چراغها را من خاموش میکنم
discussion
نقد منصوره اشراقی بر این رمان به نقل از آتی بان :خانم پیر زاد،بهتر نیست چراغ ها را به حال خودشان بگذارید؟
date
newest »
newest »
ناتوانی زويا پيرزاد در شخصيت سازی زن آگاه و نه اسیر در چهار چوب سنت ها و قواعد تحمیل شده بر وی در زندگی و اجتماع به خوبی آشکار است و کلمات نتوانسته اند در اين مورد چندان کمکی به وی بکنند. تنها نمودی که حاکی از روشنفکری در این زن وجود دارد و در داستان محسوس است ،اين است که قهرمان داستان علاقه به خواندن کتاب دارد .همين .اما صرف مطالعه و علاقه به آن دليل روشن نگری يک فرد نمی تواند باشد. حتی می توان نتيجه گرفت که کلاريس زنی است که به خاطر وضعيت نسبتا خوب اقتصادی با بهره گيری از آرامشی که در زندگی دارد و صرفا برای پر کردن اوقات فراغت خود به خواندن کتاب می پردازد با در نظر گرفتن اينکه شرايط زيستی وی شرايط بسيار مطلوبی است.
حال اين سوال مطرح می شود که نمود اين مطالعه در وی چيست؟
زن داستان او زنی بی آرزو، بی وسوسه، بی شهوت، بی اعتراض یا حتا بی غمی آشکار و نیز بی شادی عظیم است . زنانی کاملا رام ...زنی که نه قهقهه سر می دهد و نه آشکارا احساساتش را بروز می دهد.
نويسنده اصلا اين را پاسخ نداده است .شوهر کلاريس آگاهی اجتماعی بيشتری از خود وی دارد و کلاريس با
رفتار و گفتار خود خط بطلان بر هر گونه حرکت های سياسی و اجتماعی می کشد. زن مطرح شده در رمان زنی است که استنباط خود را مسائل اجتماعی بازگو نمی کند و تنها تصويری که در اين مورد از او ارائه می شود شماتت وی به همسرش است که او را به متهم به بی علاقه بودن به زن و فرزند می کند به خاطر انجام بعضی از کارها که جنبه اجتماعی و سياسی دارد.
در همين جا می توان نتيجه گرفت که کتابهايی که کلاريس مطالعه می کند نمی تواند کتابهايی با مضامين اجتماعی باشد و.. . آيا اوبه جز رمانهای رمانتيک چیز دیگری هم می خواند و تنها نکته ای که ذهن او را مشغول داشته است چیزی جز ماجرای عشقی قهرمان کتابی است که می خواند؟
اشخاص رمانهای پيرزاد عمق ندارند. چرا که نویسنده نتوانسته است جهان بینی و دید فلسفی خاصی برای آنان ارائه دهد. شخصیت ها همه در سطح هستند و اغلب در حد یک تیپ و یا کاراکترباقی می مانند.در مورد شخصیت پردازی هم، نویسنده همین رفتار را دارد. یعنی به جای این که شخصیت را برای خواننده تعریف کند، مارک میزند به آدمهای داستانهایش و خیال خودش و خواننده را راحت میکند.
زن داستان او زنی بی آرزو، بی وسوسه، بی شهوت، بی اعتراض یا حتا بی غمی آشکار و نیز بی شادی عظیم است . زنانی کاملا رام ...زنی که نه قهقهه سر می دهد و نه آشکارا احساساتش را بروز می دهد.
شرح وقايع زندگی قشری خرده بورژوا با تمام آداب و رفتاری که حکايت از بی دردی و بی دغدغه بودن زندگي شان دارد .براستی کلاريس از چه چيز زندگی خود ناراضی است که به عشق مرد همسايه خود می انديشد؟
نويسنده سعی کرده است که او را ناراضی از وضع و شرايط نشان دهد ولی در اين کار چندان موفق نبوده است. کلاريس در زندگی خود در پی چه چيزی است؟ و در صدد دست يافتن به چيست؟چه موانعی در زندگي اش وجود دارد؟چه تنگناهايی؟ چه دغدغه هايی؟آيا زندگی او به غير از يک زندگی آرام؛ شاد ؛ راضی ؛ و سرحال و پر از معاشرت و تفريح چيز ديگريست؟آيا يک نواختی دلش را زده است؟ آيا شوهرش کمبودی برايش بوجود آورده است؟
در اين کتاب چراهای بی پايانی وجود دارد که نمی توان برای آن پاسخی يافت.شخصيت ها آن چنان ساخته و پرداخته نشده اند که کلمات بازگو کننده حالات و افکارشان باشد. همه چيز در سطح حرکت می کند و هيچ کس حرفی ندارند که ارزش گفتن داشته باشد. کلاريس زنی است که رشته های کهنه دين و خرافه با هم بر دوش می کشد و در نهایت به حفظ کردن آنها می رسد.
شخصیت های او نه اهل شکوه هستند و نه شکایت و نه اعتراض. آنها عادت می کنند که به وضع بدشان خو بگیرند و یا اینکه عادت کرده اند.
با وجود محور بودن زنان در داستانهای او اما تسلیم بودن همگی کم وبیش به چشم می خورد ، به گو نه ای که حتی گاه این سوال برای خواننده پیش می آید که : چرا از وضع خود راضی نباشند؟
نا رضایتی کلاریس از وضع موچودش به مانند کف روی آبی هست که به زودی از بین می رود و اثری ازش باقی نمی ماند.او مروج سکوت ، رخوت ، رضایت مندی است .
زویا پیر زاد به عنوان یک نویسنده زن فاقد ارائه بینشی خاص به مسئله جنسیت و تفاو ت های اعمال شده بر آن و تبعیض های جنسیتی ( خصوصا در چها ر چوب خانواده که فضای حاکم بر داستان اوست) است.
پیر زاد زن قهرمان داستان خود را با ویژگی هایی توصیف کرده که بیشتر نشان دهنده کلیشه های مورد قبول و علاقه مردان در جامعه ای مرد سالار است.
زن داستان او قدمی از ارزش ها ی شناخته شده فراتر نمی رود . زن داستان او محتاط و ترسو است او هیچ وقت به صراحت نا گفتنی ها ، آرزوها و افکار پنهانش را بیان نمی کند .زن داستان او زنی نیست که بنا به گفته خودش :«چراغها را من خاموش می کنم» باشد . این من تنها چیزی است که وجود ندارد زیرا هویت فردی این زن نه برای خودش و نه برای نویسنده چندان آشکار نیست.اعلام موجودیت من در این داستان اعلام موجودیتی از پیش شکست خورده است .
(در اینجا ذکر این نکته لازم می آید که تاثیر بسیار زیاد نویسنده از نویسنده ایتالیایی " آلبا دسس پدس" آشکارا مشهود است .
زن داستان او قدمی از ارزش ها ی شناخته شده فراتر نمی رود . زن داستان او محتاط و ترسو است. او هیچ وقت به صراحت نا گفتنی ها ، آرزوها و افکار پنهانش را بیان نمی کند .زن داستان او زنی نیست که بنا به گفته خودش :«چراغها را من خاموش می کنم» باشد .
درهر دو کتاب اعلام موجوديت من محور اصلی است . خريدن دفترچه ممنوع و نوشتن افکار ممنوع در آن آغاز يک عصيان است و در نهايت سوختن و از بين بردن آن کشيدن خط بطلانی بر اين عصيان.تسليمی در برابر اعلام موجوديت و تسليمی در برابر آنچه که به او تحميل شده است.
آلبادسس پدس و به پیروی از او زویا پیر زاد در کتابهای خود به خوبی نشان داده اند که اين زنان هستند که با فداکاری و از خود گذشتگی تمام زندگی خود را وقف اطرافيان خود می کنند و با اين حال احساس رضايت و خوش بختی نيز می نمايند.
والريا و کلاریس به دنبال يافتن هويت گمشده خويش به خاطر نداشتن شهامت در ابراز عقيده و وجود و به خاطر محافظه کار بودن تا سر حد مرگ؛ تلاشی عبث نمود ند و با پایانی خوش به رضایت خاطر تسليم شد ند.
عشق در این داستان چه مفهومی دارد؟آیا مفهومش دل باختن است ؟ آیا مفهومش بدست آوردن آرامش است پس از رفتن معشوق؟ آیا مفهومش گناه است با سمبل نمادین هجوم ملخ ها؟ یا دستاویزی است عبث برای گریز از یک نواختی زندگی ؟
کلاریس رویای متفاوت بودن را در سر دارد ... عاشق می شود... و دوباره به همان زندگی سابق خود باز می گردد و پی می برد که مفهوم زندگی همان چیزی است که او باید به آن بر گردد:ایفای نقش یک «همسر خوب ».
رمان زویا پیر زاد به نقطه ای بن بست ( از دید گاه من) و به نقطه ای سعادتمند از دیدگاه خودش خاتمه می یابد . او به عنوان یک نویسنده زن نتوانسته است برای رهایی از سرنوشت محتوم زنانه در داستا نش راهکارهایی ارائه دهد. تنها چیزی را که به ما نشان می دهد وضعیت زنانه موجود است و تلویحا به گونه ای تایید و تثبیت آن وضعیت، بدون آنکه راه خروج مناسب را شناسایی کند . ..
آيا تعلق گرفتن جايزه به اين رمان که به چاپ های متعددی رسيده است می توان دلیل بر تایید آن باشد ؟
و یا این که بیانگر این است که گفته شود: ما هم رمان نویسان زن با آثار درخشانی داریم !!
___________________
پ.ن ـکلاريس قهرمان زن رمان مذکور می باشد.
پايان پيام
*****
برای آشنایی بیشتر بانوشته های دیگر نویسنده به آدرس زیر می توانید مراجعه کنید:
ahoor1338.persianblog.com
نقد ِ بسیار خوبی بود، و من هم مطمئن بودم که با چنان کتابی مواجه ام. این روزها هر کتابی که جایزه می گیرد، کتابی است که ارزش ِ خواندن ندارد. دور، دور ِ مؤدب پورها، پیرزادها و مستورها ست.... آن وقت می گوییم چرا دیگر دولت آبادی چیزی نمی نویسد
دیدگاه زنانه به آدمیان، اشیا و در کل به هستی، زنان نویسنده را قدرت بخشیده است که داستان ها و رمان های زن محور (رمان های زن محور نوعی از زنانه نویسی است) بیافرینند.
البته هممون ميدونيم كه زويا پيرزاد جزو موفق ترين نويسندگان حال حاضر كشورمون هست پس نيازي نيست من ازش دفاع كنم فقط احساس خودمو پس از خوندن اين نقد مي نويسم
ولي قبلش خطاب به مهيار عزيز.خيلي بي معنيه كه چيزي رو در نفي كتابي بگي بدون هيچ توضيح ديگه.اين ديگه برداشت آزاد نيست.اگه سليقه ي شخصيه خوب ميتوني بگي ولي اگه دليلي براي اين جمله داري بايد ذكرش كني (کتابی است که ارزش ِ خواندن ندارد)
من هم مثل تو از دولت ابادي كتاب خوندم و لذت بردم.ولي از پيرزاد و مستور هم خوندم و اصلا اين قياست رو متوجه نميشم.دنيا صحنه مجادله ي همه ي انسانها نيست.نمي دونم چرا بايد همش در قيد اين مقايسه ها باشيم
حالا در مورد نقد.زويا پيرزاد يك نويسندست نه يك فعال سياسي يا جامه شناس يا امثال اون و اين كتاب هم يك رمانه نه يك منيفست سياسي
شخصيت اول داستان يك شخصيته.يك انسانه و نماينده ي زني كه مثل اون در جامعه ي ما خيلي زياده.قهرمان برتر نيست.نماينده ي جنبش فيمينيستي هم نيست.من هيچ وقت احساس نكردم كه نويسنده مي خواد اونو به عنوان شخصيت برتر براي يك زن معرفي كنه .
قبول دارم كه ممكنه از معيار خيلي از افراد به عنوان يك زن ايده ال و روشن فكر فاصله داشته باشه ولي اين اشكال كتاب نيست چون هدف رمان ارائه ي يه الگو براي زن نيست.
فكر كنم هممون كتابهاي زيادي خونديم كه شخصيت اصليش نقص هاي زيادي داشته و هم چنين نويستنده پرسش هاي زيادي رو در باره ي اون بي پاسخ گذاشته ولي من به ياد ندارم كتابي رو به خاطر همچين دلايلي بي ارزش بدونن
اگه اشتباه ميكنم دوست دارم نظرتون رو در اين باره بدونم
ولي قبلش خطاب به مهيار عزيز.خيلي بي معنيه كه چيزي رو در نفي كتابي بگي بدون هيچ توضيح ديگه.اين ديگه برداشت آزاد نيست.اگه سليقه ي شخصيه خوب ميتوني بگي ولي اگه دليلي براي اين جمله داري بايد ذكرش كني (کتابی است که ارزش ِ خواندن ندارد)
من هم مثل تو از دولت ابادي كتاب خوندم و لذت بردم.ولي از پيرزاد و مستور هم خوندم و اصلا اين قياست رو متوجه نميشم.دنيا صحنه مجادله ي همه ي انسانها نيست.نمي دونم چرا بايد همش در قيد اين مقايسه ها باشيم
حالا در مورد نقد.زويا پيرزاد يك نويسندست نه يك فعال سياسي يا جامه شناس يا امثال اون و اين كتاب هم يك رمانه نه يك منيفست سياسي
شخصيت اول داستان يك شخصيته.يك انسانه و نماينده ي زني كه مثل اون در جامعه ي ما خيلي زياده.قهرمان برتر نيست.نماينده ي جنبش فيمينيستي هم نيست.من هيچ وقت احساس نكردم كه نويسنده مي خواد اونو به عنوان شخصيت برتر براي يك زن معرفي كنه .
قبول دارم كه ممكنه از معيار خيلي از افراد به عنوان يك زن ايده ال و روشن فكر فاصله داشته باشه ولي اين اشكال كتاب نيست چون هدف رمان ارائه ي يه الگو براي زن نيست.
فكر كنم هممون كتابهاي زيادي خونديم كه شخصيت اصليش نقص هاي زيادي داشته و هم چنين نويستنده پرسش هاي زيادي رو در باره ي اون بي پاسخ گذاشته ولي من به ياد ندارم كتابي رو به خاطر همچين دلايلي بي ارزش بدونن
اگه اشتباه ميكنم دوست دارم نظرتون رو در اين باره بدونم
خیلی وقت بود اسم پیرزاد را شنیده بودم و اورا بانام این کتاب میشناختم.تا اینکه چند روز پیش در کتابخانه دوستم آن را دیدم.خوندم وبدم هم نیامد.پیرزاد روان وساده مینویسه .به نظرم کتاب را نخوندید ونظر میدید یکم کم لطفیه
از خوندن این کتاب لذت بردم، نقد ها رو هم اینجا خوندم و به نظرم درسته، شباهت به نوشته های آلبا د سس پدس رو هم قبول دارم.ولی برای من نوشته های زویا پیرزاد و سبک نگارشش لذت بخشه. این یه نقد نیست و صرفا یه نظر شخصیه
به نظر من هم داستان شبیه «دفترچه ممنوع» بود اما من دفترچه ممنوع رو دوست داشتم و بر خلاف نظر منتقد، به نظر من هر دو کتاب بسیار آگاهی بخش و بر انگیزاننده هستند و متأسفانه به خاطر بی دقتی در مطالعه کتاب، متوجه نشده که کلاریس تصمیم می گیره به انجمن دفاع از حقوق زنان ملحق بشه و باز هم متوجه نشده که از بی توجهی اجتماعی خودش شرمنده شده و به نظر من بهتره این خانم منتقد، یه بار دیگه و بدون حسادت به موفقیت کتاب، رمان "چراغها را من خاموش می کنم" را بخونه
به نظرم نقد درستی نیست و مشکل جامعه ما اینه که روشنفکر یا نقاد فکر می کنه بایستی همه آثار ادبی رو به یک شکل نقد کنه.انتظار و توقع بی جا از نویسنده داشتن که حتمن اثری بایستی بیان مطلق و آشکار و قوی از معضلات اجتماعی یا انسانی باشه .به نظرم زویا پیرزاد با توجه به ارمنی زبان بودنش تونسته از زبان یک زن خانه دار بسیار زیبا مسائل رو توصیف کنه و همه قرار نیست شاملو و دولت آبادی و هدایت باشند!!
Mahyar wrote: "نقد ِ بسیار خوبی بود، و من هم مطمئن بودم که با چنان کتابی مواجه ام. این روزها هر کتابی که جایزه می گیرد، کتابی است که ارزش ِ خواندن ندارد. دور، دور ِ مؤدب پورها، پیرزادها و مستورها ست.... آن وقت می..."
به نظر من این که شما مودب پور و پیرزاد رو با هم در یک دسته قرار می دید خیلی اشتباهه. این دو هیچ شباهتی به هم ندارن. رمان های مودب پور هیچ نکته ی مثبتی نداره. یعنی مطلقا هیچی! اما "چراغ ها را من خاموش می کنم" خیلی نکته های مثبت داشت. درسته که شاهکار ادبی نبود اما نه می شه ازش به عنوان کتاب بد نام برد و نه اون رو با رمان های مودب پور تو یه دسته قرار داد.
به نظر من این که شما مودب پور و پیرزاد رو با هم در یک دسته قرار می دید خیلی اشتباهه. این دو هیچ شباهتی به هم ندارن. رمان های مودب پور هیچ نکته ی مثبتی نداره. یعنی مطلقا هیچی! اما "چراغ ها را من خاموش می کنم" خیلی نکته های مثبت داشت. درسته که شاهکار ادبی نبود اما نه می شه ازش به عنوان کتاب بد نام برد و نه اون رو با رمان های مودب پور تو یه دسته قرار داد.
کتاب خوبی نبود.داستان هیچ اوجی نداشت.همه چی خیلی پیش پا افتاده.روی شخصیت ها کار نشده بود.آخرای کتاب اصلا معلوم نبود از نثرش که داریم به آخرای داستان نزدیک میشیم.....همه چی ساده بود.بدون هیجان.خواب آلود ....
داستان "چراغها..." با پی افکندن پیرنگی مدرن که زن بودن شخصیت اصلی یکی از مهمترین شاخصه های آنست، بیش از تلاش به خلق اکشن و موقعیت در بیرون به شخصیت آدم ها و درونشان توجه دارد. در ابتدای داستان تصور این است که گویی با دفترچه خاطرات یک زن ایرانیِ میانسالِ امروزی مواجهیم با تمام دلمشغولی ها و دغدغه هایش اما رمان آرام آرام از این لایه سطحی عبور کرده به لایه های زیرین کاراکترها می رسد و در این مسیر البته تلاشی تحسین برانگیز دارد و گاه لحظات به یادماندنیی نیز خلق می کند. حادثه محرک داستان که البته خیلی دیر اتفاق می افتد علاقه ناخودآگاه، رازآلود و نامحسوس راوی به امیل است اما مشکل در این است که هیچ دلیل کم و بیش قانع کننده ای برای این کشش به خواننده ارائه نمی شود گویی کلاریس در قصه ای که تعریف می کند می خواهد در نهایت محافظه کاری این علاقه را از خواننده هم پنهان کند مثل جایی که قبل از آمدن امیل مو شانه می کند و ماتیک می مالد و به خودش می گوید مرتب بودن که گناه نیست!! و در جای دیگر رنگ سبز چشمان امیل را در استعاره ای زیبا تنها رنگ سبز دنیای خاکی رنگش می بیند. این در حالی است که پس از آگاهی از تصمیم امیل برای ازدواج با ویولت در کمال شگفتی، خونسردانه با ماجرا برخورد کرده و سعی می کند او را هم مثل دیگر روزمرگی هایش فراموش کند. البته تأثیر این نقطه عطف یعنی آشنایی کلاریس با امیل و گفتگو با او (که البته این گفتگوها هم از فرط عادی بودن هیچ کمکی به فهم چرایی کشش کلاریس به امیل نمی کنند) در قالب آگاهی کلاریس از زندگی ملال آورش و عدم توجه اطرافیان به او و خواستهایش متجلی می گردد اما این تحول، بسط و عمق نیافته رها می شود و بعد از رفتن اهالی ساختمان جی 4 از محل و از داستان، کلاریس کلا به زندگی سابق برمی گردد انگار نه خانی آمده نه خانی رفته و کششی که دیر شروع می شود خیلی زود فروکش می کند و قصه بدون هیچ تحول نظرگیر و باورپذیری که شاخصه یک روایت داستانی است به پایان رسیده (البته اگر اعلام کلاریس به خام نوراللهی مبنی بر تصمیم وی در خصوص فعالیت در انجمن زنان شهر را تحول ندانیم که حقیقتا هم نیست)، خواننده را با سوالات بیشماری که می توانستند جواب مشخصی داشته باشند تنها می گذارد. این تحول نظرگیر می توانست در چیزی مانند تصمیم کلاریس به جدایی از آرتوش که خود را از دنیای او به کلی دور می بیند بیفتد (چیزی که انتظار شخصی من بود!) اما تصمیم او ساده تر از این حرفهاست: دعوت از مادر به زندگی کردن با خانواده آنها که روتین ترین اتفاق ممکن است.
به این دلایل و نیز به جهت عدم سیر کامل تحول شخصیت، خواننده در پایان، احساس می کند هنوز پرسوناژ اصلی یعنی راوی داستان را به درستی نشناخته و توقع طبیعی خواننده برای مشاهده کوچکترین تغییر دراماتیکی در او، ناکام و عقیم باقی می ماند.
all discussions on this book
|
post a new topic

من علاقهای به خواندن و یا بررسی آثاری ندارم که آنها را جزو آثار «باارزش» نمیدانم، اما عواملی که باعث شدند تا بررسی کوتاهی بر کتاب زویا پیرزاد داشته باشم مهمترینشان نگاه وی به زن در ادبیات مدرن ایران است و اینکه زن چگونه در این ادبیات نمایانده و باز تابانده شده است .
بالاخره همه کتابها را که نمی شود با عشق و علاقه خواند و همه کتابها آن طوری نيستند که وقتی چند صفحه اش را می خوانی دوست داری که هی بخوانی و بخوانيش تا اينکه به انتها برساني .
کتاب «چراغها را من خاموش می کنم» نوشته : زويا پير زاد از آن دسته کتابهايی است که چندان ميل و رغبت خواندن را در انسان بر نمی انگيزد و می توان اين کتاب را در حالی خواند که صفحاتی از آن را هم نخوانده رها کرد.
رمانی به شدت محافظه کارانه که این محافظه کاری به مرز کسالت باری و رخوت فرو می غلتد. احتیاطی که خواننده را خسته و دلزده میکند.
چرا خانم پیرزاد در نوشتن این قدر احتیاط به خرج داده است ؟
توجه کنید به پایان این رمان که« کلاریس سوختن و ساختن را به نابود کردن و دوباره ساختن ترجیح میدهد.»
زويا پير زاد براستی در اين کتاب چه می خواسته است بگويد، از تلاش نا فرجام و بسيار گذرا و عبث يک زن برای اعلام موجوديت؟
آیا افکار و نوشته های کلاریس می تواند باز گو کننده رنجی باشد که بنا به فرض می برد؟
کلاريس به دنبال چيست؟ انسانی که نام زن را داراست کیست؟
اين پرسشی است که خواننده را آزار می دهد و در نهايت هم نمی تواند بفهمد که کلاريس چه چيزی را می خواسته نشان بدهد و باز گو کند ، در ميان مهمانی رفتن و مهمانی دادنها و گفت و شنودهايی ميان این رفتن ها و آمدنها که می توان به سرعت آنها را چند خط يکی خواند و رد شد.
زنی که از پی تلاش به سوی خودشناسی ، عقب گرد می کند . انسانی که در فشار تکرارهای روزانه زندگیش تلاش مذبو حانه ای می کند تا بتواند به خویش بپردازد . موجودی منفعل که هیچ حس همدلی را در خواننده بر نمی انگیزد. زیاده خواهی که دارد به سعادتمندی خود پشت می کند... زنی خاموش و قناعت کرده به سهم خود از زندگی...
کلاريس در پس شرح ماوقع زندگی خود نتوانسته است آن لايه روشنفکری که ادعای داشتن را می کند به خواننده نشان دهد تنها اين گونه آن را نمايان ساخته که از قول افرادی بازگو کرده است که زنان ارمنی آزادی بيشتری دارند و به همين خاطر آگاه تر و جلوترند ...اما جلوه های اين آگاهی را در رفتار و گفت شنودهای آنان نمی توان يافت.