مجموعه شعر «پارو زدن در خاک»، از دو دفتر تشکيل شده که ژرفای شعرها در دفتر اول بيش از دفتر دوم به نظرم رسيد. نه به خاطر استفاده از المانهای قابل لمس، روزمره و خصوصی در دفتر دوم بلکه به خاطر اتفاقاتی که در تودرتوهای معنايی دفتر اول افتاده است، اتفاقاتی که گهگداری هم با لايههای زيرين زبانی درهمآميخته شده است. البته کمی تعجيل و عدم پرداخت کافی در برخی کارهای همين دفتر اول يافته میشود به طوری که نشانههای موجود در آن دست شعرها به اندازهای نيست که به لمس همهجانبهی متن برسيم در نتيجه ابهامی در متن توليد میشود که دافعهای را به همراه دارد. شعر «زندگی در مخزن؛ مرگ در فروردين» صفحهی 11 را از اين دست میدانم. در دفتر دوم شاعر با پرداختن به گوشههای زيست خود به ابراز موارد جزئی زندگی میرسد که در مواردی موفق به تعميم گزارههای شخصی متن خود میشود و در مواردی نه. به هر صورت شعرهايي که داريوش معمار در کنار هم قرار داده است تا مجموعهي «پارو زدن در خاک» را بسازد، شعرهايي هستند که دغدغهي داشتن انديشه و پسزمينهي فکري غني را در سر دارند. ممکن است که معمار در مواردي از دفتر دوم اين مجموعه، از وضعيت يادشده، فاصله گرفته باشد اما در دفتر اول، به خوبي براي رسيدن به انديشهاي مناسب براي متن خويش، تلاش ميکند و به موفقيتهاي قابل ملاحظهاي نيز دست مييابد. براي بررسي دقيقتر مجموعه، ابتدا نگاهي کوتاه به چالشهاي انديشه در شعر معمار مياندازم.
همانطور که از نام اين مجموعه برميآيد، پارو زدن در خاک، مصداق حاصل «هيچ» است براي کوششي که در جريان است. اين «هيچ» در قسمتهاي مختلف مجموعه به صورت مستقيم و غيرمستقيم، نشان داده ميشود. بازشناسي موقعيتهاي «هيچ» در متن معمار به شناخت شعر او کمک خواهد کرد. بلوط بلندي ميان چشمهي تاريک/ جزئي از اجزاء/ سايهاي در ميان سايهها/ هيچ بزرگي در راه (ص41). و نگاه ميکنم به هيچ بزرگ/ زيباي باورنکردني. (ص29). سمت ماه نيز/ جانب هيچ کس نبود (ص52). مام وطن چهار شير قطعي/ به ساعتم نگاه کن دير نباشد!/ براي فدا شدن/ چه انگيزهاي بهتر از اين/ که ديگر براي هيچ بهانهاي نداشته باشي (ص72) دوست دارم يک روز صبح/ نه سوار ماشينهاي اهواز/ نه آبادان/ نه اميديه/ نه بهبهان بشوم/ و بروم به هيچ کجا. (ص86)
جنبههاي ديگري از تجربههاي انديشه که در شعر معمار مشهود است، ديگرگوني نگاه او به جهان و پديدههاي پيراموناش است. اين ديگرگونهگي مخاطب را در معرض برجستهگي مفاهيم معمول قرار ميدهد و به بازشناسي آنها نزديک ميکند. به عنوان نمونه، حبس شدن نور آن هم در استخوان آسمان در شعر «16 رانش از اندوه و خوشبختي» صفحهي 22: کمرگاه/ همه چيز؛ در همه چيز/ حبس است/ نور/ در استخوان آسمان/ تاريکي/ در انعکاس بيرمق ماه/ تنگناي مفصلي است/ جهان.
توجه شود که در همين شعر نيز به نوعي مفهوم «هيچ» ياد شده، ارائه ميگردد، آن جا که ميگويد: همه چيز؛ در همه چيز/ حبس است.
او با ارائهي نگرشي نو نسبت به المانهاي معمول زندهگي، تا حدودي توانسته است خواستگاه انديشهاي ديگرگون را نشان دهد. وجود چنين حرکتهايي در شعر، افزون بر آشنازدايي، براي رسيدن به باورهاي نو، فکر مخاطب را به کار ميبندد! اين بازشناسي يکي از کارکردهاي اصلي شعر ميتواند باشد. مرغداني نيستم/ بادکنکي هم به سرنوشتم متصل نبوده/ تا شهر را از فراز ببينم/ روزها و سالها/ مانند حلقههاي چاه مرا/ به تاريکيهاي عميق متصل ميکنند (ص76)
در شعر دههي هشتاد حضور عنصر «رمانتيسم»، به کارکردي متعارف تبديل شده است. شعر معمار نيز به خصوص در دو مجموعهي اخيرش، داراي چنين ويژهگياي ميباشد. در بسياري موارد، رمانتيسم شعر او را از سردرگمي نجات ميدهد و مسيرهايي را پيش پاي مخاطب ميگذارد. نقطهی مطلوب در رمانس ارائه شده از طرف معمار، تلفيق فضاهای عينی و ذهنی به صورت درهمتنيده است. شعر «عبور» ص27: سوت کشيدي/ لحظهاي پيش از آن که باران با صداي رهگذران گلاويز/ شود/ مرا صدا زدي/ و چشمانم بيوقفه خيس شد/ -سراسرم شکاف عميقي بودم بر سينهات/ که ميسوخت-/ . . . و شعر «آغوش» ص 53: . . ./ حالا بين دو زندگي تکهتکهايم/ سهم من آغوش ديگري/ سهم تو قفلهاي جهان/ ترس جيغ/ دريچهاي که به هيچ کداممان/ فرصتي براي آرزوهاي مفصل/ اندوه/ و پيادهروي کنار رودخانه را نميدهد.
پرشهايي که معمار در خط معنايي شعرها به وجود آورده، قابل ملاحظه است اما گاهي مکانيزم معنايي متن را دچار اختلال ميکند که فکر ميکنم به علت دور افتادن محلهاي عزيمت و فرود معني در آن موارد باشد. اين اختلال باعث به وجود آمدن گسست معنايي ميشود. مثل شعر «سپس» ص25: در جدارهي ني/ جوانه ميزنم/ معلق/ آبهاي سترون را رويت ميکنم/ -از آستينم مشاطهها و کاروانها ميگذرند-/ بر پيشانيام پولکدوزي ماهيها/ ساحل را تر ميکند/ مانند پرندهاي که بيخبر از مرگ خود/ در امتداد افق/ به سمت شکار/ پرواز کرده است/ پرواز کردهام/ . . .
يکي از رفتارهاي زباني شعر معمار در اين مجموعه، تخصيص حالتها و رفتارهايي به اسمهاي متن است که به گونهاي غيرمترقبه و آشنازدايانه باشد و اين کار را با تکرار زياد انجام ميدهد. اين مسأله را در بيشتر کارها و به صورت بارزي ميبينيم، ترکيبهايي چون:
و چشمانت را که خشکيده بود/ در گودال مدام صورت (ص9) . در کاسهی آب/ صدای استخوانهای لخت درنگ میکنند (ص15)
يکي ديگر از مواردي که در ساختار زباني برخي شعرهاي اين مجموعه قابل تأمل است، مصدري بودن رفتارهاي موجود در آنها است که نوعي تعليق در هر دو حوزهي فرم و معنا را دربر ميگيرد. اين نوع شکل زبانی، منجر به نسبيت مواضع متن ميشود و وضعيت مناسبي را برای شعر بهوجود میآورد. در واقع در اين قسمتها معمار توانسته است شاخصهای معنايی شعرش را در وضعيت آستانهگی قرار دهد و همين حالت است که مضمون را در ذهن خوانندهی شعر به حرکت درمیآورد.
در هر ضربان/ براي دوست داشتن در کش و قوسهاي بلورين/ روان شدن/ و گذشتن از مرز زخم. (ص26). -در حيرت افعال و اسمها و اشياء/ گريختن/ و ديدن/ که تنها خوني که ميتپت ميان اين همه سينه/ همان خوني است که بر زمين ريخته باشد- (ص28). سرسخت رفتن/ در فرصت بازوان موافقي که گره خوردهاند به هم/ از سنگلاخ گذشتن در خشتها/ سبک دويدن ميان بادبانهاي برافراشته در توفان (ص32).
زبان شعر معمار تا حدودي ساده بوده و از آن دسته شاعراني است که در دههي هشتاد با ارائهي شعري که زبان آدميزادهاي دارد، فرصت لازم براي لذت کشف را در متن خويش آفريدهاند. در واقع شکستهگي زبان در شعر معمار، در راستاي شکلدهي شاخصهاي معنايي اجرا ميگردد. از جمله شعر «زن» ص69: مادر زيبائيش را/ آويخته بود به بند/ ما- در باد/ ما- در باران/ ميخواست/ تنها کمي/ آزادتر باشد. به هر صورت معمار در تلاش است تعادلی بين دستکاری حالتهای متعارف زبان و بازيابی معنايی شعرش برقرار کند. او که اين کار را از مجموعه شعر قبلیاش «مرگ در ساحل آمونياک»، آغاز کرده در اين مجموعه شکل کاملتری از تعادل يادشده را ارائه داده است.
آرش نصرت اللهي
مجموعه شعر «پارو زدن در خاک»، از دو دفتر تشکيل شده که ژرفای شعرها در دفتر اول بيش از دفتر دوم به نظرم رسيد. نه به خاطر استفاده از المانهای قابل لمس، روزمره و خصوصی در دفتر دوم بلکه به خاطر اتفاقاتی که در تودرتوهای معنايی دفتر اول افتاده است، اتفاقاتی که گهگداری هم با لايههای زيرين زبانی درهمآميخته شده است. البته کمی تعجيل و عدم پرداخت کافی در برخی کارهای همين دفتر اول يافته میشود به طوری که نشانههای موجود در آن دست شعرها به اندازهای نيست که به لمس همهجانبهی متن برسيم در نتيجه ابهامی در متن توليد میشود که دافعهای را به همراه دارد. شعر «زندگی در مخزن؛ مرگ در فروردين» صفحهی 11 را از اين دست میدانم. در دفتر دوم شاعر با پرداختن به گوشههای زيست خود به ابراز موارد جزئی زندگی میرسد که در مواردی موفق به تعميم گزارههای شخصی متن خود میشود و در مواردی نه. به هر صورت شعرهايي که داريوش معمار در کنار هم قرار داده است تا مجموعهي «پارو زدن در خاک» را بسازد، شعرهايي هستند که دغدغهي داشتن انديشه و پسزمينهي فکري غني را در سر دارند. ممکن است که معمار در مواردي از دفتر دوم اين مجموعه، از وضعيت يادشده، فاصله گرفته باشد اما در دفتر اول، به خوبي براي رسيدن به انديشهاي مناسب براي متن خويش، تلاش ميکند و به موفقيتهاي قابل ملاحظهاي نيز دست مييابد. براي بررسي دقيقتر مجموعه، ابتدا نگاهي کوتاه به چالشهاي انديشه در شعر معمار مياندازم.
همانطور که از نام اين مجموعه برميآيد، پارو زدن در خاک، مصداق حاصل «هيچ» است براي کوششي که در جريان است. اين «هيچ» در قسمتهاي مختلف مجموعه به صورت مستقيم و غيرمستقيم، نشان داده ميشود. بازشناسي موقعيتهاي «هيچ» در متن معمار به شناخت شعر او کمک خواهد کرد. بلوط بلندي ميان چشمهي تاريک/ جزئي از اجزاء/ سايهاي در ميان سايهها/ هيچ بزرگي در راه (ص41). و نگاه ميکنم به هيچ بزرگ/ زيباي باورنکردني. (ص29). سمت ماه نيز/ جانب هيچ کس نبود (ص52). مام وطن چهار شير قطعي/ به ساعتم نگاه کن دير نباشد!/ براي فدا شدن/ چه انگيزهاي بهتر از اين/ که ديگر براي هيچ بهانهاي نداشته باشي (ص72) دوست دارم يک روز صبح/ نه سوار ماشينهاي اهواز/ نه آبادان/ نه اميديه/ نه بهبهان بشوم/ و بروم به هيچ کجا. (ص86)
جنبههاي ديگري از تجربههاي انديشه که در شعر معمار مشهود است، ديگرگوني نگاه او به جهان و پديدههاي پيراموناش است. اين ديگرگونهگي مخاطب را در معرض برجستهگي مفاهيم معمول قرار ميدهد و به بازشناسي آنها نزديک ميکند. به عنوان نمونه، حبس شدن نور آن هم در استخوان آسمان در شعر «16 رانش از اندوه و خوشبختي» صفحهي 22: کمرگاه/ همه چيز؛ در همه چيز/ حبس است/ نور/ در استخوان آسمان/ تاريکي/ در انعکاس بيرمق ماه/ تنگناي مفصلي است/ جهان.
توجه شود که در همين شعر نيز به نوعي مفهوم «هيچ» ياد شده، ارائه ميگردد، آن جا که ميگويد: همه چيز؛ در همه چيز/ حبس است.
او با ارائهي نگرشي نو نسبت به المانهاي معمول زندهگي، تا حدودي توانسته است خواستگاه انديشهاي ديگرگون را نشان دهد. وجود چنين حرکتهايي در شعر، افزون بر آشنازدايي، براي رسيدن به باورهاي نو، فکر مخاطب را به کار ميبندد! اين بازشناسي يکي از کارکردهاي اصلي شعر ميتواند باشد. مرغداني نيستم/ بادکنکي هم به سرنوشتم متصل نبوده/ تا شهر را از فراز ببينم/ روزها و سالها/ مانند حلقههاي چاه مرا/ به تاريکيهاي عميق متصل ميکنند (ص76)
در شعر دههي هشتاد حضور عنصر «رمانتيسم»، به کارکردي متعارف تبديل شده است. شعر معمار نيز به خصوص در دو مجموعهي اخيرش، داراي چنين ويژهگياي ميباشد. در بسياري موارد، رمانتيسم شعر او را از سردرگمي نجات ميدهد و مسيرهايي را پيش پاي مخاطب ميگذارد. نقطهی مطلوب در رمانس ارائه شده از طرف معمار، تلفيق فضاهای عينی و ذهنی به صورت درهمتنيده است. شعر «عبور» ص27: سوت کشيدي/ لحظهاي پيش از آن که باران با صداي رهگذران گلاويز/ شود/ مرا صدا زدي/ و چشمانم بيوقفه خيس شد/ -سراسرم شکاف عميقي بودم بر سينهات/ که ميسوخت-/ . . . و شعر «آغوش» ص 53: . . ./ حالا بين دو زندگي تکهتکهايم/ سهم من آغوش ديگري/ سهم تو قفلهاي جهان/ ترس جيغ/ دريچهاي که به هيچ کداممان/ فرصتي براي آرزوهاي مفصل/ اندوه/ و پيادهروي کنار رودخانه را نميدهد.
پرشهايي که معمار در خط معنايي شعرها به وجود آورده، قابل ملاحظه است اما گاهي مکانيزم معنايي متن را دچار اختلال ميکند که فکر ميکنم به علت دور افتادن محلهاي عزيمت و فرود معني در آن موارد باشد. اين اختلال باعث به وجود آمدن گسست معنايي ميشود. مثل شعر «سپس» ص25: در جدارهي ني/ جوانه ميزنم/ معلق/ آبهاي سترون را رويت ميکنم/ -از آستينم مشاطهها و کاروانها ميگذرند-/ بر پيشانيام پولکدوزي ماهيها/ ساحل را تر ميکند/ مانند پرندهاي که بيخبر از مرگ خود/ در امتداد افق/ به سمت شکار/ پرواز کرده است/ پرواز کردهام/ . . .
يکي از رفتارهاي زباني شعر معمار در اين مجموعه، تخصيص حالتها و رفتارهايي به اسمهاي متن است که به گونهاي غيرمترقبه و آشنازدايانه باشد و اين کار را با تکرار زياد انجام ميدهد. اين مسأله را در بيشتر کارها و به صورت بارزي ميبينيم، ترکيبهايي چون:
و چشمانت را که خشکيده بود/ در گودال مدام صورت (ص9) . در کاسهی آب/ صدای استخوانهای لخت درنگ میکنند (ص15)
يکي ديگر از مواردي که در ساختار زباني برخي شعرهاي اين مجموعه قابل تأمل است، مصدري بودن رفتارهاي موجود در آنها است که نوعي تعليق در هر دو حوزهي فرم و معنا را دربر ميگيرد. اين نوع شکل زبانی، منجر به نسبيت مواضع متن ميشود و وضعيت مناسبي را برای شعر بهوجود میآورد. در واقع در اين قسمتها معمار توانسته است شاخصهای معنايی شعرش را در وضعيت آستانهگی قرار دهد و همين حالت است که مضمون را در ذهن خوانندهی شعر به حرکت درمیآورد.
در هر ضربان/ براي دوست داشتن در کش و قوسهاي بلورين/ روان شدن/ و گذشتن از مرز زخم. (ص26). -در حيرت افعال و اسمها و اشياء/ گريختن/ و ديدن/ که تنها خوني که ميتپت ميان اين همه سينه/ همان خوني است که بر زمين ريخته باشد- (ص28). سرسخت رفتن/ در فرصت بازوان موافقي که گره خوردهاند به هم/ از سنگلاخ گذشتن در خشتها/ سبک دويدن ميان بادبانهاي برافراشته در توفان (ص32).
زبان شعر معمار تا حدودي ساده بوده و از آن دسته شاعراني است که در دههي هشتاد با ارائهي شعري که زبان آدميزادهاي دارد، فرصت لازم براي لذت کشف را در متن خويش آفريدهاند. در واقع شکستهگي زبان در شعر معمار، در راستاي شکلدهي شاخصهاي معنايي اجرا ميگردد. از جمله شعر «زن» ص69: مادر زيبائيش را/ آويخته بود به بند/ ما- در باد/ ما- در باران/ ميخواست/ تنها کمي/ آزادتر باشد. به هر صورت معمار در تلاش است تعادلی بين دستکاری حالتهای متعارف زبان و بازيابی معنايی شعرش برقرار کند. او که اين کار را از مجموعه شعر قبلیاش «مرگ در ساحل آمونياک»، آغاز کرده در اين مجموعه شکل کاملتری از تعادل يادشده را ارائه داده است.
8 آذر ماه 1388
هشتاد