دورفمن

آمریکای جنوبی و لاتین، کشتگاه دیکتاتورهای عمدتن نظامی (خونتا)ست، هم از این رو در آثار اغلب نویسندگان صاحب نام این خطه، دست کم یک اثر شاخص هست که حول و حوش دیکتاتوری و احوالات یک دیکتاتور نظامی دور می زند؛ از میگل آنجلو آستوریاس گرفته تا اوکتاویو پاز، خورخه لویی بورخس، گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا، خوان کورتازار، ادواردو گالیانو، خوان گابریل واسکز، کارلوس فوئنتس و... راست گرایی بارگاس یوسا، سبب شده تا بگویند در بین آثار او رد پایی از هیچ دیکتاتور به چشم نمی خورد. تصور می کنم چنین خطایی ناشی از بی مهری چپ روانه باشد. به تصور من، کسانی که چنین می گویند، تنها بخشی از آثار بارگاس یوسا را خوانده اند. با این همه هدف این یادداشت، دفاع از بارگاس یوسا نیست.
دو سه هفته پیش، در یکی از سایت ها، که متعلق به چپ اندیشان است، یادداشتی خواندم که نشان می داد یکی از کتاب هایی که در این یکی دو ساله خوانده ام، این روزها به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده است. جای بسی شادمانی ست. کتاب مزبور؛
Exorcising Terror: (Más allá del miedo, El largo adiós a Pinochet, 2002.
"دفع وحشت" اثر نویسنده یهودی تبار، و فعال حقوق بشر، "آریل دورفمن" که چون در آرژانتین به دنیا آمده، در آمریکا و شیلی بزرگ شده، او را نویسنده ی آرژانتینی، آمریکایی شیلیایی می خوانند. من البته ترجمه ی فارسی کتاب (بنا بر یادداشت مزیور، ترجمه خانم زهرا شمس) را ندیده و نخوانده ام و قضاوتم در این باره می تواند کاملن مجرد و انتزاعی باشد. یک چیز اما هست، و آن تضاد محتوای کتاب با روح سانسور در جمهوری اسلامی است، این که کتاب مزبور در چه حد و قباره ای منتشر شده است. از نگاه من، کتاب به دو بخش تقسیم می شود، بخشی که حول و حوش کودتای 1973 در شیلی، (دست های پنهان "سیا" و ژنرال های داخلی به سرپرستی پینوشه علیه رییس جمهور قانونی کشور، دکتر سالوادر آلنده) و روزگار سرزمین و مردم شیلی در طول هفده سال تسلط و دیکتاتوری ژنرال پینوشته می گذرد. از آنجا که نویسنده (دورفمن) خود مدتی بیش از دو سال، مشاور فرهنگی آلنده بوده، که پس از کودتا به فرانسه و سپس هلند گریخته، این بخش (به گمان من) سرشار از احساس، اما عمیق و دردناک، در مورد اهم فجایعی ست که در آن سال ها بر شیلی و مردمش رفته و طی آن، شرح احوال دوستان بسیاری از نویسنده که به اشکال مختلف گم و گور شده و محو شده اند، آمده است... بخش دوم اما به سفر غیر رسمی ژنرال پینوشه به انگلستان مربوط می شود، و جنجالی که یک وکیل اسپانیایی علیه او بپا کرد، او را به جنایت علیه بشریت متهم کرد و با تایید پارلمان انگلستان، اسکاتلندیارد نیز برای دستگیری ژنرال و تحویل او به دادگستری شیلی، وارد عمل شد و... نویسنده (دورفمن) در هواپیما بطرف سانفرانسیسکو می رفته که از ماجرا مطلع می شود و... از همان زمان هم با تعقیب خبرها و نوشتن مطلب، واقعه را با جدیت پیگیری می کند. کتاب، تا سقوط دیکتاتور و... شرح اعمال خونتا و پینوشه با مردم شیلی، به راستی تکان دهنده است، و به رمانی از ژانر "وحشت" می ماند. مطلب برای خواننده ی ایرانی یادآور تشابهاتی حیرت آور است. اما گزنده ترین بخش کتاب، سوالات آریل دورفمن است که می پرسد پینوشه از کجا آمد؟ چگونه قاتل و شکنجه گری چون او این همه سال بر کرسی قدرت ماندنی شد؟ و از این گونه سوالات که اتهامی ست آشکار و مستقیم، متوجه مردمانی که روزگاری یک دیکتاتور خلق می کنند، بر مسند قدرت می نشانند، و سالیان دراز، نسل در نسل، تحت سلطه ی او، زندگی نابهنجاری دارند. همان سوالاتی که مردم آلمان و ایتالیا را از جنگ دوم به بعد، دچار عذاب وجدان می کند؛ چه کسانی مسبب سر کار آمدن هیتلر یا موسولینی شدند؟ و تمام آن سال ها چنان حکومت هایی را تحمل کردند؟ و البته گاه با رژیم همدستی هم کردند و...
باری، کتاب، سندی ست خواندنی و دهشت انگیز از سال های تاریک یک ملت، که در من، شرمی می زاید که هیولاوار بزرگ می شود و جان و تنم را پر می کند... نویسنده ی یادداشت درباره ی کتاب مزبور، ترجمه ی فارسی را شیوا و زیبا توصیف کرده. با این همه سوال های دورفمن، وادارم می کند از خود بپرسم، این کتاب چگونه و به کدام علت از سد سانسور جمهوری گذشته است؟ اگر (احتمالن) تمامی کتاب، بصورتی که هست، منتشر شده باشد، می توان تا اندازه ای پذیرفت که چشم پوشی سانسور بر بخش اول، به این غرض بوده که بگویند "امپریالیسم آمریکا" همه جا در سقوط دولت های ملی دست داشته و از این قبیل، "چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است"! در این صورت این پرسش باقی می ماند که بخش دوم کتاب به کدام بهانه از سد سانسور گذشته است؟ همان بخش که ژنرال در سفر انگلیس، کثافتکاری هایش بر ملا می شود و دیگر هرگز به قدرت باز نمی گردد؛ به عبارتی آغاز پایان یک سقوط، و بالاخره سوالات انتهایی کتاب که پاسخ هایی آشکار دارند. یعنی اگر ترجمه ی فارسی اثر آریل دورفمن، کامل و بی سانسور، منتشر نشده، یا کودتا و سپس ماجراهای دهشتناکی که در سال های تسلط ژنرال ها (خونتا) بر مردم شیلی رفته، باید زیر تیغ سانسور مانده باشد، یا رسوایی ژنرال دیکتاتور در انتها و سقوط او...
شاید برای آنها که از وقایع شیلی بی خبرند و کتاب (ترجمه به فارسی با عنوان "شکستن طلسم وحشت") را هم نخوانده اند، این تذکر لازم باشد که دکتر آلنده (پزشک اطفال، سوسیالیست و رییس جمهور منتخب شیلی) در دفاع از دولتش، تفنگ به دست گرفت و جنگید و در انتها (آن گونه که شایع شد) خودکشی کرد. در پس پشت فرمان کودتا به "سیا"، ریچارد نیکسون (رییس جمهور وقت آمریکا) بود که گفته "اجازه نخواهد داد تا کوبا و شیلی یک ساندویچ سرخ از آمریکای لاتین برای روس ها درست کنند"! و البته به جبران شکست در ویتنام، دستور کودتا در شیلی را صادر کرد. هفده سال حکومت پینوشه، در مقایسه با بلندای تاریخ جهان، به تقه ای می ماند که بر دری زده باشند، به همان اندازه کوتاه و بی دردسر. اما برای تک تک آنهایی که زندگی شان را در ان سال ها در رندان و زیر شکنجه گذراندند، یا نابود شدند، و خانواده هایشان و ملت شیلی در عزایشان گریستند، باید از گذشت هفده قرن هم درازتر بنماید. بی هیچ تردید، افشاگری های آن قاضی اسپانیایی و مقاله های نفس گیر امثال "آریل دورفمن"، به فریادهایی شبیه بودند که از دهان اجساد شکنجه شده ی آن سال ها، در گوش جهانیان همچون صدای زنگ بزرگ کلیسایی، طنین داشت. حتی مجلس محافظه‌ کار انگلیس هم محاکمه ژنرال را عادلانه تشخیص داد. دورفمن در تمام این مدت، با تمام توان بر طبل دستگیری و محاکمه ی پینوشه می کوبید و جهان را به داوری و عمل می خواند. او که خود از سوی آمریکای مک‌ کارتی، به جرم چپ گرایی، تبعید، و به شیلی پناه برده بود، در آن چند ماه سرگردانی پینوشه در اروپا، تمام زندگی اش را فریاد زد.
با افشاگری های قاضی اسپانیایی، و مقالات و نوشته های دورفمن، از جمه همین کتاب (و البته تظاهرات بی امان مردم)، جهان همراه شیلی سفری دردناک را طی کرد، و با آوای شکنجه شدگان و رنج های مثله ‌شدگان هم صدایی کرد. در سوگ آنها که هرگز پیدا نشدند، گریست، با مادرانی که چشم به در مانده بودند، مردان و زنانی که شریک زندگی شان را یک روز "دستی دستکش‌ پوش" از خانه و خیابان ربوده بود، و حتی گوری نداشتند که بر سرش در عزای عزیزانشان بگریند ووو، من هم سخت امیدوارم کتاب مورد نظر به فارسی، بی سانسور منتشر شده باشد، تا همراه نویسنده ی یادداشت بگویم "کتابی که در زمان درست به خوانندگان معرفی شده" است. امیدی که آرزومندم به پیروزی سرکوب شدگان جزیره ی ما ختم شود.
/////
آریل دورفمن (داستان نویس، نمایش نامه نویس، مقاله نویس، و فعال حقوق بشر) در می 1942 در یک خانواده ی مهاجر کلیمی (پدرش اهل اودسای روسیه بود) در بوینوس آیروس به دنیا آمد. به خاطر شغل پدر به نیویورک رفت. آنجا شهروند آمریکا شد. در 1954 به شیلی مهاجرت کرد. در 1966 مجبور به بازگشت (مهاجرت) به آمریکا شد، و سپس به عنوان مشاور فرهنگی آلنده به شیلی بازگشت. پس از کودتا به پاریس و آمستردام و بالاخره واشنگتن رفت. شرح مهاجرت در تبعیدش را در کتابی با عنوان "رفتن به جنوب، با چشمی به شمال"، آورده است. مشهورترین اثر دورفمن، نمایش نامه ی "مرگ و مستخدمه" است. نمایش نامه ای که بارها در تیاترهای مختلف جهان به روی صحنه رفته. اثار مشهور دیگرش "تیاتر هارولد پینتر"، رمانی به نام "باران سخت" که برنده ی جایزه ی ادبی آمریکای جنوبی شده، "حقیقت قدرت" (در نیویورک سیتی توسط دیوید اسبیورسون، و با بازی آلفرد مولینا، جولیان مور، ویگو مورتنسن، مریل استریپ و دبورا وینگر به روی صحنه رفت). "بیوه ها"، "آخرین ترانه ی میگوئل سندرو"، "لباس های کهنه ی امپراطور"، "آخرین والس در سانتیاگو"، "ماسکارا"، "خانه ام در آتش"، و مجموعه ی اشعار و... دورفمن جایی گفته من هرچه می نویسم با سیاست آغشته است، این هدیه ای ست که زندگی به من بخشیده. او چند فیلم کوتاه هم ساخته، و مقالاتی که بطور معمول برای نیویورک تایمز، واشنگتن پست، لوس آنجلس تایمز، گاردین، لوموند، و لونیتا (اسپانیولی) نوشته، و می نویسد. در این سال ها، پس از ظهور "اعجوبه ی قرن" آقای دونالد ترامپ، کتاب مشهوری نیز با عنوان "چگونه دونالد داک را بخوانیم" منتشر کرده. ("دونالد داک" یک مرغابی وراج و بلوف زن، از سری قهرمان های کارتونی دیزنی ست). وی بالاخره پس از سقوط دیکتاتور، بعداز 1990، به سانتیاگو، شیلی رسید.
مرگ و مستخدمه؛ سال ها پس از سقوط یک رژیم در یک ناکجاآباد، پاولینا که زمانی توسط رژیم مزبور دستگیر، شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفته، با شوهرش زندگی می کند. اسکوبار که از دیدار رییس تازه باز می گردد، دچار پنچری می شود و بیگانه ای به نام دکتر میراندا به او کمک می کند، و سپس اسکوبار را به خانه می رساند. پاولینا دکتر میراندا را از صدا و رفتارش می شناسد. او باید همان شکنجه گر و متجاوز به او، در سال های گرفتاری اش باشد. تلاش می کند از دکتر میراندا انتقام بگیرد اما شوهرش اسکوبار، در مقام وکیل مدافع میراندا، سعی دارد او را از چنگ همسرش پاولینا برهاند. پاولینا اعتراف میراندا را ثبت می کند و به امضای او می رساند. اما هم چنان میراندا را متهم و محکوم می کند. در طول نمایش البته روشن نمی شود که میراندا به راستی همان متجاوز و شکنجه گر است یا پاولینا دچار پارانویا شده. و این مساله تا انتهای نمایش هم روشن نمی شود. این نمایش نامه در 1994 توسط رومن پولانسکی و با بازی سیگورنی ویور و بن کینگزلی، به فیلم در آمده است.
Hard Rain, The Last Song of Manuel Sendero, Mascara, Konfidenzو The Burning City (written with his youngest son; Joaquin); the story collection “My House is on Fire”; nonfiction books How to Read Donald Duck, The Empire’s Old Clothes, Some Write to the Future, Other Septembers, Many Americas; the poetry collection Last Waltz in Santiago. His plays include Death and the Maiden, Widows and Reader.
لینک صفحه ی شخصی دورفمن؛ http://arieldorfman.com/
آگوستو خوزه رامون پینوشه اوگارته (متولد نوامبر 1915، مرگ در دسامبر 2006) از 1973 تا 1981 رییس جمهور و تا 1990 رییس ستاد ارتش شیلی بود. در کودتایی به یاری سازمان "سیا"، دکتر آلنده، رییس جمهور منتخب مردم شیلی را برکنار کرد. در 1974 توسط خونتا به ریاست برگزیده شد. (در همان سال ها کلیسا ادعا کرد که در مورد کمک آمریکا "دخالت سیا" به کودتا در شیلی، هیچ سندی وجود ندارد! اگرچه کتابی که در این مورد توسط "سیا" منتشر شده، این امر را تایید و تاکید می کند، و نویسندگان دیگری هم در کتاب های متعدد، "سیا" را عامل اصلی کودتا در شیلی خوانده اند، و اسناد آزاد شده ی سازمان سیا در 2000 نیز این امر را تایید می کند) ژنرال پینوشه در سال های حکومت دیکتاتوری، بین 1200 تا 3200 نفر را اعدام، 80000 نفر را زندانی و ده ها هزار نفر را شکنجه کرد. (هنوز هزار نفر از آن دوران، مجهول المکان اند؛ نایافته، گم شده) کودتای شیلی تقریبن همان نقشه ای ست که در اندونزی و علیه سوکارنو و حزب کومونیست اندونزی اجرا شد؛ به همان بهانه که علیه دکتر مصدق کودتا کردند؛ ترس از نفوذ و تسلط کمونیسم) از سقوط (1990) و دستگیری تا مارچ 1998 (بازنشسستگی) رییس ارتش شیلی بود و سناتور مادام العمر شد، به بهانه ی بیماری و پیری، به دادگاه برده نشد، با این که تنها 28 میلیون بدهکاری مالیاتی نپرداخته داشت.
Ariel Dorfman
2 likes ·   •  0 comments  •  flag
Share on Twitter
Published on April 23, 2019 03:12
No comments have been added yet.