سولقونی ها
کربلایی ابراهیم، در سولقون یک باغ میوه داشت. هر صبح که به باغ سر می کشید، می دید سردرختی ها را برده اند. به کدخدا شکایت برد، فایده ای نبخشید. به این در و آن در زد، حتی به جن گیر و رمال هم متوسل شد، ولی بی فایده بود. خواب و آرام کربلایی آشفت، اما دزد میوه ها پیدا نشد. یک شب که از بیچارگی خوابش نمی برد، زودتر از معمول به طرف باغ راه افتاد. در تاریک و روشن صبح، دید چند نفری تابوتی بر دوش، بطرف قبرستان می روند. تا ثوابی کرده باشد، زیر تابوت را گرفت و چند قدمی همراه عزاداران رفت و فاتحه خواند. خستگی و بی خوابی سبب شد تابوت از شانه اش بلغزد، و از شانه ی دیگران هم، و ... پوشش تابوت به کناری افتاد، و زمین از هلو و گلابی و... پر شد! کربلایی مات این "مرده" و تابوت مانده بود که عزاداران در تاریک و روشن صبحگاهی گم و گور شدند. ابراهیم یک راست به شهر آمد و شکایت به حاکم برد. حاکم نامه ای به کدخدا نوشت که فورن دزدان "سولقون" را دستگیر کن و برای مکافات به دارالحکومه بفرست. کدخدا نوشت؛ قربان خاکپای مبارکت گردم! این روزها فصل خرمن است، و مسافرت باعث تعطیل کارها می شود. انشاء الله بعداز درو، خدمت می رسیم.
حاکم از پاسخ کدخدا خشمگین شد و نوشت؛ مردکه! این مزخرفات چیه نوشته ای؟ کی شما را به شهر دعوت کرده؟ نوشتم "دزدان" را بفرست. کدخدا نوشت؛ قربان وجودت، ما را ببخشید، سواد درست و حسابی که نداریم، نوشته بودی دزدان سولقون را بفرست. در سولقون فقط مش ممد، خادم مسجد دزد نیست، که او هم نه دست دارد، نه پا. ولی بالاخره مش ممد هم سر سفره ی "آقا" روزی می خورد! این است که خدمتت عریضه کردیم که انشاء الله بعد از فصل خرمن، همگی به پای بوسی شرفیاب می شویم.
13 مرداد 1381
کباب غاز و بازی "آزادی"
سال اول قرن سی و یکم، روی چمن ها، کنار آب ولو شده بودیم و کباب پشت مازوی "جوزف کنراد" می خوردیم. "ابوالحسن خان" گفت کمی شورمزه است. در عمرم کبابی به خوشمزگی فیله ی "بلینسکی" نخورده ام. "میرزا محمودخان منشی" گفت به گوشم نخورده. ابوالحسن خان خندید؛ با دهان می خورند، احمق جان، نه با گوش. تازه شم، قضیه مال قرن ها پیش است که در پتل پورت سفیر بودم. الله وردی خان همان طور که مراقب راسته ها روی آتش بود، قرابه را به لب گذاشت و جرعه ای سرکشید؛ یک چیزی بگو که این دور و برها پیدا بشود. همین بغل، سر پیچ خیابان هفتم، یک کله پاچه ای تازه باز شده به اسم "المر رایس". معرکه است! میرزا محمودخان منشی دستش را روی هوا تکان داد؛ این دیگر تکراری ست. دو خیابان بالاتر، نبش کوره ی خر داغ کنی "مختار"، قبلنا تولستوی یک کله پاچه ی فرد اعلا باز کرده بود. فراخ السلطنه گفت قبل از او هم، نرسیده به میدان "نکیر و منکر"، ویکتور هوگو یک کله پاچه ی دو دهنه داشت، نمی دانم هنوز هم هست یا نه، گاهی هم روی آتش جهنم، باربکیو راه می انداخت، یک بارش یادم هست که با میرزا رفته بودیم، کباب دنبلان ماکیاولی درست کرده بود. لب ها را با زبان لیسید و بهم مالید؛ شرابش هم دراکولای دست ساز فرد اعلا بود. ملک بانو "قرابه" را از دست الله وردی خان بیرون کشید؛ از قرابه نخور، بقیه هم هستند. مگر گفتم نیستند. کسی مِنِشتش نمی نشیند لب زده ی تو را بخورد. چرا، مگر وبا دارم؟ وباسیر، واگیرش بیشتره. الله وردی خان لب و لوچه ای کج کرد. آبغوره که نیست که سر می کشی. الله وردی خان رویش را برگرداند؛ مرده شور... ملک بانو گفت قبلن برده. میرزا محمودخان گفت در عهد حسن فرفره، اول سی متری حرمله، روبروی شمس الاماله ... فراخ السطنه بلند گفت؛ شمس العماره، خنگ الله! گفتم "عمارت"ش را میرزا محمود خان "اماله" کرده. عزت السلطنه با دهان پر گفت امروز سفرنامه ی حضرت آقا را از کتابخانه غرض کردم، و از زیر شلیته اش یک کتابچه درآورد. میرزا محمود خان منشی کتابچه را قاپید؛ به به، بوی عرق "چیز" میده، ورق زد، خندید و خواند؛ "ان- در" دیدار سلطان صاحبقران از امپراطوری پروس: "آمدیم پایین توی اطاق نشستیم. امپراطور هم بعد آمد پایین، می نشستیم، بر می خاستیم، حرف می زدیم، صاحب منصب ها همه راه می رفتند، می نشستند، آزادی بود، یکی ایستاده بود، کونش را به امپراطور کرده، سیگار می کشید، یکی نشسته بود، کونش را به ما کرده بود. هر کدام یک حالت آزادی داشتند..."(1) میرزا محمودخان کتابچه را بست و گفت آن وقت ها برای مراقبت از "آزادی"شان، کمربند عفت می بستند! بعد از شام، برای تمرین خلاقیت نشستیم به بازی "آزادی"، اسامی را مطابق سلیقه ی "سلطان صاحبقران"، می گرداندیم؛ میدان "آزادی" مثلن، یا مجسمه ی "آزادی"، یا استقلال، "آزادی"، جمهوری... صدای طیاره آمد. همه ی سرها بطرف آسمان کشیده شد. ابوالحسن خان گفت، طرف های ما نیست، پشت آن تپه ها، در قندهار و جلال آباد، چادرنشینان را به تلافی مرگ دوقلوها در نیویورک، بمباران می کنند. برای گرسنگان هم کیسه کیسه بیسکویت و شکلات پرتاب می کنند. ملک بانو گفت بیچاره کفتارها که به "دسر" عادت ندارند، همه شان اسهال شده اند. برای این که همه چیز یادمان برود، به بازی "آزادی" ادامه دادیم، جملات مشهور را به زبان "صاحبقرانی" بر می گرداندیم؛ هر انسانی "آزاد" به دنیا می آید، اتازونی بزرگ ترین کشور "آزاد" دنیاست، ای "آزادی"، چه جنایت ها که به نام تو مرتکب نمی شوند و... (2)
اردی بهشت 1380
***
(1) روزنامه ی خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگ، ص 220
(2) مینی مالیسم در ابتدای دهه ی شصت قرن بیستم، و ابتدا در هنرهای تجسمی متولد شد، که بنا به تعریفی کوتاه، ترکیبی ست جامع از حداقل عناصر ساده، و بنیادین. این واژه ابتدا در زبان انگلیسی و برای شرح ترکیبی بکار رفت که "کازیمیر ماله ویچ"، نقاش روسی به وجود آورده بود؛ "مربعی سیاه در زمینه ای سفید". سپس تر مجسمه هایی با چند "اِلِمان" ساده و اصلی خلق شدند! و مینی مالیسم به تدریج به هنرهای دیگر، از جمله معماری تسری یافت. منتقدین بر آنند که مینی مالیسم، به ویژه در طراحی و معماری، تحت تاثیر "ذن" بودیسم سنتی در ژاپن است. در ادبیات، ساموئل بکت (ایرلندی) را در تیاتر، و "روبر برسون" (فرانسوی) را در سینما، متعلق به مکتب مینی مالیسم می دانند. "ریموند کارور" یکی از پیشروان "مینی مالیسم" در ادبیات است. با این همه استقرار مکتب مینی مالیسم، با عکس العمل هنرمندان اروپایی در برابر "اکسپرسیونیزم" انتزاعی
(Abstract Expressionism)،
آغاز شد. در ادبیات، تلاش مینی مالیست ها بر آن است که هرچه ساده تر، با توضیحاتی کمتر، و گاه "استعاری" بنویسند و دریافت ها را تا حد ممکن به عهده ی خواننده بگذارند. به زبانی دیگر خواننده (مخاطب) در مینی مالیسم، نقش فعال و خلاقی به عهده دارد، و ناچار است جوانب کار را خود بیابد و در دنیای خیال خود بنا کند. از همین رو "مینی مالیسم" از زیاده گویی می پرهیزد و در هر زمینه از "واقع گرایی" دور می شود، و به همین دلیل، اغلب رگه هایی از طنز در آثار مینی مالیست ها بچشم می خورد. سوای "کارور"، نویسندگانی چون "چارلز بوکوفسکی"، "توبیاس وولف"، "فردریک بارتلمه" و "یون فوسه" (نروژی) را از پیشروان مینی مالیسم می شناسند.
.
ناصرالدین شاه
حاکم از پاسخ کدخدا خشمگین شد و نوشت؛ مردکه! این مزخرفات چیه نوشته ای؟ کی شما را به شهر دعوت کرده؟ نوشتم "دزدان" را بفرست. کدخدا نوشت؛ قربان وجودت، ما را ببخشید، سواد درست و حسابی که نداریم، نوشته بودی دزدان سولقون را بفرست. در سولقون فقط مش ممد، خادم مسجد دزد نیست، که او هم نه دست دارد، نه پا. ولی بالاخره مش ممد هم سر سفره ی "آقا" روزی می خورد! این است که خدمتت عریضه کردیم که انشاء الله بعد از فصل خرمن، همگی به پای بوسی شرفیاب می شویم.
13 مرداد 1381
کباب غاز و بازی "آزادی"
سال اول قرن سی و یکم، روی چمن ها، کنار آب ولو شده بودیم و کباب پشت مازوی "جوزف کنراد" می خوردیم. "ابوالحسن خان" گفت کمی شورمزه است. در عمرم کبابی به خوشمزگی فیله ی "بلینسکی" نخورده ام. "میرزا محمودخان منشی" گفت به گوشم نخورده. ابوالحسن خان خندید؛ با دهان می خورند، احمق جان، نه با گوش. تازه شم، قضیه مال قرن ها پیش است که در پتل پورت سفیر بودم. الله وردی خان همان طور که مراقب راسته ها روی آتش بود، قرابه را به لب گذاشت و جرعه ای سرکشید؛ یک چیزی بگو که این دور و برها پیدا بشود. همین بغل، سر پیچ خیابان هفتم، یک کله پاچه ای تازه باز شده به اسم "المر رایس". معرکه است! میرزا محمودخان منشی دستش را روی هوا تکان داد؛ این دیگر تکراری ست. دو خیابان بالاتر، نبش کوره ی خر داغ کنی "مختار"، قبلنا تولستوی یک کله پاچه ی فرد اعلا باز کرده بود. فراخ السلطنه گفت قبل از او هم، نرسیده به میدان "نکیر و منکر"، ویکتور هوگو یک کله پاچه ی دو دهنه داشت، نمی دانم هنوز هم هست یا نه، گاهی هم روی آتش جهنم، باربکیو راه می انداخت، یک بارش یادم هست که با میرزا رفته بودیم، کباب دنبلان ماکیاولی درست کرده بود. لب ها را با زبان لیسید و بهم مالید؛ شرابش هم دراکولای دست ساز فرد اعلا بود. ملک بانو "قرابه" را از دست الله وردی خان بیرون کشید؛ از قرابه نخور، بقیه هم هستند. مگر گفتم نیستند. کسی مِنِشتش نمی نشیند لب زده ی تو را بخورد. چرا، مگر وبا دارم؟ وباسیر، واگیرش بیشتره. الله وردی خان لب و لوچه ای کج کرد. آبغوره که نیست که سر می کشی. الله وردی خان رویش را برگرداند؛ مرده شور... ملک بانو گفت قبلن برده. میرزا محمودخان گفت در عهد حسن فرفره، اول سی متری حرمله، روبروی شمس الاماله ... فراخ السطنه بلند گفت؛ شمس العماره، خنگ الله! گفتم "عمارت"ش را میرزا محمود خان "اماله" کرده. عزت السلطنه با دهان پر گفت امروز سفرنامه ی حضرت آقا را از کتابخانه غرض کردم، و از زیر شلیته اش یک کتابچه درآورد. میرزا محمود خان منشی کتابچه را قاپید؛ به به، بوی عرق "چیز" میده، ورق زد، خندید و خواند؛ "ان- در" دیدار سلطان صاحبقران از امپراطوری پروس: "آمدیم پایین توی اطاق نشستیم. امپراطور هم بعد آمد پایین، می نشستیم، بر می خاستیم، حرف می زدیم، صاحب منصب ها همه راه می رفتند، می نشستند، آزادی بود، یکی ایستاده بود، کونش را به امپراطور کرده، سیگار می کشید، یکی نشسته بود، کونش را به ما کرده بود. هر کدام یک حالت آزادی داشتند..."(1) میرزا محمودخان کتابچه را بست و گفت آن وقت ها برای مراقبت از "آزادی"شان، کمربند عفت می بستند! بعد از شام، برای تمرین خلاقیت نشستیم به بازی "آزادی"، اسامی را مطابق سلیقه ی "سلطان صاحبقران"، می گرداندیم؛ میدان "آزادی" مثلن، یا مجسمه ی "آزادی"، یا استقلال، "آزادی"، جمهوری... صدای طیاره آمد. همه ی سرها بطرف آسمان کشیده شد. ابوالحسن خان گفت، طرف های ما نیست، پشت آن تپه ها، در قندهار و جلال آباد، چادرنشینان را به تلافی مرگ دوقلوها در نیویورک، بمباران می کنند. برای گرسنگان هم کیسه کیسه بیسکویت و شکلات پرتاب می کنند. ملک بانو گفت بیچاره کفتارها که به "دسر" عادت ندارند، همه شان اسهال شده اند. برای این که همه چیز یادمان برود، به بازی "آزادی" ادامه دادیم، جملات مشهور را به زبان "صاحبقرانی" بر می گرداندیم؛ هر انسانی "آزاد" به دنیا می آید، اتازونی بزرگ ترین کشور "آزاد" دنیاست، ای "آزادی"، چه جنایت ها که به نام تو مرتکب نمی شوند و... (2)
اردی بهشت 1380
***
(1) روزنامه ی خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگ، ص 220
(2) مینی مالیسم در ابتدای دهه ی شصت قرن بیستم، و ابتدا در هنرهای تجسمی متولد شد، که بنا به تعریفی کوتاه، ترکیبی ست جامع از حداقل عناصر ساده، و بنیادین. این واژه ابتدا در زبان انگلیسی و برای شرح ترکیبی بکار رفت که "کازیمیر ماله ویچ"، نقاش روسی به وجود آورده بود؛ "مربعی سیاه در زمینه ای سفید". سپس تر مجسمه هایی با چند "اِلِمان" ساده و اصلی خلق شدند! و مینی مالیسم به تدریج به هنرهای دیگر، از جمله معماری تسری یافت. منتقدین بر آنند که مینی مالیسم، به ویژه در طراحی و معماری، تحت تاثیر "ذن" بودیسم سنتی در ژاپن است. در ادبیات، ساموئل بکت (ایرلندی) را در تیاتر، و "روبر برسون" (فرانسوی) را در سینما، متعلق به مکتب مینی مالیسم می دانند. "ریموند کارور" یکی از پیشروان "مینی مالیسم" در ادبیات است. با این همه استقرار مکتب مینی مالیسم، با عکس العمل هنرمندان اروپایی در برابر "اکسپرسیونیزم" انتزاعی
(Abstract Expressionism)،
آغاز شد. در ادبیات، تلاش مینی مالیست ها بر آن است که هرچه ساده تر، با توضیحاتی کمتر، و گاه "استعاری" بنویسند و دریافت ها را تا حد ممکن به عهده ی خواننده بگذارند. به زبانی دیگر خواننده (مخاطب) در مینی مالیسم، نقش فعال و خلاقی به عهده دارد، و ناچار است جوانب کار را خود بیابد و در دنیای خیال خود بنا کند. از همین رو "مینی مالیسم" از زیاده گویی می پرهیزد و در هر زمینه از "واقع گرایی" دور می شود، و به همین دلیل، اغلب رگه هایی از طنز در آثار مینی مالیست ها بچشم می خورد. سوای "کارور"، نویسندگانی چون "چارلز بوکوفسکی"، "توبیاس وولف"، "فردریک بارتلمه" و "یون فوسه" (نروژی) را از پیشروان مینی مالیسم می شناسند.
.
ناصرالدین شاه
Published on April 04, 2016 01:27
No comments have been added yet.