داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
آیا خداوند نگاه میکند؟
date
newest »



اگر اجازه بدهی من در این نظر سنجی اعتقادی - جهان بینی شرکت نکنم و صرفا نگاهی ادبی داشته باشم به نوشته شما و اظهارنظر را به سایر دوستان واگزارم.
من پیشتر نوشته ای با نام کما را از شما خواندم که شبیه طرح و اتود زدن بود و فکر می کنم با این نوشته اخیر قابل جمعبندی نباشد.
من این نوشته شما را نپسندیدم. دلیلش توصیفات بود که با به کار گیری کلماتی ثقیل با تم ادبی، هیچ مفهوم قابل درکی را القا نمی کرد.
مثل توصیف در جمله دوم:
"هجوم لجام گسیخته اعتقاد تزریقی"
من در مورد این جمله ده ها حدس می توانم بزنم، مثل تهاجم فرهنگی (که خود این ترکیب هم تعریف و معنای مشخصی ندارد)، اعمال زور در پذیرش اعتقادی، اقدام برای انقلاب مخملی که زایده غرب است و ...
با توجه به دیدگاه خواننده از این توصیف چندین برداشت مختلف استنباط می شود که نه تنها نظر نویسنده گنگ می نماید که باعث می شود هر خواننده ای بنا به دلخواهش نوشته را در ذهن تغییر دهد و در واقع نویسنده در حاشیه قرار گیرد.
طعنه آمیزی توصیف و استفاده از رخدادها، نمادها و اصطلاحات روز به ایجاد فضای خوش آیند در هر نوشته ای کمک می کند ولی ظرافت بسیار دارد و باید با دقت از آن استفاده کرد.
مثلا این مصرع خیالی در در نظر بگیر:
خم گشته ز اندوهش، آن سرو سهی قدان
آهنگ یک شعر عاشقانه را دارد. فرض کن در میانه یک غزل عاشانه به جای مصرع بالا بااین مصرع روبرو شوی:
خم گشته ز اندوهش، آن برج چون میلاد
درست است که شاید برخی آن را صنعت طنز ببینند ولی طنز تابع قوانین و ظرافاتی است که این نوع توصیفات سبک بیشتر فکاهی به نظر می آید تا یک غزل عاشقانه.
این نوع نماد گرایی هم در این نوشته به چشم می خورد و باعث می شود تا لحن داستان روندی نامشخص داشته باشد.
به عقیده من لحن با نتیجه گیری اصلا همخوانی مناسبی نداشت.
دوستان لطفا سعی نکنید که درباره ماهیت و کنه نوشته ها بحث راه بیاندازید.
این موضوع نهایتش حاشیه و جنجال است و عمر گروه را کم می کند و دوستی ها را زایل.
از دوست عزیزمان هم خواهش می کنم اندکی صبر کنید و نوشته های اعضا را بخوانید تا با افکار دوستان آشنا شوید.
در ضمن آشنایی با افکار دوستان اگر فقط در جهت عنوان گروه که همان داستان و ادبیات است باشد قطعا از لابلای نوشته ها حاصل می شود و نیازی به راه اندازی بحث های اعتقادی نیست.
توجه کنیم که اعتقاد یک بحث شخصی است و نظر و عقیده هر شخصی هم برای خودش محترم است و نیازی به جار زدنش نیست چرا که اینجا جای اثبات و یا نفی عقیده ها نیست چون اصولا ادبیات صحنه چنین بحث هایی نیست.
شناخت اگر برای آشنایی صحیح باشد از راههای دیگری هم حاصل می شود و اگر برای شناختی دیگر هم باشد راههای دیگری دارد پس بهتر آن است که حاشیه سازی نکنیم.
شما نوشته کوتاهی گذاشته اید و دوستان به صواب است که در مورد نوشته و تکنیک و نکات دستوری و انشایی و املایی و نگارشی و تصویر سازی و .... بحث کنند چرا که هدفمان هم همین است.
بحث های فلسفی و اعتقادی و شناخت مدارانه را بگذاریم برای جاهایی که برای این منظور ایجاد شده است.
ممنون.
این موضوع نهایتش حاشیه و جنجال است و عمر گروه را کم می کند و دوستی ها را زایل.
از دوست عزیزمان هم خواهش می کنم اندکی صبر کنید و نوشته های اعضا را بخوانید تا با افکار دوستان آشنا شوید.
در ضمن آشنایی با افکار دوستان اگر فقط در جهت عنوان گروه که همان داستان و ادبیات است باشد قطعا از لابلای نوشته ها حاصل می شود و نیازی به راه اندازی بحث های اعتقادی نیست.
توجه کنیم که اعتقاد یک بحث شخصی است و نظر و عقیده هر شخصی هم برای خودش محترم است و نیازی به جار زدنش نیست چرا که اینجا جای اثبات و یا نفی عقیده ها نیست چون اصولا ادبیات صحنه چنین بحث هایی نیست.
شناخت اگر برای آشنایی صحیح باشد از راههای دیگری هم حاصل می شود و اگر برای شناختی دیگر هم باشد راههای دیگری دارد پس بهتر آن است که حاشیه سازی نکنیم.
شما نوشته کوتاهی گذاشته اید و دوستان به صواب است که در مورد نوشته و تکنیک و نکات دستوری و انشایی و املایی و نگارشی و تصویر سازی و .... بحث کنند چرا که هدفمان هم همین است.
بحث های فلسفی و اعتقادی و شناخت مدارانه را بگذاریم برای جاهایی که برای این منظور ایجاد شده است.
ممنون.

نوشته ات لاجرم بر دلم نشست
و اما خدای مهربان گاهی ما را میگذارد ته صف نعمتهایش تا شاید وقتی بالاخره رسیدیم به آن جلو ، قدرشان را بیشتر بدانیم.گاهی هم سرک می کشد آخر صف تا مبادا نا امید شویم و راهمان را کج کنیم برویم در صف کس دیگری بایستیم.که اگر این جور شود حسابی دلش می گیرد.
ولی میدانم که روزی نوبت ما هم میرسد
عجله نکن
یکی یکی

بر خلاف دوست عزیزم هستی
نوشته ی شما اصلا به دلم نچسبید
من در مورد محتوا بحث می کنم
یک نوع دید منفی و فوق العاده تاریک
من به نظر مهدی احترام می ذارم و در مورد اعتقاد صحبت نمی کنم
امیدوارم نوشته های بعدیت را بخونم

با نظر اشکان در مورد استفاده بیش از اندازه از لغات قلمبه سلمبه نوشتتو بی خودی ثقیل کرده بود.
منم وقتی تازه شروع به نوشتن کرده بودم
با این نوع متن ها شروع می کردم به نوشتن
دوست عزیز امیدوارم مثل من از نیمه راه رها نکنی
و این نوشته هاتو گسترش بدی
چون این نوشته ها به تنهایی چیزی نمی شه
اما می تونه ادامه نوشتن های خوب بعدی بشه
با این نوع متن ها شروع می کردم به نوشتن
دوست عزیز امیدوارم مثل من از نیمه راه رها نکنی
و این نوشته هاتو گسترش بدی
چون این نوشته ها به تنهایی چیزی نمی شه
اما می تونه ادامه نوشتن های خوب بعدی بشه


خدا دور ایستاده وبه نظاره ایستاده شاید.شاید هم مانند پدری که جنایات فرزندان را نظاره میکند،سری به تاسف تکان میدهد.به شهوت وهوس فرزندان که قامتی به بلندای برج میلاد دارد.به صداقت پینوکیو وارشان،به بینی های جراحی شده.به دین دنیایی و دنیای دینیشان.به محبتشان
که شباهت زیادی به اقوام خرسها دارد.به عشق،به عشقشان
که از پاکی بوی ماهی میدهد.به عبادتشان که اگر وعده ی بهشت وهراس جهنم نبود شاید هرگز انجام نمیشد.به وعده ی بهشت که حوری هایش طعنه بر شهوت انسان میزند.به وسوسه قدرت و ثروت که فرشتگان خدا راهم به فرش میکشد. به اینها نگاه میکند.شاید هم پینوکیو راست میگوید،شاید خدا قهر است.شاید اصلا به ما نگاه نمیکند