Forouzan > Forouzan's Quotes

Showing 1-30 of 102
« previous 1 3 4
sort by

  • #2
    شمس لنگرودی
    “گلایل را دوست دارم
    به خاطر قلبش
    که از پس برگ های لطیفش پیداست

    دل آدمی پیدا نیست
    و سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردو
    اگر بگشایی
    و ببینی”
    شمس لنگـرودی

  • #3
    مهدی اخوان ثالث
    “هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
    یک فریب ساده و کوچک
    آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
    جز برای او و جز با او نمی خواهی.
    من گمانم زندگی باید همین باشد.”
    اخوان ثالث

  • #4
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #5
    شمس لنگرودی
    “پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
    سر ماه
    حقوق شان را مى گيرند

    پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مرگ تو را نديدند
    كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
    ما با ذغال شان
    شعار خيابانى بنويسيم

    پس اين فرشتگان پيرشده
    جز جاسوسى ما
    به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
    كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”
    شمس لنگرودی

  • #6
    شمس لنگرودی
    “نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
    زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند
    بال‌های من
    تکه‌تکه فرو می‌ریزند
    بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند
    و نشان فلوت تو را می‌پرسند
    نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

    خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند
    تو پرنده‌یی معصومی
    که راهش را
    در باغ حیاط زندانی گم کرده است
    تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
    باد تشنه‌ی تابستانی
    که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند
    آشیانه‌ی رودی از برف
    که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد
    نه
    نمی‌توانم
    نمی‌خواهم که فراموشت کنم

    تپه‌های خشکیده
    از پله‌های تو بالا می‌آیند
    تا به بوی نفس‌های تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند
    ماه هزار ساله دست‌نوشته‌ی آخرش را برای تو می‌فرستد
    تا تصحیحش کند

    نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
    قزل‌آلایی عصیانگری که به چشمه‌ی خود باز می‌رود
    خونین شده در رودها که به جانب دریا روان است

    شمس لنگرودی / Shams Langroodi, پنجاه‌وسه ترانه‌ی عاشقانه

  • #7
    شمس لنگرودی
    “کاش غم و غصه هم قیمت داشت

    مجّانی است

    همه می‌خورند.



    کاش روی دهان‌مان

    کنتوری نصب می‌شد

    و جریمة غصه‌ها را

    به حساب آنان می‌ریختیم.



    غصه نخوریم مردم

    سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند

    به مدرسه می‌روند

    و دنیا

    مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود

    هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد”
    شمس لنگـرودی / Shams Langeroodi

  • #8
    شمس لنگرودی
    “دیگر سکوت
    نشانه ی متانت و پختگی نیست
    فرصتمان همین دقیقه هاست
    که مثل لعاب برنج فرو میریزد”
    شمس لنگرودی, رسم کردن دست‌های تو

  • #9
    Sohrab Sepehri
    “-گفتي نهال از طوفان مي‌هراسد.
    -واينك بباليد، نورسته‌ترين نهالان!
    كه تهاجم بر باد رفت.
    -سياه‌ترين ماران مي‌رقصند.
    -و برهنه شويد، زيباترين پيكرها!
    كه گزيدن نوازش شد”
    سهراب سپهري

  • #10
    “من از سرزمین خورشیدم

    من پرتو جام جهان نمایم

    منم،مهر، پرتو راستیها

    خروشی شگفت مغرور برآرامش جاودانم فراز آمد

    و سرود نیرومندترین مردان و درخشانترین نیزه ها را بر من فرو

    خواند.

    بخود نگریستم:

    این خروش من بودم.

    برارابهء تجلی برنشستم و فروغ بشریت از چهره ام بتافت

    جایگاه روز را برگزیدم

    و بر سرای برف فرود آمدم،

    از خشم ناتوانیها فرا گذاشتم

    و، اینسان پاک و پرشکوه، در آنجا که هرگز پیمانی شکسته

    نشد، آفریده شدم

    من پیام حیاتم

    من بخشندهء پیروزیهایم

    منم، مهر، پرتو راستیها

    در کنار آن بیدار بزرگ...

    بر بام دنیا درخشیدم ،

    بآرمگاه اژدهای کهن درون شدم،

    بر نخستین قدمگاه خورشید آشکار گردیدم.

    در آذرخش سپید جامگان...

    شب ان آفریدگان ریا را درهم شکستم،

    و پوشیده در خاکسترشان ، برجای همه: همه شدم.

    من ، رویای بشریتم

    منم مهر، پرتو راستیها،

    _

    چشمان خدائیم...

    در جستجوی هم پیمانی عظیم جهان را در نبردید و بر همه فرا

    گذشت

    و مگر در سکوت سنگین انان که هرگز پیمان نشکستند ،

    که شنهای روان طنین پای استوارشان را همچنان باز می گوید،

    جستجو شده را نیافت

    و من، مهر پاک، مهر بزرگ،

    در یاد پرشور آنان به خورشید ابدیت باز گشتم

    و پرتو راستی ها را در کاخهائی که ان هم - پیمان ها بر ساختند

    مدفون کردم

    و آتش خدائیرا آنجا ، در گذرگاه آن قهرمانان جاوید بر افروختم:

    آنها که با خود راه و پایان بودند

    که سخن را بشکستند وکلام را بچیزی نگرفتند

    که خدا آفریدند و خود نا افریده بگذشتند

    آنها که داستان پیروزیهایشانرا برسیمرغها درنیامیختند

    انها، آن سپاه جاوید ،هم پیمانان منند

    من ، مهر، پرتو راستیها ،

    سرگذشت شما را ،ای فرمانروایان بزرگ،

    بر اعماق خاموش اقیانوسها و سینۀ بی آرام طوفانها بنوشتنم

    و مگر در یاد پرافتخار شما ،تجلی خود را بر گرفتم،

    باشد که آیندگان قرنها نور مهر را در آتش ابدی شما بازیابند!

    باشد که پیمان مهر هرگز نگسلد!

    _”
    هوشنگ ایرانی

  • #11
    Forough Farrokhzad
    “شاید هنوز هم
    در پشت چشم های له شده، در عمق انجماد
    یک چیز نیم زنده ی مغشوش
    بر جای مانده بود
    که در تلاش بی رمقش می خواست
    ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
    شاید ، ولی چه خالی بی پایانی
    خورشید مرده بود
    و هیچکس نمی دانست
    که نام ان کبوتر غمگین
    کز قلبها گریخته ، ایمانست.”
    فروغ فرخزاد, تولدی‌ دیگر

  • #12
    بیژن جلالی
    “خدای غمگین من
    خدای بی نهایت
    غمگین من
    اینک من نیز
    سهم کوچکی
    از غم تو را
    دارم
    زیرا باید
    در غم تو
    و در جدائی تو
    نیز شریک
    باشم”
    بیژن جلالی, شعر سکوت

  • #13
    بیژن جلالی
    “برای عاشق شدن
    همیشه دیر است
    برای دوست داشتن
    همیشه وقت کم داریم”
    بیژن جلالی / Bizhan Jalali

  • #14
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “گویند که عشق عاقبت تسکین است
    اول شورست و عاقبت تمکین است
    جان است زآسایش سنگ زیرین
    وین صورت بی قرار بالایین است”
    مولوی

  • #15
    شمس لنگرودی
    “ساقی غم من بلند آوازه شده است
    سرمستی من برون ز اندازه شده است
    با موی سفید سرخوشم کز خط تو
    پیرانه سرم بهار دل تازه شده است
    خیام/اهلی”
    شمس لنگرودی, رباعی محبوب من

  • #16
    علی باباچاهی
    “دلم هوای خزان کرده ست
    دلم هوای کوچ پرنده های غریب
    و پا به پای تمام نقوش بی زاری
    دلم هوای پژمردن کرده ست
    چه بی تفاوتی تلخی
    دلم هوای مردن کرده ست
    کجاست یار؟
    کجاست ظلمت؟
    - بیغوله؟
    کوچه؟
    تنهایی
    دلم هوار مردن کرده است.”
    علی باباچاهی, صدای شعر امروز

  • #17
    Sadegh Hedayat
    “اگر زندگانی سپری نمی شد چقدر تلخ و ترسناک بود.”
    صادق هدایت

  • #18
    Omar Khayyám
    “اي بس كه نباشيم و جهان خواهد بود
    ني نام زما و ني نشان خواهد بود
    زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلل
    زين پس چو نباشيم همان خواهد بود”
    Omar Khayyam

  • #19
    Friedrich Nietzsche
    “Without music, life would be a mistake.”
    Friedrich Nietzsche, Twilight of the Idols

  • #20
    Margaret Fuller
    “Today a reader, tomorrow a leader.”
    Margaret Fuller

  • #21
    احمدرضا احمدی
    “حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می‌خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می‌خواستم
    می‌خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم ”
    Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی

  • #22
    Don't ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.
    “Don't ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.”
    J. D. Salinger

  • #23
    “نيكي و بدي كه نهاد بشر است
    شادي و غمي كه در قضا و قدر است
    با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
    چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است”
    خيام

  • #24
    Boris Pasternak
    “I don't like people who have never fallen or stumbled. Their virtue is lifeless and it isn't of much value. Life hasn't revealed its beauty to them. ”
    Boris Pasternak

  • #25
    Richard Dawkins
    “I am against religion because it teaches us to be satisfied with not understanding the world.”
    Richard Dawkins

  • #26
    Albert Camus
    “In the depth of winter, I finally learned that within me there lay an invincible summer.”
    Albert Camus

  • #27
    “عصيان خاموش
    حيات مرا مرداب هاي بي پايان فراگرفته است
    و شكنجهء رياها و پستي ها از هيچ سو آرام نمي گذارد

    صحراي جستجو را اقيانوس هاي سراب فرو برده است
    واشك هاي تمساح تهي ها را يكي به يك سرنگون ميسازد

    اما، با اينهمه ، ايستادگي خواهم كرد
    و آن هنگام عظيم را انتظار خواهم افتاد

    اي سرود تنهايان
    اي رنج رهاننده
    با تو ايستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد

    بگذار سنگيني كوهها هرگز مرا رها نكند
    و نفس سپيدمردگان طوفاها را خاموش سازد
    بگذار جادوي ابوالهول همچنان ناگشوده ماند
    وعصيان آنتيگون در دخمه ها نابودي پذيرد

    من از پاي نخواهم نشست
    وهنگام آخرين را انتظار خواهم كشيد

    اي سرود تنهايان
    اي رنج رهاننده
    با تو ايستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد”
    هوشنگ ايراني

  • #28
    فریبا وفی
    “هیچ کاری بی معنی تر از این نیست که بخواهی برای کسی که برایش مهم نیستی از خودت بگویی”
    فریبا وفی

  • #29
    الیاس علوی
    “لحظاتی هست
    استخوان های اشیاء می پوسد
    و فرسودگی از در و دیوار می بارد
    لحظاتی هست
    نه آواز گنجشک حمل
    نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
    و نه نگاه مادر در قاب
    قانعت نمی کند
    زندگی قانعت نمی کند
    و تو به اندکی مرگ احتیاج داری

    من گرگ خیالبافی هستم”
    الیاس علوی

  • #30
    الیاس علوی
    “نمی‌توان به لبخندی قانع بود
    نمی‌شود موهایت را دید
    و به باد حسودی نکرد
    گونه‌هایت را دید
    و به گناه نیاندیشید
    و نمی‌شود به تو رسید
    که پاهایت نوجوانند
    و دیوارهایت بلند...

    «من گرگ خیالبافی هستم»”
    الیاس علوی

  • #31
    Mark Twain
    “You can't depend on your eyes when your imagination is out of focus.”
    Mark Twain, A Connecticut Yankee in King Arthur's Court



Rss
« previous 1 3 4