وردی كه بره‌ها می‌خوانند Quotes

Rate this book
Clear rating
وردی كه بره‌ها می‌خوانند وردی كه بره‌ها می‌خوانند by رضا قاسمی
1,623 ratings, 3.96 average rating, 215 reviews
وردی كه بره‌ها می‌خوانند Quotes Showing 1-12 of 12
“انسان شهرش را عوض می‌کند، کشورش را عوض می‌کند ولی کابوس‌ها را نه!”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“مرا به چشم مردی می‌دید فداکار که برای درآوردن نان خانواده دارد با جان خودش بازی می‌کند. من هم بدم نمی‌آمد به این تصور دامن بزنم. آخر، غم نان قابل‌فهم‌تر است تا غم رؤیا”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“ساز نو، هرچه هم خوش‌خوان، باز پخته نیست صدایش. گذر زمان را با هیچ‌چیز نمی‌توان به‌دست آورد.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“همیشه بخشی از وجود آدم رشد می‌کند به قیمت عقب ماندن بخش دیگران.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“مثل یک بارقه است زیبایی. وقتی گم شود زیر خروارها گردوغبار، به یک لمحه تجلی می‌کند گاهی.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“چرا همه‌اش از مسیرهای نشد، نخواهد شد، مسیرهای ناتوان از شدن، مسیرهای نرسیدن؟ چرا؟ شاید می‌ترسم؟ شاید خوشم به همین رفتن، چقدر بدم می‌آید از ته هر چیز، از انتها، از آخر، از ایستادن در لبه‌ی فساد.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“راه‌ها گاهی از مسیر کج می‌گذرند. اما ما درس نمی‌گیریم از زندگی‌مان. چون راه‌هایی را که زندگی باز می‌کند پیش پاهایمان از دریچه‌ی چشم کسانی می‌بینیم که هیچ‌چیزی نیاموخته‌اند از زندگی‌شان.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“خودم توی خیابان یا مترو، ایرانی‌ها را از نگاهشان می‌شناختم، از حالت بدن، انگار وزن سیاره‌ای سنگینی می‌کرد روی دوششان.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“سهم نداده‌اند انگار لمحه‌ای آسایش، مگر به خواب یا به عالم مرگ. عشق هم سهمش برای ما آشناست میان ماهیان تاریک اعماق، به ساعتی که دریا هیچ نیست مگر همه‌ی هول هستی.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“تجربه به من می‌گفت وقتی خسته‌ای، وقتی حوصله کاری نداری، باید رها کنی وگرنه خرابی به بار می‌آید.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“آخر، غم نان قابل‌ فهم‌تر است تا غم رویا.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند
“سهمی که از ارث می‌بردند آن‌قدر ناچیز بود که، بعد از فوت شوهر، هیچ سقفی نمی‌ماند تا زیر آن بقیه‌ی عمر را بسر کنند. ناچار چند روزی خانه این پسر، چند روزی خانه آن دختر، آن‌قدر خفت و تنهایی را، زیر چادری فرسوده، با خود از این خانه به آن خانه می‌بردند تا روزی خدا دعایشان را مستجاب کند و اجل را بفرستد سراغشان.”
رضا قاسمی, وردی كه بره‌ها می‌خوانند