در این شب ، در این ظلمانی غمهای با من تنها صدای سکوت می آید صدای ناله های ثانیه شمار همه چیز به زندان ابد محصور و تفکر و سر آغاز تفکر ، تولدی شوم رقص بهار رنگ خزان و تکرار بیهوده ی ایام عطش عشق زمینی در سر و فریب عشق دروغی در بر و همه چیز محصور محیط دایره ای کوچک و من غرق در هیچ به ستاره هایی که امشب نیستند می نگرم به شادیهایی که دیروز گویی بلعیده شده اند به امید ، که رخت بسته از این شهر به خود ، که گاه فکر می کنم در میان این خیل درماندگان باز خوشبخت ترینم گرچه تا صبح شاید اندکی فاصله باشد به اندازه ی چشمک زدن یک ستاره ی دیگر ستاره ای که پشت ابرهاست ستاره ای که پشت نیست هاست اما طلوع من دیشب غروب کرد.
تنها صدای سکوت می آید
صدای ناله های ثانیه شمار
همه چیز به زندان ابد محصور
و تفکر
و سر آغاز تفکر ، تولدی شوم
رقص بهار
رنگ خزان
و تکرار بیهوده ی ایام
عطش عشق زمینی در سر
و فریب عشق دروغی در بر
و همه چیز محصور محیط دایره ای کوچک
و من غرق در هیچ
به ستاره هایی که امشب نیستند می نگرم
به شادیهایی که دیروز گویی بلعیده شده اند
به امید ، که رخت بسته از این شهر
به خود ، که گاه فکر می کنم در میان این خیل درماندگان باز خوشبخت ترینم
گرچه تا صبح شاید اندکی فاصله باشد
به اندازه ی چشمک زدن یک ستاره ی دیگر
ستاره ای که پشت ابرهاست
ستاره ای که پشت نیست هاست
اما طلوع من دیشب غروب کرد.