(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)

“روزی یکی از زندانیان جوانمرد به اندازه ناخن انگشت سیر کهنه به من داد. او با من دوست شده بود. من این هدیه آسمانی را جلوی بینی بردم و بو کردم، و به یاد سیر مازندران افتادم. چشمانم پر از اشک شد. آخ یادآوری آن روزهای لعنتی برایم تلخ است و حالا باز اشک از چشمانم روی کاغذ روان است. به یاد آوردم که در مازندران سیر را توی هاون می‌کوبیدیم، سپس به آن نعناع اضافه می‌کردیم و دوباره می‌کوبیدیم. آخ نگو، بویش تمام خانه را می‌گرفت. سرانجام این سیر و نعناع را توی ماست می‌ریختیم و باکته پلو می‌خوردیم.”

اتابک فتح‌الله‌زاده, در ماگادان کسی پیر نمی‌شود
Read more quotes from اتابک فتح‌الله‌زاده


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!

0 likes
All Members Who Liked This Quote

None yet!


This Quote Is From


Browse By Tag