بیضه بند
اولین بیضه بند تاریخ، در 1847 در بازی کریکت استفاده شد و اولین کلاه ایمنی در 1947 در صنایع ساختمانی بکار رفت. به این صورت 100 سال طول کشید تا مردها دریابند که مغزشان به اندازه ی تخمشان اهمیت دارد، و نه بیشتر!
یه روز معلم به شاگرداش میگه: بچه ها بیاید بریم برای اومدن بارون دعا کنیم.
بچه ها میگن: دعای ما که برآورده نمی شه!
معلم میگه: چرا؟ دعاهای شما برآورده می شه!
بچه ها میگن: اگه دعای ما برآورده می شد که تا الان شما صد بار مرده بودین.
به لره میگن: خدا رو میشناسی؟ میگه: وقتی رفت و آمد نباشه از کجا بشناسم
پزشکان بیماری احمدی نژاد را تشخیص دادند: یبوست در افکار، اسهال در گفتار
ببین تو زندونامون چه خبره که به رئیس جمهورش واسه بازدید از اونجا اجازه نمیدن.
هیچ دقت کردین اگر مقر سازمان ملل تهران بود. امکان داشت فقط عصر پنجشنبه و جمعه بریم سر کار و بقیه هفته از تعطیلات لذت ببریم؟
می گویند جماعتی از گردشگران وطنی که به دیدار اصفهان آمده بودند، در خیابان دور "یوزباشی" (یک اصفهانی بسیار حاضر جواب در ایام کودکی ما) را گرفتند و سر بسرش گذاشتند. یکی شان پرسید؛ آقای یوزباشی! در اصفهان "دیوث" هم پیدا می شود؟ یوزباشی گفت؛ اره. تک و توک، نه اینطور دسته جمعی!
گرمابه جمهوری اسلامی به قلم دکتر مهدی خزعلی
حکایت حکومت و دولت درجمهوری اسلامی مَثَل گرمابه است، و پست و مقام و مسئولیت، لُنگ این گرمابه، این لنگ ساعتی در اختیار توست و بعد از تو دیگری بر کمر می بندد، اگر آنرا در حمام از تو بستانند، مکشوف العوره خواهی شد، باید دستی در پیش و دستی در پس بگیری و از حمام بدر شوی، ممکن است کودکان خیره سری هم در حمام باشند و تو را بدون لنگ ببینند و هو کنند- که همیشه هستند- انگار برای این کار زاده شده اند و حقوق می گیرند!
این پست و مقام ستارالعیوب است، تا می توانید به هر حیله و ترفند، این لنگِ پست و مقام و مسئولیت را نگه دارید، اگر لازم شد مدح و ثنایی بگویید، دستی ببوسید، یا در جایی شتر دیدید، ندیدید! الاهم و فی الاهم کنید، شما که آبرویتان را مفت بدست نیاورده اید، لنگ را بچسبید! تا بر دولت و وزارت و وکالت تکیه زده اید عیبتان مستور و پرونده ها مختومه است! وای به روزی که لنگ از شما بستانند، همان چاکران و نوکران و دستبوسان آستان، شما را هو می کنند! از گذشته عبرت بگیرید، شما نیز گذشته ی آیندگانید! این شتری است که در خانه همه می خوابد!
دولت اول؛ یادش بخیر، در خیابان ها فریاد می زدیم؛ "بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایران" چه شد؟ بی آبرویش کردند، مجلس ختمی هم نمی توان برایش گرفت، به جرم عضویت در حزب او زندان های طویل المدت می برند!
دولت دوم؛ ابوالحسن بنی صدر را می گویم، آخوندزاده بود، پدرش عالم اول همدان بود، امام به پدرش علاقه مند بود، بیش از یازده میلیون رای داشت، چه شد؟ با چهره گریم شده از کشور گریخت! لنگش را که گرفتند، دیگر در ملاء عام نتوانست ظاهر شود!
دولت سوم؛ دولت شهید رجایی، کمتر از یک ماه دوام داشت، شانس آورد که با لنگ در حمام شهید شد، اگر زنده می ماند، لنگش می ستاندند و مثل بقیه می شد، پس بیایید- به قول شهید باکری- دعا کنیم که شهید شویم، ظاهراً مسئول خوب در جمهوری اسلامی، شهید است!
دولت چهارم؛ مهندس موسوی، او که از سران فتنه است و افراطی های جناح راست برای اعدام او عجله دارند، در خیابان ها و در تظاهرات دولتی هم به او ناسزا می گویند، در کنار نماز عبادی سیاسی جمعه هم عکس او و دیگر سران فتنه را در آتش منتشر می کنند! یکی او را انگلیسی و دیگری او را عامل موساد می نامد!
دولت پنجم؛ آیت الله هاشمی رفسنجانی، او را که ریشه فتنه می خوانند و احمدی نژاد و مشایی و فاطی رجبی و... او را مفصل هو کرده اند، شعارهای 9 دی را فراموش نکرده ایم: "تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته" و شعار علیه فرزندانش!
دولت ششم؛ حجةالاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی، او هم که در آتش سران فتنه می سوزد و عده ای معتقدند باید او را اعدام کرد یا دست و پایش را از غلاف برید!
دولت هفتم؛ هنوز لنگ بر کمر دارد، گاهی لنگ بالا می رود و کسانی هو می کنند، مثل ماجرای مشایی و رحیمی و کردان و فقیه و یک میلیارد دلار و... وای به روزی که لنگ از او بستانند! آن وقت است که دیگر نمی توان با رانت لنگ از محاکمه فرار کرد!
پس ای دولتمردان؛ علیکم باللنگ، اوصیکم باللنگ، استعینوا باللنگ، اگر می توانید با خود لنگی به همراه بیاورید، هرچند حمامی اجازه خروج لنگ از حمام را نخواهد داد.
حکایت آن پادشاه که گوزیدن را ممنوع کرد
در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمینی مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند واعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در سراسر شهرها و دهات بخوانند. قوانین جدید برای اعتقاد به دین قدیم وضع کرد و سوادآموزی را غیر قانونی اعلام کرد و مالیات ها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق این قوانین گوزیدن هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت. وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به بند گوزیدن دقت نفرمودید. همان سوپاپ اطمینانی ست که انرژی اعتراضشان را خالی کنند!
و همان شد که وزیر گفت: مردم لب به اعتراض گشودند که این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد! و یا سواد خواندن آنان را بگیرد! هم چنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده! و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی ست! و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است! اما دیگر منع گوزیدن خیلی زور است. این ظلمی آشکار است! و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد.
آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست و اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند و گفتند تازه مگر خود شاه نمی گوزد. جوک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط نگوزیدن ترکیده، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده، یا مثل سگ بو کشان دماغش را به سوراخ ... مردم می چسباند و اینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی خندیدند.
نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد گوزو را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم هم چنان به چسیدن و گوزیدن در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند! مردم به صحراها می رفتند و می گوزیدند. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ گوز راه می انداختند اما . . . . . .
بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و عروس دزدی و مالیات و ... را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خودشان (گوزیدن) دفاع کنند. و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده و همگان را گوزو کرده اند!
یه روز معلم به شاگرداش میگه: بچه ها بیاید بریم برای اومدن بارون دعا کنیم.
بچه ها میگن: دعای ما که برآورده نمی شه!
معلم میگه: چرا؟ دعاهای شما برآورده می شه!
بچه ها میگن: اگه دعای ما برآورده می شد که تا الان شما صد بار مرده بودین.
به لره میگن: خدا رو میشناسی؟ میگه: وقتی رفت و آمد نباشه از کجا بشناسم
پزشکان بیماری احمدی نژاد را تشخیص دادند: یبوست در افکار، اسهال در گفتار
ببین تو زندونامون چه خبره که به رئیس جمهورش واسه بازدید از اونجا اجازه نمیدن.
هیچ دقت کردین اگر مقر سازمان ملل تهران بود. امکان داشت فقط عصر پنجشنبه و جمعه بریم سر کار و بقیه هفته از تعطیلات لذت ببریم؟
می گویند جماعتی از گردشگران وطنی که به دیدار اصفهان آمده بودند، در خیابان دور "یوزباشی" (یک اصفهانی بسیار حاضر جواب در ایام کودکی ما) را گرفتند و سر بسرش گذاشتند. یکی شان پرسید؛ آقای یوزباشی! در اصفهان "دیوث" هم پیدا می شود؟ یوزباشی گفت؛ اره. تک و توک، نه اینطور دسته جمعی!
گرمابه جمهوری اسلامی به قلم دکتر مهدی خزعلی
حکایت حکومت و دولت درجمهوری اسلامی مَثَل گرمابه است، و پست و مقام و مسئولیت، لُنگ این گرمابه، این لنگ ساعتی در اختیار توست و بعد از تو دیگری بر کمر می بندد، اگر آنرا در حمام از تو بستانند، مکشوف العوره خواهی شد، باید دستی در پیش و دستی در پس بگیری و از حمام بدر شوی، ممکن است کودکان خیره سری هم در حمام باشند و تو را بدون لنگ ببینند و هو کنند- که همیشه هستند- انگار برای این کار زاده شده اند و حقوق می گیرند!
این پست و مقام ستارالعیوب است، تا می توانید به هر حیله و ترفند، این لنگِ پست و مقام و مسئولیت را نگه دارید، اگر لازم شد مدح و ثنایی بگویید، دستی ببوسید، یا در جایی شتر دیدید، ندیدید! الاهم و فی الاهم کنید، شما که آبرویتان را مفت بدست نیاورده اید، لنگ را بچسبید! تا بر دولت و وزارت و وکالت تکیه زده اید عیبتان مستور و پرونده ها مختومه است! وای به روزی که لنگ از شما بستانند، همان چاکران و نوکران و دستبوسان آستان، شما را هو می کنند! از گذشته عبرت بگیرید، شما نیز گذشته ی آیندگانید! این شتری است که در خانه همه می خوابد!
دولت اول؛ یادش بخیر، در خیابان ها فریاد می زدیم؛ "بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایران" چه شد؟ بی آبرویش کردند، مجلس ختمی هم نمی توان برایش گرفت، به جرم عضویت در حزب او زندان های طویل المدت می برند!
دولت دوم؛ ابوالحسن بنی صدر را می گویم، آخوندزاده بود، پدرش عالم اول همدان بود، امام به پدرش علاقه مند بود، بیش از یازده میلیون رای داشت، چه شد؟ با چهره گریم شده از کشور گریخت! لنگش را که گرفتند، دیگر در ملاء عام نتوانست ظاهر شود!
دولت سوم؛ دولت شهید رجایی، کمتر از یک ماه دوام داشت، شانس آورد که با لنگ در حمام شهید شد، اگر زنده می ماند، لنگش می ستاندند و مثل بقیه می شد، پس بیایید- به قول شهید باکری- دعا کنیم که شهید شویم، ظاهراً مسئول خوب در جمهوری اسلامی، شهید است!
دولت چهارم؛ مهندس موسوی، او که از سران فتنه است و افراطی های جناح راست برای اعدام او عجله دارند، در خیابان ها و در تظاهرات دولتی هم به او ناسزا می گویند، در کنار نماز عبادی سیاسی جمعه هم عکس او و دیگر سران فتنه را در آتش منتشر می کنند! یکی او را انگلیسی و دیگری او را عامل موساد می نامد!
دولت پنجم؛ آیت الله هاشمی رفسنجانی، او را که ریشه فتنه می خوانند و احمدی نژاد و مشایی و فاطی رجبی و... او را مفصل هو کرده اند، شعارهای 9 دی را فراموش نکرده ایم: "تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته" و شعار علیه فرزندانش!
دولت ششم؛ حجةالاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی، او هم که در آتش سران فتنه می سوزد و عده ای معتقدند باید او را اعدام کرد یا دست و پایش را از غلاف برید!
دولت هفتم؛ هنوز لنگ بر کمر دارد، گاهی لنگ بالا می رود و کسانی هو می کنند، مثل ماجرای مشایی و رحیمی و کردان و فقیه و یک میلیارد دلار و... وای به روزی که لنگ از او بستانند! آن وقت است که دیگر نمی توان با رانت لنگ از محاکمه فرار کرد!
پس ای دولتمردان؛ علیکم باللنگ، اوصیکم باللنگ، استعینوا باللنگ، اگر می توانید با خود لنگی به همراه بیاورید، هرچند حمامی اجازه خروج لنگ از حمام را نخواهد داد.
حکایت آن پادشاه که گوزیدن را ممنوع کرد
در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمینی مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند واعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در سراسر شهرها و دهات بخوانند. قوانین جدید برای اعتقاد به دین قدیم وضع کرد و سوادآموزی را غیر قانونی اعلام کرد و مالیات ها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق این قوانین گوزیدن هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت. وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به بند گوزیدن دقت نفرمودید. همان سوپاپ اطمینانی ست که انرژی اعتراضشان را خالی کنند!
و همان شد که وزیر گفت: مردم لب به اعتراض گشودند که این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد! و یا سواد خواندن آنان را بگیرد! هم چنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده! و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی ست! و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است! اما دیگر منع گوزیدن خیلی زور است. این ظلمی آشکار است! و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد.
آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست و اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند و گفتند تازه مگر خود شاه نمی گوزد. جوک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط نگوزیدن ترکیده، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده، یا مثل سگ بو کشان دماغش را به سوراخ ... مردم می چسباند و اینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی خندیدند.
نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد گوزو را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم هم چنان به چسیدن و گوزیدن در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند! مردم به صحراها می رفتند و می گوزیدند. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ گوز راه می انداختند اما . . . . . .
بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و عروس دزدی و مالیات و ... را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خودشان (گوزیدن) دفاع کنند. و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده و همگان را گوزو کرده اند!
Published on June 20, 2025 08:31
No comments have been added yet.