جمهوری سوررئالیست ها!

در 1974، لوییس بونوئل (1) فیلمی به نام "شبح آزادی" ساخت و در 74 سالگی، پس از 45 سال فیلمسازی و 30 فیلم در کارنامه اش، هنوز هم با طنزی سیاه، میلیون ها بیننده را بظاهر خنداند و در باطن در اندوهی عمیق فرو برد. پنج سال بعد در 1979، گروهی در ناکجا آبادی نزدیک، یک "جمهوری سوررئالیستی" بنا نهادند که زمامدارانش در طول دو سه دهه، هر ساعت مردم را تا حد گریستن، اندوهگین کردند اما در باطن همه را به حد مرگ، خنداندند. به گمان من بنیان گزاران آن جمهوری کذا، از همان ابتدا تحت تاثیر آثار بونوئل، به ویژه "شبح آزادی" بوده اند و چه بسا بر مبنای "تئوری های توطئه" معمول در آن جمهوری، بتوان ادعا کرد که لوئیس بونوئل راحل، که تا چهار پنج سال پس از تاسیس آن جمهوری زنده بود (1983)، با بنیان گزاران آن سر و سری داشته و دستی از "پشت"، در تاسیس آن جمهوری سوررئالیسیتی داشته است! اما برای گفتن "مرگ بر بونوئل"، 27 سال دیر شده است! "هر که به فکر خویشه، کوسه به فکر ریشه"!
در صحنه ای از "شبح آزادی"، آقایی که نگران سلامتی خویش است و برای معاینه نزد پزشک می رود، به دلیل سرعت بسیار بالا، توسط پلیس متوقف می شود. وقتی پلیس می گوید شما با این رانندگی جان بسیاری را بخطر می اندازید، راننده با قیافه ای حق بجانب می گوید وقت دکتر دارم و ممکن است دیر برسم! پلیس راننده را جریمه می کند و خود برای زدن چند گیلاس به بار می رود! پزشک، نتایج معاینات بیمار را یکی یکی بررسی می کند، عکس های رادیوگرافی را تماشا می کند و می گوید شما از من هم سالم ترید. اما سیگار نکشید چون سرطان دارید! وقتی بیمار از شدت شوک وارده، مات نگاهش می کند، پزشک سیگاری به لب می گذارد و پاکت سیگارش را پیش روی مرد می گیرد؛ سیگار؟
در حالی که گروه گروه مخالفین در جمهوری سوررئالیستی به اتهام های واهی "قاچاق"، "اقدام علیه امنیت کشور"، "تلاش برای سرنگونی نظام" و غیره با جراثقال، چند روزی میان زمین و هوا معلق می مانند، مسوولین جمهوری سوررئالیستی از نقض حقوق بشر در کشورهایی نظیر فرانسه، انگلیس و کانادا به سازمان ملل شکایت می کنند. و دادستان قاتل و جانی رژیم را به عنوان نماینده ی حقوق بشر جمهوری سوررئالیستی به کنفرانس حقوق بشر به ژنو می فرستند، و آنجا هم پذیرفته می شود! همین که عده ای پیش روی دفتر سازمان ملل در ژنو، تظاهرات اعتراضی راه می اندازند که خجالت بکشید، مسوولین "آزاده ی" کنفرانس حقوق بشر سازمان ملل می گویند، از موضوع خبر نداشته اند! و مسوولین جمهوری سوررئالیستی می گویند اگرچه دادستان ما هم مثل همه مان از "معصومین" است، اما معلوم نیست چه کسی ایشان را به ژنو "ارسال" کرده، لابد کار "دشمن" بوده، وگرنه هیچ کس در دنیا به اندازه ی ما طرفدار آزادی و حقوق بشر نیست!
پلیس جمهوری سوررئالیستی که ماهی یک بار، به بهانه ی حفظ امنیت شهروندان "مانور قدرت" برگزار می کند، برای سلامت "نظام"، مردم را زیر خودروهای پلیس له می کند و رییس پلیس، فیلم های پخش شده ی این حادثه را جعلی و کار "دشمن" می نامد. دو دقیقه بعد می گوید چند خودروی پلیس را چند روز پیش دزدیده اند، بعید نیست اینها همان خودروهای دزدی باشد! و تماشاگران متحیر می مانند که بالاخره فیلم ها جعلی ست، یا خودروهای پلیس، دزدی ست! با این همه پلیسی که دزدیده شدن خودروهایش را چند روز بعد اعلام می کند، نمی گوید چرا خودروهای دزدیده شده هم چنان با علامت پلیس جمهوری سوررئالیستی، جلوی چشم نه یکی، نه دوتا، بلکه هزاران تظاهر کننده، مردم را زیر می گیرند و باز هم فرار می کنند و... پلیس هوشیار و بیدار جمهوری که مدعی ست تمام حرکات مشکوک را زیر نظر دارد، هرگاه در نقطه ای از جمهوری بمبی منفجر شود، یا افسران و درجه دارانش توسط عده ای به مسلسل بسته شوند یا... مدعی می شود که بانیان اصلی انفجار یا ترور یا خرابکاری را از کودکی تحت نظر داشته و آنها را چند روز قبل از "واقعه" دستگیر کرده! چند ساعت بعد از انفجار یا ترور هم، این "اشباح" دستگیر شده را اعدام می کند! پلیس "همیشه بیدار" جمهوری سوررئالیستی نمی گوید چرا مسببین این خرابکاری ها همیشه در چند نقطه ی معین (سیستان و بلوچستان، کردستان، خوزستان، لرستان و..) اعدام می شوند؟ مگر در تهران یا اصفهان یا... جراثقال پیدا نمی شود؟
در صحنه ای از "شبح آزادی" دختر کوچک خانواده با پرستارش به گردش رفته. در پارک، آقایی ناشناس چند عکس به دختر بچه می دهد. همین که دختر به خانه می رسد، عکس ها را به مادرش نشان می دهد. مادر از دیدن عکس ها شوکه می شود و پرستار بچه را سرزنش می کند که چرا اجازه داده آن مرد، چنین عکس هایی به دخترش بدهد. پدر و مادر مشغول تماشای عکس ها می شوند و با دیدن برخی عکس ها، تحریک می شوند و زن، شوهرش را با شهوت می بوسد و... بالاخره وقتی ما (تماشاگران فیلم) عکس ها را می بینم، چند کارت پستال از بناهای تاریخی شهرهای مختلف اروپا، عمدتن پاریس است. پدر عکس ها را به دخترش پس می دهد اما باری، برای رفع بیکاری یا هرچه، پرستار را اخراج می کند!
در جمهوری سوررئالیستی اتوبوس ها، کلاس های مدارس و دانشگاه ها و بعضن ادارات... به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم شده اند و اگر زنی یا مردی، خدای ناکرده به قسمت جنس مخالف برود، اسلام "پشت و رو" می شود و به شدت بخطر می افتد اما در جاهای کوچک تر مانند تاکسی ها سه تا سه تا جنس مختلط روی هم سوار می شوند، و هیچ ککی به تنبان اسلام نمی افتد. روزنامه ها و مجلات در باطن به دلیل برخی مخالف خوانی ها، و در ظاهر به دلیل عکس های "منافی عفت" نظیر عکس یک فوتبالیست با لباس ورزشی! توقیف می شوند. یک خانم بازیگر به دلیل آن که در یک جشنواره ی خارجی بدون روسری ظاهر شده، ممنوع التصویر می شود، اما یک چاقوکش هوادار جمهوری، فیلم های ابلهانه ی میلیاردی می سازد، جایزه می گیرد و "هنرمند سال" می شود. نمایندگان مجلس جمهوری طی یک جلسه ی چهار ساعته در مورد یک صدای "مشکوک" در یک صحنه ی تیاتر، که شبیه موسیقی بوده، بحث و گفتگو می کنند، با روزنامه ها مصاحبه می کنند، در "سیما" و "صدا" وامسلمانا سر می دهند... اما برای میلیاردها حیف و میل، دروغ و جعل خبر، با همدیگر "تعامل" (از ریشه ی "معامله") می کنند. مسوولین جمهوری سورریالیستی میلیارد میلیارد، برای "مصارف خیریه" رشوه می گیرند و...
در صحنه ای از "شبح آزادی"، مرد شیک پوشی هنگام واکس زدن کفش هایش، از سگ زیبای واکسی تعریف می کند و شدیدن متاسف است که برخی ها با سگشان بد رفتاری می کنند و... مزد واکسی را می دهد و به عمارتی بلند (32 طبقه) می رود و از پنجره های طبقه ی سی ام با تفنگی دوربین دار، چندین نفر را در خیابان های اطراف به قتل می رساند. پلیس او را دستگیر می کند و در محاکمه ای که 14 ماه طول می کشد، مرد را در مورد قتل عمد، مقصر می شناسند، و به "آزادی" محکوم می شود! قاتل که در جلسه ی نهایی دادگاه، با لباسی شیک و گرانقیمت حاضر شده، پس از قرائت حکم آزادی، سیگار به لب از محوطه ی دادگاه خارج می شود. عده ای او را دوره می کنند و از او امضاء می گیرند...
ماموران امنیتی جمهوری سوررئالیستی به نام "سربازان گمنام امام زمان" که در دادگاه های برخی کشورهای "آزاد"، به قتل، یا دست داشتن در قتل عمد مخالفین جمهوری محکوم به زندان های دراز مدت شده اند، توسط رژیم های "دموکرات" به جمهوری سوررئالیستی تحویل داده می شوند. آنجا از این قاتلین به عنوان قهرمانان ملی استقبال می شود و به گردنشان گل می اندازند و.. اما روسای همین دولت های "آزاد" که همه شان صاحب سلاح هسته ای هستند، بخاطر این که "احتمال" می دهند جمهوری سوررئالیستی ممکن است تا پنج سال دیگر صاحب سلاح هسته ای بشود، این جمهوری را تحت فشار می گذارند و از "نقض حقوق بشر" در آن می نالند ولی هم چنان به معامله ی "نفت ارزان در مقابل جنس های بنجل گران" با جمهوری سوررئالیستی ادامه می دهند. درست مانند دسته ی عزاداری "اوا خاک عالم"ها در روز عاشورا، که یک گروه در جلو با انگشت به سینه می زدند و می خواندند؛ "مستر حسین را کشتند"، و گروه عقبی با انگشت بر سر می زدند و می خواندند؛ "واقعن جنایت کردند"!
در جمهوری سوررئالیستی کسانی به مسولیت های کلان گمارده می شوند که دست کم یک قتل عمد که همه به روشنی آفتاب از آن خبر دارند، در پرونده شان باشد، در حالی که مسوول مربوطه هم چنان مرگ مقتول را تکذیب می کند و یا مرگ تکذیب شده ی مقتول، یا مرگ مقتول تکذیب شده را به "دشمن" نسبت می دهد. بسیاری از مسوولین جمهوری سوررئالیستی، از جمله معاون رییس جمهور، پرونده های اختلاس های میلیاردی دارند اما رییس جمهور سوررئالیست می گوید این تهمت ها "سیاسی"ست... خواننده ای هم پیدا می شود که ایشان را عاشقانه در آغوش می فشارد و به داشتن چنین رییس جمهوری "افتخار" می کند، و بانوی هنرمندی خواب "رهبر" جمهوری سوررئالیستی را می بیند و از شدت "... مالی" محتلم می شود!
در صحنه ای از شبح آزادی به پدر و مادری خبر می دهند که دخترشان از مدرسه ناپدید شده. پدر و مادر به مدرسه می روند و مدیر را سرزنش می کنند. بعد به اتفاق مدیر، سر کلاس دختر می روند. در حالی که مدیر برای والدین توضیح می دهد که ما سخت مراقب بچه ها هستیم و متعجب است چرا چنین اتفاقی برای دخترشان افتاده، دختر که سر کلاس نشسته، نزد مادرش می آید و می گوید مامان، من اینجا هستم. مادر می گوید؛ ساکت، برو سر جایت بنشین، حرف خانم مدیر را قطع نکن. پدر و مادر به اتفاق فرزند "ناپدید شده" به پلیس مراجعه می کنند و جریان را برای رییس پلیس تعریف می کنند. رییس پلیس، مشغول پر کردن فورم مخصوص "گمشدگان" می شود؛ نام؟ نام فامیل؟ سن؟ هشت سال و نیم. "نژاد"؟ نگاهی به صورت دختر می اندازد و می نویسد، سفید. "وضعیت خانوادگی"؟ می نویسد؛ مجرد. رنگ لباس و رنگ مو و چشم و غیره را هر بار با نگاه به دختر، در فورم وارد می کند، یک افسر را صدا می زند، فورم پر شده را به او می دهد و می گوید این دختر گم شده. افسر نگاهی به فورم می اندازد و می پرسد همین دختر است؟ رییس پلیس می گوید بله، خوب نگاهش کن که ظاهرش به یادت بماند! افسر به سرتاپای دختر نگاه می کند و به دنبال ماموریتش، خارج می شود. 14 ماه بعد که محاکمه ی قاتل حرفه ای به آخر می رسد و آزاد می شود، پلیس هم چنان در جستجوی دختر گم شده است!
در جمهوری سوررئالیستی قاتلان و تروریست ها و خلافکاران یا قبل از عمل یا در حین عمل و یا بلافاصله پس از عمل دستگیر می شوند، یا اصلن "ناپدید" می شوند و پس از چند سال در یکی از پست های حساس جمهوری، سر و کله شان پیدا می شود... برخی از مخالفین را به جرم "لوات" و "تجاوز به عنف" و "اوباشی گری" اعدام می کنند اما لوات کاران و متجاوزین واقعی را در پست های بالا نظیر رییس "بسیج مردمی" می گمارند. به دختری تجاوز می شود، نیمی از تنه اش را می سوزانند و جسدش را در بیابان های اطراف شهر، رها می کنند. در حالی که خانواده ی دختر در زیر زمینی مخفی، پشت درهای بسته، ختم گرفته اند و به سر و سینه می کوبند، دختر را همراه با خانواده اش به تله ویزیون می آورند و با او مصاحبه می کنند. دختر می گوید متاسفانه به من تجاوز نشده، نسوخته ام و نمرده ام... قاتلی در روز روشن وسط یک میدان یک نفر را با کارد به قتل می رساند، در حالی که مردم تماشا می کنند و پلیس جمهوری سوررئالیستی هم گوشه ای ایستاده و درباره ی "هدفمندی یارانه ها" بحث می کنند! چون هنوز قتلی صورت نگرفته و معلوم نیست کی قاتل است، کی مقتول! وقتی بالاخره یکی کشته می شود و چاقوکش مربوطه به مقام شریف "قاتلیت" نائل می شود، و به سلامتی به خانه می رود، دو روز بعد پلیس او را دستگیر می کند و چند روز بعد در همان محل قتل قبلی، به دار می زند. این بار مردم "قاتلی" را تماشا می کنند که در نقش مقتول روی جراثقال بند بازی می کند... در صحنه ای دیگر در جمهوری سوررئالیستی، تماشاگران فوتبال با چاقوهای براق در دست، عکس یادگاری می گیرند، و یکی از مسوولان جمهوری سوررئالیستی می گوید جرم عکاسی که از تماشاگران چاقو به دست عکس گرفته، از چاقو به دستان بیشتر است!.. در جمهوری سورریالیستی شکنجه گران و چاقوکشان و قداره بندان و قاتلان اغلب یا وکیل اند یا وزیر یا... یکی شان سردبیر روزنامه ی "ملی"ست، یکی شان رییس "مرکز پژوهش اسلامی"ست و در یک مصاحبه ی تله ویزیونی که میلیون ها شهروند جمهوری سوررئالیستی تماشا می کنند، می گوید؛ بابا، والله بخدا ما خودمان قاتل بوده ایم!
در صحنه ی دیگری از "شبح آزادی" چهار راهب (کشیش) در یک متل سر راه، به اتاق زنی تنها می آیند تا برای شفای پدر زن دعا کنند. بعد از دعا، پنج تایی سر میز می نشینند، مشروب می خورند و قمار می کنند. محصل جوانی که از کودکی در هوس پرستار پیرش بوده، او را به متل می آورد تا دور از چشم پدر و مادر مزاحم، از یکدیگر کام دل بگیرند... همه ی اینها از دیدن یک مرد بیمار جنسی که از شلاق زدن زنی به ماتحت لختش، لذت می برد، مشمئز می شوند و وحشت زده از صحنه فرار می کنند.
در جمهوری سوررئالیستی، آخوندی که رییس یک پاسگاه بسیج بوده، و به دختری تجاوز کرده و بعد پایین تنه ی دختر را سوزانده و جسدش را در بیابان رها کرده، سرپرست واحد "عمار یاسر" می شود و در یک سخن رانی می گوید؛ دشمنان عددی نیستند که بتوانند این جمهوری را براندازند. این جمهوری امام زمان است و... معاون پلیس شهری در جمهوری سوررئالیستی را همراه با هفت زن لخت، غافلگیر می کنند. بعد از مدتی اعلام می شود زنان لخت، فاحشه بوده اند، و معاون سابق پلیس، در شهر دیگری رییس پلیس می شود... قداره بندان جمهوری سوررئالیستی، یک روز بعد از نماز صبح، به خوابگاه دانشجویان حمله می کنند، دانشجویی را از طبقه ی سوم خوابگاه با شعار "بگیر یا اباعبدالله" به بیرون پرتاب می کنند، بعد از مدتی رییس چاقوکشان، فیلمساز می شود و از او به عنوان "هنرمند سال"، تقدیر به عمل می آید و هنرمندان "مردمی" هم برای بازی در فیلم هایش سر و دست می شکنند. اما دانشجویان کتک خورده و دست و پا شکسته، از بیمارستان یک راست به دادگاه برده می شوند، و به اتهام "اخلال در امنیت کشور"، "اقدام برای سرنگونی نظام" و غیره محاکمه، و به ده ها سال زندان و محرومیت از تحصیل، محکوم می شوند... رییس جمهور سوررئالیست در سخن رانی هایش از "کرامت انسانی" می گوید و این که چرا مردم را بخاطر یک روسری تحقیر می کنید، و در یک سخن رانی دیگر مردم را "خس و خاشاک" می خواند. به جلسه ای در سازمان ملل می رود و در حالی که دنیا شاهد است که اغلب نمایندگان ملل در جلسه حاضر نشده اند یا هنگام صحبت ایشان جلسه را ترک می کنند، ادعا می کند که هنگام ورود به جلسه ی مربوطه، هاله ی نوری دور و برش را گرفته، آنچنان که حاضرین بر جایشان میخکوب شده اند و "ا.ن." در ماتحتشان یخ بسته... وقتی خبرنگاری می پرسد شما گفته اید که در سازمان ملل هاله ی نوری گرد وجودتان را گرفته.. لبخند ملیح می زند و می گوید؛ خود من هم این مطلب را در روزنامه ها خوانده ام. در جلسه ای دیگر در دانشگاه کلمبیا، مسوول جلسه او را "یک دیکتاتور احمق کوچولو" خطاب می کند، و رییس جمهور در پاسخ دانشجویی می گوید ما در مملکتمان همجنس باز نداریم و جهان را می خنداند، اما پس از بازگشت به جمهوری، اظهار می دارد در آن جلسه امام زمان مرا یاری می کرد و جلسه تحت نظارت ایشان بود...
در صحنه ای از "شبح آزادی"، میهمانان و صاحبخانه شلوارها و دامن هایشان را بالا می زنند، شرط هایشان را پایین می کشند و روی صندلی هایی که به شکل توالت فرنگی گرد میز غذا خوری چیده شده، می نشینند و مشغول اختلاط های سیاسی و محیط زیستی می شوند. بچه به مادرش می گوید؛ مامان گشنمه! مادر می گوید؛ ساکت باش مادر، سر میز، جای این حرف ها نیست. آن وقت یکی از میهمانان برمی خیزد، شلوارش را بالا می کشد، خودش را مرتب می کند و از پیشخدمت می پرسد، اتاق غذاخوری کجاست؟ پیشخدمت به ته راهرو اشاره می کند؛ دست راست! مرد در انتهای راهرو، به اتاقکی به اندازه ی یک توالت می رود، در را از پشت قفل می کند، روی صندلی می نشیند و از محفظه ای غذا دریافت می کند و شروع به خوردن می کند!
در جمهوری سوررئالیستی در دانشگاه، نماز می خوانند، در "مصلا" نمایشگاه کتاب برگزار می کنند و کتاب فروشی ها را آتش می زنند... در دنیای "آزاد"، به رفتار و گفتار رهبران جمهوری سوررئالیستی می خندند، آنها را مسخره می کنند، اظهار نظرهایشان را "بی معنی"، "مسخره"، "شوخی" و... می نامند، آنها را "دروغگو" می خوانند و... اما کارشناسان رسانه های دنیای آزاد، مانند "صدا و سیمای جمهوری در لندن"، هر روز این مزخرفات بی سر و ته و این دروغ های ناشیانه را از زوایای مختلف تجزیه و تحلیل و "رمزگشایی" می کنند. رهبران تازه به دوران رسیده ی جمهوری سوررئالیستی که خودشان هم باورشان نمی شود، از دیدن عکس های خودشان در رسانه های دنیای آزاد، ورجه وورجه می کنند، با دمشان گردو می شکنند، قند در دلشان آب می شود و از این که از حرف های مهمل و دروغ های بی سر و تهشان این همه "معانی" عجیب و غریب "استخراج" شده، انگشت به ماتحت می مانند، از افتخار باد می کنند و باورشان می شود که چنین نوابغی در دنیای سیاست، از زمان دایناسورها و دوران پارینه سنگی تا کنون، به دنیا نیامده بوده... در جمهوری سوررئالیستی روزنامه ها و رسانه های آزاد تعطیل شده اند، و همه چیز در اختیار رژیم است، در عوض رسانه های دنیای "آزاد" در رقابت برای پخش خبرها و اظهار نظرهای مسخره ی سران رژیم سوررئالیستی در دنیا، با هم مسابقه می دهند...
رهبر جمهوری سوررئالیستی انتخابات آشکارا متقلبانه را، قانونی اعلام می کند و نامزدهایی که با تقلب و دروغ، بازنده اعلام شده اند، با وجودی که توسط نهادهای رنگارنگ سوررئالیستی از میان صدها نامزد ریاست جمهوری، "صالح" تشخیص داده شده اند، به دلیل بر ملا کردن تقلب و اعتراض به انتخابات قلابی، از لحظه ی اعتراض به بعد، توسط رهبر سوررئالیستی "سران فتنه" خوانده می شوند. اما همین رهبر، چند ماه بعد می گوید؛ این مخالفان فریب خورده که "مردم" آنها را "سران فتنه" می نامند..! فردای انتخابات در جمهوری سوررئالیستی بیش از سه میلیون به خیابان می ریزند و ضمن اعتراض به تقلب در انتخابات، فریاد می زنند؛ "رای من کجاست". آن وقت رییس شورای نگهبان جمهوری سوررئالیستی بر سر نامزدهای معترض فریاد می زند؛ مگر نمی بینید مردم شما را نمی خواهند، چرا دست از "وقاحت" بر نمی دارید! سردمداران جمهوری سوررئالیستی تمام رسانه ها را به انحصار خود در آورده اند و با هزینه ی هنگفتی از جیب ملت، انواع و اقسام فرستنده ی تله ویزیونی و رادیویی به زبان های عربی و انگلیسی و اسپانیولی و خشتی و میخی... تاسیس کرده اند و با دستمزدهای کلان، مزدورانی از ملیت های مختلف را استخدام کرده اند تا از این دستگاه تبلیغاتی عظیم، در سراسر دنیا برای ایدئولوژی تابناکی که خود به آن عمل نمی کنند، تبلیغ کنند. در داخل جمهوری نیز، یک راس سرباز نوکر مسلک هم در راس "رسانه ی ملی" به نام "سیمای جمهوری" نصب کرده اند و هر دروغ و جعل و مزخرفی که میلشان بکشد، از جمله پخش اعترافات دروغین و تحت شکنجه از زندانیان، به خورد مردم می دهند، مخالفین را طعن و لعن می کنند بی آن که یک نفر از این اکثریت اجازه داشته باشد یک کلمه در دفاع خود علیه تهمت های رنگارنگی که هر روز و هر شب از "صدا و سیمای جمهوری" پر و پخش می شود، بگوید و... آن وقت رییس مزدور این دستگاه تبلیغاتی که نه از زبان و فرهنگ و هنر چیزی سر در می آورد و نه "رسانه" را می شناسد، به سرپرست سازمان ملل نامه می نویسد و شکایت می کند که پخش رسانه ای در دنیا "عادلانه" نیست و ماهواره های بین المللی اخبار و برنامه های خلاف میل ما پخش می کنند و برای پخش برنامه های ما در دنیا، محدودیت قائل می شوند. دزدی نیمه شب میان گذر، مردم محله را با فریاد به تظلم می طلبید که؛ آی مسلمان ها، به دادم برسید. این چه ولایت است؟ این مرد نه چیزی در خانه دارد که ارزش دزدیدن داشته باشد و نه دختری دارد که بشود به او تجاوز کرد. تازه زنش را هم خودخواهانه طوری در رختخواب بغل کرده که هیچ کس نتواند با زنش بخوابد. از فضلای جمهوری سوررئالیستی نظیر استاد حداد (نا)عادل، و دایناسور شهیر، جنتی تقاضا می کنیم برخی لغات، از جمله "وقاحت" را از سر نو تعریف کنند!
یکی از زیباترین صحنه های فیلم "شبح آزادی"، صحنه ی آخر است. در باغ وحش تظاهراتی برپا شده. پلیس همه جا حضور دارد. ما کرگدن و شیر و خرس و... را در قفس هایشان مشاهده می کنیم که پریشان و عصبی به این طرف و آن طرف می روند. صدای تظاهرات و برخی شعارها از جایی به گوش می رسد؛ فریاد می زنند؛ "مرگ بر آزادی"! رییس پلیس که معتقد است؛ جان افرادش ارزشمندتر از زرافه هاست، دستور شلیک می دهد! در حالی که صدای تظاهر کنندگان با صدای شلیک پیاپی تفنگ بهم آمیخته، "کلوزآپ" کله ی یک شتر مرغ را می بینیم که مات به این سو و آن سو، و به ما در دوربین، نگاه می کند، و بالاخره هم آرام به راه خود می رود، و محو می شود...
مسوولین جمهوری سوررئالیستی هر از گاه می گویند؛ مردم از شنیدن "دموکراسی" و "آزادی" حالشان بهم می خورد، و هر روز، پیش از اقامه ی نماز، "آزادی" را به مسلخ می برند... "من" هم با نگاه معصومانه ی شترمرغی ام صحنه را تماشا می کنم و بعد، آرام به راهم ادامه می دهم... شاید هم مطلبی در تحسین فیلم "شبح آزادی" نوشتم، یا در قطعه شعری روزها و هفته ها و ماه ها و سال های عمر بر باد رفته ی خانم نسرین ستوده یا خانم شیوا نظرآهاری، یا میلیون ها قهرمان گمنام در قفس های جمهوری سوررئالیستی را ستایش کردم... شاید! اگر برف و سرما بگذارند، و لابد "غم نان"، "بهانه های ساده ی خوشبختی"، !... گفتند؛ "در را ببند، بیرون سرده". گفت؛ "حالا من در را ببندم، بیرون گرم میشه؟"!
***
(1) فیلمساز سوررئالیست اسپانیایی - فرانسوی، خالق آثاری به یاد ماندنی چون؛
"سگ آندلسی" Un Chien Andalou،
"یادداشت های روزانه ی خدمتکار" Le Journal d’une femme de Chambre،
"زیبای روز" Belle de jour،
"تریستانا" Tristana،
"جذابیت های پنهان بورژاوزی" Le charme discret de la bourgeoisie ،
"شبح آزادی"Le Fandtome de la Liberte،
و...

داسه تانی ست
1 like ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on January 18, 2016 01:47
No comments have been added yet.