(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
Edita Morris

“به دروغ به خانم فروشنده می‌گویم: «راستش چیزی نمی‌خواهم بخرم. فقط داشتم نگاه می‌کردم. شوهرم...»
اما با تصور این‌که فومیو طبقه بالا خوابیده، دارد زجر می‌کشد، راهرو شروع می‌کند به چرخیدن، پیشخان را که محکم می‌گیرم، صدای زن فروشنده را می‌شنوم که می‌پرسد شوهرم در کدام بخش است. وقتی پاسخ می‌دهم در بخش تشعشعات است، رفتارش به طور باورنکردنی‌ای تغییر می‌کند. خیلی راحت سیب گران‌قیمتش را در دستم می‌چپاند: «بگیرید! مال شما!»
گونه‌هایش که پر از جای زخم هستند می‌لرزند: «بمب اتم خانواده‌ام را سوزاند.» خجولانه می‌گوید: «ببخشید که آن را گفتم.»
به یک‌دیگر تعظیم می‌کنیم. او جلوی لرزش صورتش را می‌گیرد. حالا دوباره چهره‌اش زیر نقاب است، اما چشم‌های‌مان در نگاهی طولانی به هم خیره می‌شوند. مشتری دیگری که لنگان‌لنگان می‌آید، در گوشم می‌گوید منتظر باشم، چون می‌خواهد که سیب فومیو را توی کاغذ کادویی بپیچد. (آه! انگاری انگشت‌هایش را دراز و قلبم را نوازش کرده است.)
در جوابش به نجوا می‌گویم: «ممنون.»”

Edita Morris, The Flowers of Hiroshima
Read more quotes from Edita Morris


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!

0 likes
All Members Who Liked This Quote

None yet!


This Quote Is From

The Flowers of Hiroshima The Flowers of Hiroshima by Edita Morris
1,094 ratings, average rating, 121 reviews

Browse By Tag