M.H.R’s
Comments
(group member since Mar 10, 2008)
M.H.R’s
comments
from the دکتر علی شریعتی group.
Showing 1-20 of 56

و «شايد» علت ديگه اش عدم وجود مطالب براي نوشتن باشه
فكر ميكنم اگه گروه در كنار پرداختن به دكتر شريعتي و نوشته هاش، محلي ميشد براي ارائه نظرات روشنكفران عصر حاضر، خيلي فعال تر از اين ميشد

وآخرين مطلب در اسلام حسيني، حسين چه كاره است؟ در تلقّي سنّتي، حسين منصوب، منصوص، معصوم، عالم به غيب و از طينت ديگر است. امّا مي توان بر مبناي آنچه که حسين خود را بدان معرّفي کرده است، حسين را در سه كلمه معرفي كرد: حسين (ع) يك مسلمان است و مانند همة مسلمانان مكلّف به تكاليف عمومي مسلمانان است. دوم: حسين (ع) يك عالم دين است و مانند همه ي علماي بصير موظّف به وظايف عالمان است. سوم: حسين (ع) از اهل بيت پيامبر (ص) است و به واسطه ي اين قرابت، وظيفه ي سنگين تري بر دوش دارد. تنها نكتهاي كه حسين با ما متفاوت است، همين نكته ي سوم است؛
يعني در مسلماني و در عالم بودن ديگران هم مي توانند با حسين بن علي شريك باشند؛ هرچند درجه ي دين و علم او از درجات امثال ما افضل است. او در روز عاشورا ميگويد: در تمام كرة زمين بگرديد پسر دختر پيامبر را جز من نخواهيد يافت و آن وقت خجالت نمي كشيد كه دست روي كسي بلند مي كنيد كه قرآني كه شما به آن ايمان داريد، به تعبير پيامبرش مودّت ما را از شما خواسته است؟ « إِنِّي لا أَسئَلُکم عليه أَجراً اِلّا المَوَدَّه فِي القُربي ». ( من پيامبر از شما اجري نمي خواهم جز دوستي با اهل بيتم.) و حسين (ع) ميگويد: دوستي اين است؟! مهمان دعوت ميكنيد، مهمان كشي ميكنيد؟!
تنها نكته اي كه در كلمات امام حسين (ع) به چشم ميخورد، همين مورد آخر است. اين مورد قابل تعميم نيست؛ يعني ما با امام حسين در نوه ي پيامبر بودن شريك نيستيم؛ امّا اين مسأله صرفاً براي احتجاج به كار رفته است و باعث شده است كه سخن حسين نافذتر و جذّابتر باشد، و امثال حُر را به خود جذب كند. امّا آنچه در حسين برجسته است همان دو نكتهي اوّل است. او مسلمان و عالم است؛ و همينها براي اسوه بودن كافي است.

البته كديور در شروع نيست...خيلي وقتي هست كه شروع كرده...نميدونم در 2-3 سال گذشته چه قدر حرفاش رو خونديد...ولي اگه اين چند سال اخير كمتر با مقالات يا سخنراني هاي كديور در ارتباط بوديد پيشنهاد ميدم ارتباط خودتون رو بيشتر كنيد...چون فكر ميكنم كديور كمتر از مجتهد شبستري نيست...هر چند كه خود مجتهد شبستري هم آدم بزرگي هستش...
:)
:)

در اسلام حسيني، عالمان اگر چه امتياز ويژهاي ندارند، امّا وظايف و تكاليف خاصّي دارند. امام حسين تكاليف عالمان، به زبان دقيق تر وظايف نخبگان در اسلام حسيني را در يك خطبه ي بلند توضيح داده است. اين خطبه به عنوان خطبهاي كه امام حسين (ع) در مني ايراد كرده است، در كتاب " تُحَفُ العُقول" آمده است. ( مقالة مستقلي در اين زمينه در زماني كه زندان بودم نوشتهام؛ در همان زمان در روزنامه صبح امروز تحت عنوان " وظيفه ي عالمان ديني از زبان امام حسين (ع)" منتشر شد.)
امام حسين در اين خطبه ذكر مي كند كه وظيفه ي اصلي عالمان، همچون مردم امر به معروف و نهي از منكر است؛ عالمان و نخبگان ميبايد در امر به معروف و نهي از منكر پيشتاز جامعه باشند. و بعد عالمان زمانه اش را شماتت ميكند که شما چرا چنين نكرديد؛ وظيفه ي شرعي و عقلي شما اين بود كه وقتي انحرافات را در جامعه ديد، تذكر دهيد؛ و شما چنين نكرديد و نگفتيد و امروز از آن منزلت ساقط شدهايد. به هر حال در اسلام حسيني علما امتياز و " حقّ ويژه" ندارند؛ امّا وظيفه ي خاص دارند و آن پيشتازي در امر به معروف و نهي از منكر است. علم اين نكته را برگردة انسان مي نهد كه بيشتر ببيند و بيشتر عمل كند.

حقّ ششم، حقّ " نا حق بودن" است. شب عاشورا حسين بن علي اصحاب خود را جمع ميكند و ميگويد: " شب تاريك است؛ پايان اين راه براي من مشخّص است؛ جز شهادت نيست؛ مرا رها كنيد؛ شما آزاديد؛ هيچ عهدي با شما ندارم." اخلاقاً اگر كسي ميرفت، کار بدي بود؛ امّا به لحاظ حقوقي او مجاز است كه برود. كسي كه حسين (ع) را ياري نكند، ناحق است. و حسين (ع) اين " نا حق بودن " را امضاء ميكند. چندين جاي ديگر هم، يك به يك ذكر ميكند: " شما مرا دعوت كرديد؛ اگر بخواهيد ميآيم؛ اگر هم نخواهيد بر ميگردم." او الزام ندارد. از لا به لاي كلمات او به اين نتيجه مي رسيم كه حسين، عدم پيروي از خود را اخلاقاً شماتت ميتواند بكند، امّا به لحاظ حقوقي افراد را آزاد ميگذارد. افرادي هم بودند كه رها ميكنند و مي روند؛ نامشان هم در تاريخ ثبت است. در مجموع اين شش حق سيماي حقوق مردم در اسلام حسيني است.

حقّ پنجم، حقّ امنيّت مخالف است. مسلم بن عقيل، پسر عمّ حسين بن علي، مستند اين حق را به نقل از پيامبر ميخواند. آنجا كه در خانه ي هاني پشت پرده ايستاده است. قرار است وقتي عبيد الله بن زياد به خانه هاني آمد، مسلم از پشت پرده بيرون بيايد و ابن زياد را به دَرَك واصل کند؛ او بيرون نمي آيد؛ ابن زياد هم از خانه خارج مي شود؛ هاني ميگويد چرا به قرار عمل نكردي؟ مسلم ميگويد: يادم آمد به اين سخن پيامبر « الايمانُ قَيد الفَتك ». ( در زبان عربي فتك دقيقاً معني ترور مي دهد.) مؤمن پنهاني كسي را نمي كشد؛ ايمان ترور را به زنجير كشيده است.
من بخواهم بجنگم، ميروم در ميدان جنگ مرد و مردانه با عبيد الله بن زياد مي جنگم؛ نميروم پشت پرده قايم شوم و او را ترور كنم. اين موارد را تنها در کربلا مي توان سراغ گرفت. امنيّت جاني حتّي براي مخالف! لذا اين در تاريخ ماند: حسين و حسيني ناجوانمردانه مخالف خود را نميكشد؛ اعلام مي كند به ميدان بيا تا با تو به شكل فيزيكي بجنگم. آيا آنها كه در زمان ما ادّعاي حسيني دارند، به حقّ امنيّت مخالف حكومت باور دارند؟ بگذاريم و بگذريم.

حقّ چهارم، حقّ انتقاد و اعتراض است. حسین (ع) انتقاد و اعتراض را برای خود به عنوان یک حق قائل است. قبل از حسین (ع) هم امام علی(ع) به این حق قائل بود. علی به مردم یاد داد: از من انتقاد کنید؛ کاستیهای کار من را بگوئید. او هرگز منتقدش را با مشکل مواجه نکرد. ملاک اسلام حسینی و اسلام علوی این حقوق است! نه زیارت کردن و شمع روشن کردن! نه سینه زدن و گِل به سرکشیدن. ما کجا بوده ایم و به کجا رسیده ایم؟ این دین را که جای افتخار دارد و بند بند کلماتش برای ما مایه ی افتخار است به کجا رسانده ایم؟
لذا می آید تا اعتراض و حقّ خروج بر حکومت را ذکر کند. حال جالب اینجاست: اگر متون علمای اهل سنّت را بخوانید می بینید بحث فقهی و حقوقی کرده اند که یک نفر با امیرالمؤمنین بیعت نکرده، بر او خروج کرده و قتلش واجب است! من در بحث باغی ذکر کردهام: باغی، آن چنان که در قانون مجازات اسلامی به غلط و بی سوادی نوشته شده است، محارب نیست. کسانی که این ها را نوشته اند، باید پاسخگوی مسائل شرعی باشند. هر کسی که بر هر حکومتی خروج کرده است، محارب محسوب شود، و الّا حسین بن علی هم نَعُوذ بِالله محارب محسوب می شود.
اجازه دهید در کشور و جامعه ی اسلامی همواره حقّ اعتراض تا زمانی که فرد دست به اسلحه نبرده است، باقی بماند. حکومت ها میباید حقّانیت خود را در عمل اثبات کنند وگرنه این که در فقه اهل سنّت هم هست: " حسین بن علی علیه حکومت خروج کرده است پس قتلش واجب است. بعد هم توجیه می کنند که اگر گفته است: یزید شارب الخمر است، دو شاهد عادل شهادت نداده اند. این مطلب، قابل اثبات نیست!" به همین سادگی مطلب را حل می کنند.

حقّ سوم، حقّ نظارت و ارزيابي است. حسين بن علي عملاً حكومت وقت را ارزيابي ميكند.«اَلَا تَرُون اِلي الحقِّ لا يُعمَلُ بِه و الباطلُ لايَتَناهي عَنه» (آيا نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد؟) آيا اين ارزيابي برخاسته از نظارت بر كار حكومت نيست؟ امام حسين بعد از استناد به روايت تاريخي پيامبر – كه پيش تر ذكر كردم- با صراحت حاصل ارزيابي خود را از حكومت وقت اعلام مي كند: «إنّ هؤلاء القوم قد لَزِموا طاعَه الشيطان و تَوَلّوا عَن طاعَه الرحمن و أظهَروا الفسادَ و عُطِّلوا الحدود و أظهروا الفسادَ و اُحِلّوا حَرامَ الله و حَرِّموا حَلالَه» (اين قوم – امويان حاكم – به اطاعت شيطان درآمده به تبعيّت خداي رحمان پشت كرده اند، تباهي را آشكار كرده اند، حدود الهي را تعطيل كرده، اموال عمومي را به خود اختصاص داده، حرام الهي را حلال نموده و حلال او را حرام كرده اند.)
حسين نظارت بر كار حكومتها را سيره ي نبوي معرّفي مي كند. نتيجه ارزيابي او از حاكم وقت اين است: يزيد شارب الخمر است؛ مُعلِن بِالفِسق است؛ تجاهر به گناه ميكند؛ او صلاحيت ندارد. لازمه ي چنين سخني اين است كه من بتوانم ارزيابي كنم و بعد مطالبم را ذكر كنم. او زماني که لشکريان مقابل را مخاطب خطبه ي تاريخي خود قرار داد، روي اين نکات دست گذاشت که ويژگيهايي که يك حكومت صالح بايد داشته باشد، در اين حكومت موجود نيست. لذا نتيجه گيري هاي بعدي را مي كند.

حال يزيد بن معاويه آمده است و ميگويد: يا بيعت بگير وگرنه " فَاضرِب عُنُقَهُم" گردنشان را بزن! و حسين (ع) مقابل اين ايستاد و گفت: به زور بيعت نميكنم. اوّل گفت: بيعت نميتواند محرمانه صورت بگيرد. فردا مردم را دعوت كن؛ تا مثل بقيّه ي مردم من هم در مسجد حاضر شوم. و بعد خروج مي كند و از شهر خارج مي شود. او نمي خواهد خونريزي صورت بگيرد! پس حقّ بيعت كردن و حقّ بيعت نكردن! هر دو را كنار هم مي گويم. چيزي كه مثبت و منفياش امكان داشته باشد، حق است؛ و الّا به ما بگويند: تو ميتواني اسلام را انتخاب كني و اگر نكني اعدام مي شوي، اسم اين، حقّ انتخاب نميشود!

حقّ دوم، حقّ بيعت است. بيعت غير از انتخاب است. بيعت يعني انتخابي صورت گرفته است؛ شما با بيعت خود آن انتخاب را تأييد مي كنيد؛ قيام حسيني با نفي بيعت اجباري آغاز شد. يزيد بن معاويه، قبل از انتشار خبر مرگ معاويه، به وليد بن عتبه، امير مدينه، نامه مي نويسد كه از اين سه نفر بيعت بگير. اگر بيعت نكردند گردنشان را قطع كن. بيعت، اجباري است. اين سه نفر عبارتند از: عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و حسين بن علي. چهار نخبه ي اصلي آن روزمدينه. عبدالله بن زبير به مکّه ميگريزد. عبدالله بن عمر هم حاضر است بيعت كند. مي ماند حسين بن علي. حسين (ع) از همه ي اينها سر است. ميگويد: « مِثلِي لا يبايعُ مِثلَک ». ( مثل من با مثل تو بيعت نمي كند.)
يك نكته ي بسيار مهم حقوقي اينجا منعقد ميشود: ( اين نکته را در يك بحث مستقل، چند سال قبل در يكي از شبهاي عاشورا مطرح كردم، منتشر هم شده است:"حقوق مخالف سياسي در جامعه ي ديني"). من اينها را از كربلا و عاشورا گرفتهام؛ از مقايسه ي منش وسلوک دو بزرگ اسلام، امام علي و امام حسين، با ديگران گرفته ام. اين بحث اتّفاقاً در زمان ما هم كاملاً قابل تطبيق است. اسم بيعت نيست؛ امّا به زبان ديگر حقّ مخالفت با حاكم هست؛ بيعت نكردن و در جامعه ماندن. يعني حقّ مخالفت كردن! اي رهبر من ترا قبول ندارم، امّا مي خواهم از امنيّت در جامعه تحت زعامت تو برخوردار باشم. امام علي به يك سيره عمل كرد؛ يزيد بن معاويه به سيره ي ديگري عمل كرد؛ و حسين (ع) به سيرة علوي پيش مي رود.
زماني که علي بن ابي طالب خليفه و زمامدار مي شود، همگان با او بيعت مي كنند. اين اوّلين بار پس از پيامبر است كه زمامدار با رأي مستقيم مردم انتخاب شده است. نه خليفه ي اوّل چنين بود؛ نه خليفه ي دوم و نه خليفه ي سوم. اوّلي با يك شوراي پنج نفره، دومي با وصايت و سومي با مجموعهاي از اين دو؛ با يك شورا كه آن شورا منصوب خليفه ي قبلي بود. امّا خليفه ي چهارم با رأي توده ي مردم انتخاب ميشود. آنها كه ميپندارند اين اسلام هيچ قابليت دموكراسي ندارد، در برابر اين واقيت، چه پاسخي دارند؟ با اراده ي ملّي در آن زمان، امام انتخاب مي شود؛ امّا وقتي او انتخاب مي شود حدود بيست و سه نفر از نخبگان با او بيعت نميكنند. اسم آنها در تاريخ نوشته شده است. افرادي چون: عبدالله بن عمر (فرزند خليفه دوم)، حسّان بن ثابت (شاعر مشهور)، سعد بن ابي وقاص (فاتح ايران)، اسامه بن زيد( فرمانده جوان لشكر اسلام در اواخر زندگي پيامبر )محمّد بن مسلمه (كليددار خليفه سوم)، زيد بن ثابت، نعمان بن بشير و.... امام علي (ع) هيچ يك را مجبور به بيعت نميكند.
من تاريخ زندگي يك به يك اينها را بررسي كردهام. هيچ كدام از اينها توسط امام علي (ع) نه به زندان افتادند، نه تبعيد شدند، نه قتيل الجن شدند، ( بكشندشان و بعد بگويند اجنّه اينها را كشتند.) و نه مسأله ي خاصّي برايشان اتّفاق افتاد؛ به مرگ طبيعي از دنيا رفتند. جالب اينجاست كه از بيت المال هم حقوق مي گرفتند. بيعت در حكومت علوي اختياري است.

اسلام حسيني اسلامي است كه براي مردم حق قائل است. من کمتر ديده ام در اين زمينه كار بشود. اين بحث، خود قابليت يك جلسه سخن دارد. به اختصار عناوين آن را ذكر ميكنم و به شواهد آن اشاره ميكنم. در اين انديشه، در اين دين، مردم ذي حقّند و نه فقط مكلّف. و اجازه دهيد روي اين عنايت داشته باشم. تأكيد مي كنم اسلام حسيني قرائت فقهي از اسلامي كه گفته مي شود فقط تكليف و وظيفه را ديده و حقوق را نديده نيست. در اسلام حسيني مردم هم مكلّفند، هم محق. حسين به پيروانش تعليم مي دهد هم در برابر تجاوز حكومتها به حريم تكاليف الهي حساسيت نشان دهند هم در برابر تعدّي دولتها به حوزه ي حقوق مردم ساكت ننشينند. احقاق حقوق مردم از بارزترين ابعاد قيام حسيني است.
اوّلين حق - كه به زيباترين شكل در كلمات امام حسين يافت مي شود و در قيام او نقش مهمّي دارد - حقّ انتخاب عمومي رهبر است. اين قيام، اين موارد خوانده نشده هم دارد. اين بخش سخن من بازخواني نيست؛ اوّل بار خواندن است! ما كمتر به اين زوايا پرداختهايم. حرف تازه در اين سخن اينجاست: زماني كه امام حسين از مكّه خارج ميشود، دعوت نامههايي به او ميرسد. امام حسين (ع) اين دعوت ها را اجابت ميكند. از دو شهر نامه به او ميرسد: كوفه و بصره. مي نويسند: «إنَّه لَيسَ لَنا امام فاقبل لعلَّ الله أن يَجمَعُنا بِك علي الحق» (ما امام نداريم. تو رهبري ما را بپذير، چه بسا به سبب تو خداوند ما را بر حق گرد آورَد.) مي گويند: ميخواهيم تو امام ما باشي.
به زبان ديگر امام حسين (ع) را انتخاب ميكنند. مهم نيست آنها انتخاب كردهاند يا نه. مهم اين است كه حسين (ع) اين شيوه را امضاء ميكند. امام حسين (ع) به خاطر اين انتخابي كه صورت گرفته است مسيرش را تغيير مي دهد و به سمت اين شهرها حركت مي كند؛ و اگر امير لشکر عبيدالله بن زياد در آن مقطع، حر، از حسين (ع) ممانعت نكرده بود، حسين (ع) به سمت شهري ميرفت كه او را به عنوان رهبر جامعه انتخاب كردهاند؛ و حسين (ع) اين را به رسميت ميشناسد؛ برايش مي نويسند: «إنّ الناسَ يَنتَظِرونَك و لا رَأي لَهُم في غَيرِك فَالعَجَلَ اَلعَجَلَ» (مردم منتظر تو اند و رأيشان به غير تو نيست، پس بشتاب بشتاب). امام در اجابت اين اقبال عمومي مردم، نماينده ي خود، مسلم بن عقيل، را روانه ي كوفه مي كند.
مسلم به امام خبر مي دهد: «هجده هزار نفر با من به نام تو بيعت كردند. مردم همگي با تو اند و تمايلي به امويان ندارند». راستي بيعت در فرهنگ ديروز همان انتخابات در شرايط امروز نيست؟ حسين به پشتوانه ي اين اقبال افكار عمومي مردم عراق و بيعت مردم كوفه و بصره مسيرش را تغيير مي دهد. او اين حقّ مسلم عمومي يعني حقّ انتخاب رهبر از سوي مردم را به رسميت مي شناسد. و زماني هم كه ميگويد: من داراي شرايط هستم، مردم هم مرا انتخاب كردهاند، من از ديگران در به دست گرفتن اين كار- حكومت - نسبت به ديگران اولي هستم. با صراحت هم ميگويد؛ يك بار و دو بار هم نميگويد! وقتي كه ذكر ميكند: « أَنا اُولي بِهِم فِي هذَا الأَمر »، نمي گويد: « لِأَنِّي مَعصُومٌ او مَنصُوبٌ مِن قِبَلِ الله او مَنصُوصٌ مِن قِبَلِ رَسُول الله او عالمٌ بالغيب ». خير. مي گويد: من فضيلت دارم من در شرايط زمامداري به ديگران برترم؛ مردم هم مرا انتخاب كرده اند، با من بيعت كرده اند.
تنها نكتهاي كه در كلمات امام حسين (ع) يافت ميشود اين است که مي گويد: من قرابت با پيامبر هم دارم. و در آن شرايط فرهنگي، هم خانوادگي با پيامبر خود يك شرط جدّي است. شرايطي هم كه ذكر مي كند، ( عامل به كتاب، حاسب نفس، دائن بالحق، آخِذ بِالقِسط) شرايط اختصاصي نيست. اين شرايط در هر رهبر و زمامدار جامعه ي اسلامي بايد يافت شود. هيچ لزومي هم ندارد كه امام يك مأموريت ويژه از طرف خدا داشته باشد.
پس اوّلين حق، حقّ انتخاب رهبر است. دقّت كنيد! نامه ها يك شتر مي شود؛ تعداد نامه ها را هم ذكر ميكند؛ آنها را با خود ميآورد؛ به حر نشان مي دهد و مي گويد: من سر خود اين راه را نيامدهام؛ شما دعوتم كرده ايد؛ حر ميگويد: من امضاء نكرده بودم؛ امام ميگويد: همشهريهاي تو امضاء كرده بودند؛ اين هم امضاء هايشان. مكتوب هم شده است؛
فقط نخبگان هم نبودند؛ بر خلاف اين كه مي گويند: " فقط فقها حقّ انتخاب دارند". آن روز از دين و شريعت چنين برداشتي مطرح نشده بود. آنجه آن روز مطرح شده بود حق تودة مردم براي انتخاب رهبر بود؛ انتخاب هم كردند؛ متأسّفانه بر انتخابشان استقامت نكردند. شما به عباراتي که امام حسين يك به يك در روز عاشورا استناد ميكند، توجّه کنيد. مي گويد: من توسط شما انتخاب شدم؛ شما مرا خوانديد؛ اگر بر سر سخنتان هستيد، ادامه ميدهم؛ اگر نيستيد بر ميگردم. ميگويند: حق نداري برگردي! حسين (ع) اجازه ي بازگشت ميطلبد چون نميخواهد خوني ريخته شود. اين همان است كه گفتم: " قيام براي حسين (ع) مسأله ي اصلي نيست! حسين در پي امر مهمتري است."

اسلام حسيني، اسلام سياسي است. اين را در اين زمان تأكيد ميكنم. صرفاً اينگونه نبود كه از طريق جامعه ي مدني پيش برود، و به دولت كاري نداشته باشد؛ دقيقاً كاري كه حسين بن علي انجام ميدهد اينست که نسبت به دولت حساسيت نشان مي دهد. چه كسي زمامدار است؟ چه كسي رهبر است؟ چگونه رهبري ميكند؟ چگونه جامعه را اداره ميكند؟ مسلمان حسيني كسي است كه نسبت به رأس هرم قدرت از خود حساسيت نشان مي دهد؛ او به دولت و حکومت كار دارد. بنابراين خطاب به آنها كه فكر ميكنند راه برون رفتشان از مشكلات پيش آمده نفي اسلام سياسي است، با صراحت ذكر ميكنم: آنها كه پيرو حسين هستند نميتوانند تابع اسلام ديگري باشند. اين اسلام، سياسي است؛ يعني به سياست كار دارد؛ يعني به دنبال اينست كه ارزشهاي ديني در عرصه ي عمومي و به خصوص در دولت متجلّي بشود. امام حسين خطاب به مردم كوفه شرايط حاكم را ذكر ميكند: « فلَعُمري ما الامام اِلّا العامل بالكتاب و الآخِذُ بالقِسط و الدائنُ بالحق و الحاسب نفسه علي ذات الله »؛ (سوگند که امام نيست مگر كسي كه اين چهار صفت را داشته باشد: عامل به قرآن، پيگير عدالت، پيرو حق و آنکه نفسش را براي خدا به بند کشيده باشد.) رهبر كسي است كه به قرآن عمل كند؛ به عدالت رفتار كند؛ حق را دنبال كند و نفسانيات خود را حفظ كند؛ امام شرايط رهبر را ذكر ميكند. او حساسيت دارد، اقدام ميكند، بر ميخيزد، تا مرحلة شهادت هم پيش ميرود.
بنابراين در مقابل دوستاني كه احياناً ساده انگاري ميكنند و ميپندارند كه مي توان از اسلام علوي يا از اسلام حسيني قرائتي سكولار ارائه كرد، من اين دين را قابل چنين قرائتي نمييابم. لااقل يقين دارم که امكان چنين قرائتي از اسلام شيعي ممكن نيست. حسين بن علي روايتي را از جدّش، پيامبر، نقل كرده و آنرا پايه و مبناي نهضت خود قرار داده كه مي تواند مرامنامه اسلام سياسي تلقي شود. آن روايت ارزشمند اين است: «مَن رَأي سُلطاناً جائِراً، مُستَحِلّاً لِحَرامِ الله، ناكِثاً عَهدَه، مخالِفاً لِسُنّتِ رسول الله، يَعمَل في عبادِ الله بِالإثم و العُدوان، فَلَم يُغَيّر بِفعل و لا قَولَ كان حقّاً علي الله أن يَدخُلَه مُدخِلَه» (هر كس رهبر ستمكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي كند، پيمان او را مي شكند، با سنّت و روش پيامبر مخالفت مي كند، در كار بندگان خدا به گناه و تجاوز عمل مي كند، و اين رهبر نابكار را نه با كردار، نه با گفتار تغيير نمي دهد، بر خدا لازم است كه او را به جايگاهش – جهنّم – داخل كند.) به تصريح اين حديث نبوي در برابر نا سلامتي و بيماري حكومتها و سلاطين و رهبران بايد با زبان و عمل عكس العمل نشان داد. عرصه ي عمومي با خواست مردم مي بايد از ناپاكي ها و پلشتي ها پاكسازي شود. اسلام سياسي يعني اسلام حسيني.

نوشته ها هم متن سخنراني محسن كديور توي شب تاسوعاي سال 84 توي كانون توحيد هستش...!!!
اين متن سخنراني رو به اين خاطر انتخاب كردم چون خيلي برام جالب بود و به دلم نشست...اگرچه از اون موقع 3 سالي ميگذره...و حرف هاي ديگه هم در اين مورد زده شده ولي فكر ميكنم اين متن سخنراني حرف هاي بيشتري واسه گفتن داشته باشه...اگرچه به نظرم كديور هميشه حرفهاي قابل توجهي زده...حيف كه امسال مثل هميشه نميتونه توي حسينيه ارشاد سخراني كنه
لينك اين مطلب هم اين جاست (البته نميدونم چرا بازنميكنتش...اين متن رو من از قبل داشتم)
http://www.kadivar.com/Index.Asp?CGID...
اميدوارم فرصت بكنيد و بخونيد
;)

ممكن كه شخصيتي مثل شريعتي توي جامعه حال حاضر ما وجود نداشته باشه ولي اين احتمال هم وجود داره كه ما چنين شخصيتي را هنوز نديده باشيم
به هر حال در حال حاضر نام روشنفكر ديني به كساني مثل «سروش يا كديور يا ملكيان يا مجتهد شبستري» و چندين نفر ديگه اطلاق ميشه ولي آيا ما نوشته ها و مقالات اين افراد رو خونديم؟ يا سخنراني هايي كه گاها و به مناسبت هاي مختلف دارن رو ميشنويم؟
شايد چنين افرادي شخصيتي مثل شريعتي نداشته باشند و شايد هم از نظر فكري بهتر از شريعتي باشند...اما تا موقعي كه نوشته هاشون خونده نشه و حرف هاشون شنيده نشه شناخته نميشن...همون طوري كه در شريعتي هم همين جور بود...يعني اول نوشته هاش خونده شد و حرف هاش شنيده شد
به هر حال اگه ما دنبال شخصيتي مثل شريعتي يا حتي بهتر از اون ميگرديم فكر كنم لازمه اش اين باشه كه ببينم كساني كه در حال حاضر بهشون ميگن «روشنفكري ديني» چي ميگن و چه تفكري دارن و چه دردي دارن و چه درماني!!! اون وقت شايد بشه نظر بهتري در مورد وجود شخصي مثل شريعتي در حال حاضر داد

چرا كه شريعتي شريعتي در متناسب با شرايط زماني خودش حرف ميزد و روشنكفران حال حاضر متناسب با اين زمان
و ما در زمان شريعتي زندگي نميكنيم در زمان حاضر زندگي ميكنيم

روشن فكري ديني، راهي كه شريعتي از پيشگامانش بوده هنوز هم خوشبختانه پابرجاست و داره رو به جلو حركت ميكنه...من فكر ميكنم در حال حاضر مطالعه نوشته ها و گوش دادن به حرف هاي روشنكفران ديني حال حاضر، اهميت بيشتري نسبت به مطالعه آثار شريعتي داره...چرا كه روشنكفران ديني حال حاضر متناسب با زمان حال ما صحبت ميكنند و ميتونند خيلي بهتر و بيشتر از شريعتي راه گشا باشند

هممون ميدونم كه هدف شريعتي هدف بزرگي بوده، و اين كه دنبال نشون دادن چيزهاي زيبا و خوب بوده
علاوه بر اون ميدونيم كه روشي كه شريعتي انتخاب كرده بوده عقلاني بوده و به دور از تعصب
ولي در مورد اين كه اين خوبي ها يا اين اهدافي كه شريعتي دنبالشون بود چي بودن خيلي اطلاعات نداريم
شايد هم من اطلاعات ندارم
به هر حال هر انساني توي زندگيش شايد دنبال خيلي چيزها باشه، اما يه هدف اساسي داره و در راستاي اون هدف اساسيش عمل ميكنه
و چيزي كه سؤال منه اين كه اين هدف اساسي شريعتي چي بوده؟ اين مهمترين هدف
دوستان ميشه كمك و راهنمايي بكنند

چرا توهين مي كني؟ اگه شريعتي آدم بدي بوده، بيا با دليل و منطق بگو آدم بدي بوده، اگه حرف هاش جز بدبختي چيزي واسه اين ملت نياورده، بيا با دليل اين حرف را بگو. تا حالا چندتا كتاب از ايشون خوندي كه اين جوري حرف مي زني؟ چرا توهين مي كني؟
برو دو تا كتاب از شريعتي رو بخون، بعدش بيا ببين با جمهوري اسلامي كه ما الان داريم چه قدر شباهت داره. بعدش بيا اين جوري حرف بزن.
بعدش هم همون دانشگاهي هايي كه حرف هاي دكتر رو قبول كردن خودشون عقل داشتن. در واقع هر كس كه حرف هاي دكتر رو قبول كرده حتما با يه دليل و منطقي اين حرف ها رو قبول كرده. لطف كن و به فهم دوستداران ايشون توهين نكن.
توهين كردن كار درستي نيست. حتي به بدترين آدم زنده يا مرده اي كه روي زمين زندگي مي كرده. پس حداقل لطف كن و اگه مي خواي به كسي توهين كني، اين جا اين كار رو نكن.
ok?