یوزپلنگانی که با من دویده‌اند Quotes

Rate this book
Clear rating
یوزپلنگانی که با من دویده‌اند یوزپلنگانی که با من دویده‌اند by بیژن نجدی
4,002 ratings, 3.70 average rating, 560 reviews
یوزپلنگانی که با من دویده‌اند Quotes Showing 1-4 of 4
“ستوان پرسید:چرا می دویدید؟
مرتضی گفت:واسه این که صدای پاهام پشت سرم بود..خوشم می آمد.سالها بود که اونطوری جلوی خودم راه نرفته بودم.تازه مگر چند قدم دویدم.شاید از مثلا میز شما تا اون پنجره.این که اسمش دویدن نیس...هس؟”
بیژن نجدی, یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
“پیری مردها از مشت دست‌هاشون شروع میشه”
بیژن نجدی, یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
“به مادر، مارجان می‌گفتند و این در دهکده‌هایی پر از درخت زیتون، یعنی مادری عزیزتر از زمین و زیتون”
بیژن نجدی, یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
“زندگی مثل سال می‌ماند، نمی‌شود یک فصبش را دوست داشت”
بیژن نجدی, یوزپلنگانی که با من دویده‌اند