غزل معاصر discussion

524 views
فاضل نظري

Comments Showing 1-40 of 40 (40 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
بي قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بي تاب شـدن عادت كم حوصـله هاست

مثل عكـس رخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلـم هستي و بين من و تو فاصله هاست

آسـمان با قفـس تنگ چـه فرقـي دارد
بال وقتـي قفـس پر زدن چلچلـه هاست

بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريـختن است
مثل شـهري كه به روي گسل زلزله هاست

باز مي پرسـمت از مسئله دوري و عشق
و سكوت تو جواب هـمه مسـئله هاست


message 2: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod

از باغ مي برند چراغـاني ات كنند
تا كاج جشن هاي زمستاني ات كنند

پوشانده اند صبح تو را ابر هاي تار
تنها به اين بهانه كه باراني ات كنند

يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برنـد كه زنداني ات كنند

اي گل گمان مكن به شـب جشـن مي روي
شايد به خاك مرده اي ارزاني ات كنند

يك نقطه بيش فرق رحيم ورجيم نيست
از نقطه اي بتـرس كه شيطاني ات كنند

آب طلـب نكرده هـميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست كه قرباني ات كنند



از گريه هاي امپراتور




message 3: by Setareh (new)

Setareh | 1 comments pish az anke be tanhaee khod panah baram ,az digaran shekvae aghaz mikonam, faryad mikesham ke tarkam gofte and, chera az khod nemiporsam,kasi ra daram ke ehsasam ra, andishe va royayam ra ba oo ghesmat konam ?!!!
aghaze jodasari shayad az digaran nabood ...


message 4: by Reyhaneh (new)

Reyhaneh (reyhanejavadi) اي صورت پهلو به تبدّل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن ، تو به نيرنگ

گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر ِ سودا زده بر سنگ

با من سر ِ پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

من رستم و سهراب تو ! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

يك روز دو دلباخته بوديم من و تو !‌
اكنون تو ز من دلزده اي !‌من ز تو دلتنگ

"گريه هاي امپراتور"


message 5: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
مـن تفرجـگاه ارواح پریشـان خاطـرم

خانه ی متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسـمانـی ناگزیر از ابـرهای عـابرم

چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام
در دل خود مومن ام در چشم مردم کافرم

گر چه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چند سال است راه از باطنم تا ظاهرم

خلق می گویند: ابری تیره در پیراهنی ست
شاید ایشان راست می گویند شاید شاعرم

مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک
....هر چه باشد ناگزیرم ، هر چه باشد حاظرم


message 6: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod


با هر بـهانه و هـوسی عاشـقت شـده ست

فـرقی نـمی کند چه کسی عاشـقت شده ست


چیـزی ز مـاه بـودن تـو کم نـمی شود

گیـرم که برکه ای نفسی عاشـقت شده ست


ای سـیـب سـرخ غـلت زنان در مسیر رود

یک شهـر تا به من برسی عاشـقت شده ست


پر می کشی و وای به حال پـرنـده ای

کز پشت میله ی قـفسی عاشـقت شده ست


آییـنه ای و آه که هـرگـز برای تو

فرقی نـمی کند چه کسی عاشقت شده ست









message 7: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod


پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی


شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی


شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی


از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :

از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی


نام تو را می کند روی میز ها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی


بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری ست

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی


اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی


آیینه خـیـلـی هـم نبـاید راسـتـگـو باشـد

مـن مایه ی رنـج تو هـسـتـم راسـت مـی گـویی







message 8: by Maria (new)

Maria (maria_jabbri) | 17 comments محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد
لحن همایون تو می اید برون از ضرب و آهنگم
تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه
ایینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
حود را به سویت می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا می افکند با یک نهیب از تو به فرسنگم
در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است
من آسمانم در طلوع و در غروب آبی است پیرنگم
از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاییز دلتنگند
و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم


message 9: by Fereshteh (new)

Fereshteh d | 16 comments به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد



message 10: by Fereshteh (new)

Fereshteh d | 16 comments az karaye fazel nazari gar che barha khundam hamishe lazat mibaram.MERCI.


message 11: by Fereshteh (new)

Fereshteh d | 16 comments تفاوت

پس شاخه‌هاي ياس و مريم فرق دارند
آري! اگر بسيار اگر كم فرق دارند
شادم تصور مي‌كني وقتي نداني
لبخندهاي شادي و غم فرق دارند
برعكس مي‌گردم طواف خانه‌ات را
ديوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
من با يقين كافر، جهان با شك مسلمان
با اين حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم كشتة عشقت نظر كن
پروانه‌هاي مرده با هم فرق دارند




message 12: by donya (new)

donya | 7 comments nice


message 13: by Fereshteh (new)

Fereshteh d | 16 comments به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!



message 14: by Fereshteh (new)

Fereshteh d | 16 comments آهنگ
از صلح می خوانند يا از جنگ مي‌خوانند؟!
ديوانه‌ها آواز بي‌آهنگ مي‌خوانند
گاهي قناريها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ مي‌خوانند
كنج قفس مي‌ميرم و اين خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نيرنگ مي‌دانند
سنگم به بدنامي زنند اكنون ، ولي روزي
نام مرا با اشك روي سنگ مي‌خوانند
اين ماهي افتاده در تنگ تماشا را
پس كي به آن درياي آبي‌رنگ مي‌خوانند


message 15: by Reed (new)

Reed از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم


message 16: by ReNuS (new)

ReNuS (r3nus) | 1 comments در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم



message 17: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments دل تنگ

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام




message 18: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments طلسم

در گذر از عاشقان رسيد به فالم
دست مرا خواند و گريه كرد به حالم

روز ازل هم گريست آن ملك مست
نامه تقدير را كه بست به بالم

مثل اناري كه از درخت بيفتد
در هيجان رسيدن به كمالم

هر رگ من رد يك ترك به تنم شد
منتظر يك اشاره است سفالم

بيشه شيران شرزه بود دو چشمش
كاش به سويش نرفته بود غزالم

هر كه جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از كه بنالم


message 19: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments جواهرخانه

كبرياي توبه را بشكن پشيماني بس است
از جواهرخانه خالي نگهباني بس است

ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
آبروداري كن اي زاهد مسلماني بس است

خلق دلسنگ‌اند و من آيينه با خود مي‌برم
بشكنيدم دوستان دشنام پنهاني بس است

يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است مي‌بارد! فراواني بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس مي‌دهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است

بر سر خوان تو تنها كفر نعمت مي‌كنيم
سفره‌ات را جمع كن اي عشق مهماني بس است!




message 20: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments پادشاه

از شوكت فرمانرواييها سرم خالي است
من پادشاه كشتگانم، كشورم خالي است

چابك‌سواري، نامه‌اي خونين به دستم داد
با او چه بايد گفت وقتي لشگرم خالي است

خون‌گريه‌هاي امپراتوري پشيمانم
در آستين ترس، جاي خنجرم خالي است

مكر وليعهدان و نيرنگ وزيران كو؟
تا چند از زهر نديمان ساغرم خالي است؟

اي كاش سنگي در كنار سنگها بودم
آوخ كه من كوهم ولي دور و برم خالي است

فرمانروايي خانه بر دوشم، محبت كن
اي مرگ! تابوتي كه با خود مي‌برم خالي است


message 21: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments مهمان آتش

راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پيله ابريشمش پروانه مرده است

در تُنگ، ديگر شور دريا غوطه‌ور نيست
آن ماهي دلتنگ، خوشبختانه مرده است

يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه مي‌گيرند روي شانه، مرده است

گنجشكها! از شانه‌هايم برنخيزيد
روزي درختي زير اين ويرانه مرده است
ديگر نخواهد شد كسي مهمان آتش
آن شمع را خاموش كن! پروانه مرده است




message 22: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments هلاهل

اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته
موج، ماهيهاي عاشق را به ساحل ريخته

بعد از اين در جام من تصوير ابر تيره‌ ايست
بعد از اين در جام دريا ماه كامل ريخته

مرگ حق دارد كه از من روي برگردانده است
زندگي در كام من زهر هلاهل ريخته

هر چه دام افكندم، آهوها گريزان‌تر شدند
حال صدها دام ديگر در مقابل ريخته
هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا مي‌گذارم دامني دل ريخته

زاهدي با كوزه‌اي خالي ز دريا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ريخته!


message 23: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments زيارت

مستي نه از پياله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آيينه خيره شد به من و من به‌ آيينه
آن قدر خيره شد كه تبسم شروع شد

خورشيد ذره‌بين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد

وقتي نسيم آه من از شيشه‌ها گذشت
بي‌تابي مزارع گندم شروع شد

موج عذاب يا شب گرداب؟! هيچ يك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربناي ركعت دوم شروع شد

در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم ... شروع شد




message 24: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments دير و دور

بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند


message 25: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در پی آه است

در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است

شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....



message 26: by Khazanzade (new)

Khazanzade | 1 comments zst wrote: "مهمان آتش

راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پيله ابريشمش پروانه مرده است

در تُنگ، ديگر شور دريا غوطه‌ور نيست
آن ماهي دلتنگ، خوشبختانه مرده است

يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه مي‌گي..."


zst wrote: "مهمان آتش

راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پيله ابريشمش پروانه مرده است

در تُنگ، ديگر شور دريا غوطه‌ور نيست
آن ماهي دلتنگ، خوشبختانه مرده است

يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه مي‌گي..."




chi begam bessyar ziba bod! bad az moddatha ye chandta sher kondm ke in mano be roya bord mamnon :)




message 27: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار

برخیز چه پیشامده این بار علمدار

گیریم که دست و علم و مشک بیفتد

برخیز فدای سرت انگار نه انگار


message 28: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش


ز دوردست سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش


کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش


کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش


نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش


هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش


کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش


کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش


کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش


عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش


طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش


message 29: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق

هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق


قايقي در طلب موج به دريا پيوست

بايد از مرگ نترسيد ،اگر بايد عشق


عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شايد اين بوسه به نفرت برسد ،شايد عشق


شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
مي توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق


پيله ي عشق من ابريشم تنهايي شد

شمع حق داشت، به پروانه نمي آيد عشق


message 30: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم



به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم



چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم



زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم



خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم


message 31: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند


message 32: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست

خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبراز بوسه ی پنهانی ماست


message 33: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا



غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد

مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا



برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ

به خون خویش می‌غلتند صدها بی‌گناه اینجا



نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا



اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا



تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا


message 34: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments فواره وار، سربه هوايي و سربه زير
چون تلخي شراب، دل آزار و دلپذير

ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسير

پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر

ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

مرداب زندگي همه را غرق مي كند
اي عشق همّتي كن و دست مرا بگير

چشم انتظار حادثه اي ناگهان مباش
با مرگ زندگي كن و با زندگي بمير


message 35: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments دنیا عوض شده ست
آيين عشق بازي دنيا عوض شده ست

يوسف عوض شده ست، زليخا عوض شده ست



سر همچنان به سجده فرو برده ام ولي

در عشق سالهاست كه فتوا عوض شده ست



خو كن به قايقت كه به ساحل نمي رسيم

خو كن كه جاي ساحل و دريا عوض شده ست



آن با وفا كبوتر جلدي كه پر كشيد

اكنون به خانه آمده اما عوض شده ست



حق داشتي مرا نشناسي، به هر طريق

من همچنان همانم و دنيا عوض شده ست


message 36: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments طفل زمین خورده
بغض فرو خورده ام چگونه نگریم؟

غنچه پژمرده ام چگونه نگریم؟



رودم و با گریه دور میشوم از خویش

ازهمه آزرده ام چگونه نگریم؟



مرد مگر گریه میکند؟چه بگویم!

طفل زمین خورده ام چگونه نگریم؟



تنگ پراز اشک و چشم های تماشا

ماهی دلمرده ام،چگونه نگریم؟



پرسشم از راز بی وفایی او بود

حال که پی برده ام ، چگونه نگریم؟


message 37: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments اندوه

همراه بسيار است، اما همدمي نيست

مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست



دلبسته اندوه دامنگير خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمي نيست



كار بزرگ خويش را كوچك مپندار

از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست



چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست



در فكر فتح قله قافم كه آنجاست

جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست


message 38: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments می بینی که ...
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
باز تکرار به بار آمده، می بینی که



سبزی سجدهء ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که



آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده ، می بینی که



حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، می بینی که



غنچه ای مژدهء پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که

سال نو هم پیشاپیش مبارک !


message 39: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments ماه
نیستی کم!نه از ایینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه


به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی ست
سهم یک کاسه ی اب و دل و دریا از ماه


گفتم این غم به خداوند بگویم دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه

صحبتی نیست اگر هم گله ای هست از اوست
میتوانیم برنجیم مگر ما از ماه!


message 40: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments تهمت آبرو
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌


back to top