سید مهدی موسوی > Quotes > Quote > Fatemeh liked it
“بـرای دفـعـه آخـر بـیا کـمی بـه عقب
به چشمهای صمیمی، لبان بی رُژ ِ لب
شـروع قصه همین بود: پنجره وا شد
و بی نهـایـت دیـوار بـاقـی مطـلـب
به جستجوی تو رفتم دو سال در باران
و سـوخـتـم هـمه عـمر در تـشنّج و تب
خدا چه کرده به من که پس از دوسال هنوز
ولم نمی کند این عشق، عشق لامصّب!
به جای آنکه بگویـی برو خـداحافـظ
مرا ببوس صمیمانه عشق من: عقرب!
تمام هستی ایـن شعـر نعش روباهیست
که در میان دلم گریه کرده از سـر شب”
― فرشتهها خودکشی کردند
به چشمهای صمیمی، لبان بی رُژ ِ لب
شـروع قصه همین بود: پنجره وا شد
و بی نهـایـت دیـوار بـاقـی مطـلـب
به جستجوی تو رفتم دو سال در باران
و سـوخـتـم هـمه عـمر در تـشنّج و تب
خدا چه کرده به من که پس از دوسال هنوز
ولم نمی کند این عشق، عشق لامصّب!
به جای آنکه بگویـی برو خـداحافـظ
مرا ببوس صمیمانه عشق من: عقرب!
تمام هستی ایـن شعـر نعش روباهیست
که در میان دلم گریه کرده از سـر شب”
― فرشتهها خودکشی کردند
No comments have been added yet.
