Title: تراژدی مرگ آسا Author: Reza Taheribashar Publisher: SelfPublisher Publication Date:2023 Format: EPUB, Paperback Page Count:130 Bookstore Links And Cover:(Draft2Digital and GooglePlay) https://books2read.com/u/4XeOJ7
https://play.google.com/store/books/d... Language:Persian/Farsi Description: تراژدی مرگ آسا، نمایشنامهای خونبار و نفسگیر اثر رضا طاهری بشار است که داستان سوگناک حرص و طمع و عشق را در رابطه پر تنش دو خواهر، آسا و پرنا، از یک خاندان اشرافی قدرتمند، روایت میکند.پرنای روان نژند و تنهایی که آرزوی دیدار فرزندش، بستاب، را دارد و بستابی که از او بیزار است.ابرند، فرزند آسا، که میخواهد رهبر خانواده شود و بر قدرت چنگ بزند و پرنایی که میخواهد او را به زانو درآورد.این داستان کینهتوزی ها و تنشها و و کشتارهای پی در پی و سقوط نهایی یک خانواده را به نمایش میکشد. +داستان: پرنا، رهبر خاندان اشرافی کارن، با اصرار خواهرش، آسا، از کنج صومعه برای دیدار فرزند جوانش بازگشته است اما بستاب از او بیزار است.ابرند طمعکار، ژنرال سپاه ایران و فرزند آسا، آرزوی کنار زدن پرنا و قدرت گرفتن را دارد ولی پرنا در برابرش مقاومت میکند و به زیرش میکشد و خوارش میکند.همسر کینهدار پرنا در این گیرو دار میآید و دسیسهها میچیند تا انتقام دیرینش را از آسا و ابرند بگیرد و قصه اندک اندک به فاجعه نزدیک و نزدیکتر می شود.سپس کینه توزیها و توطئه هایی پایان ناپذیر پدیدار میشوند که قصه را جان میدهند.این نمایشنامه، داستان دسیسه چینی ها و همدستی ها و پیوندها و گسست هایی است که دست به دست هم میدهند تا اندک اندک مرگامرگی شگفت تک تک نفرات خاندان کارن را در کام اهریمنی خود فرو برد. +بخشی از متن نمایشنامه: ابرند: ]خنجرش را میکشد[ نگهبانان، این مرد پست نیرنگباز فرومایه را از کاخ بیرون بیاندازید. آسا: ]به فریاد[ ابرند کافی است ]نگهبانها دستان پرگاس را میگیرند تا به خواری و زور بیرون ببرند[ پرگاس: بستاب پسرم پرنا: ]زمزمهوار[ رهایش کنید بستاب: من پدر و مادری ندارم. آسا: بستاب پرنا: ] استوار و به فریاد[ به عنوان سرپرست قانونی این خاندان اشرافی، دستور میدهم که آزادش کنید. ]نگهبانها پرگاس را رها میکنند[ ابرند: این مرد خوار ترسان بزهکار یک روز باید بادافره فرومایگی دیرینش را بچشد. پرگاس: نمی خواهی از پدرت در برابر چنین توهین سهمگینی دفاع کنی؟ بستاب: ]سرش را میان دستانش می گیرد[ من اینچنین پدری ندارم. پرگاس: ]مستانه[ جناب ابرند، خویشاوند گرامی، بسیار خوشحالم میکنید، اگر من، پرگاس از خاندان اشرافی مهران را در برابر تنها فرزندم و همسر سابقا شکوهمندم از خانمانم بیرون بیاندازید، براستی که سربلندمان کردید. ]درنگ[ گرچه سرانجام یک روز نوبت من هم میرسد که سخت تحقیرت کنم.اما پرسشی شگفت اینجا مطرح است که... ]سوی پرنا میرود و دستانش را در دستان خود میگیرد[ کجاست آن پرنای قدرتمند؟ کجاست نشان نجیب زادگی و شهامت دفاع از پدر در تن این فرزند؟ ]افتان و خیزان مینوشد[ گرچه قلبم از اینهمه بیتوجهی و بیاعتنایی سالیان شکسته و بد هم شکسته است، اما دستکم پیش خودم خیال میکردم که یگانه پسرم تنها میخواهد که خاطرات پر چالش با پدر و مادر گذشتهاش را دفن کند، نه خود آنها را. پرنا: بستاب نمیخواهد هیچکس را به یاد بیاورد، میخواهد فراموش کند. پرگاس: افسوس! و حالا باز او! پرگاس! باز آنها! ]خنجری را از کناره بر میدارد[ خنجر بیاورید! خنجر! تا سپهسالار ابرند در تنم فرو برد! ]خنجر را رو به ابرند میگیرد [ چراکه بستاب زبون نمی خواهد به یادمان آورد.نمی خواهد شکوه و جایگاهش را به یاد آورد. ] سر میافکند [ چه سخت! چه دهشت بار! چه تحقیرآمیز! و چقدر جانگداز! ]بستاب خنجر را میافکند، پرنا و پرگاس بیرون میروند[
+خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می دهیم؟ کسانی که قصه و داستان اوریجینال و ایده و گفتار برایشان مهم است.کسانی که ارزش و سهمگینی انتخاب و اختیار را با گوشت و پوست و استخوانشان احساس میکنند.کسانی که به بررسی سیر رخدادها و خشونت مرگبار مندرج در آن علاقه دارند.کسانی که از تراژدی های کهن خسته شدهاند و هوای تازه میخواهند.این داستان یک هوای براستی تازه است.
Author: Reza Taheribashar
Publisher: SelfPublisher
Publication Date:2023
Format: EPUB, Paperback
Page Count:130
Bookstore Links And Cover:(Draft2Digital and GooglePlay)
https://books2read.com/u/4XeOJ7
https://play.google.com/store/books/d...
Language:Persian/Farsi
Description:
تراژدی مرگ آسا، نمایشنامهای خونبار و نفسگیر اثر رضا طاهری بشار است که داستان سوگناک حرص و طمع و عشق را در رابطه پر تنش دو خواهر، آسا و پرنا، از یک خاندان اشرافی قدرتمند، روایت میکند.پرنای روان نژند و تنهایی که آرزوی دیدار فرزندش، بستاب، را دارد و بستابی که از او بیزار است.ابرند، فرزند آسا، که میخواهد رهبر خانواده شود و بر قدرت چنگ بزند و پرنایی که میخواهد او را به زانو درآورد.این داستان کینهتوزی ها و تنشها و و کشتارهای پی در پی و سقوط نهایی یک خانواده را به نمایش میکشد.
+داستان:
پرنا، رهبر خاندان اشرافی کارن، با اصرار خواهرش، آسا، از کنج صومعه برای دیدار فرزند جوانش بازگشته است اما بستاب از او بیزار است.ابرند طمعکار، ژنرال سپاه ایران و فرزند آسا، آرزوی کنار زدن پرنا و قدرت گرفتن را دارد ولی پرنا در برابرش مقاومت میکند و به زیرش میکشد و خوارش میکند.همسر کینهدار پرنا در این گیرو دار میآید و دسیسهها میچیند تا انتقام دیرینش را از آسا و ابرند بگیرد و قصه اندک اندک به فاجعه نزدیک و نزدیکتر می شود.سپس کینه توزیها و توطئه هایی پایان ناپذیر پدیدار میشوند که قصه را جان میدهند.این نمایشنامه، داستان دسیسه چینی ها و همدستی ها و پیوندها و گسست هایی است که دست به دست هم میدهند تا اندک اندک مرگامرگی شگفت تک تک نفرات خاندان کارن را در کام اهریمنی خود فرو برد.
+بخشی از متن نمایشنامه:
ابرند:
]خنجرش را میکشد[
نگهبانان، این مرد پست نیرنگباز فرومایه را از کاخ بیرون بیاندازید.
آسا:
]به فریاد[
ابرند کافی است
]نگهبانها دستان پرگاس را میگیرند تا به خواری و زور بیرون ببرند[
پرگاس:
بستاب پسرم
پرنا:
]زمزمهوار[
رهایش کنید
بستاب:
من پدر و مادری ندارم.
آسا:
بستاب
پرنا:
] استوار و به فریاد[
به عنوان سرپرست قانونی این خاندان اشرافی، دستور میدهم که آزادش کنید.
]نگهبانها پرگاس را رها میکنند[
ابرند:
این مرد خوار ترسان بزهکار یک روز باید بادافره فرومایگی دیرینش را بچشد.
پرگاس:
نمی خواهی از پدرت در برابر چنین توهین سهمگینی دفاع کنی؟
بستاب:
]سرش را میان دستانش می گیرد[
من اینچنین پدری ندارم.
پرگاس:
]مستانه[
جناب ابرند، خویشاوند گرامی، بسیار خوشحالم میکنید، اگر من، پرگاس از خاندان اشرافی مهران را در برابر تنها فرزندم و همسر سابقا شکوهمندم از خانمانم بیرون بیاندازید، براستی که سربلندمان کردید.
]درنگ[
گرچه سرانجام یک روز نوبت من هم میرسد که سخت تحقیرت کنم.اما پرسشی شگفت اینجا مطرح است که...
]سوی پرنا میرود و دستانش را در دستان خود میگیرد[
کجاست آن پرنای قدرتمند؟ کجاست نشان نجیب زادگی و شهامت دفاع از پدر در تن این فرزند؟
]افتان و خیزان مینوشد[
گرچه قلبم از اینهمه بیتوجهی و بیاعتنایی سالیان شکسته و بد هم شکسته است، اما دستکم پیش خودم خیال میکردم که یگانه پسرم تنها میخواهد که خاطرات پر چالش با پدر و مادر گذشتهاش را دفن کند، نه خود آنها را.
پرنا:
بستاب نمیخواهد هیچکس را به یاد بیاورد، میخواهد فراموش کند.
پرگاس:
افسوس! و حالا باز او! پرگاس! باز آنها!
]خنجری را از کناره بر میدارد[
خنجر بیاورید! خنجر! تا سپهسالار ابرند در تنم فرو برد!
]خنجر را رو به ابرند میگیرد [
چراکه بستاب زبون نمی خواهد به یادمان آورد.نمی خواهد شکوه و جایگاهش را به یاد آورد.
] سر میافکند [
چه سخت! چه دهشت بار! چه تحقیرآمیز! و چقدر جانگداز!
]بستاب خنجر را میافکند، پرنا و پرگاس بیرون میروند[
+خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می دهیم؟
کسانی که قصه و داستان اوریجینال و ایده و گفتار برایشان مهم است.کسانی که ارزش و سهمگینی انتخاب و اختیار را با گوشت و پوست و استخوانشان احساس میکنند.کسانی که به بررسی سیر رخدادها و خشونت مرگبار مندرج در آن علاقه دارند.کسانی که از تراژدی های کهن خسته شدهاند و هوای تازه میخواهند.این داستان یک هوای براستی تازه است.
SOCIAL MEDIA:
INSTAGRAM:https://www.instagram.com/rezataherib...
FACEBOOK:https://www.facebook.com/profile.php?...
TWITTER:https://twitter.com/Rezataheribasha
PINTEREST:https://tr.pinterest.com/rezataheriba...
YOUTUBE:https://www.youtube.com/@rezataheriba...
DAILYMOTION:https://www.dailymotion.com/rezataher...
linkedin:https://www.linkedin.com/in/reza-tahe...
GOODREADS:https://www.goodreads.com/user/show/1...