خدا بود و دیگر هیچ نبود Quotes
خدا بود و دیگر هیچ نبود
by
مصطفی چمران396 ratings, 4.03 average rating, 53 reviews
خدا بود و دیگر هیچ نبود Quotes
Showing 1-2 of 2
“ای حسین، ای شهید بزرگ، آمدهام تا با تو راز و نیاز کنم. دل پر درد خود را به سوی تو بگشایم. از انقلابیون دروغین گریختهام. از تجار مادهپرست که به اسلحه انقلاب مسلح شدهاند بیزارم. از کسانی که با خون شهیدان تجارت میکنند متنفرم. از این ماکیاولصفتانی که به هیچ ارزش انسانی پایبند نیستند و همه چیز مردم را، حیا ت وسهیت و شرف خلق را و حتی نام مقدس انقلاب را، فدای مصالح شخصی و اغراض پست مادی خود میکنند گریزانم...
ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده؛ در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به این طرف و آن طرف میکشاند، مأیوس و درمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه میدهم و گاهگاهی آنقدر زیر فشار روحی کوفته میشوم که برای فرار از درد و غم دست به دامان شهادت میزنم تا از میان این گرداب وحشتناکی که همه را و انقلاب را فرو گرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون و این مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین به لقاء پروردگار نائل آیم...
ای حسین مقدس، روزگار درازی بود که هر انقلابی را مقدس میشمردم و نام او را با یاد تو توأم میکردم و او را در قلب خود جای میدادم و به عشق تو او را دوست میداشتم و به قداست تو او را مقدس میشمردم و در راه کمک به او از هیچ فداکاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمیکردم...
اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت به خودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد، بلکه آن چه مهم است انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است.
مقاومت فلسطینی برای ما به صورت بت درآمده بود و بی چون و چرا آن را میپذیرفتیم و میپرستیدیم و راهش را، کارش را و توجیهاتش را قبول میکردیم. اما دریافتیم که بیش از هر چیز، انسانیت و ارزشهای انسانی و خدایی ارزش دارد و هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد. باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزشها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزشهای خدایی قرار داد.
دستنوشته سال 1355 در لبنان”
― خدا بود و دیگر هیچ نبود
ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده؛ در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به این طرف و آن طرف میکشاند، مأیوس و درمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه میدهم و گاهگاهی آنقدر زیر فشار روحی کوفته میشوم که برای فرار از درد و غم دست به دامان شهادت میزنم تا از میان این گرداب وحشتناکی که همه را و انقلاب را فرو گرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون و این مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین به لقاء پروردگار نائل آیم...
ای حسین مقدس، روزگار درازی بود که هر انقلابی را مقدس میشمردم و نام او را با یاد تو توأم میکردم و او را در قلب خود جای میدادم و به عشق تو او را دوست میداشتم و به قداست تو او را مقدس میشمردم و در راه کمک به او از هیچ فداکاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمیکردم...
اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت به خودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد، بلکه آن چه مهم است انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است.
مقاومت فلسطینی برای ما به صورت بت درآمده بود و بی چون و چرا آن را میپذیرفتیم و میپرستیدیم و راهش را، کارش را و توجیهاتش را قبول میکردیم. اما دریافتیم که بیش از هر چیز، انسانیت و ارزشهای انسانی و خدایی ارزش دارد و هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد. باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزشها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزشهای خدایی قرار داد.
دستنوشته سال 1355 در لبنان”
― خدا بود و دیگر هیچ نبود
“اطاقهای مختلف، پناهگاهها، مخفیگاهها، کمینها... همه جا را بازدید کردم و از نقاطی گذشتم که خطر مرگ وجود داشت. یعنی در معرض تیر دشمن بودم، اما با صلابت تمام و سرعت کافی و ایمان محکم به پیش میرفتم. جنگندگانی که مرا نمیشناختند تعجب میکردند. آنها انتظار داشتند که من نیز مثل رهبران دیگر در اطاقی پشت میز بنشینم و به گزارشات مسئولین گوش فرادهم و بعد دستور صادر کنم...
اما میدیدند که من نیز دوش به دوش جنگندگان از هفتخوان رستم میگذرم و حتی بهتر از آنها ارتفاعات بلند را میپرم و سریعتر از دیگران موانع را طی میکنم... برای آنها که مرا نمیشناختند عجیب بود!
دستنوشته اردیبهشت 1346 در لبنان”
― خدا بود و دیگر هیچ نبود
اما میدیدند که من نیز دوش به دوش جنگندگان از هفتخوان رستم میگذرم و حتی بهتر از آنها ارتفاعات بلند را میپرم و سریعتر از دیگران موانع را طی میکنم... برای آنها که مرا نمیشناختند عجیب بود!
دستنوشته اردیبهشت 1346 در لبنان”
― خدا بود و دیگر هیچ نبود
