Mohammad Hanifeh’s Reviews > پاییز فصل آخر سال است > Status Update

Mohammad Hanifeh
is on page 13 of 189
باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همه چیز. حواسم که به چیزی پرت نمیشود، فکرها پیدایشان میشود.
— Sep 24, 2016 08:11AM
Like flag
Mohammad’s Previous Updates

Mohammad Hanifeh
is on page 179 of 189
میگویند از آدمیزاد هر چیزی برمیآید. میتواند دریا را خشک کند، کوه را بردارد، یا چه میدانم، درختهای جنگل را گره بزند به هم. دروغ میگویند. برنمیآید. آخرش یک مشت بیشرف میآیند گند میزنند به دریاهایی که خشک کرده. آنوق باید دور بزند برود جنگل، کوه چه میدانم، برود هر جا که میتواند گم شود. برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او میخواسته خشکش کند.
— Sep 26, 2016 01:32PM

Mohammad Hanifeh
is on page 168 of 189
نمیدانم این «چیزی شدن» را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کِی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
— Sep 26, 2016 01:19PM

Mohammad Hanifeh
is on page 166 of 189
کاش شوک میدادند بهم و یادم میرفت همهچیز. اصلاً کاش حافظه نداشتم. ماهی میشدم، همانطور که بابا میخواست، و هر روز ریسِت میشدم. صبح که بیدار میشدم یادم میرفت دیروز قرار بود بروم فرانسه یا هر گور دیگری. آن وقت مثل ممنتو چیزهایی را که میخواستم مینوشتم روی دیوار. مینوشتم هیچی. هر روز فقط همین را مینوشتم. مینوشتم من هیچوقت نمیخواستهام هیچچیز بزرگی بشوم.
— Sep 26, 2016 01:17PM

Mohammad Hanifeh
is on page 147 of 189
تنهایی خیلی سخت است. سختتر از زندگی بیرؤیا است. آدم همیشه توی ابرها زندگی نمیکند. کمکم میآید پایین و آن وقت تنهایی از همهچیز سختتر میشود.
— Sep 25, 2016 01:40PM

Mohammad Hanifeh
is on page 146 of 189
به نظرت زندگی چهطور باید باشد؟ همهاش یک مشت چیز کوچک معمولی است. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همینها خوشحال باشیم.
— Sep 25, 2016 01:39PM

Mohammad Hanifeh
is on page 123 of 189
چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه به تکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمیشوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالیتر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطرۀ خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند.
— Sep 25, 2016 07:43AM

Mohammad Hanifeh
is on page 121 of 189
خوبیِ چَت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی میگویی و هر وقت نمیخواهی، نمیگویی و بدون خداحافظی گم میشوی. میتوانی با بغض بخندی و هیچ کس نفهمد داری گریه میکنی. میتوانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دستهایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. میتوانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدمها گم شود و هیچکس نگرانت نشود.
— Sep 25, 2016 07:40AM