انجمن شعر discussion
مقالات و مباحث
>
شناسههاي غزل پست مدرن
date
newest »
newest »
و در آخر چيزي كه شايد سابقهاي بيشتر در ا دبيات ما دارد و براي ذهن مخاطب قابل لمستر است تصـّرف در نحو است گاهي اين تصـّرف در نحوها در حد يك صنعت تشخيص ساده باقي مي ماند كه شايد ابتداييترين نوع آن باشد وقتي گفته ميشود: «نشست جاي زني مرده در اطاق مرد/گلِ پلاستيكي- بي پرنده بيبو!-» اينكه گلي جاي كسي بنشيند گذشته از هر تأويلي يك نوع تصـّرف در نحو است كه در ادبيات ما سابقهاي طولاني دارد. اما كار غزلسراي پست مدرن به اينجا ختم نميشود بلكه او با به هم ريختن اركان نحوي جملاتي را مي سازد كه با كمي غور و تأمل به برداشتهايي گوناگونتر و دقيقتر مي انجامد به طور مثال:«و زن گرسنه شد و از لبش شروع گريست» بازگشايي اين متن از آنجا آغاز مي شود كه مي بينم به جاي فعل «كرد»،«گريست» قرار گرفته است. اين كليدي است تا خواننده با موشكافي و روانكاوي زن شبه روايت[در غزل پست مدرن به جاي روايت شبه روايت جايگزين شده است:] به تعامل حركتهاي عاطفي در مقابل كششهاي جسماني او پي ببرد و آنگاه متوجه شود كه اين آشناييزدايي در نحو وجود خارجي ندارد بلكه به خاطر ديد مرد سالارانه مخاطب به زن مي باشد كه جنس مؤنث را به قول «لاكان» به خاطر عدم جهش از مرحله خيالي به تمثيلي حذف مي كند!! امـّا «هويت و حتي هويت جنسي در فضاي علمي و تئوري جديد كه در آن حتي با مفهوم هويت نيز مخالفت مي شود چه معنايي مي تواند داشته باشد.»6
يكي از تفاوت هاي غزل پست مدرن با پيشينيان خود آنست كه براي هر حركتي در متن پشتوانهاي قوي را طلب ميكند يعني اگر در تاريخ ادبيات ما تنها در شعر بزرگاني مثل «حافظ» و «سعدي» هر كلمه و هر حركت در خدمت محتوا ميباشد در غزل پست مدرن در ايجاد سادهترين متون نيز بايد فراتر از زيباييشناسي مطلق به محتوا ـ و طبيعتاً فرم ـ انديشيد اما آيا اين نگاه خود حاوي نوعي تلقي نو از زيبايي نيست؟! در دنياي پست مدرن زيبايي ديگر تعريفپذير و مطلق نيست بلكه به دو جنبه عادت و مقايسه محدود ميشود. به قول «سالينجر»: «نبايد گفت فيل بزرگ است بلكه وقتي بزرگ است كه در كنار چيز ديگري شبيه سگ يا زن قرار بگيرد.»7 اين وسواس در غزل پست مدرن آنگاه به چشم ميخورد كه شاعر براي هر حركتي به دنبال دليل ميگردد و حتي براي خروج از عقل نيز به فلسفهاي عميق نيازمند است مثلاً ديگر مثل «غزل فرم!» بيتها بيجهت و به خاطر عدم توانايي شاعر موقوف المعاني نميشوند بلكه مثلاً براي رساندن «پرحرفي» يكي از شخصيتهاي شبه روايت يا براي نشان دادن حركت آهستهتر زمان [با توجه به نگاه خاص و غيرخطي ما به زمان! :] به كار ميرود يا زحافها براي شبيه شعر سپيد شدن! يا بر اثر عدم تسلط شاعر به تعادل بين كلمات و وزن!! به كار نميروند بلكه مثلاً همانگونه كه قبلاً ذكر شد براي بيشتر كردن صلابت جمله يا مقطّع كردن كلمات [نشانگر ترس، ضعف، خشم، جان دادن و... :] ميباشد. در اينگونه غزلسرايي ديگر فقط وقتي قافيه تكراري به كار ميرود كه قصد ارجاعي درون متني يا انتقال حـّس تكرار و به بنبست رسيدن دنياي مدرن در كار باشد. فقط وقتي قافيه سماعي ميشود يا قافيه مصدري به كار ميرود كه مثلاً بخواهد به مستي يا ديوانگي يا ناشيانه بودن عملي يا... بپردازد. در اين غزل سعي ميشود از تمام سهلانگاريهاي پيشين خودداري شود. براي نمونه بعد از قوافي «تهمت، استقامت، سياست و...» شاعر ميگويد: «و ناشيانه علي از دل زمان خط خورد» در اينجا محتوا و سطح متن به اثرگذاري دو جانبه دست زدهاند تا با كاستن از چيزي [به كار بردن قافيه سماعي:] غنيمتي بيشتر به مخاطب هديه شود.
از ديگر مشخصههاي غزل پست مدرن توجه خاص به فرم است. اين فرم نه يك شكل منسجم بلكه ميتواند شامل جزيرههايي نامنضبط و آشفته اما در تعادل منطقي و غيرمنطقي! با يكديگر باشد. در شعر از تمامي اركان براي ايجاد فرمهاي پيچيده استفاده ميشود مثلاً تكرار يك كلمه ميتواند ما را از جايي به جاي ديگر ارجاع دهد يا استفاده از كلمات همنشين اين كليد را به مخاطب بدهد كه كدام قسمتهاي شعر به يكديگر مربوطند حتي از وارد كردن شخصيتهاي يكسان، مكانهاي تكراري و زبان گفتاري مشابه براي ارجاع دادن مخاطب در طول و عرض اثر ميتوان استفاده كرد مثلاً وقتي جملهاي با كلمات انگليسي ادا ميشود مطمئناً با مظاهر مدرنيسم نظير راديو و تلويزيون و از آنطرف با تمام شخصيتهاي از خود بيگانه و از سويي ديگر با تمام فراروايتهاي موجود در شعر در ارتباط ميباشد پس ديگر استفاده از چند زبان در شعر صنعت نيست بلكه قسمت كوچكي از عظمت نظمِ بينظمهاي موجود در غزل پست مدرن است!
غزل پست مدرن با دو رويكرد مختلف در عرصه كلي نگري و جزئي نگري مواجه است. گاهي يك غزل در كليـّت امر ميخواهد فلسفه يا مفهومي را منتقل كند و بايد از بالا به آن نگريسته شود مثلاً وقتي با غزلي از سعدي بازي ميشود شايد در جزئي نگري نيز كشفهايي نهفته باشد اما آنچه بيشتر مـّد نظر مؤلف است زير سؤال بردن و به چالش كشيدن نوعي از انديشه به گونهاي كاملاً نسبينگر است! از طرفي ديگر در بعضي از غزلها ديد موازي رجحان داشته و مخاطب بايد در طول اثر به كشف دست بزند و آنگاه از كنار هم قرار دادن قطعات پازلي كه به دست آورده به كليت موجود و فلسفه نهفته پي ببرد! اين دو نوع نگاه با همه تفاوتها هر دو در غزلهاي پستمدرن ديده ميشوند و اين برخوردهاي پارادوكسيكال نه گزينهاي بر ردّ اين نوع از غزل بلكه تأييدي بر ويژگيهاي بنيادين آن ميباشد.8
«چند صدايي» بودن در غزل پست مدرن يكي ديگر از ويژگيهاست. ديگر مباحث كلي و راوي داناي مطلق فرورفته در جلد «اول شخص مفرد» جايگاه كلاسيك خود را از دست دادهاند و هر شخص وارد شده در غزل با توجه به خصوصيات فردي و شخصيتپردازي داراي گويش خاص خود ميباشد. اما حضور اين شخصيتها هر كدام با پشتوانه بوده و در صورت نبود آنها يا تبديل و تغييرشان به شعر خلل جبرانناپذيري وارد ميشود. در كنار شخصيتها راوي نيز تغيير ميكند تا بتواند ما را به زواياي ناشناختهاي رهنمون سازد يا گاهي بالعكس بعضي از زواياي روايت را از ديد ما پنهان كند تا فضايي سپيد را براي برداشتي آزاد و تكثر معنايي نتيجه دهد! مجموعه روايت و نقل قولها شعر را ميسازند. ديگر در پايان يا آغاز، نتيجهگيري وجود نخواهد داشت. شخصيتها بدون هيچ موضعگيري راوي، به بحث و درگيري و ايجاد حوادث ميپردازند تا مخاطب خود را در قالب يكي از آنها يا حتي سوم شخص در شبه روايت شريك كند و به موضعگيري و برداشتي آزاد و غيرمستبدانه دست بزند. مؤلف ديگر نه سياستمدار است نه معلم اخلاق! بلكه تنها با گلچين كردن آنچه ميخواهد به تو اجازه ميدهد كه با حفظ «اراده خويش» [فرديت:] در حضور «جمع» تعقل كني!
از ديگر ويژگيهاي اين شعر «طنز، هجو و هزل» موجود در آن است اما در ابتدا بايد به هم انديشي درباره معناي اين سه كلمه بپردازيم. طنز را قرار دادنِ چيزي در غير جاي متداول خود خواهيم دانست. اين معنا بسيار متزلزل و نسبي است يعني آنكه جملهاي خبري، در يك فرهنگ ميتواند جملهاي كاملاً جدي تلقي شود اما با ترجمه آن و قرار گرفتن در فرهنگ زمينهاي ديگر به طنز تبديل گردد. براي مثال بسياري از جوكهاي مرسوم در ميان ايرانيان كه به مسائل جنسي اشاره دارد در فرهنگهاي اروپايي قسمتي از زندگي و تجربيات روزمره انسانهاست و معناي طنز خود را به طور كامل از دست ميدهد! در مورد هجو بايد گفت كه آنرا به مسخره گرفتن و رد كردن مطلقگرايانه پارهاي از مسائل، تفكرات و اشخاص خواهيم دانست. در اكثر اوقات هجو همان طنز است كه جنبه تخريبي آن به مقدار قابل ملاحظهاي افزوده شده است! در فرهنگ ما و بالطبع در غزل پست مدرن قسمت هجو نتوانسته عملكرد مستقلي براي خود پيدا كند و معمولاً يا با ديد معتدل به طرف طنز تلخ گرايش پيدا ميكند يا به صورت راديكال به هزل تن ميدهد، كه در ادامه با مثال درباره آن بيشتر حرف خواهيم زد. در تعريف هزل ميشود استفاده از ركيكترين و ممنوعترين كلمات و جملات براي تصوير يا تخريب يك وضعيت و از همه مهمتر به خنده واداشتن مخاطب را به عنوان تعريف ارائه كرد! حال همان مشكل طنز در اينجا نيز وارد است يعني با تغيير هر فرهنگ [يا حتي شخص:] خطوط قرمز و ممنوعه و تعريف كلمه «ركيك» به كلي تغيير ميكند كه همين ما را وادار ميكند در خيلي از اوقات نتوانيم به تفكيك صحيحي بين اين سه عنصر در «غزل پست مدرن» دست بزنيم و حتي در تمايز آن با «جـّديات» دچار سردرگمي شويم مثلاً وقتي شاعر ميگويد: «شكر فروش كه عمرش دراز باد چرا / نميفروشد چيزي به جز لب سارا!» از طرفي تغيير مصرع حافظ به شعري كاملاً به زبان امروز و همچنين پايين آوردن آن تا سطح يك موضوع مبتذل جنسي هم ميتواند جنبه هجو حافظ و انديشه او باشد هم داراي طنز است. اما اگر «سارا» را چيزي فراتر از يك اسم و به نوعي نماد فرهنگي بدانيم آنگاه مصرع دوم در واقع بيان انديشهاي است كه فلسفه حافظ را به چالش كشيده است حالا شايد تنها به خاطر غافلگيري در ابتداي مصرع دوم، اين بيت را بتوان داراي طنزي خفيف دانست. پس از تأويلي به تأويلي ديگر تمام تعاريف و مرزها تغيير ميكند. يا در جايي ديگر كه شاعر از كلمات جنسي به صورت صريح و كامل در غزل نام ميبرد ميتوان در برداشتي سطحي ـ و شايد درست! ـ آنرا هزل دانست و در تأويلي ديگر آنرا به مسخره گرفتن چهره جدي دنياي مدرن و بيانگر مصرفگرايي دنياي پست مدرن فرض كرد كه طبعاً با آزاديهاي فمينيستي و حركتهاي هموسكشوالها [كه از نتايج ورود فلسفه پسامدرن ميباشد:] هماهنگ و همراستاست. از جانبي ديگر با تغيير مرزها و خطوط قرمز ميتوان تنها آنرا روانكاوي محضي از مشكلات امروز دانست. قسمتي از زندگي كه تا به امروز كمتر مورد نقد قرار گرفته است!
از ديگر ويژگيهاي غزل پست مدرن آنست كه از به كار بردن كلمات و تعابير كلي كه مخاطب را در لابيرنتي تصنعي اسير ميكند [نظير عشق، نفرت و... :] خودداري ميكند و به جاي آن تصاوير ملموسي كه به نوعي نشانههاي پيرامون آن كلمه هستند را جايگزين ميكند.9 به طور مثال شاعر ميگويد: « ـ نوشابه ميخوري كه؟! : نه! آقا نميخورم» در اينجا بدون ذكر هيچ نوع كليتي تصويري را [در پس زمينه يك ديالوگ آشنا:] به دست ميدهد كه مخاطب در ذهن خود به عنوان نماد تركيبي غيرقابل تفكيك از چند كليت دارد پس تصاوير، جايگزين فضاهاي انتزاعي شدهاند. همانگونه كه قبلاً اشاره شد «غزل پست مدرن» نقدي فلسفي، روانكاوانه، با رويكرد جامعهشناسي و... [يا تركيبي از همه اينها:] بر هستي پيرامون ميباشد و در سطح و براي خلق زيبايي صرف، متوقف نميشود [هر چند ميتوان همين عملكرد را خود تعريف زيباييشناسي پسامدرن ناميد! :] شعر امروز متني فلسفي است يا اگر بهتر بگوييم فلسفه با ساختارشكني و خزيدن در پرده تلميحات خود را به شعر و متن ادبي نزديك كرده است. پس مؤلف به جاي گندهگوييهاي رايج به مخاطب اجازه ميدهد كه به عنوان يك فيلسوف به كشف و تفسير دست بزند و متن خود را بازآفريني كرده و در ذهن خويش بنويسد. روشهاي تفسير اين نوع از اشعار قابل توضيح نيست چون كليد و روش هر اثر در خود آن مدفون است يا به بياني ديگر هر اثر در دنياي پسامدرن خود يك ژانر ادبي مجزّاست و قواعد رمزگشايي مختص به خود را دارد. در واقع «هر هنرمند يا نويسنده پست مدرن در مقام يك فيلسوف است. متني كه مينويسد، اثري كه خلق ميكند از نظر اصول، تحت هدايت قواعد از پيش تثبيت شده قرار ندارند و نميتوان در مورد آنها مطابق با حكم ايجابي با به كار بستن مقولات آشنا در متن يا اثر هنري قضاوت نمود.»10 هر چند گاهي اين فلسفه نه در جهت تثبيت خويش بلكه تنها در ردّ آنچه موجود است قدم ميگذارد يعني ما با «بايدها» رو به رو نيستيم بلكه با نسبيگرايي خاص اين نوع شعر تنها «نبايدها»يي را داريم كه حتي اين «نبايدها» نيز در هالهاي از شك و ابهام قرار داده ميشوند!
يكي از تفاوت هاي غزل پست مدرن با پيشينيان خود آنست كه براي هر حركتي در متن پشتوانهاي قوي را طلب ميكند يعني اگر در تاريخ ادبيات ما تنها در شعر بزرگاني مثل «حافظ» و «سعدي» هر كلمه و هر حركت در خدمت محتوا ميباشد در غزل پست مدرن در ايجاد سادهترين متون نيز بايد فراتر از زيباييشناسي مطلق به محتوا ـ و طبيعتاً فرم ـ انديشيد اما آيا اين نگاه خود حاوي نوعي تلقي نو از زيبايي نيست؟! در دنياي پست مدرن زيبايي ديگر تعريفپذير و مطلق نيست بلكه به دو جنبه عادت و مقايسه محدود ميشود. به قول «سالينجر»: «نبايد گفت فيل بزرگ است بلكه وقتي بزرگ است كه در كنار چيز ديگري شبيه سگ يا زن قرار بگيرد.»7 اين وسواس در غزل پست مدرن آنگاه به چشم ميخورد كه شاعر براي هر حركتي به دنبال دليل ميگردد و حتي براي خروج از عقل نيز به فلسفهاي عميق نيازمند است مثلاً ديگر مثل «غزل فرم!» بيتها بيجهت و به خاطر عدم توانايي شاعر موقوف المعاني نميشوند بلكه مثلاً براي رساندن «پرحرفي» يكي از شخصيتهاي شبه روايت يا براي نشان دادن حركت آهستهتر زمان [با توجه به نگاه خاص و غيرخطي ما به زمان! :] به كار ميرود يا زحافها براي شبيه شعر سپيد شدن! يا بر اثر عدم تسلط شاعر به تعادل بين كلمات و وزن!! به كار نميروند بلكه مثلاً همانگونه كه قبلاً ذكر شد براي بيشتر كردن صلابت جمله يا مقطّع كردن كلمات [نشانگر ترس، ضعف، خشم، جان دادن و... :] ميباشد. در اينگونه غزلسرايي ديگر فقط وقتي قافيه تكراري به كار ميرود كه قصد ارجاعي درون متني يا انتقال حـّس تكرار و به بنبست رسيدن دنياي مدرن در كار باشد. فقط وقتي قافيه سماعي ميشود يا قافيه مصدري به كار ميرود كه مثلاً بخواهد به مستي يا ديوانگي يا ناشيانه بودن عملي يا... بپردازد. در اين غزل سعي ميشود از تمام سهلانگاريهاي پيشين خودداري شود. براي نمونه بعد از قوافي «تهمت، استقامت، سياست و...» شاعر ميگويد: «و ناشيانه علي از دل زمان خط خورد» در اينجا محتوا و سطح متن به اثرگذاري دو جانبه دست زدهاند تا با كاستن از چيزي [به كار بردن قافيه سماعي:] غنيمتي بيشتر به مخاطب هديه شود.
از ديگر مشخصههاي غزل پست مدرن توجه خاص به فرم است. اين فرم نه يك شكل منسجم بلكه ميتواند شامل جزيرههايي نامنضبط و آشفته اما در تعادل منطقي و غيرمنطقي! با يكديگر باشد. در شعر از تمامي اركان براي ايجاد فرمهاي پيچيده استفاده ميشود مثلاً تكرار يك كلمه ميتواند ما را از جايي به جاي ديگر ارجاع دهد يا استفاده از كلمات همنشين اين كليد را به مخاطب بدهد كه كدام قسمتهاي شعر به يكديگر مربوطند حتي از وارد كردن شخصيتهاي يكسان، مكانهاي تكراري و زبان گفتاري مشابه براي ارجاع دادن مخاطب در طول و عرض اثر ميتوان استفاده كرد مثلاً وقتي جملهاي با كلمات انگليسي ادا ميشود مطمئناً با مظاهر مدرنيسم نظير راديو و تلويزيون و از آنطرف با تمام شخصيتهاي از خود بيگانه و از سويي ديگر با تمام فراروايتهاي موجود در شعر در ارتباط ميباشد پس ديگر استفاده از چند زبان در شعر صنعت نيست بلكه قسمت كوچكي از عظمت نظمِ بينظمهاي موجود در غزل پست مدرن است!
غزل پست مدرن با دو رويكرد مختلف در عرصه كلي نگري و جزئي نگري مواجه است. گاهي يك غزل در كليـّت امر ميخواهد فلسفه يا مفهومي را منتقل كند و بايد از بالا به آن نگريسته شود مثلاً وقتي با غزلي از سعدي بازي ميشود شايد در جزئي نگري نيز كشفهايي نهفته باشد اما آنچه بيشتر مـّد نظر مؤلف است زير سؤال بردن و به چالش كشيدن نوعي از انديشه به گونهاي كاملاً نسبينگر است! از طرفي ديگر در بعضي از غزلها ديد موازي رجحان داشته و مخاطب بايد در طول اثر به كشف دست بزند و آنگاه از كنار هم قرار دادن قطعات پازلي كه به دست آورده به كليت موجود و فلسفه نهفته پي ببرد! اين دو نوع نگاه با همه تفاوتها هر دو در غزلهاي پستمدرن ديده ميشوند و اين برخوردهاي پارادوكسيكال نه گزينهاي بر ردّ اين نوع از غزل بلكه تأييدي بر ويژگيهاي بنيادين آن ميباشد.8
«چند صدايي» بودن در غزل پست مدرن يكي ديگر از ويژگيهاست. ديگر مباحث كلي و راوي داناي مطلق فرورفته در جلد «اول شخص مفرد» جايگاه كلاسيك خود را از دست دادهاند و هر شخص وارد شده در غزل با توجه به خصوصيات فردي و شخصيتپردازي داراي گويش خاص خود ميباشد. اما حضور اين شخصيتها هر كدام با پشتوانه بوده و در صورت نبود آنها يا تبديل و تغييرشان به شعر خلل جبرانناپذيري وارد ميشود. در كنار شخصيتها راوي نيز تغيير ميكند تا بتواند ما را به زواياي ناشناختهاي رهنمون سازد يا گاهي بالعكس بعضي از زواياي روايت را از ديد ما پنهان كند تا فضايي سپيد را براي برداشتي آزاد و تكثر معنايي نتيجه دهد! مجموعه روايت و نقل قولها شعر را ميسازند. ديگر در پايان يا آغاز، نتيجهگيري وجود نخواهد داشت. شخصيتها بدون هيچ موضعگيري راوي، به بحث و درگيري و ايجاد حوادث ميپردازند تا مخاطب خود را در قالب يكي از آنها يا حتي سوم شخص در شبه روايت شريك كند و به موضعگيري و برداشتي آزاد و غيرمستبدانه دست بزند. مؤلف ديگر نه سياستمدار است نه معلم اخلاق! بلكه تنها با گلچين كردن آنچه ميخواهد به تو اجازه ميدهد كه با حفظ «اراده خويش» [فرديت:] در حضور «جمع» تعقل كني!
از ديگر ويژگيهاي اين شعر «طنز، هجو و هزل» موجود در آن است اما در ابتدا بايد به هم انديشي درباره معناي اين سه كلمه بپردازيم. طنز را قرار دادنِ چيزي در غير جاي متداول خود خواهيم دانست. اين معنا بسيار متزلزل و نسبي است يعني آنكه جملهاي خبري، در يك فرهنگ ميتواند جملهاي كاملاً جدي تلقي شود اما با ترجمه آن و قرار گرفتن در فرهنگ زمينهاي ديگر به طنز تبديل گردد. براي مثال بسياري از جوكهاي مرسوم در ميان ايرانيان كه به مسائل جنسي اشاره دارد در فرهنگهاي اروپايي قسمتي از زندگي و تجربيات روزمره انسانهاست و معناي طنز خود را به طور كامل از دست ميدهد! در مورد هجو بايد گفت كه آنرا به مسخره گرفتن و رد كردن مطلقگرايانه پارهاي از مسائل، تفكرات و اشخاص خواهيم دانست. در اكثر اوقات هجو همان طنز است كه جنبه تخريبي آن به مقدار قابل ملاحظهاي افزوده شده است! در فرهنگ ما و بالطبع در غزل پست مدرن قسمت هجو نتوانسته عملكرد مستقلي براي خود پيدا كند و معمولاً يا با ديد معتدل به طرف طنز تلخ گرايش پيدا ميكند يا به صورت راديكال به هزل تن ميدهد، كه در ادامه با مثال درباره آن بيشتر حرف خواهيم زد. در تعريف هزل ميشود استفاده از ركيكترين و ممنوعترين كلمات و جملات براي تصوير يا تخريب يك وضعيت و از همه مهمتر به خنده واداشتن مخاطب را به عنوان تعريف ارائه كرد! حال همان مشكل طنز در اينجا نيز وارد است يعني با تغيير هر فرهنگ [يا حتي شخص:] خطوط قرمز و ممنوعه و تعريف كلمه «ركيك» به كلي تغيير ميكند كه همين ما را وادار ميكند در خيلي از اوقات نتوانيم به تفكيك صحيحي بين اين سه عنصر در «غزل پست مدرن» دست بزنيم و حتي در تمايز آن با «جـّديات» دچار سردرگمي شويم مثلاً وقتي شاعر ميگويد: «شكر فروش كه عمرش دراز باد چرا / نميفروشد چيزي به جز لب سارا!» از طرفي تغيير مصرع حافظ به شعري كاملاً به زبان امروز و همچنين پايين آوردن آن تا سطح يك موضوع مبتذل جنسي هم ميتواند جنبه هجو حافظ و انديشه او باشد هم داراي طنز است. اما اگر «سارا» را چيزي فراتر از يك اسم و به نوعي نماد فرهنگي بدانيم آنگاه مصرع دوم در واقع بيان انديشهاي است كه فلسفه حافظ را به چالش كشيده است حالا شايد تنها به خاطر غافلگيري در ابتداي مصرع دوم، اين بيت را بتوان داراي طنزي خفيف دانست. پس از تأويلي به تأويلي ديگر تمام تعاريف و مرزها تغيير ميكند. يا در جايي ديگر كه شاعر از كلمات جنسي به صورت صريح و كامل در غزل نام ميبرد ميتوان در برداشتي سطحي ـ و شايد درست! ـ آنرا هزل دانست و در تأويلي ديگر آنرا به مسخره گرفتن چهره جدي دنياي مدرن و بيانگر مصرفگرايي دنياي پست مدرن فرض كرد كه طبعاً با آزاديهاي فمينيستي و حركتهاي هموسكشوالها [كه از نتايج ورود فلسفه پسامدرن ميباشد:] هماهنگ و همراستاست. از جانبي ديگر با تغيير مرزها و خطوط قرمز ميتوان تنها آنرا روانكاوي محضي از مشكلات امروز دانست. قسمتي از زندگي كه تا به امروز كمتر مورد نقد قرار گرفته است!
از ديگر ويژگيهاي غزل پست مدرن آنست كه از به كار بردن كلمات و تعابير كلي كه مخاطب را در لابيرنتي تصنعي اسير ميكند [نظير عشق، نفرت و... :] خودداري ميكند و به جاي آن تصاوير ملموسي كه به نوعي نشانههاي پيرامون آن كلمه هستند را جايگزين ميكند.9 به طور مثال شاعر ميگويد: « ـ نوشابه ميخوري كه؟! : نه! آقا نميخورم» در اينجا بدون ذكر هيچ نوع كليتي تصويري را [در پس زمينه يك ديالوگ آشنا:] به دست ميدهد كه مخاطب در ذهن خود به عنوان نماد تركيبي غيرقابل تفكيك از چند كليت دارد پس تصاوير، جايگزين فضاهاي انتزاعي شدهاند. همانگونه كه قبلاً اشاره شد «غزل پست مدرن» نقدي فلسفي، روانكاوانه، با رويكرد جامعهشناسي و... [يا تركيبي از همه اينها:] بر هستي پيرامون ميباشد و در سطح و براي خلق زيبايي صرف، متوقف نميشود [هر چند ميتوان همين عملكرد را خود تعريف زيباييشناسي پسامدرن ناميد! :] شعر امروز متني فلسفي است يا اگر بهتر بگوييم فلسفه با ساختارشكني و خزيدن در پرده تلميحات خود را به شعر و متن ادبي نزديك كرده است. پس مؤلف به جاي گندهگوييهاي رايج به مخاطب اجازه ميدهد كه به عنوان يك فيلسوف به كشف و تفسير دست بزند و متن خود را بازآفريني كرده و در ذهن خويش بنويسد. روشهاي تفسير اين نوع از اشعار قابل توضيح نيست چون كليد و روش هر اثر در خود آن مدفون است يا به بياني ديگر هر اثر در دنياي پسامدرن خود يك ژانر ادبي مجزّاست و قواعد رمزگشايي مختص به خود را دارد. در واقع «هر هنرمند يا نويسنده پست مدرن در مقام يك فيلسوف است. متني كه مينويسد، اثري كه خلق ميكند از نظر اصول، تحت هدايت قواعد از پيش تثبيت شده قرار ندارند و نميتوان در مورد آنها مطابق با حكم ايجابي با به كار بستن مقولات آشنا در متن يا اثر هنري قضاوت نمود.»10 هر چند گاهي اين فلسفه نه در جهت تثبيت خويش بلكه تنها در ردّ آنچه موجود است قدم ميگذارد يعني ما با «بايدها» رو به رو نيستيم بلكه با نسبيگرايي خاص اين نوع شعر تنها «نبايدها»يي را داريم كه حتي اين «نبايدها» نيز در هالهاي از شك و ابهام قرار داده ميشوند!
مسأله «مرگ مؤلف» با آنكه بيشتر به ديد ما به اثر برميگردد و در متن نياز به رويكردي خاص ندارد اما در «غزل پست مدرن» روي آن بسيار كار شده است. هر چند «رولان بارت» هر اثر هنري را واجد معناهاي گوناگون با توجه به مخاطب دانسته و ميگويد: «ميتوانيد متني را براي دريافت معني و يا تفريح بخوانيد ولي نهايتاً در يك احساس سردرگمي باقي ميمانيد. اين حـّس نهايي كه متن آنرا بيان نميكند و يا از ارائه دقيق آن امتناع ميكند نوعي حالت متفكرانه سرسخت [همانند حالت متفكرانه چهره:] كه شخصي را برميانگيزد تا از شما بپرسد به چه فكر ميكنيد»11 اما مطمئناً منظور «بارت» متني تك وجهي و صريح نميباشد حتي متوني كه به نوعي برداشت مخاطب را با خود شريك ميكنند در اين ويژگي داراي شدت و ضعفهايي هستند. مثلاً خلق كردن شخصيتهايي غيرتيپيك و قابل لمس، عدم ارزشگذاري اخلاقي، فلسفي و... روي كنشها و واكنشها، انتخاب راوي مناسب، عدم قهرمانسازي و از طرفي ديگر ايجاد فضاهاي سپيد در متن، اجازه كشف به مخاطب در طول و عرض اثر و... باعث ميشود كه كار از طرف مؤلف و متن به ضلع سوم مثلث كه مخاطب است رفته و به اندازه مخاطبان اثر به تكثير و بازآفريني آن دست زده شود. مهم اينست كه هيچ تأويلي بر تأويل ديگر ارجحيت ندارد، زيرا چند معنايي موجود نه به خاطر ثابت نبودن مسأله در حال بررسي بلكه به خاطر زواياي مختلفي است كه برخورد كنندگان با اثر از آن مينگرند پس در غزل پستمدرن ما با بيمعنايي مواجه نيستيم و وجود يك كليـّت ثابت را قبول داريم اما با توجه به ضمير ناخودآگاه متفاوت مخاطبان اثر و نحوه رمزگشايي متفاوت آنها هر يك به جنبهاي از حضور مضمون پي ميبرند كه با ديگري متفاوت و حتي متناقض است. به طور مثال وقتي شاعر ميگويد: «زن فكر راه راه قشنگي است» هر كلمه در اذهان مختلف دچار رمزگشايي متفاوت ميشود. مثلاً «راهراه» بودن ميتواند نشانه ديد راوي از داخل قفس و اثر ميلههاي قفس بر تصوير او باشد يا نشانه لباس زنداني باشد كه به نوعي معني قبلي را نيز دربرميگيرد يا اينكه شاعر در حال توصيف شكل ظاهري يك مار! و شباهتهاي آن با شخصيت موجود در غزل است يا اصلاً «راهراه» تكرار كلمه «راه» و نشانگر وجود راههاي مختلف و گيجكننده است يا... حالا اين را اضافه كنيد به معني كلمه «زن» كه ميتواند نماد احساسات، جنسيت مظلوم، اشاره به سكشواليته خاص آن و روابط جنسي و آناتومي خاص او و... باشد از طرفي ديگر يادمان باشد كه تكتك اين برداشتها در ذهن خواننده تصور جزءنگرانه متفاوتي داشته باشد مثلاً در تأويل منجر به «جنسيت مظلوم» هر ديد خود «زيرتأويلي» متفاوت و حتي متناقض ميتواند داشته باشد كه وجود كلمه «قشنگ» با ابهام موجود در آن و اينكه به خودي خود داراي هيچ معني خاصي نيست [همانگونه كه قبلاً اشاره شد صفتها نسبي بوده و به صورت منفرد فاقد ارزش خاصي هستند:] اين گستردگي معنايي را افزايش ميدهد! تركيبات مختلف اين تأويلها وقتي به بينهايت ميرسد كه ما شاهد حضور واژههاي بعدي و مصاريع ديگر هستيم كه همين شيوه رمزگشايي را دنبال ميكنند.
مسأله ديگري كه ميتواند مورد توجه قرار بگيرد «تصوير» در «غزل پست مدرن» است اين كليـّت در اجرا شكلهاي بسيار متفاوتي را به خود گرفته است. گاهي دوربين راوي ثابت است و چند تصوير ثابت كه معمولاً نقش زمينهاي دارند ديالوگهاي شخصيتها را دربرميگيرد. اين تصاوير ثابت گاهي به وضوح بيان ميشوند و مواقعي نيز با دادن چند كليد ساختن تصوير كامل را به مخاطب واميگذارند. اما در بعضي از اينگونه غزلها نيز حركت دوربين بسيار سرعت ميگيرد و شخصيتها در مواجهه با تصاوير و اشياء و حوادث هستند كه وجود خارجي پيدا ميكنند! در همين دو نوع شبه روايت كاراكتر ديگري به نام زمان وجود دارد يعني گاهي زمان ثابت است و گاه متغير [كه قبلاً اشاره كرديم سرعت آن ميتواند متفاوت باشد:] وقتي زمان در تغيير باشد حتي اگر تصاوير ثابت باشند تنها اسم مشابهي دارند چون وقتي ما به بعد چهارم معتقد باشيم صندلي كه در زمان x در نقطه z موجود است در زمان y در نقطه z وجود ندارد و اين صندلي به چيز ديگري تبديل شده است كه تنها از سه بعد به سوژه قبلي شباهت دارد. گاهي سرعت عبور زمان اينقدر سريع است كه ما حتي با تصويرهايي غيرمتجانس رو به رو هستيم كه معمولاً حـّس زيباييشناسي عادتي ما را دچار خدشه ميكند چون در دنياي واقعي اين سرعت را كمتر تجربه كردهايم. نوع تصاوير در «غزل پست مدرن» هر چيز موجود و ناموجود ميتواند باشد. از اين ديدگاه طبقهبندي كلمه شاعرانه و غيرشاعرانه به لطيفهاي تكراري شباهت دارد. اتفاقاً بسياري از مسائل ظاهراً غيرشاعرانه مثل كامپيوتر و ژنتيك با توجه به حضور پررنگ خود در زندگي انسان امروز و ترسيم فرداي پست مدرن او بسيار پركاربردتر از «نيلوفر» و «خار» و «چشم يار»!! هستند. مثلاً «كامپيوتر ميتواند تكثير تفاوتها را جايگزين يكنواختي كليشهاي مدرنيسم كند»12 و اينترنت با اجازه دادن به ظهور فرديـّت در شرايط برابر و حتي ايجاد انسانهاي مجازي با مشخصات دلخواه13 و از طرفي ديگر با غلبه بر مشكلات دنياي مدرن نظير نيروي كار، ترافيك، نظم ادارهاي و... انسان را به سمت جامعه فراصنعتي هدايت ميكند يا وقتي متوجه ميشويم كه «كد وراثت و ساختار بنيادين زبان ظاهراً در تمامي سازوارهها اساساً يكي است»14 و «آلوين تافلر» دنيايي را ترسيم ميكند كه انسانها با كمك مهندسي ژنتيك انتخابگر ميشوند نه شيئي در دست فرايند موجود! و واقعيت محتوم!! آنگاه ديگر نميتوانيم از آوردن اين تصاوير در شعر خودداري كنيم.آوردن كلمههاي «تخصصي و نيمه تخصصي» از ديگر ويژگيهاي «غزل پست مدرن» است. خواننده اين نوع شعر گاهي نياز به پاورقي و توضيح پيدا ميكند و گاهي براي درك واقعي يك كلمه شعر مجبور به مطالعه چندين كتاب ميشود. آيا واقعاً نبايد هر كلمه شعر را مخاطب به معناي واقعي درك كند؟! [فراتر از معناي تحت اللفظي:] در دنياي مدرن و شتابزده همه چيز آماده و فوري بود و قرار نبود مخاطب به كاري واداشته شود اما حالا مخاطب براي خواندن يك بيت به كنكاشي دست ميزند كه به پرباري انديشه خود او منتهي ميشود. مثلاً در دو مصرع زير: «و خورد بسته قرص اريترومايسين را» يا «بداهه ميگويم مثل گريههاي بِكت» منتقد شاكي ميشود كه در مثال اول چرا مخاطب بايد «اريترومايسين» و تمام اَشكال و خواص دارويي و كاربردها و عوارض آن را براي فهم شعر بداند و يا در مثال دوم چه لزومي دارد كه مخاطب شعر از مسأله «بداههگويي» و كاربرد آن در نمايشنامههاي «بِكت» باخبر باشد تا به فهم شعر كمك كند. اما اين منتقد عزيز بيان نميكند كه چرا مخاطب بايد براي فهم شعر «منوچهري» نجوم و اسطورهشناسي و... بداند و براي فهم شعر «حافظ» نشانهشناسي عرفاني و براي درك بهتر شعر «فردوسي» تاريخ و آداب و رسوم ايران باستان را!! و اصلاً در نظر نميگيرد كه اتفاقاً در قرن حاضر اطلاعات اوليه انسانها به طور تصاعدي رو به افزايش است! در هر صورت اين نكته قابل بحث است كه مخاطب شعر پست مدرن حتي درباره سادهترين و پركاربردترين كلمات مثل «ديوار» بايد اطلاعات جامع و كاملي داشته باشد تا به كشفها و تأويلهاي بيشتري برسد و كليدهاي افزونتري را به دست آورد. البته بدون اين اطلاعات نيز شعر جواب خواهد داد. اما مطمئناً از ارزش آن كاسته خواهد شد! سرعت كند خواندن اين اشعار شايد دهنكجي باشد به شتابزدگي و كمپلكسهاي سهل الوصول دنياي مدرن!
قبل از پايان اين مقاله بايد يادآوري كنيم كه اين مقاله فقط سرفصلهايي راجع به گونههايي از «غزل پست مدرن» بود و از بسياري از نكات، بسيار سطحي و در حد يك اشاره رد شديم و بعضي از مقولهها نيز به علت گسترده بودن ناگفته باقي ماند. [مثل نمادسازي و فرق آن با استعاره در غزل غيرپستمدرن:] كه اميدوارم در فرصتي مناسب به آن بپردازم. فقط در اينجا ذكر چند نكته كه چندان ارتباطي هم به مسائل پايهاي ندارد اما متأسفانه بسيار مورد بحث است ضروري به نظر ميرسد:
1ـ كلمات بيگانه در زبان فارسي عروض خاص خود را دارند يعني معمولا دچار تقليل هجا مي شوند به گونه اي که هجاهاي کشيده ( با فرمول صامت + مصوت بلند + صامت ) به طرف هجاي بلند تمايل داشته و هجاهاي بلند ( با فرمول صامت + مصوت بلند ) به سوي هجاي کوتاه ميل مي کنند مثلاً در كلمه «ديازپام» كه از زبان بيگانه وارد فارسي شده است هجاي «ياز» يك هجاي بلند است [يعني «_»:] اما اگر كلمه فارسي بود مثل «پياز» هجاي «ياز» يك هجاي بلند + يك هجاي كوتاه (هجاي کشيده) محسوب ميشود [يعني « U_»:] زيرا «املاي عروضي مبتني بر حروف ملفوظ است نه مكتوب! يعني آنچه را كه ميشنويم مينويسيم نه آنچه را كه ميبينيم و در خط وجود دارد»15 با همين فرمول در كلمه «هايديگر»، «هاي» يك هجاي بلند [يعني «ــ»:] و «دي» يك هجاي كوتاه [يعني « U»[محسوب ميشود. علت اين موضوع نيز كشيدگي بسيار كمتر صداهايي مثل «ا» و «اي» در زبانهاي اروپايي نسبت به زبان فارسي و استرس بر روي بخشهاي مختلف كلمه است! [البته در پاره اي موارد که کلمه تلفظ اصلي خود را از دست داده ممکن است از لحاظ عروضي به شيوه مرسوم تقطيع شود.:]
2ـ هر گونه دست بردن در وزن و قافيه [آنهايي كه در ادبيات به عنوان اختيارات سابقه ندارند :] مبتني بر اين موضوع است كه شاعر بخواهد محتوا را بر روي قالب و فرم اجرا كند كه در اين زمينه نيز بايد تا آنجا كه ميشود از ادا، اطوارهايي كه به قصد متفاوت شدن ظاهر صورت ميگيرد خودداري كرد.
3ـ هر گونه تغيير در شكل ظاهري، زبان، فرم و تصوير غزل بايد اثر ناخودآگاه و خودآگاه محتوا بر روي آن باشد يعني اگر قسمتي از «غزل پست مدرن» حاوي مسائلي كلاسيك ميباشد بايد از قواعد آن پيروي كرد و حتي اگر لازم باشد استقلال ابيات و وجود اتفاق شاعرانه نيز مدنظر قرار گيرد! وظيفه ما رنگ و لعاب تازه اين قالب نيست بلكه عوض كردن تفكّر غالب بر آن است كه به نيازهاي امروزي جواب نميدهد طبيعتاً تغيير تفكر به تغييرات در سطح نيز منجر خواهد شد.
4ـ شاعر «غزل پست مدرن» ديگر نميتواند با تكيه بر استعداد و ديد باز تنها شعر بگويد. تسلّط كامل بر همه علوم انساني و دانستن كلياتي پيرامون ديگر علوم از ويژگيهاي اوليه سراينده اين نوع اشعار است در عين حال شاعر بايد چنان با وزن و قافيه عجين باشد كه وجود آنها به كمك شعر بيايد نه آنكه او را مشغول خويش كند.
5ـ مسأله ترجمه ظاهراً مشكل اساسي اين نوع شعر است زيرا با توجه به كاركردهاي زباني و از طرف ديگر فرهنگ بومي غالب بر آن نياز به پانوشتهاي طولاني و فراوان دارد كه متن را از شعر به طرف مقاله پيش خواهد برد اما بايد دانست كه اين مشكل در واقع ويژگي غزل پست مدرن و هر گونه فرايند پسامدرن است زيرا ديگر روند جهانيسازي جواب نداده و فرهنگهاي بومي به موازات يكديگر در حال حركت هستند. مطمئناً با گذشت زمان و ارتباطات متقابل اين فرهنگها مشكل ترجمه كمرنگتر خواهد شد.
در انتهاي اين مقاله مانند ابتداي آن بايد يادآور شد كه غزلي ميتواند آفريده شود و فاقد تمام ويژگيهاي مذكور باشد اما به خاطر آنكه پايه و اساس آن بر تفكر پسامدرن باشد «غزل پست مدرن» ناميده شود و تمام بحثهايي كه شد تنها ديدي يكسونگرانه به مسألهاي متزلزل، نسبي، ملتقط، پيچيده و غيرقابل دسترس ميباشد و....!!
پانوشتها و رفرنسها :
1ـ مثلاً در فيلم «بزرگراه گمشده» (متعلق به «لينچ») از لحاظ حركت زماني، از دست رفتن شخصيتهاي ثابت و نگاه روانكاوانه به مسائل پورنوگرافي و... آنرا پست مدرن ميناميم اما فيلمي مثل «پارك ژوراسيك» (متعلق به «اسپيلبرگ») را نيز به خاطر به تمسخر گرفتن شكوه دنياي مدرن و اشاره به شكست علم و عقل ـ دو رويكرد اصلي دوره مدرن ـ در مقابل طبيعت وحشي و نظريات تكثير بيمانند موجودات و حركتهاي ژنتيكي براي رقم زدن موجودات به گونه دلخواه و... پست مدرن ميناميم.
2ـ پست مدرنيته و پست مدرنيسم گردآوري و ترجمه: حسينعلي نوذري
3ـ متأسفانه چون براي نشان دادن اين حركت بايد كلّ اثر را بررسي كرد در اين بخش نميتوانيم مثالي را ذكر كنيم.
4ـ فلاسفه بزرگ ـ برايان مگي ترجمه عزت الله فولادوند
5ـ نقل قوليست از «ويتگنشتاين»
6ـ نقل قوليست از «ژوليا كريستوا»
7ـ دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هشتم ـ جروم دي سالينجر ترجمه احمد گلشيري
8ـ هر چند همين آوردن لفظ «بنيادين» خود پذيرفتن نوعي فرا روايت است كه در تقابل با خود قرار ميگيرد اما به دليل آنكه نوشتن اين مقاله فرايندي مدرن است گريز از پارهاي تسامحات غيرممكن به نظر ميرسد.
9ـ البته گاهي نيز اين كلمات كلّي در شعر وجود دارند كه اغلب تعمدي و براي به چالش كشيدن اين كليتها و اشاره به توخالي بودن آنهاست يعني متن خود به نقد فراروايتها ميپردازد.
10ـ وضعيت پست مدرن ـ ژان فرانسوا ليوتار ترجمه حسينعلي نوذري
11ـ پست مدرنيسم ـ ريچارد آپيگنانزي ترجمه فاطمه جلالي سعادت
12ـ نقل قوليست از «چارل جنكز»
13ـ چه كسي واقعاً ميتواند ثابت كند كه ما خود ساختههايي مجازي نيستيم و چه كسي ميتواند به يقين بگويد واقعيتر از آن چيزي هستيم كه مثلاً در اينترنت ميسازيم!!
14ـ روشهاي بنيادين در دانش زبان ـ رومن ياكوبسن ترجمه كورش صفوي
15ـ آشنايي با عروض و قافيه ـ دكتر سيروس شميسا
۱۴ تیر ۱۳۸۵ ۱۰:۰۰ بֽظֽ
نشريه الكترونيكي ادبي عروض
مسأله ديگري كه ميتواند مورد توجه قرار بگيرد «تصوير» در «غزل پست مدرن» است اين كليـّت در اجرا شكلهاي بسيار متفاوتي را به خود گرفته است. گاهي دوربين راوي ثابت است و چند تصوير ثابت كه معمولاً نقش زمينهاي دارند ديالوگهاي شخصيتها را دربرميگيرد. اين تصاوير ثابت گاهي به وضوح بيان ميشوند و مواقعي نيز با دادن چند كليد ساختن تصوير كامل را به مخاطب واميگذارند. اما در بعضي از اينگونه غزلها نيز حركت دوربين بسيار سرعت ميگيرد و شخصيتها در مواجهه با تصاوير و اشياء و حوادث هستند كه وجود خارجي پيدا ميكنند! در همين دو نوع شبه روايت كاراكتر ديگري به نام زمان وجود دارد يعني گاهي زمان ثابت است و گاه متغير [كه قبلاً اشاره كرديم سرعت آن ميتواند متفاوت باشد:] وقتي زمان در تغيير باشد حتي اگر تصاوير ثابت باشند تنها اسم مشابهي دارند چون وقتي ما به بعد چهارم معتقد باشيم صندلي كه در زمان x در نقطه z موجود است در زمان y در نقطه z وجود ندارد و اين صندلي به چيز ديگري تبديل شده است كه تنها از سه بعد به سوژه قبلي شباهت دارد. گاهي سرعت عبور زمان اينقدر سريع است كه ما حتي با تصويرهايي غيرمتجانس رو به رو هستيم كه معمولاً حـّس زيباييشناسي عادتي ما را دچار خدشه ميكند چون در دنياي واقعي اين سرعت را كمتر تجربه كردهايم. نوع تصاوير در «غزل پست مدرن» هر چيز موجود و ناموجود ميتواند باشد. از اين ديدگاه طبقهبندي كلمه شاعرانه و غيرشاعرانه به لطيفهاي تكراري شباهت دارد. اتفاقاً بسياري از مسائل ظاهراً غيرشاعرانه مثل كامپيوتر و ژنتيك با توجه به حضور پررنگ خود در زندگي انسان امروز و ترسيم فرداي پست مدرن او بسيار پركاربردتر از «نيلوفر» و «خار» و «چشم يار»!! هستند. مثلاً «كامپيوتر ميتواند تكثير تفاوتها را جايگزين يكنواختي كليشهاي مدرنيسم كند»12 و اينترنت با اجازه دادن به ظهور فرديـّت در شرايط برابر و حتي ايجاد انسانهاي مجازي با مشخصات دلخواه13 و از طرفي ديگر با غلبه بر مشكلات دنياي مدرن نظير نيروي كار، ترافيك، نظم ادارهاي و... انسان را به سمت جامعه فراصنعتي هدايت ميكند يا وقتي متوجه ميشويم كه «كد وراثت و ساختار بنيادين زبان ظاهراً در تمامي سازوارهها اساساً يكي است»14 و «آلوين تافلر» دنيايي را ترسيم ميكند كه انسانها با كمك مهندسي ژنتيك انتخابگر ميشوند نه شيئي در دست فرايند موجود! و واقعيت محتوم!! آنگاه ديگر نميتوانيم از آوردن اين تصاوير در شعر خودداري كنيم.آوردن كلمههاي «تخصصي و نيمه تخصصي» از ديگر ويژگيهاي «غزل پست مدرن» است. خواننده اين نوع شعر گاهي نياز به پاورقي و توضيح پيدا ميكند و گاهي براي درك واقعي يك كلمه شعر مجبور به مطالعه چندين كتاب ميشود. آيا واقعاً نبايد هر كلمه شعر را مخاطب به معناي واقعي درك كند؟! [فراتر از معناي تحت اللفظي:] در دنياي مدرن و شتابزده همه چيز آماده و فوري بود و قرار نبود مخاطب به كاري واداشته شود اما حالا مخاطب براي خواندن يك بيت به كنكاشي دست ميزند كه به پرباري انديشه خود او منتهي ميشود. مثلاً در دو مصرع زير: «و خورد بسته قرص اريترومايسين را» يا «بداهه ميگويم مثل گريههاي بِكت» منتقد شاكي ميشود كه در مثال اول چرا مخاطب بايد «اريترومايسين» و تمام اَشكال و خواص دارويي و كاربردها و عوارض آن را براي فهم شعر بداند و يا در مثال دوم چه لزومي دارد كه مخاطب شعر از مسأله «بداههگويي» و كاربرد آن در نمايشنامههاي «بِكت» باخبر باشد تا به فهم شعر كمك كند. اما اين منتقد عزيز بيان نميكند كه چرا مخاطب بايد براي فهم شعر «منوچهري» نجوم و اسطورهشناسي و... بداند و براي فهم شعر «حافظ» نشانهشناسي عرفاني و براي درك بهتر شعر «فردوسي» تاريخ و آداب و رسوم ايران باستان را!! و اصلاً در نظر نميگيرد كه اتفاقاً در قرن حاضر اطلاعات اوليه انسانها به طور تصاعدي رو به افزايش است! در هر صورت اين نكته قابل بحث است كه مخاطب شعر پست مدرن حتي درباره سادهترين و پركاربردترين كلمات مثل «ديوار» بايد اطلاعات جامع و كاملي داشته باشد تا به كشفها و تأويلهاي بيشتري برسد و كليدهاي افزونتري را به دست آورد. البته بدون اين اطلاعات نيز شعر جواب خواهد داد. اما مطمئناً از ارزش آن كاسته خواهد شد! سرعت كند خواندن اين اشعار شايد دهنكجي باشد به شتابزدگي و كمپلكسهاي سهل الوصول دنياي مدرن!
قبل از پايان اين مقاله بايد يادآوري كنيم كه اين مقاله فقط سرفصلهايي راجع به گونههايي از «غزل پست مدرن» بود و از بسياري از نكات، بسيار سطحي و در حد يك اشاره رد شديم و بعضي از مقولهها نيز به علت گسترده بودن ناگفته باقي ماند. [مثل نمادسازي و فرق آن با استعاره در غزل غيرپستمدرن:] كه اميدوارم در فرصتي مناسب به آن بپردازم. فقط در اينجا ذكر چند نكته كه چندان ارتباطي هم به مسائل پايهاي ندارد اما متأسفانه بسيار مورد بحث است ضروري به نظر ميرسد:
1ـ كلمات بيگانه در زبان فارسي عروض خاص خود را دارند يعني معمولا دچار تقليل هجا مي شوند به گونه اي که هجاهاي کشيده ( با فرمول صامت + مصوت بلند + صامت ) به طرف هجاي بلند تمايل داشته و هجاهاي بلند ( با فرمول صامت + مصوت بلند ) به سوي هجاي کوتاه ميل مي کنند مثلاً در كلمه «ديازپام» كه از زبان بيگانه وارد فارسي شده است هجاي «ياز» يك هجاي بلند است [يعني «_»:] اما اگر كلمه فارسي بود مثل «پياز» هجاي «ياز» يك هجاي بلند + يك هجاي كوتاه (هجاي کشيده) محسوب ميشود [يعني « U_»:] زيرا «املاي عروضي مبتني بر حروف ملفوظ است نه مكتوب! يعني آنچه را كه ميشنويم مينويسيم نه آنچه را كه ميبينيم و در خط وجود دارد»15 با همين فرمول در كلمه «هايديگر»، «هاي» يك هجاي بلند [يعني «ــ»:] و «دي» يك هجاي كوتاه [يعني « U»[محسوب ميشود. علت اين موضوع نيز كشيدگي بسيار كمتر صداهايي مثل «ا» و «اي» در زبانهاي اروپايي نسبت به زبان فارسي و استرس بر روي بخشهاي مختلف كلمه است! [البته در پاره اي موارد که کلمه تلفظ اصلي خود را از دست داده ممکن است از لحاظ عروضي به شيوه مرسوم تقطيع شود.:]
2ـ هر گونه دست بردن در وزن و قافيه [آنهايي كه در ادبيات به عنوان اختيارات سابقه ندارند :] مبتني بر اين موضوع است كه شاعر بخواهد محتوا را بر روي قالب و فرم اجرا كند كه در اين زمينه نيز بايد تا آنجا كه ميشود از ادا، اطوارهايي كه به قصد متفاوت شدن ظاهر صورت ميگيرد خودداري كرد.
3ـ هر گونه تغيير در شكل ظاهري، زبان، فرم و تصوير غزل بايد اثر ناخودآگاه و خودآگاه محتوا بر روي آن باشد يعني اگر قسمتي از «غزل پست مدرن» حاوي مسائلي كلاسيك ميباشد بايد از قواعد آن پيروي كرد و حتي اگر لازم باشد استقلال ابيات و وجود اتفاق شاعرانه نيز مدنظر قرار گيرد! وظيفه ما رنگ و لعاب تازه اين قالب نيست بلكه عوض كردن تفكّر غالب بر آن است كه به نيازهاي امروزي جواب نميدهد طبيعتاً تغيير تفكر به تغييرات در سطح نيز منجر خواهد شد.
4ـ شاعر «غزل پست مدرن» ديگر نميتواند با تكيه بر استعداد و ديد باز تنها شعر بگويد. تسلّط كامل بر همه علوم انساني و دانستن كلياتي پيرامون ديگر علوم از ويژگيهاي اوليه سراينده اين نوع اشعار است در عين حال شاعر بايد چنان با وزن و قافيه عجين باشد كه وجود آنها به كمك شعر بيايد نه آنكه او را مشغول خويش كند.
5ـ مسأله ترجمه ظاهراً مشكل اساسي اين نوع شعر است زيرا با توجه به كاركردهاي زباني و از طرف ديگر فرهنگ بومي غالب بر آن نياز به پانوشتهاي طولاني و فراوان دارد كه متن را از شعر به طرف مقاله پيش خواهد برد اما بايد دانست كه اين مشكل در واقع ويژگي غزل پست مدرن و هر گونه فرايند پسامدرن است زيرا ديگر روند جهانيسازي جواب نداده و فرهنگهاي بومي به موازات يكديگر در حال حركت هستند. مطمئناً با گذشت زمان و ارتباطات متقابل اين فرهنگها مشكل ترجمه كمرنگتر خواهد شد.
در انتهاي اين مقاله مانند ابتداي آن بايد يادآور شد كه غزلي ميتواند آفريده شود و فاقد تمام ويژگيهاي مذكور باشد اما به خاطر آنكه پايه و اساس آن بر تفكر پسامدرن باشد «غزل پست مدرن» ناميده شود و تمام بحثهايي كه شد تنها ديدي يكسونگرانه به مسألهاي متزلزل، نسبي، ملتقط، پيچيده و غيرقابل دسترس ميباشد و....!!
پانوشتها و رفرنسها :
1ـ مثلاً در فيلم «بزرگراه گمشده» (متعلق به «لينچ») از لحاظ حركت زماني، از دست رفتن شخصيتهاي ثابت و نگاه روانكاوانه به مسائل پورنوگرافي و... آنرا پست مدرن ميناميم اما فيلمي مثل «پارك ژوراسيك» (متعلق به «اسپيلبرگ») را نيز به خاطر به تمسخر گرفتن شكوه دنياي مدرن و اشاره به شكست علم و عقل ـ دو رويكرد اصلي دوره مدرن ـ در مقابل طبيعت وحشي و نظريات تكثير بيمانند موجودات و حركتهاي ژنتيكي براي رقم زدن موجودات به گونه دلخواه و... پست مدرن ميناميم.
2ـ پست مدرنيته و پست مدرنيسم گردآوري و ترجمه: حسينعلي نوذري
3ـ متأسفانه چون براي نشان دادن اين حركت بايد كلّ اثر را بررسي كرد در اين بخش نميتوانيم مثالي را ذكر كنيم.
4ـ فلاسفه بزرگ ـ برايان مگي ترجمه عزت الله فولادوند
5ـ نقل قوليست از «ويتگنشتاين»
6ـ نقل قوليست از «ژوليا كريستوا»
7ـ دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هشتم ـ جروم دي سالينجر ترجمه احمد گلشيري
8ـ هر چند همين آوردن لفظ «بنيادين» خود پذيرفتن نوعي فرا روايت است كه در تقابل با خود قرار ميگيرد اما به دليل آنكه نوشتن اين مقاله فرايندي مدرن است گريز از پارهاي تسامحات غيرممكن به نظر ميرسد.
9ـ البته گاهي نيز اين كلمات كلّي در شعر وجود دارند كه اغلب تعمدي و براي به چالش كشيدن اين كليتها و اشاره به توخالي بودن آنهاست يعني متن خود به نقد فراروايتها ميپردازد.
10ـ وضعيت پست مدرن ـ ژان فرانسوا ليوتار ترجمه حسينعلي نوذري
11ـ پست مدرنيسم ـ ريچارد آپيگنانزي ترجمه فاطمه جلالي سعادت
12ـ نقل قوليست از «چارل جنكز»
13ـ چه كسي واقعاً ميتواند ثابت كند كه ما خود ساختههايي مجازي نيستيم و چه كسي ميتواند به يقين بگويد واقعيتر از آن چيزي هستيم كه مثلاً در اينترنت ميسازيم!!
14ـ روشهاي بنيادين در دانش زبان ـ رومن ياكوبسن ترجمه كورش صفوي
15ـ آشنايي با عروض و قافيه ـ دكتر سيروس شميسا
۱۴ تیر ۱۳۸۵ ۱۰:۰۰ بֽظֽ
نشريه الكترونيكي ادبي عروض



سيد مهدي موسوي
قبل از آغاز بحث بايد اين نكته را مـّد نظر قرار داد كه هر گونه بحث جزءنگرانه پيرامون ويژگيها و جبههگيريهاي اين جريان، به نوعي «پست مدرن» بودن آن را زير سؤال ميبرد زيرا با اين نوع نگرش هر گونه تعريف و خط كشي به مطلقگرايي دست مي زند و سعي ميكند از كلمات تعريف يكساني براي رسيدن به محتواي خاصّي ارائه دهد كه به نظم حاكم بر دنياي مدرن ميانجامد، مطمئناً اين جريان نميخواهد با شكستن ساختارهاي دنياي مدرن، خود به ساختاري مستبدانهتر تن دردهد و نوعي فراروايت را بر عملكرد شعر حاكم كند. پس در واقع آنچه در اينجا گفته خواهد شد به نوعي تبيين يكسري از ويژگيهايي است كه بر تعداد كثيري از غزلهاي پست مدرن امروز حاكم است و به نوعي استخراج حكمي استقرايي از تعداد محدودي داده است كه مطمئناً بسياري از حرفها را ناگفته خواهد گذاشت و به طور يقين بسياري از غزلهاي پست مدرن وجود دارند كه فاقد ويژگيهاي مذكور هستند به طور مثال در سينما فيلمهاي «ديويد لينچ» و «استيون اسپيلبرگ» را با تمام تفاوتها ـ از نوع نگاه گرفته تا گونه اجرا ـ پست مدرن مينامند و اعتقاد دارند هر كدام به پارهاي از دغدغههاي پست مدرنيسم توجه بيشتري مبذول داشته است.1
البته در اينجا چند نكته وجود دارد كه من در مقالههاي قبليم بارها به آن اشاره كردهام اما ذكر آن گريزناپذير نشان ميدهد: ابتدا آنكه در تركيب «غزل پست مدرن» واژه «غزل» به عنوان مجاز جزء از كلّ تمام قوالب كلاسيك و معتقد به چهارچوب قرار گرفته است. پس با اين تعريف تمامي آنچه ما در اين بحث پيگيري ميكنيم ميتواند در قوالبي مثل مثنوي، قصيده و... رخ دهد. استفاده از «غزل» و اجتناب از به كار بردن كلمه «شعر كلاسيك» بدين خاطر است كه به طور مثال اگر گفته شود: «شعر كلاسيك پست مدرن!» به خاطر پارادوكس ايجاد شده شعر كلاسيك به جاي آنكه معناي قوالب كلاسيك را اعاده كند فلسفه و نوع نگاه دنياي كلاسيك را به ذهن متبادر ميكند كه به هيچ وجه مقصود ما نميباشد. ديگر آنكه نبايد فراموش كرد كه «غزل پست مدرن» در واقع بيان يك وضعيت پسامدرن با استفاده از ابزارهاي مدرن است يعني بسياري از ويژگيهاي حاكم بر اين نوع شعر از اصول دنياي مدرن ميباشند و در اينجا تفكّر موجود به نوعي در تضاد با ابزار و دنياي پيرامون قرار گرفته است. اين دقيقاً وضعيت انسان پست مدرن امروز است كه در جهاني زندگي ميكند كه موج صنعتي و مدرنيسم غالب شده و تعارضها و روانپريشي اين انسان[با تجربه اين دوگانگي:] موضوع اكثر غزلهاي پست مدرن است. پس در واقع اگر ما به تلفيق آگاهانه دو تفكر دست زدهايم كه در مقابل هم قرار گرفته اند و اگر گاهي به اين چهارچوبها تن ميدهيم و فقط در موارد معدودي [آنهم بسيار محتاطانه:] در مقابل قالب دست به عصيان ميزنيم به نوعي قصد بازآفريني وضعيت شخصيتهايي را داريم كه در جامعه پيرامون ما دچار اين دوگانگي و تعارض شدهاند. فرديتي كه به طور مثال از طرفي در كارخانهها و ادارهها و پشت چراغ قرمزها تحت فشار دنياي مدرن است و از جانبي ديگر با شخصيت سازي مجازي در اينترنت پنجرهاي به سوي حفظ خويش در حضور جمع پيدا كرده است. در واقع اگر ما به قوالب باقي مانده از گذشته تن دادهايم از آن روست كه «پاسخ پست مدرن به مدرن متضمـّن تصديق اين نكته است كه گذشته بايد به تجديد نظر و بازنگري در خود اقدام كند زيرا گذشته واقعاً نميتواند نابود شود به دليل آنكه نابودي گذشته به سكوت و خاموشي ميانجامد. البته اين تجديد نظر و بازنگري در گذشته بايد با طنز و كنايه همراه باشد نه به گونهاي ساده لوحانه حاكي از اينكه از هر گونه گناه و خطا مبـّراست!»2
در اين مقاله ما سعي خواهيم كرد بسيار جزءنگرانه و با زدن مثالهايي گوناگون تنها قسمتهاي كوچكي از اين نگاه تازه به غزل و شناسههاي اين بازنگري اساسي را به شما نشان بدهيم:
يكي از عناصري كه در غزلهاي پست مدرن به چشم ميخورد «شكست روايت» ميباشد يعني ديگر ساختار خطي و روايي بر غزل حكمفرما نميباشد. اين ويژگي شباهتي به مسأله استقلال معاني ابيات در غزل كلاسيك ندارد بلكه اعتقاد دارد بايد ابتدا ساختاري بر شعر حكمفرما باشد تا ما بتوانيم آنرا بشكنيم. به بياني ديگر در غزل كلاسيك واحد شعر، مصرع يا بيت ميباشد اما در غزل پست مدرن كل غزل واحد ميباشد اما نه به گونهاي كه به روايتي خطي [مانند آنچه در منظومههاي قديمي و غزلهاي به اصطلاح فرم! امروز ميبينيم:] بينجامد. اين نوع نگاه شايد بيشتر نشأت گرفته از نگاه خاص پست مدرنها به مسأله زمان ميباشد يعني وقتي ما ديگر زمان را به صورت يك حركت خطّي و داراي تقـّدم و تأخّر نبينيم بلكه آنرا از بالا و به صورت يك كليـّت پيوسته داراي جزءهاي نامشخّص و داراي ارزش يكسان ببينيم ديگر حوادث سير منطقي خود را طي نميكنند و ما ميتوانيم آينده را قبل از گذشته لمس كنيم. كاري كه مدرنها با تدابيري نظير فلاشبك و... به آن دست ميزنند زيرا زمان را به صورت خطي و از زاويه ديد موازي ميبينند. مطمئناً در شكلگيري اين نوع نگاه نظريات «انيشتين» پيرامون نسبي بودن حركت زمان بيتأثير نبوده است. چيزي كه در عرفان خود ما به كـّرات ديده شده و در متون آن به صراحت از اين مسأله سخن به ميان رفته است. اين نوع نگاه منجر به ايجاد فرمهاي پيچيده و تودرتويي ميشود و شاعر گاهي به تركيب چند فرم دست ميزند زيرا فرمهاي خطي و حتي دايرهاي شديداً ساختارگرا ميباشد كه با روح اين حركت در تعارض ميباشد!3
«اتّفاق در زبان» شايد مشهورترين ويژگي اين نوع غزل نزد مخاطب ميباشد. اين عنوان كلي را بايد تحت زيرعنوانهاي مختلف بررسي كرد. به طور مثال گونهاي از اتّفاقها شامل حروف ميشوند يعني «واجآرايي» چيزي كه در گذشته ما نيز به عنوان يك صنعت و براي خلق زيبايي [نه به عنوان راهكاري اجتنابناپذير:] مورد توجه قرار گرفته است. غزلسراي امروز وقتي روانشناسي را با شعر ميآميزد آنگاه به تأثيرگذاري مختلف حروف و انتقال حسهاي مختلف توسط آن توجـّه ويژهاي مبذول داشته و براي ميزان به كارگيري هر حرف در هر قسمت از غزل توجيه منطقي دارد. اين مسأله حتّي در استفاده از صداهاي كوتاه و بلند و طول كلمات به چشم ميخورد. مثلاً وقتي شاعر ميگويد: «و دست ياري اين دوستان دراز شدست» ديگر اين يك صنعت نيست بلكه در خدمت محتوا بوده و به بازآفريني تعـّدد دستها و در عين حال خلاصه شدن «دوستان» در «دست» و در انتها به تصوير ماليخوليايي راوي و واهمه او از اين هجوم به يكباره اشاره دارد. يا استفاده از ظرفيت رواني حرف «ل» در بيت زير كه البته به نوعي متظاهرانه و رو ظهور يافته و كمي جنبه هجو نيز به خود گرفته است: «تو لاي مـُبل خودت ميلمي، ميان لبت / لب ملول ليلاست، خانم مجنون!«
گاهي اين اتّفاق از سطح حروف فراتر رفته و به سطحي به نام «كلمه» ميرسد. در اين سطح مورد ديگري كه بايد به آن توجه كرد استفاده از كلمات مترادف اما داراي بار رواني متفاوت در شعر امروز است. در غزل پست مدرن ديگر مجاز نيستيم كه به خاطر وزن و قافيه از واژههاي مترادف به جاي يكديگر استفاده كنيم زيرا هر كلمه براي مخاطب داراي حسـّي ويژه و نوستالوژي حاكم بر ذهن متفاوت ميباشد به طور مثال وقتي شاعر ميگويد:
«عروس خوشگل من زير تور شعر سپيد!» مطمئناً به زيبايي تنها اشاره نداشته و به طور مثال اين كلمه – خوشگل! - داراي جنبه اروتيك بيشتري نسبت به كلمه «زيبا» يا «قشنگ» ميباشد كه با بقيه شعر در تناسب بيشتري ست!
وقتي از اين سطح رد بشويم و وارد سطح بالاتري به نام «جمله» شويم كار گستردهتر شده و در هنگام پياده شدن داراي اجراهاي بسيار متفاوتتري ميشود به طور مثال با ايجاد تتابع اضافات، كشدار بودن و كسالت وضعيت را منتقل ميكنيم يا با زحافهاي متفاوت و به كارگيري هجاهاي بلند و ناتمام گذاشتن انتهاي جمله مرگ شخصيت را بر روي زبان پياده مي كنيم. به بياني ديگر در غزل پست مدرن حوادث براي مخاطب بازگو نمي شود بلكه از تمام امكانات براي اجراي آنها بر سطح زبان استفاده شده و مخاطب خود قسمتي از متن خواهد شد زيرا مؤلّف تنها ميانبري است تا مخاطب به درگيري با اثر و رسيدن به تأويلهاي گوناگون و رمزگشايي دست بزند. مثلاً شاعر مي گويد:« كه است؟! فلسفه اش گير كرده هي...هي...هي...» اينجا حتي بدون حشو و توضيح «گير كردن» اين اتفاق با تكرار و برش كلمه «هي»بر روي متن پياده شده است. ديگر به مخاطب گفته نمي شود كه چه اتّفاقي در حال رخ دادن است بلكه او را در اين اتفاق شريك مي كنيم. يا در بيتي ديگر شاعر اشاره مي كند كه : «پري جادويي خوابهاي شبزده.../ تمام كن! بس كن!! قرنهاي حوصله را» در اينجا چند حركت زباني همزمان مشاهده مي شود يعني هم با تتابع اضافات و سه نقطه بعدي، حوصله و تكرار و در واقع عدم حركت مخاطب را شرح مي دهد از آنطرف با انتخاب كلماتي نظير« پري ، جادو، خواب، شب» فضايي كاملاً خرافات زده و ساكن را ترسيم مي كند. بعد با تبديل دو هجاي كوتاه به يك هجاي بلند در مصرع دوم [زحافهاي مختلف در غزل پست مدرن نه از روي اجبار يا براي به هم زدن موسيقي بلكه در خدمت محتوا هستند:] و به كار بردن دو جمله كوتاه امري «تمام كن » و «بس كن» اين زنجيره را پاره مي كند و خواننده خود با خوانش اين مصرع به شكستن اين تكرار دست زده و تأثير ناخودآگاه اثر بسيار قويتر خواهد بود!
در اينجا بايد به ياد داشت كه «غزل پست مدرن» حركت هاي زباني را نه حركتي در سطح براي شكستن ساختارها بلكه نتيجه بازآفريني واقعيتهاي موجود و ملموس مي داند كه هنوز فرصت حضور در كلمات و نحو موجود را نيافته اند در حقيقت «بايد به زبان در عمل و يا به عبارت بهتر به بازيهاي زباني در رابطه با نحوه عمل آنها در درون شكلهاي معين زندگي نگاه كرد.»4 در واقع عبور از قواعد وشكستن آنها خود تابع قاعدهاي است كه از مجموعه حركت هاي جزئي احتماعي منشأ مي گيرد و تنها تفاوت آن اينست كه مسير حركت از كوچكترين بخشهاي جامعه به سمت بالاست و اين زبان نيز سعي به وانمود حركت هاي اجتماعي در سه مرحله «واژه، كلمه و جمله» و گاه حتي «مجموعه اثر» دارد پس « بدون شركت در يك صورت از زندگي امكان به كارگيري بازي زباني مربوط به آن وجود ندارد»5 و تمامي جريانهايي كه به بازي براي بازي دست مي زنند به نوعي دچار سيكل معيوبي شده اند كه شايد مناسب يك اثر «منفرد» به قصد نشان دادن در سطح بودن تمامي مكالمات و مراودات و اتفاقهاي پيرامون باشد اما به عنوان يك روش ادبي هيچ جايگاهي نخواهد داشت.
بخش ديگري از مسأله «اتفاق در زبان» كه شايد در اين سالها به آن توجه بيشتري شده است و حتي گاهي دچار زيادهرويهايي نيز شده است تغيير در نـُرم كلمه و نحو يعني «تصـّرف در زبان» مي باشد. تغييرات در كلمه گاهي براي بيان احساسات يا پديده هايي استفاده مي شود كه به نظر مؤلف واژه مناسبي در زبان فارسي براي آن وجود ندارد. گاهي نيز براي ايجاز و رساندن محتوا در واژه هايي به مراتب كمتر به اين كار دست زده مي شود، به طور مثال ميگويد: «زبان تو فقط از هيچ مشترك بوده/فرار كن مثلاً عام وقين و باف و عون!!» در اينجا شاعر به ساختن حروفي بر وزن حروف نرمال دست مي زند تا به فلسفه عدم اصالت زبان و غير قابل دسترس بودهن ارتباط واقعي با كلمه ها اشاره كند يعني وقتي كلمات را قراردادي تحميل شده و داراي معني متفاوت در ذهن گوينده و شنونده مي بيند به آن يورش برده و سعي در دوباره سازي آن دارد!
اما گاهي نيز براي ايجاز و عدم به كار بردن كلماتي كه حضور هر يك نياز به توضيح و تفسير مجـّدد دارد از اينگونه تصـّرف در ساختار كلمه استفاده مي شود مثلاً وقتي گفته مي شود:«تصميم خويش را بِنَگيرد، مردّد است» اين ترديد در تصميمگيري بسيار رساتر از وقتي است كه گفته شود «بگيرد يا نگيرد» يا وقتي گفته مي شود:«بلبم لبان مرا، بزاق را حل كن»،«لبيدن» مصدري جعلي است كه به ضرورت براي ايجاد حسـّي كه فعلهاي مترادف منتقل نميكنند به كار گرفته شده است. كاري كه در ادبيات كلاسيك ما نيز گاهي به صورت نه چندان جدي و از سر تفريح مورد توجه قرار گرفته است. حتي گاهي براي نشان دادن جريان سيـّال ذهن و معناي چند بعدي كلمات از آنها بدون تكرار در دو جمله متفاوت استفاده مي شود يا حتّي يك كلمه به كلمهاي ديگر مسخ مي شود مثلاً شاعر مي گويد:«ميدز/دمت كه گرم/بشو از رسوخ من» در اينجا «دمت» و «گرم» هر دو متعلق به دو جمله گوناگون مي باشند كه مطمئناً بر وجود رابطهاي علت و معلولي بدون هيچ توضيح و حاشيهاي در جمله هاي پياپي اشاره دارد و در واقع هر جمله را چنان علّت ديگري مي داند كه گويي قسمتي از وجود خويش را از آن يك به عاريت گرفته است.