فراخوان رنگ‌ها Quotes

Rate this book
Clear rating
فراخوان رنگ‌ها فراخوان رنگ‌ها by Armina Salemi
251 ratings, 3.97 average rating, 108 reviews
فراخوان رنگ‌ها Quotes Showing 1-30 of 30
“انسان‌هایی که هرگز افسانه‌ای شکل نمی‌دهند از درک نحستین لحظات شکل گرفتن یک افسانه عاجزند.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“«نمی‌گم نترس. چیزهایی می‌بینی که هیچ‌وقت ندیدی؛ کارهایی می‌کنی که هیچ‌وقت نکردی؛ سخته؛ ولی تو سخت‌تر باش.»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“اجازه نمی‌داد برایش تعیین کنند چگونه باشد، کجا باشد یا چه کند. خودش برای خودش تصمیم می‌گرفت. تمام آنچه برایش می‌جنگید، نه تصمیم نهایی، که حق انتخاب بود.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“ما هر روز بی‌اینکه بدونیم در معرض قدرت حس‌گرهاییم. نویسنده‌هایی که با کتاب‌هاشون گریه می‌کنیم یا می‌خندیم، موزیسین‌هایی که باعث می‌شن بغض کنیم، خواننده‌هایی که باعث می‌شن بغض کنیم، خواننده‌هایی که باعث می‌شن قلب‌مون بلرزه، همه‌شون...احساسات رو از عمیق‌ترین گوشه‌کنارهای قلب‌مون بیرون می‌کشن بیرون، تقویت می‌کنن و بهمون بر میگردونن.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“-می‌دونی کی جنگو می‌بره؟
سوال پیرزن او را از جا پراند. چنان غرق افکارش بود که متوجه نشده بود در ابری از دود نشسته. سرفه‌ای کرد و کوشید پاسخ درستی بدهد. «کسی که استراتژی‌های...»
«چرنده.» خانم با حرکت دستی جمله‌اش را برید و پاسخ را خودش داد: « اونی که حروم‌زاده‌تره.»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“آدم‌ها فکر می‌کنن احساسات مثل هم‌ان، همه‌ی خشم‌ها یکی‌ان، همه خوشحالی‌ها یا ناراحتی‌ها. ولی ما حس‌گرها باید بدونیم که هر احساسی نُت خاصی داره. نُت خوشحالی از تولد فرزندت هیچ‌وقت با نُت خوشحالی از پیداکردن کتابی که می‌خواستی یکی نیست.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که سربازان محافظش خیانتکارن و کودکان معصومش گناهکار، کسی که زیر سوال می‌ره اون سرباز یا اون کودک نیست؛ [...] رهبر اون جامعه‌ست. کسانی که باید محاکمه شن، بزرگان اون جامعه‌ان.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“با چشمانی تنگ و صدایی آرام پرسید: «این تهدیده؟»
پاپ جا نخورد. «نه، فقط می‌خوام یادت بندازم تو قهرمان نیستی.»
برای اولین بار طی آن مکالمه، ولو با لحنی عاری از شادی، خندید. «چی‌کار می‌شه کرد؛ همه‌مون شانس قهرمان بودن گیر نمیاریم.» لب‌هایش را بر هم فشرد. اشک را پس زد و اجازه نداد صدایش بلرزد. «ولی دلیل نمی‌شه سعیمونو نکنیم.»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“چشم‌های خاکستری زیادی در دنیا وجود دارد، ولی این آدم‎هایند که به چشم‌ها شخصیت می‌بخشند. هیچ چشمی نمی‌تواند شبیه دیگری باشد.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
tags: چشم
“«این یعنی اون فقط به آدمی احتیاج داشت که به‌خاطرش عوض بشه، یکی که دوستش داشته باشه. و این همه‌ی چیزیه که آدم‌ها گاهی لازم دارن: اینکه یکی دوست‌شون داشته باشه.» لیبرا به آرامی ادامه داد: «همه‌ی آدم‌ها لازم دارن، بَکو. همه‌ی آدم‌ها رو با یه‌کم اعتماد بیشتر میشه نجات داد. می‌دونم بزرگ‌تر از اونم که... می‌دونم باید منطقی باشم، ولی هنوزم می‌گم نه! باور نمی‌کنم کسی توی این دنیا وجود داشته باشه که نشه نجاتش داد.»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“همه‌ی آدم ها رو با یکم اعتماد بیشتر می‌شه نجات داد. می‌دونم بزرگ‌تر از اونم که‌... می‌دونم باید منطقی باشم، ولی هنوزم میگم نه! باور نمی‌کنم کسی توی این دنیا وجود داشته باشه که نشه نجاتش داد.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“قابل‌تعمقه، چاندرا، که بشر چه ناامیدانه در آرزوی تغییر سرنوشت قهرمانان نخستین خودش، افسانه‌ها و داستان‌های دیگه‌ای آفریده؛ این‌طور نیست؟ ولی اصول هرگز تغییر نمی‌کنن چاندرا؛ شیطان همیشه شیطانه.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“عشق یک طرفه به یک فنجان تیغ در گلو می ماند ، نه می‌شد آن را فرو برد و نه می‌شد آن را بالا آورد.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“پانیا با لحنی خالی از هیجان، صاف و ساده گفت: «من حاضرم براش بمیرم.»
و فایلن به همان صراحت گفت: «من حاضرم براش بکشم.»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“اضطراب. هیچی مثل اضطراب آدمو از پا درنمیاره. با ترس می‌تونی بجنگی؛ با وحشت می‌تونی روبه‌رو شی؛ غم رو می‌تونی هُل بدی عقب؛ ولی با یه مشت اگه و اما و نکنه چی‌کار می‌خوای بکنی؟ اضطراب سلاحِ محبوب منه.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“من به دنیای بدون مرز معتقدم! دنیایی که توش جا برای همه‌ی افسانه‌ها هست.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“برای بازگرداندن تعادل به دنیا باید مدافعانی به همان اندازه قدرتمند در سوی دیگر ظهور می‌کردند.تعادل همیشه بشریت را نجات داده بود؛تعادل بین فقیر و غنی، خوب و بد، زشت و زیبا.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“بی‌اعتقادی مطلق سرگرمش میکرد ؛ اعتقاد مطلق تحسینش را برمی‌انگیخت ؛ مشکل اصلی مذاهب انسان‌های میان این دو نقطه بودند.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“ابدیت از لحظه‌ها ساخته شده و تاریخ را جملات کوتاه رقم زده اند.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“شاید حتی برنامه‌ی زیرکانه‌ی آن زن را تحسین می‌کرد. ولی، اگرچه پیش خودش هم اعتراف نمی‌کرد داشت می‌باخت و بازنده‌هاتحسین نمی‌کنند؛ فقط برنده‌ها از چنین امتیازی برخوردارند.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“«آدمایی هستن که برای کارهای بدشون بهونه‌های خوب میارن و فک میکنن فرشته‌هایی‌ان که از آسمون فرود اومدن. اینا اعصاب منو به هم می‌ریزن. راستشو بخوای دلم می‌خواد با مشت برم تو فک‌شون...» پژواک لحنِ فایلن را می‌شد در صدا لیبرا شنید. « و... آدمایی هستن مثل تو... که کارهای خوبشون رو با بهونه‌های بد توجیه می‌کنن.» لحنش غمگین بود. « دوست نداری باور کنی آدم خوبی هستی یا می‌ترسی آدم خوبی باشی. و بعدش...» نه، لحنش نوازش‌گر بود. « هیشکی نیست که ازت دفاع کنه، نیک. هیشکی نیست که بهت بگه عیبی نداره. هیشکی هیچ‌وقت ازت تشکر نمی‌کنه.» چیزی در لحن لیبرا بود که نیک از آن خوشش نمی‌آمد. « دوست نداری کسی رو خوب بودنت حساب باز کنه؟ باشه، نمی‌کنم. ولی می‌تونم ازت دفاع کنم و می‌کنم.» لبخند کوچکی گوشه‌ی لب‌هایش را بالا کشید. « چون باور نمی‌کنم هیچ‌چیز خوبی توی تو نباشه.»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“لیبرا تا نتونی از خودت دفاع کنی نمی‌تونی از کس دیگه‌ای هم دفاع کنی.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“-راستش مؤمنین به هیولای لاک نس رو ترجیح میدم پرنده کوچولو.
+چرا؟
-چون تا حالا ندیده‌م که کسی برای هیولای لاک نس آدم کشته باشه.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“مگر عشق همین نبود؟ که همه چیز را بگیرد و هیچ چیز در ازایش ندهد؟”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“نفرت هزینه داره عزیز من.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“-با بستنی موافقی؟
+من از بستنی متنفرم.
-ولی همیشه با من بستنی می‌خوردی!
+چون تو رو دوست دارم.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“هوش بیش از اندازه جایی برای تصمیم‌گیری قاطعانه باقی نمی‌گذاشت.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“همیشه از خوب‌ها هراس بیشتری داشته‌م. هیچ‌وقت نمی‌دونیم دقیقا چه کاری ازشون بر میاد.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“کسی می‌میرد؛ جهان معنایش را از دست می‌دهد و آدمی نمی‌فهمد چرا بقیه متوجه این واقعیت مسلم نمی‌شوند، و از او می خواهند از گرمای خورشید ، خنکای نسیم سحرگاهی و درخشش ستارگان آسمان لذت ببرد، بی خبر از اینکه تمام این‌ها در جهان او نابود شده‌اند.”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها
“«به من بگو دخترم، به خداوند اعتقاد داری؟» و موشکافانه چشمان خاکستری لیبرا را کاوید.
به دلیلی این کاوش حس گر را از پوستین جوانک خجول کم حرف بیرون کشیده و برق سرسختی و ایمان را به چشمان صادقش برگرداند. به آرامی گفت:«به آدم‌ها اعتقاد دارم، پدر»”
Armina Salemi, فراخوان رنگ‌ها