یادت هست ؟ نور از تمام دریچه هایی که به زندگی باز بود خودش را داخل می کشید و همه چیز چقدر روشن و گرم بود که باد وزید پرنده ترسید و از سر دل هایمان پرید باد تمام برگ های بید مجنون را چید گریه نکردم و غصه ها پشت لبخندهای تاریکم ماندند پشت دیوار های تنم و تو هیچ نفهمیدی آرام آرام ترک برداشتم و تو هیچ نفهمیدی سینه ام قفس گریه های بی صدایم شد کنار چشم های سنگی ات و تو هیچ نفهمیدی صدای گریه ها را پشت دیوار خفه کردم ...اما هنوز چشم هایم قاب لحظه های تلخ آن روز است حافظه ی گوش هایم پر از صداهای آن روز است و از درز دیوار های دلم هنوز سوز آن روز می وزد
نور از تمام دریچه هایی که به زندگی باز بود خودش را داخل می کشید
و همه چیز چقدر روشن و گرم بود
که باد وزید
پرنده ترسید و از سر دل هایمان پرید
باد تمام برگ های بید مجنون را چید
گریه نکردم و غصه ها پشت لبخندهای تاریکم ماندند
پشت دیوار های تنم و تو هیچ نفهمیدی
آرام آرام ترک برداشتم و تو هیچ نفهمیدی
سینه ام قفس گریه های بی صدایم شد
کنار چشم های سنگی ات و تو هیچ نفهمیدی
صدای گریه ها را پشت دیوار خفه کردم
...اما
هنوز چشم هایم قاب لحظه های تلخ آن روز است
حافظه ی گوش هایم پر از صداهای آن روز است
و از درز دیوار های دلم هنوز سوز آن روز می وزد