتمسانه ای که اسدی برایش نوشته، ابتدا نزد رضاشاه در مقام شفاعت بر می آید ولی شاه به حدی برآشفته بوده که شفاعت فروغی را نمی پذیرد. پس از اعدام اسدی از پسرش علی اکبر اسدی نماینده ی مجلس هم سلب مصونیت قضایی شده و او را به زندان انداختند؛ دیگر فرزندان اسدی هم پس از چندی، گرفتار می شوند. جالب آن که محمد ولی خان اسدی از سوي رضاشاه، به تولیت آستان گماشته شده بوده و شاه هم او را صادق و وفادار می دانسته است. عموماً استانداران و رؤساي وقت ارتش و ساير مقامات ريز و درشت محلي بخاطر نزدیکی اسدی به رضاشاه، اعتبار ويژه اي برايش قائل بودند. باری، فروغی مورد غضب قرار می گیرد. علتش آن بوده که در پاسخ نامه ی التماس آمیز اسدی، نامه ای می نویسد که هنگام بازرسی از خانه محمد ولی خان اسدی، یافت می شود. سرهنگ آیرم ضمن تلگرافی به رضا شاه، نامه ی فروغی را هم ارسال می کند، که در ان با لحنی دوستانه، نوشته بوده کاری از دستش ساخته نیست و این بیت را هم از مولوی آورده که:
در کف شیر نر خونخواره ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
رضاشاه با خواندن متن نامه، چنان خشمگین می شود که با فریاد، فروغی را "زن ریش دار" خطاب می کند و او را از تمام مشاغل مهم برکنار و تحت نظر شهربانی در خانه اش زندانی می کند. آنچه در همه ی روایات مشترک است، تحریک مردم توسط آخوند بهلول، و سپس فرار دادن او توسط اسدی به افعانستان است. خود بهلول هم بعدها که به ایران بازگشته و بار دیگر در مشهد به منبر می رفته، تلویحن بدین امر اعتراف کرده است.
بدینسان دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی در دوران پهلوی اول هم پایان می گیرد. فروغی تا شش سال بعد، که جنگ جهانی دوم شروع شد، و متفقین ایران را اشغال کردند، و رضاشاه از ایران تبعید شد، برای بار سوم به نخست وزیری منصوب می شود. او طی شش سال برکناری، هم چنان عضو فرهنگستان و شیر و خورشید باقی ماند و ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات را هم بعهده داشت. در ان مدت، اغلب اوقات خود را در کارهای ادبی و فلسفی می گذراند. در17 تير ماه 1314 شيخ بهلول به مشهد بازگشت و در حرم امام رضا پناه گرفت. مأموران شهرباني به او تکليف کردند که همراه آنان به شهرباني برود. گویا از این امر استنکاف کرده و سخنان انتقادی از سياست هاي رضاشاه درباره ی تغيير لباس مردان و نظاير آن بر زبان رانده است.
واقعه ی تاریخی دیگری که در این سال ها، کم و بیش تحریف شده، مساله ی نایبیان در کاشان است، که تلاش کرده اند آن را "قیام" گروهی مبارز و مجاهد جلوه دهند. حال آن که نایبیان از اصل، جزو اشرار و غارتگران آن نواحی بودند. رییس و سردسته شان "نایب حسین کاشی" (پدربزرگ دکتر امیرحسین آریانپور) از طایفه ی بیرانوندی ها (لرهای بزرگ ساکن نواحی خرم آباد) بوده که همراه پدرش به اطراف کاشان کوچیده بودند، و نایب حسین کاشی، بزرگ شده ی آن نواحی بوده که در اواخر دوران قاجار، رهبر دسته ای از اشرار می شود که کارشان غارت مردم و خراج گرفتن از آنها بوده است. نوشته اند که سهام السلطنه، حاکم وقت کاشان، از حسین برای برقراری امنیت در منطقه، کمک خواست و او را "نایب" حکومت کاشان کرد. نایب حسین البته در این کار موفق شد؛ اما پسآن تر، خود و دار و دسته اش به چپاول پرداختند، گروه "نایبیان کاشان" را تشکیل دادند و با یاری فرزند ارشدش ماشاء الله خان، به غارت مردم و دست درازی به نوامیس مردم پرداختند. نایبیان در طول دهه های ۱۲۸۰ و ۱۲۹۰ شمسی، یکه تاز منطقه بودند تا آن که وثوق الدوله رییس الوزراء شد (1297). او به فریب، ماشاء الله خان را به تهران کشانید، و از طریق او پدرش نایب حسین را نیز به پایتخت آورد، و هر دو را اعدام کرد. گفته شده است که در سال های تاخت و تاز نایب حسین و دار و دسته اش، دو اثر هنری از کاشان ربوده شد، (که اکنون در موزه ی برلین است)؛ محراب مسجد میرعمادالدین شیروانی که شش قطعه بوده، اثر خاندان ابی طاهر کاشانی، و ساعت چوبی سردر همین مسجد که بیش از دو سده، هنگام ظهر، خروسی از دریچهٔ آن بیرون می آمده و می خوانده است (صلات ظهر را اعلام می کرده). نمایی گچبری از این ساعت، در خانه ی قدیمی "بروجردی"ها در کاشان، روی پیشانی ساختمان برجسته شده است. (مادر دکتر امیرحسین آریانپور که عروس نایب حسین کاشی بوده، خاله ی سهراب سپهری می شده است).
اما مساله ی سوم، که به دلیل جار و جنجالی که در اطراف آن به وجود امده، تحریفش اظهر من الشمس است؛ قرارداد معروف به "وثوق الدوله" با انگلیسی هاست. میرزا حسن خان وثوق الدوله، برادر بزرگ قوام السلطنه، پس از پایان جنگ اول، از سوی احمدشاه، به ریاست الوزرایی منصوب می شود. وی صارم الدوله اکبر میرزا قاجار، پسر ظل السلطان و نواده ی ناصرالدین شاه را، که معروف است قاتل مادرش بوده، به وزارت دارایی، و نصرت الدوله فیروز، فرزند عبدالحسین میرزا فرمان فرما را به وزارت خارجه بر می گزیند. نوشته اند که "سِر پِرسی کاکس"، سفیر انگلیس در تهران با پرداخت ۴۰۰ هزار تومان (آن زمان پول بسیاری بوده) رشوه (دویست هزار تومان به وثوق الدوله و یکی صد هزار تومان به صارم الدوله و نصرت الدوله فیروز)، قرارداد معروف به "قرارداد 1919 یا "قرارداد وثوق الدوله") را به امضاء دولت فخیمه رسانید. بر اساس این قرارداد، تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت می گرفته است. اما بسیاری از نمایندگان مجلس نظیر مشیرالدوله پیرنیا، محمود افشار یزدی، یحیی دولت آبادی، ممتاز الدوله، محمدعلی فروغی، مستوفی الممالک، عبدالله مستوفی و... با مخالفت شدید خود، بانی لغو این قرارداد شدند. لازم به توضح است که بجز منابع "جمهوری اسلامی"، هیچ کدام از منابع معتبر تاریخی، از هیچ "آخوندی" در جمع مخالفین قرارداد وثوق الدوله نامی نبرده اند، و امثال "یحیی دولت آبادی" هم که لباس روحانیت بر تن داشته اند، نه بر منبر می رفته اند، نه مساله گوی انواع طهارت و غسل جنابت و غیره بوده اند. یحیی دولت آبادی که خاطراتش را در چهار جلد نوشته (کافی ست چهار جلد "حیات یحیی" با جعلیاتی عظیم و متورم به نام "خاطرات هاشمی رفسنجانی" مقایسه شود)، دخترانی نظیر خانم "صدیقه دولت آبادی" به جامعه تحویل داده که از مبارزین پیگیر حقوق زنان، جزو اولین بنیان گذاران مدارس دخترانه در ایران و در زمینه ی برابری و آزادی زنان، فعال بوده است.
رضاشاه که ابتدا با توسل به مذهب و آخوندها، جای پای خود را محکم کرد، و برای اینکار حتی در سینه زنی در دسته های روز عاشورا شرکت کرد، پس از تثبیت قدرت، به قلع و قمع نهاد آخوندی پرداخت و تا آنجا که رخصت یافت، علیه خرافات جنگید. پیش از "کشف حجاب"، و بار دومی که محمدعلی فروغی (ذکاء الملک) در پست نخست وزیری بود، رضاشاه دستور داد قبا و ارخالق و عرقچین و غیره... دور انداخته شود و مردان لباسی دیگر بپوشند و کلاهی که بعدن به "کلاه پهلوی" معروف شد، بر سر بگذارند. (این واقعه هشت نه ماه پیش از کشف حجاب اتفاق افتاده) این دستور، مطابق میل مذهبیون واقع نشد و اینجا و آنجا مخالفت های پنهان و آشکاری نشان دادند که دستگاه قدرت را خوش نمی امد. آن زمان فتح الله پاکروان استاندار خراسان بوده و "ولی خان اسدی" نایب التولیه ی آستان قدس، هر دو هم به جهاتی به رضاشاه نزدیک بودند. در مشهد هم، مثل هر جای دیگر، مخالفت هایی صورت گرفت. از جمله آن که جماعتی از مردم به تحریک برخی آخوندها، در مخالفت با دستور رضا شاه، به مقاومت و بست نشینی واداشته شدند. پاکروان معتقد بود که حکومت بایستی با زور در برابر مقاومت مردم، آنها را به پذیرش دگرگونی وادار کند. اما محمد ولی خان اسدی که معروف به مردمداری متظاهرانه بود، اعتقاد داشت که برای پرهیز از هرگونه رویداد شومی، بایستی کاربرد کلاه پهلوی در خراسان، دل بخواهی بشود. پاکروان به رضا شاه می نویسد: "قادر به انجام نظر خود نیستم چون نایب التولیه مردم را تحریک می کند...". در مقابل اسدی می نویسد: "... اجرای اوامر را به این شکل، خطرناک می دانم...". رضاشاه دستور می دهد بهر شکل شده دستور را اجرا کنند. ظاهرن بیم داشته که اگر در یک شهر، در مقابل مقاومت مذهبیون پس بنشیند، در جاهای دیگر هم به ناچار قادر به اعمال نظر خود نخواهد بود.
باری، به دستور پاکروان، شهربانی خراسان اعمال قدرت می کند. ماموران در صورت مشاهده، کلاه های سابق را پاره می کرده اند، و شخص مرتکب، یا بی کلاه، بازداشت و مجازات می شده است. شب نوزدهم تیرماه سال 1314 کنند (مانده تا به دیماه و کشف حجاب برسیم)، جمعی از مردم در مسجد گوهرشاد جمع می شوند (از آنجا که هردو طرف یکدیگر را محکوم می کنند، به راستی روشن نیست مردم توسط چه کسی و چگونه تحریک شده اند). شیخ محمد گنابادی معروف به "شیخ بهلول"، در مسجد گوهرشاد به منبر می رود و با سخنان تندی مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فرا می خواند. حاضرین هم در همان مسجد، شبانه به اعتراض به دستور رضاشاه، بست می نشینند. رضا شاه به پاکروان دستور می دهد اگر بست نشینان تا صبح فردا متفرق نشوند، نمایندگان دولت به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد. پلیس (ظاهرن به دستور پاکروان) به پراکندن مردم می پردازد و چون عده ای مقاومت می کنند؛ پاکروان از ایرج مطبوعی، فرمانده لشکر خراسان می خواهد بهر قیمتی شده مردم را متفرق کند. به دستور سرتیپ مطبوعی، هنگی به فرماندهی سرهنگ قادری حرم و مسجد گوهرشاد را محاصره می کنند و چون مردم متفرق نمی شوند، دستور آتش داده می شود. با گشودن آتش به روی بست نشینان، به روایتی بيش از 67 تن کشته می شوند. آخوندها، مذهبیون و مخالفان رضاشاه اما، شمار کشته شدگان را بیش از هزار تن می نویسند (گویا تفنگ ها و مسلسل ها هم اصرار داشته اند که آدم ها را به عدد "گرد" بکشند!)... به روایتی کشته شدگان را در گوری جمعی در محله های "خشت مال ها" و "باغ خونی" به خاک می سپارند. ابعاد فاجعه، گاه بصورت شایعه، و همراه با شاخ و برگ بسیار، بین مردم پخش می شود. صدای اعتراض به گوش شاه می رسد. از آنجا که همان شب، محمد ولي خان اسدي (نایب التولیه) بهلول را به افغانستان فراری می دهد، این شایعه تقویت می شود که اسدی آخوندها را تحریک می کرده است. پاکروان که از این قضیه با خبر بوده، قصه را تلگرافی به عرض رضا شاه می رساند. او هم دستور رسیدگی می دهد، سرهنگ بیات رئیس شهربانی خراسان برکنار می شود و سرهنگ رفیع نوابی رئیس شهربانی آذربایجان، بجای او گمارده می شود. نوایی که نسبت به اسدی شک برده بوده، و ضمنن ملاحظه می کند اسدی به علت نزدیکی به رضا شاه، به دستور ماموران دولتی اعتنایی نمی کند، او را دستگیر و به محاکمه می سپارد. و به تهران گزارش می دهد که فاجعه گوهرشاد پی آمد اقدامات اسدی بوده است. هیاتی از تهران به سرپرستی سرهنگ آقاخان خلعتبری و عضویت سرهنگ عبدالجواد قریب به مشهد می روند، و براساس پرونده تشکیل شده، اعلام می کنند که اسدی به گناه خود اعتراف کرده است؛ مذهبیون اما معتقدند که اسدی زیر شکنجه وادار به اقرار شده (آخر "اعتراف زیر شکنجه" تنها مخصوص رضا شاه بوده!). ولی خان اسدی نایب التولیه را در دادگاه نظامي به ریاست خلعتبری و دادستانی سرهنگ قریب، محاکمه می کنند. دادگاه نظامي روز 28 آذر 1314 اسدي را مجرم می شناسد، محکوم به مرگ می کند و حکم در روز 29 آذر 1314 اجرا می شود.
از آنجا که فروغی نخست وزیر، با اسدی نسبت خویشاوندی داشته (دو تن از دختران فروغی عروس اسدی بوده اند)، با نامه ی ملتمسانه ای که اسدی برایش نوشته، ابتدا نزد رضاشاه در مقام شفاعت بر می آید ولی شاه به حدی برآشفته بوده که شفاعت فروغی را نمی پذیرد. پس از اعدام اسدی از پسرش علی اکبر اسدی نماینده ی مجلس هم سلب مصونیت قضایی شده و او را به زندان انداختند؛ دیگر فرزندان اسدی هم پس از چندی، گرفتار می شوند. جالب آن که محمد ولی خان اسدی از سوي رضاشاه، به تولیت آستان گماشته شده بوده و شاه هم او را صادق و وفادار می دانسته است. عموماً استانداران و رؤساي وقت ارتش و ساير مقامات ريز و درشت محلي بخاطر نزدیکی اسدی به رضاشاه، اعتبار ويژه اي برايش قائل بودند. باری، فروغی مورد غضب قرار می گیرد. علتش آن بوده که در پاسخ نامه ی التماس آمیز اسدی، نامه ای می نویسد که هنگام بازرسی از خانه محمد ولی خان اسدی، یافت می شود. سرهنگ آیرم ضمن تلگرافی به رضا شاه، نامه ی فروغی را هم ارسال می کند، که در ان با لحنی دوستانه، نوشته بوده کاری از دستش ساخته نیست و این بیت را هم از مولوی آورده که:
در کف شیر نر خونخواره ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
رضاشاه با خواندن متن نامه، چنان خشمگین می شود که با فریاد، فروغی را "زن ریش دار" خطاب می کند و او را از تمام مشاغل مهم برکنار و تحت نظر شهربانی در خانه اش زندانی می کند. آنچه در همه ی روایات مشترک است، تحریک مردم توسط آخوند بهلول، و سپس فرار دادن او توسط اسدی به افعانستان است. خود بهلول هم بعدها که به ایران بازگشته و بار دیگر در مشهد به منبر می رفته، تلویحن بدین امر اعتراف کرده است.
بدینسان دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی در دوران پهلوی اول هم پایان می گیرد. فروغی تا شش سال بعد، که جنگ جهانی دوم شروع شد، و متفقین ایران را اشغال کردند، و رضاشاه از ایران تبعید شد، برای بار سوم به نخست وزیری منصوب می شود. او طی شش سال برکناری، هم چنان عضو فرهنگستان و شیر و خورشید باقی ماند و ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات را هم بعهده داشت. در ان مدت، اغلب اوقات خود را در کارهای ادبی و فلسفی می گذراند. در17 تير ماه 1314 شيخ بهلول به مشهد بازگشت و در حرم امام رضا پناه گرفت. مأموران شهرباني به او تکليف کردند که همراه آنان به شهرباني برود. گویا از این امر استنکاف کرده و سخنان انتقادی از سياست هاي رضاشاه درباره ی تغيير لباس مردان و نظاير آن بر زبان رانده است.
واقعه ی تاریخی دیگری که در این سال ها، کم و بیش تحریف شده، مساله ی نایبیان در کاشان است، که تلاش کرده اند آن را "قیام" گروهی مبارز و مجاهد جلوه دهند. حال آن که نایبیان از اصل، جزو اشرار و غارتگران آن نواحی بودند. رییس و سردسته شان "نایب حسین کاشی" (پدربزرگ دکتر امیرحسین آریانپور) از طایفه ی بیرانوندی ها (لرهای بزرگ ساکن نواحی خرم آباد) بوده که همراه پدرش به اطراف کاشان کوچیده بودند، و نایب حسین کاشی، بزرگ شده ی آن نواحی بوده که در اواخر دوران قاجار، رهبر دسته ای از اشرار می شود که کارشان غارت مردم و خراج گرفتن از آنها بوده است. نوشته اند که سهام السلطنه، حاکم وقت کاشان، از حسین برای برقراری امنیت در منطقه، کمک خواست و او را "نایب" حکومت کاشان کرد. نایب حسین البته در این کار موفق شد؛ اما پسآن تر، خود و دار و دسته اش به چپاول پرداختند، گروه "نایبیان کاشان" را تشکیل دادند و با یاری فرزند ارشدش ماشاء الله خان، به غارت مردم و دست درازی به نوامیس مردم پرداختند. نایبیان در طول دهه های ۱۲۸۰ و ۱۲۹۰ شمسی، یکه تاز منطقه بودند تا آن که وثوق الدوله رییس الوزراء شد (1297). او به فریب، ماشاء الله خان را به تهران کشانید، و از طریق او پدرش نایب حسین را نیز به پایتخت آورد، و هر دو را اعدام کرد. گفته شده است که در سال های تاخت و تاز نایب حسین و دار و دسته اش، دو اثر هنری از کاشان ربوده شد، (که اکنون در موزه ی برلین است)؛ محراب مسجد میرعمادالدین شیروانی که شش قطعه بوده، اثر خاندان ابی طاهر کاشانی، و ساعت چوبی سردر همین مسجد که بیش از دو سده، هنگام ظهر، خروسی از دریچهٔ آن بیرون می آمده و می خوانده است (صلات ظهر را اعلام می کرده). نمایی گچبری از این ساعت، در خانه ی قدیمی "بروجردی"ها در کاشان، روی پیشانی ساختمان برجسته شده است. (مادر دکتر امیرحسین آریانپور که عروس نایب حسین کاشی بوده، خاله ی سهراب سپهری می شده است).
"سبکباران ساحل ها" در "این شب تیره"
در این سال ها که دگرگون جلوه دادن و "جعل" تاریخ، بصورت یک عمل پسندیده پذیرفته شده، کلمات "پارس" و "پارسی" نیز به بازی گرفته شده و بشکلی جعلی بین مردم ترویج داده شده اند. در میان این تحریف ها اما دو سه نقطه ی تاریخی ست که به شکلی دردناک و همراه با جعلیاتی عجیب و غریب ارائه شده، چنان که مرا وادار کرده تا اصل واقعه را جستجو کنم و دریابم که قصه ی اصلی چه بوده و چگونه اتفاق افتاده که به این صورت تحریف شده است. یکی از این نقاط تاریخی، واقعه ی مشهد در سال 1314 (دوران رضاشاه) است، که آخرین بار، تحریف شده ی آن را در نشریه ی به اصطلاح "تاریخ معاصر" دیده ام. با آن که تصمیم داشتم، عین واقعه را با توجه به خوانده ها و شنیده هایم (پدربزرگ و مادربزرگ مادری ام در این حادثه به قتل رسیده اند)، اما صبر کردم تا "عصبیت" از ذهنم دور شود و در آرامش خاطر، و دور از هرگونه تعصب به واقعه اشاره کنم.
رضاشاه که ابتدا با توسل به مذهب و آخوندها، جای پای خود را محکم کرد، و برای اینکار حتی در سینه زنی در دسته های روز عاشورا شرکت کرد، پس از تثبیت قدرت، به قلع و قمع نهاد آخوندی پرداخت و تا آنجا که رخصت یافت، علیه خرافات جنگید. پیش از "کشف حجاب"، و بار دومی که محمدعلی فروغی (ذکاء الملک) در پست نخست وزیری بود، رضاشاه دستور داد قبا و ارخالق و عرقچین و غیره... دور انداخته شود و مردان لباسی دیگر بپوشند و کلاهی که بعدن به "کلاه پهلوی" معروف شد، بر سر بگذارند. (این واقعه هشت نه ماه پیش از کشف حجاب اتفاق افتاده) این دستور، مطابق میل مذهبیون واقع نشد و اینجا و آنجا مخالفت های پنهان و آشکاری نشان دادند که دستگاه قدرت را خوش نمی امد. آن زمان فتح الله پاکروان استاندار خراسان بوده و "ولی خان اسدی" نایب التولیه ی آستان قدس، هر دو هم به جهاتی به رضاشاه نزدیک بودند. در مشهد هم، مثل هر جای دیگر، مخالفت هایی صورت گرفت. از جمله آن که جماعتی از مردم به تحریک برخی آخوندها، در مخالفت با دستور رضا شاه، به مقاومت و بست نشینی واداشته شدند. پاکروان معتقد بود که حکومت بایستی با زور در برابر مقاومت مردم، آنها را به پذیرش دگرگونی وادار کند. اما محمد ولی خان اسدی که معروف به مردمداری متظاهرانه بود، اعتقاد داشت که برای پرهیز از هرگونه رویداد شومی، بایستی کاربرد کلاه پهلوی در خراسان، دل بخواهی بشود. پاکروان به رضا شاه می نویسد: "قادر به انجام نظر خود نیستم چون نایب التولیه مردم را تحریک می کند...". در مقابل اسدی می نویسد: "... اجرای اوامر را به این شکل، خطرناک می دانم...". رضاشاه دستور می دهد بهر شکل شده دستور را اجرا کنند. ظاهرن بیم داشته که اگر در یک شهر، در مقابل مقاومت مذهبیون پس بنشیند، در جاهای دیگر هم به ناچار قادر به اعمال نظر خود نخواهد بود.
باری، به دستور پاکروان، شهربانی خراسان اعمال قدرت می کند. ماموران در صورت مشاهده، کلاه های سابق را پاره می کرده اند، و شخص مرتکب، یا بی کلاه، بازداشت و مجازات می شده است. شب نوزدهم تیرماه سال 1314 کنند (مانده تا به دیماه و کشف حجاب برسیم)، جمعی از مردم در مسجد گوهرشاد جمع می شوند (از آنجا که هردو طرف یکدیگر را محکوم می کنند، به راستی روشن نیست مردم توسط چه کسی و چگونه تحریک شده اند). شیخ محمد گنابادی معروف به "شیخ بهلول"، در مسجد گوهرشاد به منبر می رود و با سخنان تندی مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فرا می خواند. حاضرین هم در همان مسجد، شبانه به اعتراض به دستور رضاشاه، بست می نشینند. رضا شاه به پاکروان دستور می دهد اگر بست نشینان تا صبح فردا متفرق نشوند، نمایندگان دولت به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد. پلیس (ظاهرن به دستور پاکروان) به پراکندن مردم می پردازد و چون عده ای مقاومت می کنند؛ پاکروان از ایرج مطبوعی، فرمانده لشکر خراسان می خواهد بهر قیمتی شده مردم را متفرق کند. به دستور سرتیپ مطبوعی، هنگی به فرماندهی سرهنگ قادری حرم و مسجد گوهرشاد را محاصره می کنند و چون مردم متفرق نمی شوند، دستور آتش داده می شود. با گشودن آتش به روی بست نشینان، به روایتی بيش از 67 تن کشته می شوند. آخوندها، مذهبیون و مخالفان رضاشاه اما، شمار کشته شدگان را بیش از هزار تن می نویسند (گویا تفنگ ها و مسلسل ها هم اصرار داشته اند که آدم ها را به عدد "گرد" بکشند!)... به روایتی کشته شدگان را در گوری جمعی در محله های "خشت مال ها" و "باغ خونی" به خاک می سپارند. ابعاد فاجعه، گاه بصورت شایعه، و همراه با شاخ و برگ بسیار، بین مردم پخش می شود. صدای اعتراض به گوش شاه می رسد. از آنجا که همان شب، محمد ولي خان اسدي (نایب التولیه) بهلول را به افغانستان فراری می دهد، این شایعه تقویت می شود که اسدی آخوندها را تحریک می کرده است. پاکروان که از این قضیه با خبر بوده، قصه را تلگرافی به عرض رضا شاه می رساند. او هم دستور رسیدگی می دهد، سرهنگ بیات رئیس شهربانی خراسان برکنار می شود و سرهنگ رفیع نوابی رئیس شهربانی آذربایجان، بجای او گمارده می شود. نوایی که نسبت به اسدی شک برده بوده، و ضمنن ملاحظه می کند اسدی به علت نزدیکی به رضا شاه، به دستور ماموران دولتی اعتنایی نمی کند، او را دستگیر و به محاکمه می سپارد. و به تهران گزارش می دهد که فاجعه گوهرشاد پی آمد اقدامات اسدی بوده است. هیاتی از تهران به سرپرستی سرهنگ آقاخان خلعتبری و عضویت سرهنگ عبدالجواد قریب به مشهد می روند، و براساس پرونده تشکیل شده، اعلام می کنند که اسدی به گناه خود اعتراف کرده است؛ مذهبیون اما معتقدند که اسدی زیر شکنجه وادار به اقرار شده (آخر "اعتراف زیر شکنجه" تنها مخصوص رضا شاه بوده!). ولی خان اسدی نایب التولیه را در دادگاه نظامي به ریاست خلعتبری و دادستانی سرهنگ قریب، محاکمه می کنند. دادگاه نظامي روز 28 آذر 1314 اسدي را مجرم می شناسد، محکوم به مرگ می کند و حکم در روز 29 آذر 1314 اجرا می شود.
از آنجا که فروغی نخست وزیر، با اسدی نسبت خویشاوندی داشته (دو تن از دختران فروغی عروس اسدی بوده اند)، با نامه ی ملتمسانه ای که اسدی برایش نوشته، ابتدا نزد رضاشاه در مقام شفاعت بر می آید ولی شاه به حدی برآشفته بوده که شفاعت فروغی را نمی پذیرد. پس از اعدام اسدی از پسرش علی اکبر اسدی نماینده ی مجلس هم سلب مصونیت قضایی شده و او را به زندان انداختند؛ دیگر فرزندان اسدی هم پس از چندی، گرفتار می شوند. جالب آن که محمد ولی خان اسدی از سوي رضاشاه، به تولیت آستان گماشته شده بوده و شاه هم او را صادق و وفادار می دانسته است. عموماً استانداران و رؤساي وقت ارتش و ساير مقامات ريز و درشت محلي بخاطر نزدیکی اسدی به رضاشاه، اعتبار ويژه اي برايش قائل بودند. باری، فروغی مورد غضب قرار می گیرد. علتش آن بوده که در پاسخ نامه ی التماس آمیز اسدی، نامه ای می نویسد که هنگام بازرسی از خانه محمد ولی خان اسدی، یافت می شود. سرهنگ آیرم ضمن تلگرافی به رضا شاه، نامه ی فروغی را هم ارسال می کند، که در ان با لحنی دوستانه، نوشته بوده کاری از دستش ساخته نیست و این بیت را هم از مولوی آورده که:
در کف شیر نر خونخواره ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
رضاشاه با خواندن متن نامه، چنان خشمگین می شود که با فریاد، فروغی را "زن ریش دار" خطاب می کند و او را از تمام مشاغل مهم برکنار و تحت نظر شهربانی در خانه اش زندانی می کند. آنچه در همه ی روایات مشترک است، تحریک مردم توسط آخوند بهلول، و سپس فرار دادن او توسط اسدی به افعانستان است. خود بهلول هم بعدها که به ایران بازگشته و بار دیگر در مشهد به منبر می رفته، تلویحن بدین امر اعتراف کرده است.
بدینسان دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی در دوران پهلوی اول هم پایان می گیرد. فروغی تا شش سال بعد، که جنگ جهانی دوم شروع شد، و متفقین ایران را اشغال کردند، و رضاشاه از ایران تبعید شد، برای بار سوم به نخست وزیری منصوب می شود. او طی شش سال برکناری، هم چنان عضو فرهنگستان و شیر و خورشید باقی ماند و ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات را هم بعهده داشت. در ان مدت، اغلب اوقات خود را در کارهای ادبی و فلسفی می گذراند. در17 تير ماه 1314 شيخ بهلول به مشهد بازگشت و در حرم امام رضا پناه گرفت. مأموران شهرباني به او تکليف کردند که همراه آنان به شهرباني برود. گویا از این امر استنکاف کرده و سخنان انتقادی از سياست هاي رضاشاه درباره ی تغيير لباس مردان و نظاير آن بر زبان رانده است.
واقعه ی تاریخی دیگری که در این سال ها، کم و بیش تحریف شده، مساله ی نایبیان در کاشان است، که تلاش کرده اند آن را "قیام" گروهی مبارز و مجاهد جلوه دهند. حال آن که نایبیان از اصل، جزو اشرار و غارتگران آن نواحی بودند. رییس و سردسته شان "نایب حسین کاشی" (پدربزرگ دکتر امیرحسین آریانپور) از طایفه ی بیرانوندی ها (لرهای بزرگ ساکن نواحی خرم آباد) بوده که همراه پدرش به اطراف کاشان کوچیده بودند، و نایب حسین کاشی، بزرگ شده ی آن نواحی بوده که در اواخر دوران قاجار، رهبر دسته ای از اشرار می شود که کارشان غارت مردم و خراج گرفتن از آنها بوده است. نوشته اند که سهام السلطنه، حاکم وقت کاشان، از حسین برای برقراری امنیت در منطقه، کمک خواست و او را "نایب" حکومت کاشان کرد. نایب حسین البته در این کار موفق شد؛ اما پسآن تر، خود و دار و دسته اش به چپاول پرداختند، گروه "نایبیان کاشان" را تشکیل دادند و با یاری فرزند ارشدش ماشاء الله خان، به غارت مردم و دست درازی به نوامیس مردم پرداختند. نایبیان در طول دهه های ۱۲۸۰ و ۱۲۹۰ شمسی، یکه تاز منطقه بودند تا آن که وثوق الدوله رییس الوزراء شد (1297). او به فریب، ماشاء الله خان را به تهران کشانید، و از طریق او پدرش نایب حسین را نیز به پایتخت آورد، و هر دو را اعدام کرد. گفته شده است که در سال های تاخت و تاز نایب حسین و دار و دسته اش، دو اثر هنری از کاشان ربوده شد، (که اکنون در موزه ی برلین است)؛ محراب مسجد میرعمادالدین شیروانی که شش قطعه بوده، اثر خاندان ابی طاهر کاشانی، و ساعت چوبی سردر همین مسجد که بیش از دو سده، هنگام ظهر، خروسی از دریچهٔ آن بیرون می آمده و می خوانده است (صلات ظهر را اعلام می کرده). نمایی گچبری از این ساعت، در خانه ی قدیمی "بروجردی"ها در کاشان، روی پیشانی ساختمان برجسته شده است. (مادر دکتر امیرحسین آریانپور که عروس نایب حسین کاشی بوده، خاله ی سهراب سپهری می شده است).
اما مساله ی سوم، که به دلیل جار و جنجالی که در اطراف آن به وجود امده، تحریفش اظهر من الشمس است؛ قرارداد معروف به "وثوق الدوله" با انگلیسی هاست. میرزا حسن خان وثوق الدوله، برادر بزرگ قوام السلطنه، پس از پایان جنگ اول، از سوی احمدشاه، به ریاست الوزرایی منصوب می شود. وی صارم الدوله اکبر میرزا قاجار، پسر ظل السلطان و نواده ی ناصرالدین شاه را، که معروف است قاتل مادرش بوده، به وزارت دارایی، و نصرت الدوله فیروز، فرزند عبدالحسین میرزا فرمان فرما را به وزارت خارجه بر می گزیند. نوشته اند که "سِر پِرسی کاکس"، سفیر انگلیس در تهران با پرداخت ۴۰۰ هزار تومان (آن زمان پول بسیاری بوده) رشوه (دویست هزار تومان به وثوق الدوله و یکی صد هزار تومان به صارم الدوله و نصرت الدوله فیروز)، قرارداد معروف به "قرارداد 1919 یا "قرارداد وثوق الدوله") را به امضاء دولت فخیمه رسانید. بر اساس این قرارداد، تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت می گرفته است. اما بسیاری از نمایندگان مجلس نظیر مشیرالدوله پیرنیا، محمود افشار یزدی، یحیی دولت آبادی، ممتاز الدوله، محمدعلی فروغی، مستوفی الممالک، عبدالله مستوفی و... با مخالفت شدید خود، بانی لغو این قرارداد شدند. لازم به توضح است که بجز منابع "جمهوری اسلامی"، هیچ کدام از منابع معتبر تاریخی، از هیچ "آخوندی" در جمع مخالفین قرارداد وثوق الدوله نامی نبرده اند، و امثال "یحیی دولت آبادی" هم که لباس روحانیت بر تن داشته اند، نه بر منبر می رفته اند، نه مساله گوی انواع طهارت و غسل جنابت و غیره بوده اند. یحیی دولت آبادی که خاطراتش را در چهار جلد نوشته (کافی ست چهار جلد "حیات یحیی" با جعلیاتی عظیم و متورم به نام "خاطرات هاشمی رفسنجانی" مقایسه شود)، دخترانی نظیر خانم "صدیقه دولت آبادی" به جامعه تحویل داده که از مبارزین پیگیر حقوق زنان، جزو اولین بنیان گذاران مدارس دخترانه در ایران و در زمینه ی برابری و آزادی زنان، فعال بوده است.
Published on June 20, 2019 01:17
No comments have been added yet.