تاملات حاصل اهتمام رنه دکارت برای تبیین محدوده ی معرفت شناسی و سپس کشف آنچه که به آن یقین داریم و بازسازی معرفت تنها برپایه ی حقایقی که از آنها مطلع هستیم. به تعبیری دکارت بعد از مشخص نمودن مرز و حدود آنچه میتوانیم بدان دست بیازیم، تمام افکار و باور هایی که کوچکترین شکی به آنها وارد بود را از نظر حذف کرد. او در باره ی مفاهیمی نظیر دین ، ماهیت هستی و ادراک و حواس خود نیز شک کرد. شک دکارتی تقریبا هر چیزی را از تیغ گذراند تنها چیزی که در پایان برای وی باقی ماند مفهوم "وجود خودش بود" . او معتقد بود صرف نظر از این که "قضیه ی روح خبیث" ادراک وی را دستکاری کند یا خیر، به هر حال او می اندیشد، هر چند دستکاری شده یا نشده، وچون هر اندیشه در گرو اندیشنده ای هست بنابراین هر اندیشیده، اندیشنده ای دارد. حال اندیشه صادق است. بنابراین اندیشنده ای وجود دارد ( وضع مقدم) در این مرحله به نظر میرسد جز از این سطح فراتر نخواهد رفت ولی با استناد به دو برهان "وجود خداوند" را اثبات میکند "برهان مهر و نشان" من درباره ی تصور خداوند می اندیشم که وجود دارد یا نه. و این تصور از هیچ پیدا نمیشود و علتی دارد. در اینجا تصور معلول و علت، "خداوند" فرض میشود. و از طرفی چون در هر معلولی همان اندازه واقعیت است که در علت، بنابراین چون تصورخداوند وجود دارد پس خدا نیز وجود دارد. "برهان وجودی" خداوند کامل است و چون هر وجود کاملی میبایست برای اتم و تمام بودن، وجود داشته باشد پس خداوند کامل است.
بعد از اثبات خداوند و گرفتن فرض بر این که خداوند کامل بری از دروغ و فریب است پس "قضیه ی روح خبیث" صادق نیست و باری از این مرحله به بعد وی شروع به بازسازی مبانی و مبادی ارزشی و فلسفی خویش میکند.
شک دکارتی تقریبا هر چیزی را از تیغ گذراند تنها چیزی که در پایان برای وی باقی ماند مفهوم "وجود خودش بود" . او معتقد بود صرف نظر از این که "قضیه ی روح خبیث" ادراک وی را دستکاری کند یا خیر، به هر حال او می اندیشد، هر چند دستکاری شده یا نشده، وچون هر اندیشه در گرو اندیشنده ای هست بنابراین
هر اندیشیده، اندیشنده ای دارد.
حال اندیشه صادق است.
بنابراین اندیشنده ای وجود دارد
( وضع مقدم)
در این مرحله به نظر میرسد جز از این سطح فراتر نخواهد رفت ولی با استناد به دو برهان "وجود خداوند" را اثبات میکند
"برهان مهر و نشان"
من درباره ی تصور خداوند می اندیشم که وجود دارد یا نه. و این تصور از هیچ پیدا نمیشود و علتی دارد. در اینجا تصور معلول و علت، "خداوند" فرض میشود. و از طرفی چون در هر معلولی همان اندازه واقعیت است که در علت، بنابراین چون تصورخداوند وجود دارد پس خدا نیز وجود دارد.
"برهان وجودی"
خداوند کامل است و چون هر وجود کاملی میبایست برای اتم و تمام بودن، وجود داشته باشد پس خداوند کامل است.
بعد از اثبات خداوند و گرفتن فرض بر این که خداوند کامل بری از دروغ و فریب است پس "قضیه ی روح خبیث" صادق نیست و باری از این مرحله به بعد وی شروع به بازسازی مبانی و مبادی ارزشی و فلسفی خویش میکند.