عدنان کامرانی > Quotes > Quote > Agir(آگِر) liked it
“خوشبختی؛ آرمانشهری که درگاهِ بلندش را بستهاند...!
کاخی سراسر شکوه و مقتدر را تصور کنید که ابرها برای رسیدن به آن، به سجده میافتند! و عقابها از دیدارش مست میشوند...
این صحنهها همان تصور ما نسبت به لحظهای احساس خوشبختیست، لحظهای که باید خورشید و ماه و فلک دست به دست هم دهند تا شاید خوشبختی را چشیدیم!
حالا قدم به قدم باهم به نزدیکی این کاخ برویم، بعد از سومین گام میبینیم سرابی بیش نبوده و کاخِ خوشبختیها، درواقع همان خاکِ زیر پایمان بوده است...!
باورکنیم، خوشبختی حس گمشدهای نیست؛
شاید خوشبختی، غرق شدن درچشمان کسی باشد...
شاید خوشبختی، اشکی لرزان بر بلندای زندگی باشد...
شاید خوشبختی، گرفتن دستانی یخ زده باشد...
شاید خوشبختی همین مهربانی ما باشد
مهربانی به درد، مهربانی به زخم، مهربانی به همدم، مهربانی به رنج.
آه، کاش بهجای تمام دهانها فریاد میزدیم؛ پاسبان و نگهبانِ مهر باشیم تا لایق مهربانی و خوشبختی باشیم.
به لبخندهای ازسرِ مصلحت و اشکهای پنهان دراعماقِ شب، غافل نمانیم...”
―
کاخی سراسر شکوه و مقتدر را تصور کنید که ابرها برای رسیدن به آن، به سجده میافتند! و عقابها از دیدارش مست میشوند...
این صحنهها همان تصور ما نسبت به لحظهای احساس خوشبختیست، لحظهای که باید خورشید و ماه و فلک دست به دست هم دهند تا شاید خوشبختی را چشیدیم!
حالا قدم به قدم باهم به نزدیکی این کاخ برویم، بعد از سومین گام میبینیم سرابی بیش نبوده و کاخِ خوشبختیها، درواقع همان خاکِ زیر پایمان بوده است...!
باورکنیم، خوشبختی حس گمشدهای نیست؛
شاید خوشبختی، غرق شدن درچشمان کسی باشد...
شاید خوشبختی، اشکی لرزان بر بلندای زندگی باشد...
شاید خوشبختی، گرفتن دستانی یخ زده باشد...
شاید خوشبختی همین مهربانی ما باشد
مهربانی به درد، مهربانی به زخم، مهربانی به همدم، مهربانی به رنج.
آه، کاش بهجای تمام دهانها فریاد میزدیم؛ پاسبان و نگهبانِ مهر باشیم تا لایق مهربانی و خوشبختی باشیم.
به لبخندهای ازسرِ مصلحت و اشکهای پنهان دراعماقِ شب، غافل نمانیم...”
―
No comments have been added yet.
