انجمن شعر discussion

58 views
مقالات و مباحث > نگاهی کوتاه بر مدیحه سرایی در ایران و آثار ایرج میرزا

Comments Showing 1-17 of 17 (17 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments درباره این نوشتار
در پی گفتگویی با دوست ارجمندم امین درباره ایرج میرزا و خواندن نظر ایشان بر آن شدم تا نظر خود را درباره این شاعر بزرگ و کم نظیر به صورت پژوهشی درآورم و در گروه منتشر سازم. شوربختانه کسالت بسیاری که در این چند روزه که با زمان اندک همیار شد، نگذاشت آنچنان که می خواستم این پژوهش را به جلو ببرم. این پژوهش تنها بر اساس یازده منبع اصلی انجام گرفته است و جای کار بیشتری دارد. به دلیل این کوتاهی از دوستان پوزش می خواهم.

گفتاری درباره منبع نویسی در نوشتار
به دلیل آنکه از زیاده نویسی در متن پژوهش جلوگیری کنم، منابع را با شماره هایی در انتهای پژوهش نظیر کرده ام و در متن پژوهش آن شماره ها آورده شده است. همچنین به جای استفاده از واژه «صفحه» از واژه «رویه» استفاده کرده ام.


message 2: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments پیش نوشتار
تاریخ، دست کم در ایران به دو صورت مخدوش شده است. نخست به دست کسانی که وجود بخشی از تاریخ را برابر با به خطر افتادن خودشان می پنداشتند. همچون مغ های ارتدکس که گمان می رود دامات نسک را نابود کرده باشند {2, رویه 46}، هر چه را که برایشان ناهنجار می نمود از میان بر می داشتند و دیگری به وسیله کسانی که با تحلیل های ناروا و جهت دار برای رسیدن به هدفشان، بخشی از تاریخ را قربانی می کرده و می کنند.
دسته دوم بیشتر با گرایش های سیاسی ( تا صنفی چون گروه نخست) دست به این کار زده اند که در سده کنونی شتاب و پویایی بیشتری از خود نشان داده است. نمونه های بسیاری در این دوره تاریخی به چشم می خورد چون آنچه که مرام پانترکیزم بر سر تاریخ آذربایجان آورد و یا آنچنان که توده ای ها تاریخ و آثار فرهنگی ایران را تفسیر کرده اند و بسیاری از آن تحلیل های ناروا به منابع مستدل حاضر تبدیل شده است. این همان روشی است که برخی از اصولگرایان اسلامی هم از آن برای نقل تاریخ بهره جسته اند با این تفاوت که بسیار ناشیانه جعل تاریخی می کنند و به هیچ شکلی رویه علمی ندارد.
در این پژوهش کوتاه تلاش می کنم تا نشان دهم که درباره مدیحه سرایی چه ناروا قضاوت شده است و تحلیل های کنونی نه بر اساس عرف زمان سرایش یک شعر، که بر اساس معیارهای زمان حال سنجیده شده است و از آن دست، تحلیل های مغالطه آمیزی است که به ویژه توده ای ها برمی گزیدند تا برای نشان دادن حقانیت مرام خود در طول تاریخ، دلایلی را بدست آورند.

جایگاه شاهنشاه در میان مردم
یکی از این گونه تحریف ها، مقام شاهی و دنباله آن مدیحه سرایی و ثنای شاهان را گفتن است. در بسیاری از تمدن های باستانی، شاهنشاه، مقامی بوده است که از سوی خداوند به انسانی رسیده. در تمامی سنگ نگاره هایی که من مطالعه کرده ام که به سلطنت رسیدن شاهی را نمایش می دهد، چنین نمادهایی به چشم می خورد. از یرمسین و انوبنی نی تا داریوش بزرگ، همگی چنین بوده اند و دوره ساسانیان اوج آن در ایران بوده است و شاهنشاه را نماینده خداوند می دانسته اند.
پس از اسلام و طرح خلافت، این هویت شاهنشاهان باستانی به اعتبار آیه پنجاه و نهم از سوره نساء به صورت خلیة الله ظهور می کند. (مشهور به آیه اولی الامر: یا ایها الذین آمنوا اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیءٍ فرده الی الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله والیوم الآخر ذلک خیر و احسن تاویلا)
این سایه خدایی شاهانه دست کم تا پایان سلطنت مطفرالدین شاه ادامه می یابد و پس از آغاز استبداد صغیر به آرامی کم رنگ می شود. این نه یک باور درباری، که باوری عمومی و عرفی است. این همان باوری است که با تحلیل های ناروا نخست نزد توده ای ها و سپس نزد اصولگرایان اسلامی جعل می شود و تلاش می کنند تا نشان دهند کسانی بوده اند که به شاهان به صورت سایه خدا نگاه نمی کرده اند. در ادامه از تاریخ معاصر ایران و در میان تاریخ مشروطه نمونه هایی را متذکر می شوم تا این جایگاه نزد ایرانیان آن دوره روشن گردد.


message 3: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments مقایسه باور مردم از جایگاه شاهنشاه از دوره فتحعلی شاه تا پیش از محمدعلی شاه و پس از آن
آنچنان تاریخ در گذاری هشتاد ساله مخدوش شده است که بازیابی آن در این باره نیاز به پژوهشی ژرف دارد. همناگونه که پیشتر اشاره شد، کسانی که می خواستند و می خواهند تاریخ را به نفع خود مصادره نمایند، این چنین بی مهری هایی را در حق تاریخ این سرزمین روا می دارند. تاریخ را نباید به گونه جلوه داد که از آغاز تمدن در ایران، همگان به دنبال دموکراسی یا سوسیالیسم یا هر مرام دیگری بوده اند و همواره گروهی کوچک سلطه ای ظالمانه بر مردم روا می داشته اند. این نه تنها خیانت در حق تاریخ است، توهینی است به نیاکانمان که آنچنان بی دست و پا بوده اند که هزاران سال است نتوانسته اند به خواسته های خود برسند.
من این بخش از تاریخ را انتخاب کرده ام زیرا هم به زمان حال نزدیک است و هم به باور من جایگاه شاهان میان مردم، جنبه ای مقدس و الهی داشته است. زمان پهلوی، به دلیل نفرت رضا شاه پهلوی از قاجاریه، به اشکال مختلف تاریخ آن دوران و دست آوردهایش مورد بی مهری قرار می گرفت و یا تلاش می شد تا تاریخ از مسیر واقعی خود با حذف ادله تاریخی، مخدوش و به نفع پادشاه جدید تغییر شکل دهد. شکی ندارم که اصلاحات دوران رضا شاه، مهمترین گام ایران در پویش به سوی مدرنیته سیاسی بوده است، اما این شکل برخورد با تاریخ را روا نمی دانم.
یکی از وقایع مهم در دوره قاجاریه، جنگ های ایران و روسیه تزاری است. جنگ هایی که مستقیم و یا غیر مستقیم سبب شد تا آسیا میانه، گرجستان و هفده شهر قفقاز از ایران جدا شود. اکنون همگان شاه وقت، فتحعلی شاه قاجار را مقصر این تجزیه می دانند بی آنکه شرایط زمانی و پیش از قاجاریه را مطالعه کنند و عهدنامه ترکمان چای را ننگین می خوانند بی آنکه حتا یکبار آنرا خوانده باشند.
باید دید مردمان آن دوران چگونه درباره شاه خود می اندیشیده اند. بی شک مردمان ولیعهد نشین تبریز به دلیل خویشاوندی و درگیری مستقیم در جنگ، بیشترین ناراحتی را داشته اند. دو غزل به زبان ترکی یافته ام که غزل نخست در زمانی نزدیک به آن واقعه و دیگری در زمان انقلاب مشروطه و بر اساس شعر نخست سروده شده است. چون این اشعار به صورت خصوصی سروده شده اند و هرگز منتشر نگردیده اند، گمان آنکه به دلیل ترس از افشا شدن، شاعر دچار خودسانسوری شده باشد، بسیار ضعیف است. این دو غزل را در اینجا نقل می کنم:
خیالون یاخشی مونسدور منه شام و سحر سن سیز
که سننن ئوزگه یوخ قلبیمده برفکر دگر سن سیز

ئوزون گوردون صلاج کاری مننن ال چکیپ کتدون
مگر سننن قالان غم برده مننن ال چکر سن سیز

وطنن آیری دوشدون، آیری دوشدی روح جسمنن
گوزو مننن آشگله باهم آخار خون جگر سن سیز

چخیب ظاهرده الدن دامنون، لیکن یقینمدور
موافق اولماسین بو ظلمه حکم قدر سن سیز

گلر سن قور خوارم بیرگون، سنی گورمک محال ئولسون
گدر شاید فراقوندا بو آز نور بصر سن سیز
{9 رویه 82}
غزل دوم که تحت تاثیر غزل نخست نوشته شده است و مطلع و مقطع آن مشخص نیست:
وطن «لیلی» ئولوب مردم منه آدقویدولار «مجنون»
یدیر دیر خارجی دشمن منه خون جگر سن سیز

«ارسدن» ایلرم شکوه که بلدی جانمین جانین
«قرار ترکمانچای» مگر چشمیم دوشر سن سیز

اگر بیر ذره عشقون دوز ملک ایراندور
بیلر تاری بدنن روح ایرانلی کوچر سن سیز

آزادلیق ویرمیه دشمن سن آدلی یاشییان خلقه
کیم ایلر جاننی قربان سر و سینه، سپر سن سیز

«بن موسی» کده طوره داینسا اونلن آلاهی
آزادلیق نینری ورسه ز عمان تا خزر سن سیز

دلینجه باغلیر نغمه، او خوربو قطعه نی گریان
تقاضا ایلر آلاهدان بودنیادن سفر سن سیز
{همان رویه 83}

در این دو غزل که سرشار از شکوه از جداشدن بخشی از خاک ایران است، هیچگاه تقصیری را متوجه شاه نمی داند و شکوه خود را به عرش می برد از آنچه انگار قضای دهر است و بر پیکر چاک چاک وطنش اشک می ریزد. نکته ای که باید بدان توجه داشت، این است که شاعران آن زمان، بر شاه زمان خود پیرایه نبسته اند و شاه کماکان آن جایگاه خدایی را حفظ نموده است. در مورد شاعر غزل دوم پیشینه ای نیافتم اما شاعر اول، ثقه الاسلام است که با دربار قاجاریه مناسبات خوبی هم نداشته است {8, رویه های 273 تا 311} و از آنجا که این شعر خصوصی بوده است و منتشر نشده، نمی توان گفت که شاعر به دلیل ترس، معذوراتی در نوشتن داشته است.
یکی دیگر از رخدادهای مهم در دوران قاجاریه ترور ناصرالدین شاه قاجار در 17 ذیقعده 1313 است که به ضرب تپانچه میرزا رضا کرمانی از پای درآمد.{8, رویه 770} کشته شدن شاه 66 ساله قجر، از این رو قابل توجه است که در تاریخ ایران مانندی چون آن به چشم نمی خورد. تا به آن زمان شاهان را بر سر جانشینی می کشتند ولی اینبار قتل شاه انگار به خاطر جانشینی صورت نگرفته است و سندی بر آن نیست.
ممکن است این گمان پیش آید که شاید جایگاه شاهنشاه در نزد مرد تخریب می شود، اما نشانه هایی موجود است که این باور را رد می کند. نخست آنکه این قتل، به فتوا صورت گرفته است و دیگر شعری است که نزد مردم تهران درباره ناصرالدین شاه خوانده می شده است که آنرا در اینجا آورده ام:
ناصرالدین شه با عدالت
روز جمعه به قصد زیارت

شاه ما زنده رفت، کشته برگشت

بچه های حرم بی پدر شد
همسران حرم دربدر شد
(این شعر را بانو مهین دخت سهی کیش به بنده مرحمت کرده اند به انضمام این تذکر که این شعر بعدها در میان مردم تهران به صورت بازی کودکان درآمده بود. )
این شعر نشان می دهد که هرچند سالها پس از کشته شدن شاه قجر، مورخان میرزا رضا را «آزاد مردی مذهبی» خوانده اند، {همان} اما جایگاه شاه نزد مردم، دست کم نزدیک به همان جایگاه پیشین است آنچنان که وی را «شاه شهید» می خوانده اند.
من گشایش دارالفنون را آغاز جنبش آزادی خواهی (مشروطه) در ایران می دانم و باور دارم تا جامعه ای نخبه پروری نکند، هرگز به پیش نخواهد رفت. نخبگانی که در دارالفنون تربیت شدند به تئوریسین های این جنبش بدل شدند و توانستند با پایداری بسیار فرمان مشورطه را به توشییع مظفرالدین شاه برسانند و به ابجد آنرا «عدل مظفر» خواندند. این توشییع بسیاری از اندشمندان ایرانی را شاد نمود. ملک الشعرای بهار به همین دلیل قصیده ای دارد در رثای مظفرالدین شاه که بخشی از آن را اینجا آورده ام:
کشور ایران ز عدل شاه مظفر
رونقی از نو گرفت و زینتی از سر

عدل مَلِک، مُلک را فزود و بیاراست
روز افزون باد عدل شاه مظفر

پادشه دادگر مظفرالدین شاه
خسروِ روشن دلِ عدالت گستر (الخ)ء
{6, رویه 28}

به باور من نخستین شکست در جایگاه شاهی در ایران، با آغاز استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس شورای ملی پدید می آید. باید توجه داشت که پایمردی آزادی خواهان (مشروطه طلبان) بود که سبب شد تا از شاه ایران خلعیت شود و حکومت به پسر نوجوان و دموکراتش، احمد میرزا برسد. (از آنجایی که همیشه در نقل های تاریخی ایران، مورخان سیاه یا سپید نگاری می کنند، بسیار می انگارند که که آزادی خواهان همگی انسان هایی فرهیخته بوده اند که از خشونت بیزاری می جستند. در صورتی که مدارک بسیاری وجود دارد که نشان می دهد آنان دست کمی از محمدعلی شاه ندارند و چون او به سادگی به جان و مال و ناموس مردمان تجاوز می کنند. نمونه ای از این اسناد، گزارش های محرمانه نظام الملک از ولیعدنشین تبریز است که نشان از ددمنشی آزادیخواهان دارد. {برای نمونه ر.ک. 8, رویه های 280 تا 283} این گزارش ها همچنین نشان می دهد که شاه و دربار آنچنان که مورخان نگاشته اند نسبت به وضعیت معیشت مردم بی تفاوت نبوده اند و وضعیت معیشت مردم مهم ترین پرسش و پاسخی است که بین شاه و عاملانش رد و بدل می شود.) ء
این نخستین باری است که در تاریخ ایران قیام علیه شاه، به منظور جانشینی یا انقراض حکومت نیست و همگان ولایتعهدی پسر شاه مخلوع، احمد میرزا را به رسمیت می شناسند. برای آنکه گفتار و نظر مردمان آن دوره را دانست، باز باید به اسنادی از همان دوران مراجعه کرد. یکی از جالب توجه ترین این نوشته ها، سندی است با عنوان «قضیة الواقعه» که گرفتاری مولف را در همان دوران (استبداد صغیر) در تبریز شرح می دهد. بخش نخستین و کوتاهی را از این سند تاریخی بازگو می کنم:
«در اوایل شهر جمادی الاولی 1326، پس از آن که خبر تخریب دارالشورای اعظم به تبریز تلگراف شد، مستبدین محله شتربان و سرخاب، مثل حاجی میر مناف، حاجی میر محمد علی و حاجی ملامحمد زبیر و حاجی حسین قلی- برادر وکیل خاین ملت حاجی محمد مشهور (به) حریری- و حاجی محمد ابراهیم صراف و حاجی ابراهیم صراف بعد از ورود حاجی میرزا حسن و حاجی میرزا کریم که هر دو حلیف و غاصب سلطنت بودند، ...» ء
دراینجا تنها ناسزا به شخص محمدعلی شاه روا داشته می شود و نه پایگاه شاهی. بنابراین مردمان هنوز این پایگاه را درست و مقدس می پندارند، چون گذشته اما یک دگرگونی مشخص صورت گرفته است و آن خارج شدن شاه از سایه تخت شاهی-آسمانی است هرچند که هنوز این جنبش در زیر سایه فتوا قرار دارد.
این تغییر بینش مردم، با رای مجلس شورا ملی مبنی بر انقراض سلسله قاجاریه و آغاز حکمرانی رضا شاه پهلوی از زیر سایه فتوا هم خارج می شود و خود حکومت رسما نشان می دهد که دیگر اعتباری الهی ندارد و هرچه هست بر رای نمایندگان مردم اعتبار دارد. تا زمانی که این رسمیت بخشیدن به خروج بارگاه شاهی از سایه الهی به مردم برسد، زمانی را می طلبیده است. نمونه اش قحطی سال 1288 در سمنان است. مردم شاه یا فرماندار سمنان را مقصر نمی دانند و این شعر به گویش محلی درکوچه و بازار سمنان خوانده می شده است:
یارب بِه حِقی اِسمیکه
یا مرگ هادِه یا سونگِکه
{3, رویه 31}
(خدایا به درستی نامت - یا مرگمان را رسان یا نان سنگک!) ء
با استیفای تحمیلی رضاشاه در 1320 من باور دارم که تقدس شاهنشاه نیز تا اندازه زیادی از ذهن مردم، دست کم در شهرها زدوده شده است هرچند که هنوز این احترام نزد بسیاری از روستانشینان وجود دارد. شاید تندترین اشعار نسبت به شاه، از قلم ملک الشعرا بهار باشد اما او نیز تنها به شخصی که در جایگاه شاهی قرار داشته است می تاخته، نه مقام شاهی و تمامی این اشعار به بعد از وفات مظفرالدین شاه باز می گردد. {برای نمونه ر.ک. 6 رویه های 35 تا 37}
در زمان رضاشاه ژورنالیست ها و نویسندگان و شاعران کمی بودند که جسارت انتقاد از شخص رضاشاه را داشتند که با مرگ مشکوک شادروان مستوفی الممالک، آزادی بیان به کلی از میان می رود. یکی از تندروترین های آنها میرزاده عشقی است و شاید مهمترین شعری که مستقیما به رضاشاه اشاره می کند، شعری است با عنوان «مظهر جمهور» که بسیار به نمایشنامه ای شباهت دارد. ابتدای این شعر در اینجا آورده شده است:
مظهر جمهوری می فرماید:
من مظهر جمهورم - الدورم و بولدورم
از صدق و صفا دورم - الدورم و بولدورم
من قلدر و پرزورم - الدورم و بولدورم
مامورم و معذورم - الدورم و بولدورم
من قائد جمهورم- الدورم و بولدورم (الخ)
{ر.ک. رویه های 72 تا 76} (شعر دیگری از میرزاده عشقی وجود دارد با عنوان «جمهوری سوار» که در ذم نظام جمهوری گفته شده است که به دلیل توهین های قومی، آن را در اینجا نیاورده ام.) با اینکه این شعر در انتهای حکومت قاجاریه و آغاز دوران پهلوی سروده شده است، نه تنها بر شاه و جایگاهش نمی تازد که آن را ارجمند می داند و جمهوری را نیکو نمی دارد.


message 4: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments نتیجه گیری بخش نخست، جایگاه شاهی
آنچنان که از این اسناد برمی آید، تا پایان سلسله قاجاریه مردم ایران جایگاه مقدسی برای شاه خود قائل بوده اند، جایگاهی که پس از انقراض آن سلسله رو به نابودی می نهد و در نهایت با کنارگیری رضاشاه از قدرت، از میان می رود. این نکته کلیدی باید در ادامه این پژوهش مورد توجه باشد که مقام پادشاهی دست کم تا اواسط دوره قاجاریه از جنبه الهی برخوردار بوده است.


message 5: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments مدیحه سرایی در ایران

پیش از آنکه به بررسی سبک شناسی پرداخته شود، بهتر است به شخصیت شاعر پرداخته شود. این بدان دلیل است تا روشن شود در این دوران، چه شاعری را متعهد می دانسته اند. شادروان استاد همایی در این مورد مطلب قابل ملاحظه ای دارد. او می نویسد: «... از اینجاست که این حقیقت (تعهد شاعر) را هر ملت و قومی به نحوی ختص تعبیر کرده اند:ء
از آن جمله است: ان الله تعالی کنوز تحت العرش مفتاحه لسان الشعرا
و یونانیان از قول آنتی ستن حکیم بزرگ یونان می گفتند که او حکمت را از لسان شاعران می آموخت و برخی گفته اند قلب شاعر آیینه عرش الهی است. و نظامی گفته:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش کبریا
البته این همه اوصاف شاعرانی است که بر اثر تزکیه نفس و علو روح به مرحله «قولوا قولاً سدیدا» و بر کلامشان «ان من الشعر لحکمة» اطلاق می گردد و به طریق اولی دورند از آن مرحله قول آنان از فعل آنان دور باشدو راهنمای گمراهان و مصداق یتبعهم الغاوون ... گردد.»ء
{4, رویه ط}
این همان سخن سعدی است در «جدال سعدی با مدعی» به شکلی دیگر گفته شده و از حکمت کهن ایران آمده است. پیوند این دو در اینجاست که اگر مدح و ثنا کسی را گفتی، در پشت وی گزافه گویی و ناسزا بر وی روا مدار. آنچه از این حکمت کهن بر می آید و در دوران بازگشت ادبی و مشروطه نیز باید جاری باشد آن است که زمانی شاعری را متعهد می دانسته اند که به گفته هایش ایمان داشته باشد جدا از آنکه چه گفته است. این توضیح می دهد که جز نجم الدین رازی هیچ کس دیگری بر افکار مادیگرایانه حکیم عمر خیام نتاخته است.
تقی دانش از شاعرانی که شوربختانه به دست فراموشی سپرده شده است، درباره خود و مدیحه سرایی چنین می نویسد: (او همان است که نخستین قانون اساسی ایران به خط او نوشته شده است. ر.ک. همان رویه که) ء
شاعر چو شعر تذرع ارض الوفا سرود
بس گنج بی شمار ز ابن علا گرفت

در فتح سومنات ز محمود، عنصری
یک بارِ پیل از زر خالص عطا گرفت

بس رودکی ز دولت سامانیان، غلام
زرین نطاق و گلرخ و لعلی قبا گرفت

حمدونیان ز شاه قزل ارسلان تمام
استاد گنجوی به بهای ثنا گرفت

هر شاعری ز شاه و وزیران عصر خویش
از شعر خود ضیاع و عقار و قرا گرفت

اشعار دانش است بس افزون ز سد هزار
او خود تمام در صلتش مرحبا گرفت!»ء
{همان رویه های لب و لج}ء
این غزل که با طنز تلخی نیز همراه است از بسیاری از شاعرانی سخن به میان آورده است که پیشتر درباره شاهان مدیحه سرایی کرده اند و بخش قابل ملاحظه ای از ادبیات ایران را در بر می گیرد. اگر بگوییم که شاعران که آنچنان مقام والایی در میان مردم داشته اند که پس از مرگشان مردم مقبره هایی برای آنان ساخته اند همگی انسان هایی پست و دون و بی ارزش بوده که تنها برای صلت گرفتن از شاهان و امرا معاش شعر می گفته اند، فکر می کنم خود و نیاکانمان را ریشخند کرده باشیم.
پس از آنکه تعریف شاعر متعهد در آن دوران شناخته شد، باید دید از نظر سبک شناسی آن دوران چگونه تعریف می شده است. شادروان استاد همایی می نویسد:«گذشته از توجه به افکار تازه ای که از مغرب زمین به ایران راه یافته بود توجهی خاص در طرز نگارش با تتبع در دواوین اشعار قدما مخصوصا در دوران اولین شکفتگی ادبیات ایران بعد از اسلام پدید آمد و بعدا به کلمات معنوی و عرفانی در قرن ششم و هفتم در عرفان ایران پیدا شد، نظرها دوخته شد و این در معنی در بیان شعرای این عصر دیده می شود. مقلدین و تضمین کنندگان قصاید و غزلیات و کلیه صور ادبی از «عنصری»، شاعر مدیجه سرا و «منوچهری»، عاشق وصف طبیعت و «ناصرخسرو» متکلم و «سنایی» و «مولوی» ستارگان قدر آسمان عرفان و «خاقانی»، که بسیاری از این معانی را در اشعار خود به نحوی خاص گردآورده بود، زیاد در این عصر دیده می شود.» {همان رویه یا}ء
این توضیح درباره سبک شناسی شعر کمابیش همان باوری است که بهار درباره سبک این دوره دارد. {ر.ک. بهار، محمدتقی, سبک شناسی شعر, انتشارات امیرکبیر, 2536} بر این اساس، مدیحه سرایی به عنوان یکی از رایج ترین اشکال شعری شناخته می شود و مسلم است زمانی که چنین سبکی در سرایش شعر، معمول و متداول باشد، نمی تواند از دید مردم مذموم باشد.
پس از انقلاب مشروطه و تحولی که در فرهنگ مردم ایران صورت می گیرد، این سبک نگارش به آرامی رو به نابودی می گذارد و آرام آرام از میان می رود و شکلی ناخوشایند می یابد. آنچه مایه شوربختی است این است که در بسیاری از نقدهای نوین، نه تنها عرف زمان سرایش یک اثر مورد توجه قرار نمی گیرد که یکسان درباره یک سبک سرایش قضاوت صورت نمی گیرد و حتا شاعر نیز مهم است. به عنوان مثال ملک الشعرا بهار به شدت مدح مظفرالدین شاه را گفته است ولی چون بهار بوده، ایرادی ندارد ولی اگر همان قصیده را ایرج میرزا می گفت، کار ناشایستی می کرد. یا اگر مدح قائم مقام گفته شود ایرادی نیست ولی اگر امیر نظام باشد، ایراد دارد.
همگان به نیکی می دانند که در اخلاق و به ویژه اخلاق اسلامی تلاش می شود تا نشان داده شود که اخلاق نسبی نیست. عملی، یا درست است یا نادرست و یا ارزش اخلاقی ندارد. پس بر اساس این اصل اخلاق اسلامی، یا مدیحه سرایی خوب است، یا بد. چطور است که این اصل اخلاقی در این نقد فراموش می شود؟
نکته دیگری که باید توجه داشت، شکل خطاب کردن بزرگان در آن دوران بوده است. حتا در دوره های جدیدتر این شکل خطاب متداول بوده است. صادق هدایت در نامه ای به پدرش در 27 امرداد 1307 او را چنین خطاب کرده است:«جناب مستطاب اجل اکرم عیسی خان هدایت» {1, رویه 126} در زمانی که مرسوم بوده است تا کسی پدرش را چنین خطاب کند، چگونه می توان انتظار داشت تا شخص اول مملک با عنوانی دست کم کمتر از آن خوانده شود.


message 6: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments ایرج میرزا و افکارش
پیش از آنکه بخواهم پایگاه ادبی ایرج میرزا را بررسی نمایم، دوست دارم بر اساس اشعارش، الگویی از افکار ایرج میرزا ارائه کنم تا نشان دهد که او به چه می اندیشیده است. به همین دلیل بهتر است نخست نگاهی به شرایط سیاسی و عرفی جامعه آن روز انداخت.
در دوران قاجاریه دوچیز با پول به دست می آمده است که نخستین آن القاب بوده. بیشتر شاهزادگان به دلیل نزدیکی و خویشاوندی و تماس مستقیم با دربار می توانستند با سهولت بیشتری لقبی از شاه بگیرند و یا بدون پرداخت پول، از میراث نام پدر بهره جویند. برخی القاب هم به دلیل حب شاه به فردی داده می شده است و نمونه آن لقب ملک الشعرا است. دیگرانی که القاب معمولی می خواستند و از شاهزادگان نبودند، با پرداخت پول به نزدیکان شاه، به اینصورت لقب می گرفتند که آن کس که به شاه نزدیک بود نامه ای می نوشت خطاب به شاه که مثلا محتشم الدوله (بی آنکه چنین لقبی باشد) التماس دست بوس دارد. شاه نیز می نوشته است که به محتشم الدوله بگویید که مجال نیست. چون شاه نام وی را به لقب ذکر می کرده است، بنابراین رسمیت می یافت.
ایرج میرزا هم چون بهار، میراث نام پدر را داشت و مشخص است که برای دریافت لقب مدیحه ای نگفته باشد. دیگر چیزی که خرید و فروش می شد، مقام بود. یکی از آن مستوفی گری دربار بود. پس از اصلاحات سیاسی دوران ناصری، این نیز برچیده شد. دلیلش هم تشکیل دولت به وسیله نخست وزیر بود. بنابراین ایرج میرزا در این مورد هم نمی توانسته است راه چاپلوسی را برای رسیدن به مقامی را بپیماید.
تلگرافی از او وجود دارد که نشان می دهد که او نه تنها نسبت به قدرت بی تفاوت بوده است، که آنچنان هم به دنبال زر اندوزی نبوده است. در این تلگراف که در زمان اشتغال ایرج میرزا در مشهد، به مرکز مخابره شده است او توصیه می کند به جای آنکه او سرپرست امور مالیه در مشهد باشد، فرد دیگری که بیشتر از او می داند و تجربه بیشتری از وی دارد بر کار گمارده شود و این تلگراف را چنین به پایان می برد:«برای بنده که قوه قناعت دارم و هم ممکن است با طبع و نشر تاریخچه دوسال و نیم خدمت در خراسان اسباب اشتغال خود را فراهم نمایم، بیکار ماندن یک دور یا یک عمر سهل است.» {5, رویه های 16 و 17}ء
ایرج میرزا هرگز وضعیت مالی خوبی نداشته است و با وجود لقب درباری و مستوفی گری که بیشتر آنان از راه ارتشا مال اندوزی می کرده اند، پس از چهل و پنچ سال خدمت به یاری پسرش خانه ای را قولنامه کرد که به لطف مسئولین شهرداری بعد از انقلاب تخریب شد، پول کم آورد و از طریق شادروان شاهزاده نصرت الدوله به دست شادروان شاهزاده وثوق الدوله، نخست وزیر وقت رسید که خواهان مساعده بود. {همان رویه 43}
وثوق الدوله مساعده را نمی پذیرد و می گوید که ایرج میرزا به قدر کفایت دارد که خرج خود کند! این نقل آنچنان شور است که کسانی که ایرج میرزا را از نزدیک می شناسند و زندگی او را از نزدیک دیده اند را آشفته می کند و ملک اشعرا بهار به پشتیبانی از ایرج میرزا شعری به وثوق الدوله می نویسد و تذکر می دهد که این قضاوت تا چه حد دور از واقعیت است. {همان رویه 51}
هرچند که ایرج میرزا هرگز خود وارد سیاست نشد و از آن دوری می جست، اما دید سیاسی خوبی داشت. در سال 1907، بین روسیه تزاری و امپراطوری بریتانیا قراردادی منعقد شد که حدود نفوذ آنها را در ایران مشخص می کرد و در واقع ایران را به شکل یک مستعمره غیر رسمی درمی آورد. ایرج میرزا در قطعه ای به این قرارداد اشاره می کند و می نویسد:
گویند که نگلیس با روس
عهدی بسته است تازه امسال

کاندر پلتیک هم در ایران
زین پس نکنند هیچ اهمال

افسوس که کافیان این مُلک
بنشسته و فارغند ازین حال

کز صلح میان گربه و موش
برباد رود دکّانِ بقال

این قطعه هم دیدگاه مناسب سیاسی ایرج میرزا را نشان می دهد و هم تااندازه ای میهن پرستی وی را. هرچند که «کافیان ملک» از خویشاوندان اویند، باز هم از نقد ایرج میرزا نمی توانند بگریزند.
با این مقدمه کوتاه از شخصیت ایرج میرزا به بررسی برخی از آثار کلیدی او می پردازم تا افکار ایرج میرزا مشخص گردد.



1 مبارزه با خرافات
بیشتر انتقادات ایرج میرزا از باورها و رسوم رایج، بر اساس رخدادهای حقیقی به نظم کشیده شده است. یکی از آنها قطعه ای مشهور است که از گل اندود کردن تصویری زنی در سرای ملائکه در مشهد. او به شدت این رخداد پست می شمارد و با طنز خاص خود آن را این گونه نقد می کند:
بر سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند

گفتند که واشریعتا خلق
روی زن بی نقاب دیدند

آسیمه سر از درون مسجد
تا بر در آن سرا دویدند

ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مومنین رسیدند

این آب آورد و آن یکی خاک
یک پیچه ز گل بر او بریدند

ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند

چون شرع نبی ازین خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
(الخ)ء

او همچنین بر مراسم قمه زنی می تازد و در قطعه ای چنین می نویسد:
زن ..به چه می کشی خودت را
دیگر نشود «حسین» زنده

کشتند و گذشت و رفت و شد خاک
خاکش علف و علف چرنده

من هم گویم یزید بد کرد
یعنت به یزید بد کننده

اما دگر این کتل متل چیست؟
این دسته خنده آورنده
(الخ)


message 7: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments 2 مبارزه با حجاب و برابری خواستن بین زن و مرد
ایرج میرزا از پیشگامان مبارزه با حجاب است و آن را باعث فساد می داند. یکی در عارفنامه (به زبانی بسیار تند) و دیگری در قصیده ای به این موضوع پرداخته است و با منطق خاص خود زیان های اجتماعی حجاب را بر می شمرد. من بخشی از هردوی این اشعار را آورده ام. این تذکر لازم است که در آن زمان حجاب به شکل آنچه طالبان در افغانستان پیاده کرده اند، بوده است. زنان حتا زمانی که با مرد نامحرم سخن می گفته اند، دستشان را در لپ می کرده تا صدایشان تغییر کند و به گوش نامحرم نرسد. بسیاری در آن دوران بوده اند که دانش آموزی را نیز برای زنان نادرست و خلاف شرع می دانسته اند. (به لطف یادداشتی از بانو مهین دخت سهی کیش این مطلب را در اینجا نقل کرده ام)
(قصیده)ء
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذ بالله اگر جلوه بی نقاب کند

فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هرچه کند حیله در حجاب کند
...
کس این معما پرسید و من ندانستم
هر آن که حل کند آن را به من ثواب کند

به غیر ملت ایران کدام جانور است
که جفت خود را نادیده انتخاب کند
...
به اعتدال ازین پرده مان رهایی نیست
مگر مساعدتی دست انقلاب کند

زهم بدرد این ابرهای تیره ی شب
وثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند

نکته جالبی در این قصیده است و آن اشاره به دستی است (کسی است) که علیه حجاب انقلاب کند، کاری که چندین سال بعد، رضا شاه انجام داد.
(از عارف نامه)ء
...
بلی شرم و حیا در چَشم باشد
چو بستی چشم، باقی پَشم باشد

اگر زن را بیاموزند ناموس
زند بی پرده بر بام فلک کوس

به مستوری اگر بی بُرده باشد
همان بهتر که خود بی پَرده باشد

برون آیند و با مردان بجوشند
به تهذیب خصال خود بکوشند

چو زن تعلیم دید و دانش آموخت
رواقِ جان به نورِ بینش افروخت

به هیچ افسون ز عصمت بر نگردد
به دریا گر بیافتد، تر نگردد

چو خور بر عالمی پرتو فشاند
ولی خود از تعرض دور ماند

زن رفته کلژ دیده فاکولته
چو آید به پیش تو دکولته

چو در وی عفت و آزرم بینی
تو هم در وی به چشم شرم بینی

تمنای غلط از وی مُحال است
خیال بد در او کردن خیال است

برو ای مرد فکر زندگی کن
نیی خر، ترک این خر بندگی کن

برون کن از سر نحست خرافات
بجنب از جا که فی التاخیر آفات

گرفتم من که این دنیا بهشت است
بهشتی حور در لفافه زشت است

اگر زن نیست، عشق اندر میان نیست
جهان بی عشق اگر باشد، جهان نیست

به قربانت! مگر سیری؟ پیازی؟
که توی بقچه یا چادر نمازی؟

تو مرآت جمال ذوالجلالی
چرا مانند شلغم در جوالی؟

سر و ته بسته چون در کوچه آیی
تو خانم جان! نه، بادمجان مایی!؟

بدان خوبی! در این چادر کریهی
به هر چیزی بجز انسان شبیهی

کجا فرمود پیمبر به قرآن
که باید زم شود غولِ بیابان؟

کدام است آن حدیث و آن خبر کو
که باید زن کند خود را چو لولو!؟

تو باید زینت از مردان بپوشی
نه بر مردان کنی زینت فروشی

چنین کز پای تا سر در حریری
زنی آتش به جان، آتش نگیری!ء

به پا، پوتین و بر سر چادر فاق
نمایی طاقتِ بی طاقتان طاق!ء

بیندازی گُل و گلزار بیرون
ز کیف و دستکش دلها کنی خون

شود محشر که خانم رو گرفته
تعالی الله از آن رو کو گرفته

پیمبر آنچه فرمودست آن کن
نه زینت فاش و نه صورت نهان کن

حجاب دست و صورت خود یقین است
که ضدِّ نَصّ قرآنِ مبین است

به عصمت نیست مربوط این طریقه
چه ربطی گوز دارد با شقیقه!؟

مگر در دهات و بین ایلات
همه روباز باشند آن جمیلات

چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟
رواج عشوه در بازارشان نیست؟

زنان در شهرها «چادر نشینند»!ء
ولی چادر نشینان غیرِ اینند!ء

در اقطار دگر زن یار مردست
در این محنت سرا سربارِ مرد است

به هرجا زن بود هم پیشه با مرد
در اینجا مرد باید جان کَنَد، فرد

تو ای با مُشک و گُل، هم سنگ و هم رنگ
نمی گردد در این چادر دلت تنگ؟

نه آخر، غنچه در سیر تکامل
شود از پرده بیرون تا شود گل؟

تو هم دستی بزن این پرده بردار
کمال خود به عالم کن نمودار

تو هم این پرده از رخ دور می کُن
در و دیوار را پر نور می کن

فدای آن سر و آن سینه باز
که هم عصمت در او جمعست هم ناز
(الخ)
از بیت 188 تا 225


message 8: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments 3 انتقاد از وضع معیشت مردم
هرچند که ایرج میرزا را با نام شاهزاده و لقب جلال الممالک می خوانده اند و او مستوفی گری می کرده است، اما رفاه زندگی اش از بسیاری از کسان دیگر چون ملک الشعرا پایین تر بوده است. همانگونه که پیشتر هم بدان اشاره شد، وی به سختی و با قرض و مساعده توانست خانه ای از خود بخرد. به دلیل اشراف کامل بر زندگی مردم عادی که از نظر وضع معیشت خود او هم یکی از آنان بوده است این مثنوی را درباره مردم تهی دست و دارایان می نویسد:
تهی دستان گرفتار معاشند
برای شام شب اند تلاشند

از آن گویند گاهی لفظ «قانون»ء
که حرف آخر قانون بود «نون»ء

اگر داخل شوند اندر سیاست
برای شغل و کار است و ریاست

تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست
امیدی جز به سردار سپه نیست

رعایا جملگی بیچارگانند
که از فقر و فنا آوارگاند

ز ظلم مالک بی دین هلاکند
به زیر پای «صاحب ملک» خاکند!ء

4 انتقاد از عادت های نادرست
او تعارف بیجا و احترام تنها به اغنیا و اربابان قدرت را هجو می دانسته است و چون دیگر عادات، مورد نقادی خاص ایرج میرزا قرار گرفته است. به دلیل زیبایی و طنز کم نظیر در اینجا تنها به همین قطعه اشاره می شود.
یارب این عادت چه می باشد که اهل این دیار
گاهِ بیرون رفتن از مجلس، ز در رم می کنند

جمله بنشینند با هم خوب و بر خیزند خوش
چون به پیش در رسند از همدگر رم می کنند

در دم در این یکی بر چپ رود، آن یک به راست
از دو جانب دوخته بر در نظر، رم می کنند

بر زبان آرند بسم الله، بسم الله را
گوییا جن دیده یا از جانور رم می کنند

این که وقت آمد و شد بود اما این گروه
در نشستن نیز یک نوع دگر رم می کنند

این یکی چون می نشیند، آن یکی ورمی جهد
تا دو نوبت گاه، کم گه بیشتر رم می کنند

فرضا اندر مجلسی گر ده نفر بنشسته بود
چون یکی وارد شود، هر ده نفر رم می کنند

نام این رم را چو نادانان ادب بنهاده اند
بیشتر از صاحبان سیم و زر رم می کنند

از برای رنجبر، رم مطلقا معمول نیست
تا توانند از برای گنجوَر رم می کنند

گر وزیری از در آید، رم مفصل می شود
دیگر آنجا اهل مجلس، «معتبر» رم می کنند!ء

همچو آن اسبی که بر من داده میرِ کامکار
بی خبر رم می کنند و با خبر رم می کنند

رم نه تنها کار این اسب سیاه مخلص است
مردم این مملکت هم مثل خر رم می کنند

نکوهش باده گساری، تریاک و طرب زیاد
بسیاری ناروا هم ایرج میرزا را بی دین می پندارند (به دلیل عقایدش درباره حجاب) و هم عیاش. که به باور من هیچ کدام از این ها نبوده است. او بر اساس آیه 90 از سوره مائده که می فرماید« انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم اعداوة و البغضا فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن صلوة فهل انتم منتهون» این قطعه را سروده است:ء
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته در شکل مهیبی سر و بر را

گفتا منم مرگ اگر خواهی زنهار
باید بگیزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب بنوشی دو سه ساغر
تا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را

لرزید ازین بیم جوان بر خود و جاداشت
کز مرگ فتد ارزه به تن، ضیغمِ نر را

گفتا پدر و خواهر من سخت عزیزند
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را

لیکن چو به مِی دفع شر از خویش توان کرد
می نوشم و با وی بکنم چاره و شر را

جامی دو بنوشید و چو شد خیره به مستی
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بن تاک و خداوند
زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را

او همچنین طرب زیاد را عامل کاهلی و افسردگی می داند و نشان آن غزلی است با مطلع زیر: ء
طرب افسرده کند دل چو ز حد در گذرد
آب، حیوان بکشد نیز چو از سر گذرد

او همچنین آنانی را که تریاک می کشند به سخره می گیرد هرچند که خود از آنان باشد. لازم به ذکر است که در آن دوران بسیاری از مردم تریاک می کشیدند و زشنی در آن نبوده است.
شب در بساط احرار از التاف سردار
کنیاک بود بسیار، تریاک بی مر

هرکس به نشوه ای تاخت، با نشوه کار خود ساخت
من هم زدم به وافور از حد خود فزون تر

تریاک مفت دیدم، هی بستم و کشیدم
غافل که صبح آن شب، آید مرا چه بر سر

گشت از وفور وافور، یُبس مزاج موفور
چونان که صبح ماندم در مستراح مضطر

تریاکیان الدنگ، سازند سنده را سنگ
چون قافیه شود تنگ، وسعت فتد به مدبر! ء

یک ربع مات بودم، زان پس به خود فزودم
تا جای تو نمودم خالی من ای برادر

تا سیل خوان نیامد، سنده برون نیامد
چیزی ز ..ن نیامد، جز سنده محجر

الحق که ریدن ما تریاکیان بدبخت
باشد جهاد با نفس، یعنی جهاد اکبر


message 9: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments 5 تنفر از روحانیان و عقب ماندگی جوامع مسمانان
شاید او از نخستین کسان باشد که به شدت به عقب ماندگی ناشی از تعصب مذهبی می تازد و در قطعه بسیار تند می نویسد:
جز گُه و گند و کثافت چیزی
اندراین شهر ندیدم بنده

هرکجا شهر مسلمانان است
از گه و گند بود آکنده
(الخ)

او همچنین روحانیان را بد می شمرد و از آنان نفرت دارد. در بخشی از عارفنامه با شکوه از خداوند می نویسد:
خدایا تا به کی ساکت نشینم؟
من اینها جمله از چشم تو بینم

همه ذرات عالم منتر توست
تمام حقه ها زیر سر توست

چرا پا توی کفش ما گذاری؟
چرا دست از سر ما بر نداری؟

به دست توست وسع و تنگ دستی
تو عزت بخشی و ذلت فرستی

تو این آخوند و ملّا آفریدی
تو توی چرت ما مردم دویدی

خداوندا مگر بیکار بودی
که خلق مار در بُستان نمودی؟

چرا هرجا که دابی زشت دیدی
برای ما مسلمانان گزیدی؟

میان موسیو و آقا چه فرق است؟
که او در ساحل، این در دجله غرق است؟

به شرع احمدی پیرایه بس نیست؟
زمان رفتن این خار و خس نیست؟

بیا از گردن ما زنگ وا کن
ز زیر بار خر، ملّا رها کن
بیتهای 226 تا 235

میهن پرستی و آموزش به کودکان و نوجوانان
یکی از بزرگترین خدمات ادبی ایرج میرزا، آغاز ادبیات نوین برای کودکان است. از آن جمله که شعری است ساده که چند بیت نخست آن اینچنین است:
ما که اطفال این دبستانیم
همه از خاک پاک ایرانیم

همه با هم برادر وطنیم
مهربان همچو جسم با جانیم
...
چون رسد دشمنی برای وطن
جان و دل رایگان می افشانیم

حاشیه ای دریاره مدیحه سرایی ایرج میرزا
در دورانی که چاپلوسی بسیار معمول بوده است، ایرج میرزا را نمی توان از جمله مدیحه سرایان درباری دانست. او در مزاحی با یکی از وزیران زمان خود قصیده ای دارد که با این بیت آغاز می شود و در کنار گلایه از وزیر، ذم ستایش بیهوده کسی را می کند و می نویسد:
بیضه ام رنجور شد، از بیضه ات دور ای وزیر
پرسش کن گاه گاه از حالِ رنجور ای وزیر
(الخ)
تعداد مدیحه سرایی او در صف شاهان نسبت به باقی آثار او بسیار اندک است و اگر با آن کلام بی مانندش می خواست مدیحه سرایی کند دیگر نیازی به هیچ کار دیگری نداشت و از صلت همان مدیحه سرایی ها می توانست روزگار بگذراند که پس از چهل و چندی سال عاجزانه به دنبال مساعده ای برای خرید خانه رو به این آن نیاندازد.


message 10: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments 6 جانبداری از مشروطیت
یکی از منفورترین شخصیت ها در شعر ایرج میرزا، شیخ فضل الله نوری، خائن به مشروطیت است. در هجو وی ایرج میرزا می نویسد: ء
حجت اسلام کتکت می زند
بر سر و مغزت دگنک می زند

گر نرسد بر دگنک دست او
دست به نعلین و چسک می زند
...
نرمک نرمک به سر انگشت خویش
دیم دَدَدَک، دیم دددک می زند
...
مجلس شوراست که با دستِ حق
سیمِ بَدان را به محک می زند

قافیه هرچند غلط شد ولی
شیخ ز بیکاری سگ می زند


message 11: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments سبک شناسی شعر ایرج میرزا
هیچگاه سبکی ادبی به ناگاه پدید نمی آید و باید زمینه پیدایی آن فراهم گردد. تحول شعر فارسی با افسانه نیما در 1301 نیز چنین است. زمینه ای که در ادبیات دوران مشروطه ساخته شد سبب شد تا نیما یوشیج بتواند بر بن آن، این تحول ماندگار را پدید آورد. پس از دوران بازگشت ادبی، که هم نورترین دوره ادبی زبان فارسی امروزی به شمار می رود، یکی از تاثیرگذارترین شاعرانی که آغاز تغییر سبک از دوران بازگشت به دوره میانی (حد واسط) را سبب شد، قائم مقام فراهانی است.
مهمترین عامل متغیر بین این دو سبک ادبی، زبان گفتار و مفاهیم است. بارزترین اثر قائم مقام در این زمینه، مثنوی جلایر نامه است. وزن آن، وزنی روان و نزدیک به گفتار است که کسانی چون فخرالدین اسعد گرگانی و نظامی گنجوی برای سرودن مثنوی های بلند خود برگزیده بودند. جدای این رفتار بازگشتی، دو نکته دیگر است که من باور دارم اهمیت بسیاری دارد: نخست تقدم مفاهیم بر رعایت وزن و دوم بهره جویی از زبان عامیانه.
این مثنوی بلند با این بیت آغاز می گردد:
چنین گوید غلام تو جلایر1
که من رفتم زِ شَرّا2 تا ملایر
------------------------------------------------------
ء(1) جلایر نام غلام قائم مقام است که جلایر نامه از زبان وی سروده شده است. ء
ء(2) شرا به فتح ش، ناحیه بزرگی از نواحی همدان است. (از واژه نامه دهخدا)ء


دوران ادبی ایرج میرزا را می توان به سه دوره اقامت در تبریز، در مشهد، در تهران تقسیم کرد. دوران نخست زندگی ادبی وی را دوران آزمون و شناخت می دانم. حضور او در تبریز و در ارتباط قرار گرفتنش با قائم مقام و ادیبان دستگاه ولیعهد در تبریز این امکان را پدید آورد تا با ذوق و نبوغ بی مانند ایرج میرزا، وی راه پویش به سوی نوآوری را به شتاب بسیاری بپیماید.
او در مشهد با پشتوانه دوران آزمون و شناخت در تبریز، توانست گره های نوآوری پدید آورد. یکی از این نوآوری ها مثنوی عارفنامه است. آنچنان که خود او نیز اشاره می کند، با پیروی از جلایرنامه نوشته شده است. او می نویسد:
جلایرنامه قائم مقام است
که سر مشق من اندر این کلام است

اگر قائم مقام این نامه دیدی
جلایرنامه خود را دریدی

جلایر را جلایر بنده کردم
جلایرنامه را من زنده کردم

(بیت های 509 تا 511)ء

من هم با ایرج موافقم. در مقایسه جلایرنامه با عارفنامه جایگاه بلند ادبی ایرج کاملن قابل تشخیص است و مصداق ترکیب کنایی «شاگرد از استاد سرآمد» را دارد.
چه ایرج میرزا به اوزان کهن و فراموش شده و غیر رایج شعر می گفت و چه در قالب های بازگشتی، مضمون شعری وی نو و تازه بود. حتا کسانی چون ملک الشعرا بهار و سید شرف الدین حسینی (نسیم شمال) که اشعار با دستمایه وقایع روز می نوشتند هنوز در تعابیر کهن گیر کرده بودند و بیشتر در خیالپردازی شاعرانه آن تحولی را که ایرج میرزا ایجاد کرده بود، نداشتند.
به دو صورت می توان قدرت شگفت انگیز ایرج میرزا را در شاعری با شاعران هم دوره اش مقایسه کرد. یکی مناظره هایش و دیگری مسابقه های ادبی.
یک نمونه از هر یک را در اینجا ذکر می کنم: ء
ظاهرا ملک التجار (حسن خان ملک) به ایرج میرزا قول داده بود که بوقلمونی از مزرعه پرورش بوقلمونش آماده کند و به ایرج میرزا ولیمه دهد. او خلف وعده می کند و این رباعی ها بین آن در مناظره تحریر می شود: ء

ایرج میرزا:ء
اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد؟
الطافِ ز حدّ و عدّ برون تو چه شد؟

با آن همه وعده ها که بر من دادی،
غاز تو چه شد، بوقلمون تو چه شد؟

پاسخ ملک التجار:ء
ایرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود

غافل بُوَد که غاز یا بوقلمون
چون دانه نبود، جمله پرواز نمود

پاسخ ایرج میرزا:ء
حیف است که خلف وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی

با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی

پاسخ ملک التجار:ء
ای آنکه سزد خواهم اگر شهبازت
طوطیست همی کِلکِ شکر پردازت

چون صرفه نبردم ز تو قازی 1 همه عمر
هرگز ندهم بوقلمون و غازت

پاسخ ایرج میرزا:ء
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یادآر از آن وعده در بیرونی

از آن همه ثروت وکیل آبادت
یک غاز به من نمی دهی ای ...ونی؟

----------------------------
1 قاز = کمترین واحد پول-اصطلاح «چکش سدتا یک قاز زدن» از همان است به معنای کار بسیار کردن و نتیجه کم گرفتن

مشخص است که در رباعی که از ساده ترین قالبهای شعری است، حسن خان ملک بیتی به گزافه و بی ربط می آورد تا قالب را ارضا کند در صورتی که چنین چیزی هرگز در شعر کم مانند ایرج میرزا دیده نمی شود. دوم آنکه به دلیل ضرورت وزنی، جابجایی در شعر ملک التجار بسیار است ولی ایرج میرزا به گونه ای می نویسد که انگار کسی سخن گفته باشد. این توانایی در کمتر شاعری در ایران به چشم می خورد.

دیگر نمونه ای که اینجا برای مقایسه توانایی ایرج میرزا و تفاوت بسیارش با شاعران هم دوره اش آورده شده است، مسابقه ای در مجله گل زرد به مدیریت یحیی ریحان است. لزومی ندارد که آنچنان کنکاش عجیبی در زمینه شعر انجام داد و قیاس کوچکی در مطلع شعر کافی است تا این تفاوت و توان شگفت انگیز ایرج میرزا و سبک متفاوت وی را دریافت.
ملک الشعرا بهار:
ای نرگست به خلق در فتنه باز کن
وی سنبل تو دست تطاول دراز کن

عارف قزوینی:
ای بارگاه حسن تو محمد ایاز کن
وی خسروان به پیش ایازت نماز کن

ایرج میرزا:
آزرده ام از آن بت بسیار ناز کن
پا از گلیم خویش فزونتر دراز کن

آنچه در دو بیت نخست از ملک الشعرا بهار و عارف قزوینی مشخص است، انگیزش شاعری و واژه گزینی آنان در پیش از دوران بازگشت، جا مانده است در صورتی که ایرج میرزا با استادی بدون آنکه خاصیت ادبی شعر را تخریب کند به زبان روز سخن می گوید که تحول عمیقی در شعر فارسی است و هیچ یک از شاعران هم دوره وی چنین توان و ذوقی را از خود نشان نداده اند.

دو نکته دیگر درباره سبک شناسی شعر ایرج میرزا باقی مانده است. نخست قالب های نوینی است که او پیشنهاد کرده است و دو نمونه از آن را ذکر می کنم:
نمونه نخست:
شد فصل بهار و گل صلا داد
بر چهره خوب خود صفا داد

باد سحری ز آشنایی
پیغام وفا به آشنا داد

بلبل ز فراق چند ماهه
باز آمد و شرح ماجرا داد

افسوس که جای توست خالی
ای خانم درّة المعالی
(الخ)

نمونه دوم:
صبح دم کین طایر چرخ آشیان
آفتابی گردد از بالای کوه

تافته رخ، بال کوبان، پر زنان
از پر و بالش چمن گیرد شکوه

نغمه خوان مرغ سحر بر شاخسار

بینی آن پروانه خوش خال و خط
جسته بیرون از غلاف پیرهن

با پر و بالی پر از زرین نُقط
سر زند یک یک به گل های چمن

بوسد این را غبغب و آن را عذار

نکته دوم، ترجمه های ایرج میرزا است. او به دلیل آشنایی بسیار خوب با زبان های عربی، ترکی و فرانسه در حد یک ادیب و البته فارسی، ترجمه های فوق العاده ای دارد. جز زهره و منوچهر که همگان را به حیرت وا می دارد و آنچنان شهرت دارد که نیازی به آوردن آن در اینجا نیست به آوردن نمونه ای و مقایسه آن با ترجمه ملک الشعرا بهار بسنده می کنم.
متن عربی :
غیر جنی و الا المعاقب فیکم
فکاننی سبابة المتندم

ترجمه ملک الشعرا بهار:
ناکرده گناه معاقبم گویی
سبابه مردم پشیمانم

ترجمه ایرج میرزا:
جرم از غیر و عقوبت متوجه بر من
حال سبابه ی اشخاص پشیمان دارم

بر اساس آنچه بیان داشتم ایرج میرزا را شاعری بی مانند در زمان معاصر می دانم که خدمات ادبی وی کم از چهار ستون زبان و ادب فارسی ندارد و هیچ کس را هم پایگی با او در این دوران نیست.

یک پیشنهاد
به دوستان توصیه می کنم نظر دیگر کسانی چون محمد فرخی، جمال زاده، وحید دستگردی، عبرت نایینی، امیرنظام گروسی، رشید یاسمی، پروفسور آربری و دکتر محجوب را درباره ایرج میرزا بخوانند که بسیار مفید خواهد بود.


message 12: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments سخن آخر
او در خانقاه ظهیرالدوله در کنار بزرگانی چون روح الله خالقی، مرتضی محجوبی، حبیب سماعی، هنگ آفرین، ابوالحسن صبا، ملک الشعرا بهار، رهی معیری ... خفته است. در پایان دوست دارم سخن خودش را بر سنگ مزارش نقل کنم؛ روانش شاد باد:
ای نکویان که درین دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید

اینکه خفته ست درین خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم

مدفن عشق جهان است اینجا
یک جهان عشق نهان است اینجا

عاشقی بود به دنیا فن من
مدفن عشق بود مدفن من

آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طرب و مستی بود

هر که را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زنده ی من عاشق اوست

من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات

بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم

گرچه امروز به خاکم ماوا ست
چشم من باز به دنبال شما ست

بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی

گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید

تهران / تیرماه 1389 / لحظاتی پر از بیماری و رنج


message 13: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments منابع
ء{1} بهارلو، محمد, نامه های صادق هدایت, نشر اوجا, 1374, تهران
ء{2} جلالی مقدم، مسعود, آیین زروانی, انتشارات امیرکبیر, 1384, تهران
ء{3} جواهری، محمدحسن, ترانه های کوچه ساران گویش محلی سمنانی, انتشارات قاصدک شادی تهران, 1377, تهران
ء{4} دانش، تقی (مستشار اعظم), دیوان قصائد، غزل، مقطعات, به اهتمام استاد همایی, انتشارات انشگاه تهران, 1383, تهران
ء{5} ریاضی، غلامرضا, جاودانه ایرج میرزا و برگزیده آثارش, موسسه مطبوعاتی عارف, 2535, تهران
ء{6} سپانلو، محمدعلی, شهر شعر بهار, نشر علم, 1374, تهران
ء{7} شیخ الاسلام، میرزا عبدالامیر, دو سند از انقلاب مشروطه ایران, انتشارات توکا, چ 2, 2536, تهران
ء{8} صفایی، ابراهیم, رهبران مشروطه, انتشارات جاویدان, 1346, تهران
ء{9} فتحی، نصرت الله, زندگینامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزی, بنیاد نیکوکاری نوریانی, 1352, تهران
ء{10} فرهنگ دانش و هنر, اسدی زاده و دیگران, چ 4, 1346, تهران
ء{11} قرآن مجید, انتشارات زائر آستانه مقدسه قم, 1385, قم
ء{12} محجوب، محمد جعفر, تحقیق در احوال و آثار و افکار و اشعار ایرج میرزا و خاندان و نایکان او, چ 3, چاپ افست گلشن, 2536, تهران
ء{13} میرزاده عشقی, منتخبات مرحوم میرزاده عشقی, ناشر: شرکت نسبی کانون کتاب, تهران


message 14: by Nazanin (new)

Nazanin | 9 comments wow,it was magnificent n complete.u see i was right when i compare ur word with Iraj mirza,thoes smells like each other.im teribly sorry of writin in english.thats due to a problem with my computer just plz bear with me up to the time of solvin that.


message 15: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments نازنین گرامی،سپاس فراوان از زمانی که گذاشتی و این نوشته را خواندی. شوربختانه این نوشتار را به همراه بیماری جانکاهی نوشتم و اشتباه های تایپی نشان از بی دقتی من دارد. پوزش می خواهم. ‏
نگاشتن درباره شاعری بزرگی چون ایرج میرزا هم زمان فراوان می خواهد و هم تخصص بسیار که هردو را نداشتم. امیدوارم این پژوهش کوتاه و ناقص، به یاری دیگر دوستان تکمیل شود. بسیاری تلاش کرده و می کنند تا نام او را از ادبیات ایران بزدایند بی آنکه بدانند تحولی را که او در شعر به وجود آورده است، پس از قرن هشتم، بی نظیر است. ‏


message 16: by Nazanin (new)

Nazanin | 9 comments علاوه بر تمام توانایی ها و ویژگی های منحصر به فردی که ایرج را از موهوم پرستان گمراه زمانش متمایز می ساخت، هنرمند توانایی نیز بود، خط خوشی داشت. از ملک الشعرای بهار نقل شده است که آثار منشوره اش را با خط زیبایی می نوشت چنان که هر بیننده ای مثل شنونده افکارش مفتون می کرد. خود او در قطعه ای نه چندان گله آمیز ( گویا به شعر و خط زیبای او به اندازه کافی بها داده نشده) می گوید:
ای معز الملک ای اندر سخا ضرب المثل
از چه رو شعر و خط ما را گرفتی سرسری
بد نکردم من که چونین گوهر ارزنده را
با ادب کردم نثار بزم چون تو گوهری
شعر و خط من بود آن گوهر سنگین بها
که امیر مملکت باشد مر او را مشتری
من چو بر اسب سخن رانی سوار آیم بود
هم رکابم فرخی و همعنانم عنصری
ختم بر من گشت شعر و شاعری چونانکه شد
بر محمد خاتم پیغمبران پیغمبری
نکته جالب توجه دیگری که در اشعار او به وفور به چشم می خورد (همینطور در شعر بالا) استقلال ذاتی و اعتماد به نفس فراوان او در توصیف توانایی و ویژگی های شخصی اش می باشد. خود فروشی ندارد و همه جا با بیانی ساده و بدون تصنع سخن می گوید، جسارت و صداقت در بیان خرافات زشتی ها و تابوها ایرج را از سایر سخنوران هم عصرش کاملاً متمایز می کند.
افکار متجدد و بیان ساده و روان او توسط شاعران هم عصرش ستوده شده است و تعدادی از آنها در وصف او اشعاری سروده اند. یکی از آنها عباس فرات بود که به چند بیت اخر از آن در پایین اشاره شده است:
کسی بی جا نشد در دهر مشهور
نشد کس شهره در آفاق با زور

عسل بنهفته در شیرین کلامش
از آن باقی بود در دهر نامش
بشیرش مام گیتی شکر آمیخت
شراب شوق در پیمانه اش ریخت
جهان را ساخت افکارش مسخر
فلک زان بر سرش بگذاشت افسر
بود تابنده ز افکار بلندش
شتابان در ره عزت، سمندش
بهشت جاودانی جای او باد
قصور خوشدلی ماوای او باد
همانطور که مرحوم فرات نیز در شعر به تاج پادشاهی بر سر او اشاره می کند، لقب شاهزاده به جا و به حق بر ایرج نهاده شده است.
تا اینکه در دوشنبه ای سرد و خاکستری خورشید وجودش یک ساعت قبل از یگانه خورشید منظومه شمسی غروب کرد. افکار قوی و متجدد او نه تنها در محیط کهنه پرست آن دوران در کشمکش بود بلکه هنوز هم عوامل و عقاید جهت داری مانع رشد افکار او می شوند!!!


message 17: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments نازنین گرامی، سپاس فراوان از این نوشته ات. افکار من با نتیجه گیری شما همخوانی دارد


back to top