فریاد کشید : ((آهای کثافت!))
آمارانتا که داشت لباسها را در صندوق میگذاشت به تصور اینکه عقرب او را نیش زده است، وحشت زده پرسید: ((کجاست؟))
-چه؟
آمارانتا گفت:((جانور.))
اورسولا با انگشت به قلب خود اشاره کرد.
گفت: ((اینجا.))
بدون وحشت از خدا میپرسید: که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند.
— Feb 11, 2024 05:29AM
Add a comment