214 books
—
288 voters
“شیشه ای مرکب سبز
از بالای تاقچه ای در سانتیاگو
خودش را پایین انداخت
بعد خاکسپاری
یادداشتی از او در یک قوطی پیدا کردند
نوشته بود:
"دست به خودکشی زدم چرا که قلمی به زور
خودش را از من پر کرد تا مخفیگاه کلمات نرودا را لو بدهد.”
―
از بالای تاقچه ای در سانتیاگو
خودش را پایین انداخت
بعد خاکسپاری
یادداشتی از او در یک قوطی پیدا کردند
نوشته بود:
"دست به خودکشی زدم چرا که قلمی به زور
خودش را از من پر کرد تا مخفیگاه کلمات نرودا را لو بدهد.”
―
“،زندگی حتی وقتی انکارش میکنی
،حتی وقتی نادیدهاش میگیری
حتی وقتی نمیخواهیاش
.از تو قویتر است
.از هر چیز دیگری قویتر است
آدمهایی که از بازداشتگاههای کار اجباری برگشتند
.دوباره زاد و ولد کردند
،مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند
که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانههایشان را
،دیده بودند
،دوباره دنبال اتوبوسها دویدند
به پیش بینیهای هواشناسی با دقت گوش کردند
.و دخترهایشان را شوهر دادند
.باور کردنی نیست اما همین گونه است
.زندگی از هر چیز دیگری قویتر است”
― Someone I Loved
،حتی وقتی نادیدهاش میگیری
حتی وقتی نمیخواهیاش
.از تو قویتر است
.از هر چیز دیگری قویتر است
آدمهایی که از بازداشتگاههای کار اجباری برگشتند
.دوباره زاد و ولد کردند
،مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند
که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانههایشان را
،دیده بودند
،دوباره دنبال اتوبوسها دویدند
به پیش بینیهای هواشناسی با دقت گوش کردند
.و دخترهایشان را شوهر دادند
.باور کردنی نیست اما همین گونه است
.زندگی از هر چیز دیگری قویتر است”
― Someone I Loved
“من دختری را میشناسم که دلش میخواست با یک فلفل دلمهای ازدواج کند، با یکی از آن سبزهای خیلی درخشانش که وقتی انگشتت را به پوستش می کشی از فرط تردی و تمیزی قرچ می کند. این دختر کتاب خیلی داشت، هنوز هم خیلی دارد. یک بار بهاش گفتم:«همه پولهایت را در همه دوره های زندگیت داده ای بالای کتاب، آره؟» و او با سر تایید کرد و گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند. وقتی این جمله را میگفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد. حتی به نظر نمیآمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بیربطی میگوید و من در یک لحظه کشف کردم که همه اینها به خاطر کتابهاست؛ این که دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتابهاست؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتابهاست و این که آدم عجیبی است که فکر میکند میتواند با یک فلفل دلمهای ازدواج کند هم به خاطر کتابهاست. به نظرم کتابها سازنده و نابود کنندهاند، خطرناک و ضروریاند، دشمن و دوستند. به نظرم کتابها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آنها تقسیم میشود؛ مثل ازدواجند، خطرناک و ضروری. نمیشود کسی را به آن توصیه کرد و نمیشود کسی را از آن نهی کرد. زندگی با وجود آنها سخت و بدون آنها ساده، اما بی بو و خاصیت است...”
―
―
“ای دوست! همچنان دل من مهربان توست”
― غزلیات سعدی
― غزلیات سعدی
“ای آدمها!
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
***
آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!
***
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"... ”
―
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
***
آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!
***
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"... ”
―
مهدیار’s 2025 Year in Books
Take a look at مهدیار’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Favorite Genres
Polls voted on by مهدیار
Lists liked by مهدیار
























