Haniyeh > Recent Status Updates

"زمان‌هایی هست که هر چیزی بر روی زمین بوی متعقن خون انسان را می‌دهد."

"ترس همان چیزی است که راه آزادی را سد می‌کند."

غم‌انگیزه، خوندن داستان زندگی آدم‌هایی که کم دارن و بعد به‌خاطر جنگ دیگه هیچی ندارن غم داره.
خوندن آدم‌هایی که به مردم خودشون خیانت می‌کنن و برای دشمن استعمارکننده کار می‌کنن هم درد داره.

نمی‌دونم چرا ۸۲۰ صفحه تعریف شده. به خدا ۴۰۰ صفحه هم نیست!
درهرحال من این صفحه هستم :)
قبلا یه بار حدود ۳۰ درصد جلو رفتم ولی یادم نیست چی خوندم. پس دوباره از اول می‌خونم.
تا اینجا با تاثیر برنامه‌ریزی بولت‌ ژورنال برای خود رایدر کارول و دو فرد که ازش الگو گرفتن آشنا شدیم.

نمی‌دونم چرا ۸۲۰ صفحه تعریف شده. به خدا ۴۰۰ صفحه هم نیست!
درهرحال من این صفحه هستم :)
قبلا یه بار حدود ۳۰ درصد جلو رفتم ولی یادم نیست چی خوندم. پس دوباره از اول می‌خونم.
تا اینجا با تاثیر برنامه‌ریزی بولت‌ ژورنال بریا خود رایدر کارول و دو فرد که ازش الگو گرفتم آشنا شدیم.

سرعتم به کف رسیده، به حداقل ممکن. زمان نیاز دارم 🙂💔

به جای مهمی رسیدم ولی باید برم بخوابم.
چه حیف 😪😪

چقدر غم داشت این چند فصل. وقتی کارهای مهم و بزرگی انجام میدی، چیزهای مهم و بزرگی هم ممکنه از دست بدی.
از همون یک سالگیش تا الان، چیزهای مهمی رو از دست داده و هنوز هم ادامه داره 💔

داستان کریچر، خیلی مهم بود. اما بیشتر از اون، غم‌انگیز بود.
رفتار کریچر هم نشون داد که هرمیون همیشه چقدر درباره‌ی جن‌های خانگی حق داشت و درست فکر می‌کرد.

جلد قبل، دامبلدور میگه همه‌اش تقصیر منه، نمیگم کجا که اسپویل نشه.
اونجا نفهمیدیم چرا، ولی فکر کنم این جلد قراره برامون روشن بشه. شروعش هم قضیه‌ای بود که توی عروسی تعریف شد.

از فیلم یه چیزایی درباره فرار برنامه‌ریزی شده قبل از تولد هجده سالگی هری یادم بود ولی یادم نبود کی چی شد.
چه استرسی! دونه دونه همه رو تیک زدم تا مطمئن بشم همشون هستن یا نه.
البته نتیجه رو نمیگم که اسپویل نکرده باشم :)

نگران دادلی شدم، همه‌اش میگفتم الان میخنده و میگه باور کردی؟ دستت انداختم هری، ولی این نشد 😅
به نظرم خانم رولینگ سعی میکنه نشون بده هری قراره پا توی مسیر سختی بذاره که حتی دادلی و خاله پتونیا هم میتونن کمی نگرانش بشن، اونم وقتی سالها عذابش دادن 😁

پاییز داغ از آلیس مونرو.
یه جوری بود، نمیدونم باید چه برداشتی کنم. اگر کسی خونده، لطفا بگه از این داستان کوتاه چه برداشتی داشته.

شروعی جذاب ولی دلهره‌آور. ولدمورت یکی از شخصیت‌های منفی هست که خوب نوشته شده. حرف ها و رفتارهاش آدم رو تحت تاثیر قرار میده.

فصل غار یکی از سکانسای تاثیرگذار توی فیلم بود برام. اینجا هم با اجرای جناب سلطان زاده تاثیرگذار شد.
واقعا پیشنهاد میکنم کتاب های هری پاتر رو با صدای ایشون گوش بدید ♡

داستان عقده ادیپ من از فرانک اوکانر با ترجمه مریم صبوری رو خوندم.
شاید منظورش این بود، باید پا توی کفش دیگران بذاری تا متوجه بشی توی چه شرایطی قرار گرفتن.

دارم به جای حساس و مهم این جلد نزدیک می‌شم. استرس دارم.

داستان‌های آنتون چخوف رو خوندم. جالب بودن.
مخصوصا اولی رو بیشتر دوست داشتم. دومی به‌نظرم ناقص بود. درسته داستان کوتاه بود ولی یکم باگ داشت. بعدا توی ریویو ازش می‌نویسم.

کلا اینجوریه که نیمه دوم هر جلد(منظورم کل شاهزاده دورگه هست نه نیمه دوم جلد دومش)، جالبتره و اتفاقات بیشتری می‌افته. نیمه‌ی اول این جلد زیاد برام خوب نبود ولی الان داره جبران می‌شه. امیدوارم دوباره تو سراشیبی نیفتیم.

بالاخره شروع کردم. یکم اسامی زیاده و می‌ترسم هرچی رو هم الان فهمیدم چیه، با فاصله‌ی بین هر خوانش یادم بره.
ولی فصل اول برام جالب بود. موقع خوندنش یادم افتاد فیلم هم همین اتفاقات رو داشت. اون موقع زیاد نفهمیدم ولی الان، بعد از خوندن مطالب چند سایت و دیدن کامل فیلم اول و خوندن کتاب، یکم بیشتر درک کردم.

تصمیم گرفتم بشینم فیلمش رو ببینم و اگر خوشم اومد نیمه دوم رو با علم به چیز جذابی که منتظرمه ادامه بدم.
واقعا ساده است. اعتماد کردنای الکی(اعتماد لوسی به تامنوس و اعتماد همه به بیدستر و اعتماد ادموند به ساحره سفید)، علم غیب داشتنای الکی(آقای بیدستر تا دید ادموند نیست گفت من می‌دونم کجاست، رفته پیش ساحره سفید!!) خسته‌ام کرده، انگیزه می‌خوام.

فکر کنم فقط جلد اولش رو تموم کنم، زیادی ساده هست. نظرم رو جلب نمیکنه. اگر کودک یا نوجوان بودم احتمالا برام جالب بود ولی الان نه.

یه حسی داشتم، رفتم یکی دو تا ریویو رو چک کردم و دیدم بله درسته، قرار نیست پیداش بشه. نمیدونم چه اتفاقی میفته ولی امیدوارم ناامیدکننده نباشه.

بالاخره به قسمت مهم این کتاب رسیدیم، جالبه که اصلا فیلم رو یادم نبود وگرنه زودتر باید می‌فهمیدم چرا اسلاگهورن توی داستانه.
حالا می‌تونم راحت بخوابم 😌

باورنکردنیه که خانم رولینگ بعد از گذشت نیمی از کتاب، پیشرفت قابل توجهی در داستان به وجود نیاوردن. انگار این کتاب جلد اول باشه، پر از مقدمه‌چینی برای رازهایی که نمیفهمیم هست و اتفاقات نامربوط و پراکنده هم زیاده.

حسم اینه که قرار نیست پایانش رو بپسندم، البته تا همینجا هم چنگی به دل نزده، ولی میخونم تا آخر.

تمومش میکنم ببینم چی میشه و چرا از این کتاب تعریف شده، شاید تعریفاش مال آخراش باشه 😕

داستان ساده‌ای داره، باید تا آخر بخونم ولی میتونم بگم تا اینجا پیچیدگی خاصی نداشته، امیدوارم یکم جالبتر بشه.