“زینب: جوانی بود که فقط رد میشد؛ و خوشحال از تماشا بود
جمیل: شناس بود؟
زینب: کسی نمیدانست. جوانکی گمنام - کسی در تظلّم خونش برنخاست. ضجههای جگرخراشش - میشنوی؟ جمیل در اینطور جاها همیشه تنهایی! میگریند؛ نماز خوف میخوانند؛ اما کمکی نمیکنند. میفهمی؟”
―
بهرام بیضایی,
ندبه