mhmazidi . > mhmazidi's Quotes

Showing 1-30 of 36
« previous 1
sort by

  • #1
    José Saramago
    “بعد انگار چیزی را که باید از مدت ها قبل می دانسته تازه کشف کرده باشد زیر لب و با اندوه گفت:این هم از جنس بشر، نصفش بی علاقگی و نصفش خبث طینت”
    ژوزه ساراماگو

  • #2
    Romain Gary
    “If there is something that opens horizons, it is precisely ignorance.”
    Romain Gary

  • #3
    حسین پناهی
    “و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم”
    حسین پناهی

  • #4
    Ivan Klíma
    “به این نتیجه رسیده ام که هیچ اندیشه ای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندنِ آن اندیشه را توجیه کند. تنها امید نجات در جهانِ این دوران، تساهل و تسامح است ... این واقعیت جای بحث و فحص ندارد که هیتلر و همپالکی هایش درست مثل لنین و دار و دسته ی انقلابی اش، هیچ این نیات ویرانگرشان را پنهان نمی داشتند که می خواهند گروه های بزرگی از مردم را محدود کنند، و هیچ پنهان نمی داشتند که برای رسیدن به اهدافشان عزم جزم تعصب آلودی دارند و هیچ در قید هزینه ی آن هم نیستند. اگر بی اعتنایی، بی عملی و ضعف توجیه ناشدنیِ طرف های مقابلِ آنها نبود، حتماً می شد آنها را مهار کرد. تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد. تحمل کردنِ آنهایی که آماده شده اند آزادی را محدود کنند یا حق زندگیِ کسان دیگر را بگیرند، حتی اگر توجیهش شریف ترین اهداف باشد، روا و جایز نیست”
    ایوان کلیما

  • #5
    Richard Brautigan
    “تو هم به من فکر می‌کنی
    آن‌قدر
    که من به تو؟”
    ریچارد براتیگان

  • #6
    مهدی سحابی
    “ ...اینکه می گویم مترجم نباید دیده شود وقتی به ترجمه ی ادبی می رسیم ممکن است حکم بی رحمانه ای باشد. شاید تسکین این درد این است که مترجم بداند در کار بسیار مهمی دخالت کرده است. او در تب و تاب و شور آفرینش با مؤلف و نویسنده وارد مشارکت شده است. مثل آهنکاری که در ساختن یک بنای فخیم معماری از او کمک بخواهیم اما بعد از اتمام کار دیگر تیرآهن ها را نمی بینیم. ترجمه به نظر من چنین سهمی از آفرینش می گیرد. یک چیزهایی از آفرینش در او هست... منتها اصل قضیه به نظر من این است که ترجمه آفرینش نیست. ترجمه مشارکت دورادور در اثری ست که قبلاً آفریده شده. اینجاست که بحث فنی آن پیش می آید. یعنی ترجمه یک کار بسیار دقیق فنی در انتقال یک اثر آفریده شده است. این امر دوقطبی بودن یا دولبه بودن کار ترجمه را نشان می دهد... یعنی شما از یک طرف در یک اثر آفرینشی دخالت دارید و از طرف دیگر باید هرچه کمتر دیده شوید. دلداری ای که به مترجم می شود داد این است که در یک کار بزرگ مشارکت دارد و دارد در کار سترگی دخالت می کند. بنابراین هرقدر فروتنی نشان بدهد باز هم از باد آن آفرینش اصلی چیزی به او می رسد.”
    مهدی سحابی

  • #7
    “یک مرد و یک زن
    که هرگز همدیگر را ندیده اند
    و بسیار دور از هم
    در شهر های مختلف زندگی می کنند
    یک روز
    همان صفحه از همان کتاب را
    هم زمان
    دقیقاً
    در دومین ثانیه ی
    اولین دقیقه ی
    آخرین ساعت خود
    می خوانند”
    ژاک پرور

  • #8
    Karl Popper
    “All life is problem solving”
    Karl Popper

  • #9
    Zoya Pirzad
    “برکه یی کهن –
    آوای جهیدن غوکی در آب.”
    زویا پيرزاد / Zoya Pirzad, آوای جهیدن غوک

  • #10
    Asa Briggs
    “سه تا از کودکان مارکس در خیابان دین درگذشتند – هنری که هنوز یک سال هم نداشت، فرانسیسکا، دختر نوزاد و ادگار، مگس کوچک، که در هشت سالگی از مرض سل درگذشت. هر کودکی نام مستعار خودش را داشت و کار هم همین‌طور بود – او را "آفریقایی" می‌خواندند. تشیع جنازه‌ی ادگار در خیابان ویت‌فیلد تبرتاکل ... برگذار شد و ماجرایی شدیدا حزن‌انگیز بود. مجبور شدند به زور جلوی کارل را بگیرند تا خود را در قبر پسرش پرتاب نکند.”
    Asa Briggs, مارکس در لندن

  • #11
    Asa Briggs
    “دایی‌اش، ب.ف.د فیلیپس، بانکداری در زالتبومل هلند بود و کارل در طول زندگی‌اش بارها سعی کرد از او پول قرض کند و معمولا با دست خالی باز می‌گشت. مارکس معمولا در راه تریر (زادگاهش) به دیدار او می‌رفت و در همین مناسبت‌ها سری به پسردایی‌هایش، جرالد و آنتون فیلیپس، نیز می‌زد. همین دو پسردایی بودند که بعدها – در 1891 – شرکتی را تاسیس کردند که اکنون به صنایع الکترونیک فیلیپس در آیندهوون بدل شده است. می‌گویند بعدها وقتی اسلاف دو خانواده به هم رسیدند، ترکه‌ی فیلیپس به سلف مارکس گفته است: "وقتی شما راجع به سرمایه حرف می‌زدید، ما در حال ساختن آن بودیم...”
    Asa Briggs

  • #12
    “شیخ گفت خلیفه منع کرده است از سماع کردن. درویش را عقده ای شد در اندرون و رنجور افتاد. طبیب حاذق را آوردند نبض او گرفت، این علت ها و اسباب که خوانده بود، ندید. درویش وفات یافت؛ طبیب بشکافت گور او را و سینه ی او را و عقده را بیرون آورد؛ همچون عقیق بود. آن را به وقت حاجت بقروخت؛ دست بدست رفت به خلیفه رسید. خلیفه آن را نگین انگشتری ساخت؛ می داشت در انگشت. روزی در سماع فرو نگریست، جامه آلوده دید از خون. چون نظر کرد، هیچ جراحتی ندید؛ دست برد به انگشتری؛ نگین را دید گداخته. خصمان (اینجا بمعنی دلال ها و فروشنده ها) را که فروخته بودند باز طلبید، تا به طبیب برسید. طبیب احوال باز گفت:
    ره ره چو چکیده خون ببینی جایی
    پی بر که به چشم من برون آرد سر”
    شمس الدین محمد تبریزی / Shams-e Tabrizi

  • #13
    John Stuart Mill
    “در مورد هر انسانی که قضاوتش به راستی شایسته‌ی اطمینان است این سوال پیش می‌آید که چطور شده است عقیده‌ی وی این اندازه مورد اطمینان قرار گرفته است؟
    برای اینکه فکرش برای شنیدن هر نوع تنقیدی از رفتار و عقایدش باز بوده است. برای اینکه عادت داشته است به تمام آن حرف‌هایی که بر ضد عقایدش اقامه می‌شده است گوش بدهد تا اینکه بتواند از گفته‌های صحیح مخالفان بهره‌مند گردد و در همان حال خود بی‌پرده ببیند که چه قسمت‌هایی از گفته‌ها و دلایل ایشان باطل است و بطلان آن را سر فرصت به دیگران هم نشان بدهد. برای اینکه احساس کرده است که تنها راهی که یک موجود بشری به کمک آن می‌تواند تا حدی به شناختن "سرتاپای یک موضوع" موفق گردد این است که به هر گونه حرف یا نظری که اشخاص مختلف، با عقاید مختلف، درباره‌ی آن موضوع دارند گوش دهد و تمام شکل‌هایی را که آن موضوع در افکار مختلف به خود می‌گیرد از نظرگاه صاحبان آن افکار بررسی کند. هیچ خردمندی جز با گذشتن از این راه خردمند نگردیده است و اصلا نیروی خالقه‌ی فهم بشر طوری آفریده نشده است که وی بتواند از راهی دیگر خردمند گردد.”
    John Stuart Mill, On Liberty

  • #14
    John Stuart Mill
    “در انگلستان به علت وضع خاص تاریخی این کشور گرچه یوغ افکار عمومی شاید سنگین‌تر باشد ولی فشار قانون بار تحمیل کردن آن افکار به مردم با مقایسه به وضع سایر کشورهای اروپایی تا حدی سبک است. مردم انگلستان از نفس این عمل که قوه‌ی مقننه یا مجریه مستقیما در رفتار خصوصی افراد مداخله کند نفرت دارند گرچه این نفرت ناشی از احترام جبلی (سرشتی، ذاتی) آنها به حفظ استقلال فردی نیست بلکه زاییده‌ی آن ترس و وحشت ملی است که هنوز به کلی از بین نرفته است و حکومت را در چشم مردم این کشور قدرتی که مصالحی بر خلاف عامه‌ی خلق دارد نشان می‌دهد. اکثریت مردم هنوز به این نکته پی نبرده‌اند که قدرت و عقیده‌ی حکومت وقت به واقع قدرت و عقیده‌ی خود آنهاست. اما موقعی که از این حقیقت آگاه شدند آزادی فردی شاید به همان میزان که در حال حاضر دستخوش تعدی افکار عمومی است در معرض تاخت و تاز حکومت نیز قرار گیرد.
    خوشبختانه هنوز مقدار زیادی احساسات مقاوم در این کشور هست که هر آنی می‌شود بسیجش کرد و بر ضد مداخله‌ی قانون در حوزه‌هایی که حریم اختصاصی افراد است بکار برد. در عین حال این احساس عمومی فرقی هم در این زمینه قایل نیست که آیا موضوعی که دولت می‌خواهد در آن مداخله کند در حوزه‌ی مشروع نظارت قانونی هست یا نیست. بی‌قیدی مردم در این باره به حدی است که خود این احساس مقاوم گرچه روی‌هم‌رفته بی‌نهایت سودمند است چه بسا که از روی اشتباه ابراز می‌شود چون به واقع اصل ثابتی که انسان به کمک آن بتواند حقانیت یا عدم حقانیت دخالت حکومت را تشخیص بدهد وجود ندارد و مردم برحسب عادت روی ترجیحات و پسندهای شخصی خود تصمیم می گیرند. بعضی‌ها وقتی می‌بینند کار خوبی هست که باید انجام شود یا زیانی هست که باید درمان شود حکومت را با کمال میل و رغبت به انجام آن تشویق می‌کنند در حالی که دیگران ترجیح می‌دهند تقریبا هر نوع زیان اجتماعی را تحمل کنند تا اینکه پای مداخله‌ی حکومت را به بخش جدیدی از مصالح عمومی بکشانند.”
    John Stuart Mill, On Liberty

  • #15
    “روی سبزه غذا بخورید
    عجله نکنید
    روزی هم
    سبزه روی شما غذا خواهد خورد”
    ژاک پرور

  • #16
    “هرگز گمان نمی‏بردم واژه‏هایی که در نوجوانی، در کتابی قدیمی از نویسنده‏ای یونانی خوانده بودم چنین ژرف، در زیستن و نوشتن، برای من معنا شوند: خوشا آن کس که جهان را در دقایق مرگ‏بار آن زیست

    از مقدمه‏ کتاب امید بازیافته: سینمای آندری تارکوفسکی”
    بابک احمدی, امید بازیافته: سینمای آندری تارکوفسکی

  • #17
    Sadegh Hedayat
    “در همین جهان است که دست کم می توانی امیدوار باشی که روزی کلک خودت را بکنی، امیدی که در آن جهان نمی تواند وجود داشته باشد.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #18
    Sadegh Hedayat
    “هرچه قضاوت آنها درباره من سخت بوده ‌باشد نمی‌دانند که من پیشتر خودم را سخت‌تر قضاوت کرده‌ام”
    صادق هدایت, زنده به‌گور

  • #19
    Sadegh Hedayat
    “اگر مرگ نبود همه ارزویش میکردند”
    صادق هدایت

  • #20
    Sadegh Hedayat
    “خاصیت هر نسلی اینست که آزمایش نسل گذشته را فراموش بکند”
    صادق هدایت

  • #21
    Sadegh Hedayat
    “برای کسی که در گور است زمان معنی خودش را گم میکند”
    صادق هدایت

  • #22
    Sadegh Hedayat
    “در زندگی زخمهایی است که روح را آهسته در انزوا می خورد ومیتراشد”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat, The Blind Owl

  • #23
    Sadegh Hedayat
    “کسانی هستند که از بیست سالگی شروع به جان کندن می کنند.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #24
    Sadegh Hedayat
    “زندگی من مثل یک شمع آب می شود، نه اشتباه می کنم-مثل یک کنده ی هیزم تر است که گوشه ی دیگدان افتاده و به آتش هیزم های دیگر برشته و زغال شده، ولی نه سوخته و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat, The Blind Owl

  • #25
    Sadegh Hedayat
    “گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد، آخرش هیچکس نفهمید درد من چیست، همه گول خوردند.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #26
    Sadegh Hedayat
    “از زمانیکه همه روابط خودم را با دیگران بریده ام، می خواهم خودم را بهتر بشناسم.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #27
    Sadegh Hedayat
    “خودکشی وقتی است که هیچ راهی برای اشتراک معنوی با همنوعان در کار نیست.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #28
    Sadegh Hedayat
    “بعضی ها خوش به دنیا می آیند و بعضی ها ناخوش.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #29
    Sadegh Hedayat
    “انسان به واسطه خودپسندی اش گمان می کند تمام موجودات برای وجود او پا به عرصه وجود گذاشته و آنها را برای کشتن و خوردن آفریده اند!”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat

  • #30
    Sadegh Hedayat
    “انسان خون می ریزد، تخم بیدادگری و ستمگری می کارد، پس در نتیجه ثمره جنگ و درد و ویرانی و کشتار می درود.”
    صادق هدایت / Sadegh Hedayat



Rss
« previous 1
All Quotes



Tags From mhmazidi’s Quotes