عمران صلاحی،
عمران صلاحی شاعر و طنزپرداز، دهم اسفند ماه سال ۱۳۲۵ چشم به جهان گشود و چند سال پیش با مرگ دور از انتظار خود یاران و هوادارانش را مبهوت و حیران باقی گذاشت. صلاحی از زمره شاعرانی است که خیلی شعرش را جدی نمی گرفت. نوجوانی را اما با سرودن همان شعرهای جدی آغاز کرد. نخستین سروده او به نام باد پاییزی در اطلاعات کودکان منتشر شد:
"باد پائیزی بریزد برگ گل / بلبلان آزرده اند از مرگ گل"
او در پایان این مثنوی می سراید:
"ای خدا راضی مشو این باد بد / برگ گل های مرا پرپر کند"
باد بد اما کار خودش را می کند و گوشش به حرف هیچ کس هم بدهکار نیست. صلاحی در پانزده سالگی از داشتن پدر محروم می شود:
"می رفت قطار و مرد می ماند / این بار قطار ماند و او رفت"
هر کس سرگذشتی دارد. صلاحی اما معتقد است که او چند سرگذشت دارد. اولی که به سبک جیمز تربر طنزنویس و داستانسرا نوشته شده سرگذشت خصوصی اوست: "سرگذشت خصوصی من چندان جالب و پر ماجرا نیست. البته می توانم آن را هیجان انگیز کنم. مثلا از مبارزاتی حرف بزنم که نکرده ام و از کسانی شاهد بیاورم که در قید حیات نیستند و از عشق هایی بگویم که هیچ موردی ندارد. اما چه کاری است. در این مملکت همین طوری هم به آدم وصله می چسبانند." صلاحی گویا به نام کوچکش هم خیلی مفتخر بوده است. نامی که عمویش از سوره آل عمران برگرفته بود. کتابی هم دارد با عنوان "مرا به نام کوچکم صدا بزن". احمد شاملو شاعر نامدار می گوید: نامش عمران بود ولی همه جا باعث خرابی بود! عمران هم مانند بسیاری از طنز پردازان در همان دوران جوانی کارش را با روزنامه توفیق آغاز کرد. بچه جوادیه، زرشک و ابوطیاره از جمله اسامی مستعاری است که در زیر طنز نوشته هایش به چشم می خورد. طنزهایش برای همه آشنا بود و سبک و سیاق خودش را داشت. پس از سرودن بچه جوادیه بیش از همیشه نامش بر سر زبان ها افتاد. محله ای که مدت زمانی از عمر خود را در آن سپری کرده بود و از دردها و رنج های بچه های تنگدست این مکان آگاهی داشت: "من بچه جوادیه ام/ من هم محل دزدانم/ دزدان آفتابه / من هم محل دردم/ این روزها دیگر چون بشکه های نفتم/ با کم ترین جرقه/ می بینی ناگاه تا آسمان هفتم رفتم"
صلاحی که تا پایان کار روزنامه توفیق همراه یاران خود در این نشریه قلم می زد، پس از انقلاب به سراغ نشریات دیگر از جمله دنیای سخن رفت. "حالا حکایت ماست" ستون ثابت او بود در همین نشریه. رساله آب سرد به قول خودش دچار عوارض جانبی می شود و نامش هم از صفحه حذف می گردد. از آن پس اما ستون را ع - شکرچیان با نام "حکایت هم چنان باقی" ادامه می دهد. ترفندی که روزنامه نگاران خوب می دانند چگونه آن را باید به کار زد.
"ای دوست تو نیز می توانی / در زمره این رجال باشی/ در مدت اندکی چو آنان/ دارای زر و ریال باشی/ مشروط بر این که بر دهانت / چسبی بزنی و لال باشی"
جواد مجابی، نویسنده و شاعر و طنزپرداز در مورد او می گوید: "صلاحی طنز پردازی فطری بود با قریحه ای که از ادبیات قدیم و خوانده های جدید نیرو می گرفت. او هیچ گاه از توده جدا نشد و زندگی و مشغله هایش با آنها در خطی مشترک دوام آورد." طنز نویسان حرفه ای در هیچ شرایطی دست از سر طنز بر نمی دارند. حتی در نامه نگاری ها. صلاحی در نامه ای به فریدون تنکابنی نویسنده و طنزنویس می نویسد: "روی ماهت و سبیل های نه چندان سیاهت را می بوسم. تنها دارایی من و تو همان سبیل است که زمانی می شد آن را گرو گذاشت. اما حالا نه. هر چه شیشکی رها می شود می آید و اصابت می کند به این چند تار موی آویزان و نامیزان." او که گویا با کامپیوتر و وسایل مدرن ارتباطی سر و کاری نداشته در ادامه می نویسد: "باید مثل عهد بوق نامه ام را به پای کبوتر ببندم یا پیامم را با پیک صبا بفرستم که تازه اینها هم با اشکال روبرو هستند. هوای تهران آنقدر آلوده است که کبوترها تبدیل به کلاغ شده اند و دیگر نامه نمی برند. پیک صبا هم جرات وزیدن ندارد. چون روی هوا می زنندش."
در همان روزنامه توفیق با پرویز شاپور و بیژن اسدی پور آشنا می شود که به دوستی مادام العمر می انجامد. هر سه آن قدر وابسته به هم بودند که به آنان لقب سه تفنگدار طنز داده اند. سه تفنگداری که عباس توفیق به آنان "سه تفنگ ندار" می گوید. زیرا که هر سه از نرم خوترین و شریف ترین انسان های موجود بودند. برگزاری نمایشگاه های مشترک از هر سه طراح در داخل و خارج از کشور و چاپ نخستین کتاب صلاحی در انتشارات نمونه اسدی پور نشان از همان پایداری در دوستی دارد. دوستان صلاحی اما به این سه نفر ختم نمی شوند. آن قدر دوست و رفیق داشت که نمی دانست از کدام یک بگوید: "از منوچهر آتشی که حقی بزرگ به گردن من دارد، از حمید مصدق که همیشه از ما با مهربانی یاد می کرد، از سیمین بهبهانی که مثل مادرم دوستش دارم و به او افتخار می کنم. واقعا نمی دانم از که بگویم. خوبان همه جمع اند، بروم کمی اسپند دود کنم". صلاحی که خود را خیلی کمرو و خجالتی هم می داند گفته است "اگر بیژن نبود هرگز کتاب من به چاپ نمی رسید". طنزآوران معاصر ایران کار مشترک اسدی پور و صلاحی و یک لب و هزار خنده از جمله کارهائی است که از صلاحی تا کنون منتشر شده است. روزنامه نگاری هم مشکلات خود را دارد. بیژن اسدی پور می گوید "کیومرث صابری فومنی در توفیق نقش ویراستار را بازی می کرد و هیچ مطلبی بدون نظر او به چاپ نمی رسید. فومنی هرگاه مطلبی را نمی پسندید می گفت: من را نگرفت! صلاحی می گوید از این به بعد یک سگ هار در زیرش می کشم تا تو را بگیرد!" صلاحی در اواخر عمر می گفت دیگر در داستان ها بیشتر تراژدی داریم تا طنز، بیشتر مرثیه و اندوه و کم تر خنده و شادی. شاید هم صلاحی مرگ خنده را نتوانست تاب بیاورد.
این روزها سالروز درگذشت دو تن از نویسندگان بزرگ ایران احمد محمود (۱۲ مهر ۱۳۸۱) و عمران صلاحی (۱۲ مهر ۱۳۸۵) است. کانون نویسندگان ایران یاد این دو نویسنده ی فقید ایران را گرامی داشته است.
عمران صلاحی
۱۴ سال پیش در چنین روزی (۱۱ مهر ۱۳۸۵) عمران صلاحی؛ شاعر، نویسنده، مترجم، طنزپرداز و عضو کانون نویسندگان ایران در پگاهی پاییزی چشم از جهان فرو بست.
عمران صلاحی در سال ۱۳۲۵ از پدری اردبیلی و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بودند، در محلهی امیریه مختاری تهران به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رساند و نخستین شعرش در مجله اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ به چاپ رسید. صلاحی نوشتن را از مجله ی توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزه ی طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدی پور منتشر کرد که مجموعه ای از طنزهای معاصر بود. نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله ی خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد. شعرخوانی وی در شب دوم ِ ده شب گوته (شب های نویسندگان و شاعران ایران ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶) که به ابتکار کانون نویسندگان ایران در باغ سفارت آلمان در تهران برگزار شد، از نقاط درخشان کارنامه ی شاعری اوست. وی با مجله ی طنز گل آقا و نیز با نشریه های آدینه، دنیای سخن، کارنامه و بخارا همکاری مستمر و مداوم داشت. صلاحی بعدازظهر ۱۱ مهر ماه ۱۳۸۵ با احساس درد در ناحیه ی قفسه ی سینه راهی بیمارستان کسری و از آنجا به بیمارستان طوس منتقل شد که پس از قطع امید پزشکان از بهبود وضعیت وی، در سحرگاه همان شب از دنیا رفت. در هنگامه ی درگذشت وی جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران به پاسداشت این هموند دیرینه ی خویش در برابر بیمارستان توس حاضر شدند. از آثار اوست: طنزآوران امروز ایران، گریه در آب، قطاری در مه، ایستگاه بین راه، هفدهم، پنجره دن داش گلیر (ترکی آذربایجانی)، رویاهای مرد نیلوفری، شاید باور نکنید، یک لب و هزار خنده، حالا حکایت ماست، گزینه اشعار، آی نسیم سحری، ناگاه یک نگاه، ملا نصرالدین، از گلستان من ببر ورقی، باران پنهان، هزار و یک آینه، آینا کیمی (ترکی آذربایجانی)، تفریحات سالم، طنز سعدی در گلستان و بوستان، زبان بسته ها، عملیات عمرانی، خنده سازان و خنده پردازان، موسیقی عطر گل سرخ، مرا بنام کوچکم صدا کن، کمال تعجب، پشت دریچه جهان، عطر بیدار ز مین، آن سوی نقطه چین. یادش زنده و نامش زمزمه گر باد!
احمد محمود
۱۸ سال پیش در چنین روزی احمد اعطا شهره به نام ادبی احمد محمود، نویسنده ی به نام ادبیات داستانی این سرزمین و هموند دیرین کانون نویسندگان ایران، جان از جهان برگرفت.
احمد محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ در شهر اهواز از پدر و مادری دزفولی به دنیا آمد. او پس به پایان رساندن تحصیلات متوسطه به دانشکده افسری ارتش راه یافت و در همین زمان به سازمان افسری حزب توده پیوست و از جمله دانشجویان دانشکده افسری بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بازداشت و راهی زندان شدند. احمد اعطا یکی از افسرانی بود که هرگز حاضر به امضای توبه نامه نشد و به همکاری با حکومت پهلوی تن در نداد و به همین سبب مدت زیادی را در زندان های مختلف از جمله زندان- تبعید گاه بندر لنگه در جنوب ایران به سر برد. در سال ۱۳۳۳ نخستین داستان کوتاهش (شب میشه) در مجله ی امید ایران منتشر شد. پنج سال بعد در سال ۱۳۳۸ با سرمایه ی شخصی نخستین مجموعه داستانش (مول) را به چاپ رساند. محمود از جمله نویسندگان جان آگاه، مبارز و متعهد روزگار ما بود که جز به شرافت و انسانیت و بیان رنجهای مردمان اعماق قلم نزد و این خصایص و مشخصه ها در بیشینه ی آثارش متجلی ست. امضای او ذیل بیانیه ی ۱۳۴ نویسنده موسوم به “ما نویسنده ایم” که در سال ۱۳۷۳ توسط گروهی از شاعران، نویسندگان، نمایش نامه نویسان، مترجمان و محققان به صورت سرگشاده و در اعتراض به افزایش سانسور و عدم آزادی بیان و اندیشه انتشار یافت؛ گواه ِ روشن ِ تعهد و وفاداری وی به آرمان آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثناء برای همگان بود. در اول مهرماه ۱۳۸۱ با رو به وخامت نهادن بیماری ریوی اش به بیمارستان مهراد تهران انتقال یافت و پس از ۱۱ روز بستری، در روز جمعه ۱۲ مهر سال ۱۳۸۱ دیده از جهان فروپوشید و در امامزاده طاهر کرج در جوار مزار دیگر یاران اهل قلمش به خاک سپرده شد. از آثار اوست: مول، دریا هنوز آرام است، بیهودگی، زائری زیر باران، پسرک بومی، غریبه ها، دیدار، قصه آشنا، از مسافر تا تبخال، همسایه ها، داستان یک شهر، زمین سوخته، مدار صفر درجه، درخت انجیر معابد، آدم زنده و…. یادش زنده و نامش زمزمه گر باد!
"باد پائیزی بریزد برگ گل / بلبلان آزرده اند از مرگ گل"
او در پایان این مثنوی می سراید:
"ای خدا راضی مشو این باد بد / برگ گل های مرا پرپر کند"
باد بد اما کار خودش را می کند و گوشش به حرف هیچ کس هم بدهکار نیست. صلاحی در پانزده سالگی از داشتن پدر محروم می شود:
"می رفت قطار و مرد می ماند / این بار قطار ماند و او رفت"
هر کس سرگذشتی دارد. صلاحی اما معتقد است که او چند سرگذشت دارد. اولی که به سبک جیمز تربر طنزنویس و داستانسرا نوشته شده سرگذشت خصوصی اوست: "سرگذشت خصوصی من چندان جالب و پر ماجرا نیست. البته می توانم آن را هیجان انگیز کنم. مثلا از مبارزاتی حرف بزنم که نکرده ام و از کسانی شاهد بیاورم که در قید حیات نیستند و از عشق هایی بگویم که هیچ موردی ندارد. اما چه کاری است. در این مملکت همین طوری هم به آدم وصله می چسبانند." صلاحی گویا به نام کوچکش هم خیلی مفتخر بوده است. نامی که عمویش از سوره آل عمران برگرفته بود. کتابی هم دارد با عنوان "مرا به نام کوچکم صدا بزن". احمد شاملو شاعر نامدار می گوید: نامش عمران بود ولی همه جا باعث خرابی بود! عمران هم مانند بسیاری از طنز پردازان در همان دوران جوانی کارش را با روزنامه توفیق آغاز کرد. بچه جوادیه، زرشک و ابوطیاره از جمله اسامی مستعاری است که در زیر طنز نوشته هایش به چشم می خورد. طنزهایش برای همه آشنا بود و سبک و سیاق خودش را داشت. پس از سرودن بچه جوادیه بیش از همیشه نامش بر سر زبان ها افتاد. محله ای که مدت زمانی از عمر خود را در آن سپری کرده بود و از دردها و رنج های بچه های تنگدست این مکان آگاهی داشت: "من بچه جوادیه ام/ من هم محل دزدانم/ دزدان آفتابه / من هم محل دردم/ این روزها دیگر چون بشکه های نفتم/ با کم ترین جرقه/ می بینی ناگاه تا آسمان هفتم رفتم"
صلاحی که تا پایان کار روزنامه توفیق همراه یاران خود در این نشریه قلم می زد، پس از انقلاب به سراغ نشریات دیگر از جمله دنیای سخن رفت. "حالا حکایت ماست" ستون ثابت او بود در همین نشریه. رساله آب سرد به قول خودش دچار عوارض جانبی می شود و نامش هم از صفحه حذف می گردد. از آن پس اما ستون را ع - شکرچیان با نام "حکایت هم چنان باقی" ادامه می دهد. ترفندی که روزنامه نگاران خوب می دانند چگونه آن را باید به کار زد.
"ای دوست تو نیز می توانی / در زمره این رجال باشی/ در مدت اندکی چو آنان/ دارای زر و ریال باشی/ مشروط بر این که بر دهانت / چسبی بزنی و لال باشی"
جواد مجابی، نویسنده و شاعر و طنزپرداز در مورد او می گوید: "صلاحی طنز پردازی فطری بود با قریحه ای که از ادبیات قدیم و خوانده های جدید نیرو می گرفت. او هیچ گاه از توده جدا نشد و زندگی و مشغله هایش با آنها در خطی مشترک دوام آورد." طنز نویسان حرفه ای در هیچ شرایطی دست از سر طنز بر نمی دارند. حتی در نامه نگاری ها. صلاحی در نامه ای به فریدون تنکابنی نویسنده و طنزنویس می نویسد: "روی ماهت و سبیل های نه چندان سیاهت را می بوسم. تنها دارایی من و تو همان سبیل است که زمانی می شد آن را گرو گذاشت. اما حالا نه. هر چه شیشکی رها می شود می آید و اصابت می کند به این چند تار موی آویزان و نامیزان." او که گویا با کامپیوتر و وسایل مدرن ارتباطی سر و کاری نداشته در ادامه می نویسد: "باید مثل عهد بوق نامه ام را به پای کبوتر ببندم یا پیامم را با پیک صبا بفرستم که تازه اینها هم با اشکال روبرو هستند. هوای تهران آنقدر آلوده است که کبوترها تبدیل به کلاغ شده اند و دیگر نامه نمی برند. پیک صبا هم جرات وزیدن ندارد. چون روی هوا می زنندش."
در همان روزنامه توفیق با پرویز شاپور و بیژن اسدی پور آشنا می شود که به دوستی مادام العمر می انجامد. هر سه آن قدر وابسته به هم بودند که به آنان لقب سه تفنگدار طنز داده اند. سه تفنگداری که عباس توفیق به آنان "سه تفنگ ندار" می گوید. زیرا که هر سه از نرم خوترین و شریف ترین انسان های موجود بودند. برگزاری نمایشگاه های مشترک از هر سه طراح در داخل و خارج از کشور و چاپ نخستین کتاب صلاحی در انتشارات نمونه اسدی پور نشان از همان پایداری در دوستی دارد. دوستان صلاحی اما به این سه نفر ختم نمی شوند. آن قدر دوست و رفیق داشت که نمی دانست از کدام یک بگوید: "از منوچهر آتشی که حقی بزرگ به گردن من دارد، از حمید مصدق که همیشه از ما با مهربانی یاد می کرد، از سیمین بهبهانی که مثل مادرم دوستش دارم و به او افتخار می کنم. واقعا نمی دانم از که بگویم. خوبان همه جمع اند، بروم کمی اسپند دود کنم". صلاحی که خود را خیلی کمرو و خجالتی هم می داند گفته است "اگر بیژن نبود هرگز کتاب من به چاپ نمی رسید". طنزآوران معاصر ایران کار مشترک اسدی پور و صلاحی و یک لب و هزار خنده از جمله کارهائی است که از صلاحی تا کنون منتشر شده است. روزنامه نگاری هم مشکلات خود را دارد. بیژن اسدی پور می گوید "کیومرث صابری فومنی در توفیق نقش ویراستار را بازی می کرد و هیچ مطلبی بدون نظر او به چاپ نمی رسید. فومنی هرگاه مطلبی را نمی پسندید می گفت: من را نگرفت! صلاحی می گوید از این به بعد یک سگ هار در زیرش می کشم تا تو را بگیرد!" صلاحی در اواخر عمر می گفت دیگر در داستان ها بیشتر تراژدی داریم تا طنز، بیشتر مرثیه و اندوه و کم تر خنده و شادی. شاید هم صلاحی مرگ خنده را نتوانست تاب بیاورد.
این روزها سالروز درگذشت دو تن از نویسندگان بزرگ ایران احمد محمود (۱۲ مهر ۱۳۸۱) و عمران صلاحی (۱۲ مهر ۱۳۸۵) است. کانون نویسندگان ایران یاد این دو نویسنده ی فقید ایران را گرامی داشته است.
عمران صلاحی
۱۴ سال پیش در چنین روزی (۱۱ مهر ۱۳۸۵) عمران صلاحی؛ شاعر، نویسنده، مترجم، طنزپرداز و عضو کانون نویسندگان ایران در پگاهی پاییزی چشم از جهان فرو بست.
عمران صلاحی در سال ۱۳۲۵ از پدری اردبیلی و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بودند، در محلهی امیریه مختاری تهران به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رساند و نخستین شعرش در مجله اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ به چاپ رسید. صلاحی نوشتن را از مجله ی توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزه ی طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدی پور منتشر کرد که مجموعه ای از طنزهای معاصر بود. نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله ی خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد. شعرخوانی وی در شب دوم ِ ده شب گوته (شب های نویسندگان و شاعران ایران ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶) که به ابتکار کانون نویسندگان ایران در باغ سفارت آلمان در تهران برگزار شد، از نقاط درخشان کارنامه ی شاعری اوست. وی با مجله ی طنز گل آقا و نیز با نشریه های آدینه، دنیای سخن، کارنامه و بخارا همکاری مستمر و مداوم داشت. صلاحی بعدازظهر ۱۱ مهر ماه ۱۳۸۵ با احساس درد در ناحیه ی قفسه ی سینه راهی بیمارستان کسری و از آنجا به بیمارستان طوس منتقل شد که پس از قطع امید پزشکان از بهبود وضعیت وی، در سحرگاه همان شب از دنیا رفت. در هنگامه ی درگذشت وی جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران به پاسداشت این هموند دیرینه ی خویش در برابر بیمارستان توس حاضر شدند. از آثار اوست: طنزآوران امروز ایران، گریه در آب، قطاری در مه، ایستگاه بین راه، هفدهم، پنجره دن داش گلیر (ترکی آذربایجانی)، رویاهای مرد نیلوفری، شاید باور نکنید، یک لب و هزار خنده، حالا حکایت ماست، گزینه اشعار، آی نسیم سحری، ناگاه یک نگاه، ملا نصرالدین، از گلستان من ببر ورقی، باران پنهان، هزار و یک آینه، آینا کیمی (ترکی آذربایجانی)، تفریحات سالم، طنز سعدی در گلستان و بوستان، زبان بسته ها، عملیات عمرانی، خنده سازان و خنده پردازان، موسیقی عطر گل سرخ، مرا بنام کوچکم صدا کن، کمال تعجب، پشت دریچه جهان، عطر بیدار ز مین، آن سوی نقطه چین. یادش زنده و نامش زمزمه گر باد!
احمد محمود
۱۸ سال پیش در چنین روزی احمد اعطا شهره به نام ادبی احمد محمود، نویسنده ی به نام ادبیات داستانی این سرزمین و هموند دیرین کانون نویسندگان ایران، جان از جهان برگرفت.
احمد محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ در شهر اهواز از پدر و مادری دزفولی به دنیا آمد. او پس به پایان رساندن تحصیلات متوسطه به دانشکده افسری ارتش راه یافت و در همین زمان به سازمان افسری حزب توده پیوست و از جمله دانشجویان دانشکده افسری بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بازداشت و راهی زندان شدند. احمد اعطا یکی از افسرانی بود که هرگز حاضر به امضای توبه نامه نشد و به همکاری با حکومت پهلوی تن در نداد و به همین سبب مدت زیادی را در زندان های مختلف از جمله زندان- تبعید گاه بندر لنگه در جنوب ایران به سر برد. در سال ۱۳۳۳ نخستین داستان کوتاهش (شب میشه) در مجله ی امید ایران منتشر شد. پنج سال بعد در سال ۱۳۳۸ با سرمایه ی شخصی نخستین مجموعه داستانش (مول) را به چاپ رساند. محمود از جمله نویسندگان جان آگاه، مبارز و متعهد روزگار ما بود که جز به شرافت و انسانیت و بیان رنجهای مردمان اعماق قلم نزد و این خصایص و مشخصه ها در بیشینه ی آثارش متجلی ست. امضای او ذیل بیانیه ی ۱۳۴ نویسنده موسوم به “ما نویسنده ایم” که در سال ۱۳۷۳ توسط گروهی از شاعران، نویسندگان، نمایش نامه نویسان، مترجمان و محققان به صورت سرگشاده و در اعتراض به افزایش سانسور و عدم آزادی بیان و اندیشه انتشار یافت؛ گواه ِ روشن ِ تعهد و وفاداری وی به آرمان آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثناء برای همگان بود. در اول مهرماه ۱۳۸۱ با رو به وخامت نهادن بیماری ریوی اش به بیمارستان مهراد تهران انتقال یافت و پس از ۱۱ روز بستری، در روز جمعه ۱۲ مهر سال ۱۳۸۱ دیده از جهان فروپوشید و در امامزاده طاهر کرج در جوار مزار دیگر یاران اهل قلمش به خاک سپرده شد. از آثار اوست: مول، دریا هنوز آرام است، بیهودگی، زائری زیر باران، پسرک بومی، غریبه ها، دیدار، قصه آشنا، از مسافر تا تبخال، همسایه ها، داستان یک شهر، زمین سوخته، مدار صفر درجه، درخت انجیر معابد، آدم زنده و…. یادش زنده و نامش زمزمه گر باد!
Published on June 13, 2025 02:05
No comments have been added yet.