Narges Salmanizadeh’s Reviews > شن روان > Status Update

حرف حسابش چیه؟ خستم کرد

‎دنیای عزیز من از آن دست آدم هایی نیستم که بزرگترین ترس شان در زندگی تعقیب شدن توسط توانایی های بالقوه ی به فعل نرسیده در یک راهرو دراز است، بزرگترین ترس من اینست که وقتی در حمام هستم یکی بیاید خانه ام دزدی

‎دنیای عزیز من از آن دست آدم هایی نیستم که بزرگترین ترس شان در زندگی تعقیب شدن توسط توانایی های بالقوه ی به فعل نرسیده در یک راهرو دراز است، بزرگترین ترس من اینست که وقتی در حمام هستم یکی بیاید خانه ام دزدی

‎این چیزهای جزیی هست که دمار از روزگار آدم در میارن: دندون نهفته ای که فقط وقتی میری کمپینگ عرض اندام می کنه، مارگزیدگی درست جایی که موبایل آنتن نمی ده.پدربزرگ مادریم به خاطر نیش یه عنکبوت غیر سمی مرد، از ترس تلف شد. مادر مادرم به خاطر تشخیص اشتباه سرطانش کشته شد، یه جور تلقین پذیری نکبت غیر عادی که توی خونواده ما مورثیه.
‎می دونی یونگ گفته ترس از خورده شدن و ترس از تاریکی تو ناخودآگاه جمعی ماست؟

‎مردانی با ازدواج های ناموفق سعی می کردند مخ دختری را بزنند که قبلا به دلیلی که حالا یادشان نمی آمد قالش گذاشته بودند و حالا ناگهان به نظرشان می آمد که این هجران بزرگترین حسرت زندگیشان است
•
اهاااا پس که اینطور

وای خیلی کند جلو میره.. کماکان نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم

و همان لحظه به ذهنم آمد که عشق یک تصمیم است و شدتش بیشتر با کله شقی مرتبط است تا احساسات حقیقی یا خودجوش...
•
+ به همه ی عشق های مملو از کله شقی
به همه ی وقتایی که به مغزمون گفتیم هیسسس
به همه ی تصمیم های آنی
به همه ی گول زدن ای خودمون
•
کی می فهمیم همش کله شقی بوده؟
وقتی ذات واقعیِ اون مثلا عشقِ بهمون ثابت شه
ای بابا..

‎مورل می گه: می تونید مرگ هریک از والدین رو به موهبتی دو سویه بدل کنید.. وقتتون رو به بی عدالتی و سرزنش خدا حروم نکنید.. در عوض رنجی که بهتون وارد شده رو به تسلا یا سرگزمی تبدیل کنید
‎یه عادم عادی در. مواجه با مشکلات بی اندازه غمگین می شه.. در حالی که یه هنرمند از غم و رنجش همون بهره ای رو می گیره که مجسمه ساز از گل..
‎یه آدم عادی نمی تونه از مشکلاتش سود ببره و مجبوره بدون هیچ دستاوردی عذاب بکشد

حقیقت عجیب و غریب اینست که من با کسانی که از ته دلم ازشان خوشم نمی آید دوستی های محکمی برقرار می کنم و هرچقدر تنفرم عمیق تر باشد دوستان نزدیک تری می شویم
.
حالا فرایند بر عکس اگه باشه بد می شه.. شیفته ی آدما و افکارشون می شیم.. از این آشنایی تا مرز جنون می ریم.. بعد کم کم که نقابشون رو بر می دارن می فهمیم که بابا جون اینم یکیه مثل همه
.
حالا هی بیاین بگین تو چرا مردم گریزی؟