انجمن شعر discussion
شعر و شاعر
>
از نزار قبانی عاشقانه
date
newest »


شاید انتظار دارم که مترجم شعر را شعر کند و نه ترجمه.
به هر حال حس اصلی شعر قبانی با این ترجمه منتقل نشد.
لیلا خانم ممنون که شریکمان کردید در خواندن این شعر.

یعنی ترا تاریخ در کار نباشد...
یعنی تو با صدای من سخن گویی...
با چشمان من ببینی...
وجهان را با انگشتان من کشف کنی...
***
نمیتوانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم...
وترکیب خونم دگرگون نشود...
وکتابها
وتابلوها
وگلدانها
وملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند...
وتوازن کره ی زمین به اختلال نیفتد...
***
شعر را باتو قسمت می کنم.
همانسان که روزنامه ی بامدادی را
وفنجان قهوه را
وقطعه ی کرواسان را
کلام را باتو دونیم میکنم...
بوسه را دو نیم میکنم...
وعمر را دونیم میکنم...
ودر شبهای شعرم احساس میکنم
که آوایم از میان لبان تو بیرون میاید...
***
ما بگونه ای حیرتزا به هم ماننده ایم...
وتا سر حد محو شدن در یکدیگر فرو میرویم...
اندیشه هامان و بیانمان
سلیقه هامان و دانسته هامان...
تا آنجا که من نمیدانم کی ام؟...
وتو نمیدانی کی هستی...
***
تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی...
و روی کتابهایم میخوابی...
ویادداشتها و دفترهایم را مرتب می کنی
و حرفهایم را کنار هم می چینی
و خطاهایم را درست می کنی...
پس چطور به مردم بگویم که شاعرم..
حال آنکه تو می نویسی؟
***
عشق یعنی اینکه مردم مرا با تو عوضی بگیرند
وقتی به تو تلفن میزنند...من پاسخ دهم...
و آنگاه که شعر عاشقانه جدیدی از من بخوانند...
ترا سپاس گویند
ترجمه تراب حق شناس!