به نام خدا " یک روز صبح وقتی گرگوز زامزا از خوابی آشفته به خود آمد، دید که تبدیل به حشره ای بزرگ شده است" از کتاب مسخ
در این مقاله سعی در توضیح اجمالی در زندگینامه ی فرانتس کافکا، آثار وی و روانشناسی پشت این آثار داریم. لطفا اگر نکته ای و مطلبی خواستید اضافه کنید، در زیر پست کنید
فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ در اتریش به دنیا آمد، وی تا سال ۱۹۲۴ یعنی در ۴۰ سالگی اش، زیاد شناخته شده نبود و تا آن زمان آثار کمی از جمله مشهورترین اثر وی یعنی مسخ و همچنین آثار دیگری چون محاکمه، قصر و آمریکا را منتشر کرد. با این حال شهرت و تاثییر گذاری مربوط به بعد از مرگ او میشود. او که همواره به علت دوران کودکیش اش در شرم و خشم و خجالت درونی زندگی میکرد از آثار خود راضی نبود و آن ها را چاپ نکرده بود. به طوریکه در وصیت نامه اش به دوستش ماکس برود، وصیت کرده بود که آثارش را بسوزاند. با این حال ادبیات غرب و تاثییری که آن آثار گذاشتند، مرهون سرپیچی از آن وصیت نامه هستند کافکا در کودکی مورد سوءاستفاده ی روانی پدرش قرار داشت. پدری مستبد که حرف حرف اوبود. و حتی کافکا که بعد ها بزرگ شده بود، همچنام ترس و شرمی از پدرش داشت که در آن زمان هم قادر به غلبه برآن نبود. در جواب نامه ای از پدر که از کافکا پرسیده بود" چرا به نظر میاید از وی میترسد؟" ، چنین پاسخ داد " پدر بسیار عزیزم، به تازگی پرسیدی چرا به نظر میآید از تو میترسم. هیچوقت نمیدانستم چه پاسخی بدهم، کمی به این دلیل که بهراستی ترس بهخصوصی در من برمیانگیزی و شاید باز به دلیل اینکه این ترس شامل جزئیات بیشماری است که نمیتوان همه آنها را منسجم و بهطور شفاهی بیان کرد. اگر اکنون میکوشم با نامه پاسخت را بدهم، بازهم پاسخی ناکامل خواهد بود، زیرا حتی هنگام نوشتن، ترس و پیامدهایش رابطه من و تو را مخدوش میکند و اهمیت موضوع از حافظه و درک من پا فراتر میگذارد. چیزی که لازم داشتم کمی تشویق، کمی دوستی بود ولی لایقش نبودم. بیاحساسی کامل شما را هرگز درک نکردم که چطور با حرفها و قضاوت خود شرم و رنج نصیبم میکردید انگار که هیچ درکی از قدرتتان نداشتید".ت
همچنین او به یاد میارد که وقتی پسر کوچکی بود در تختخواب یک لیوان آب خواسته بود. پدر زودرنجاش از تختخواب بیرونش کشید و او را در بالکن انداخت و گذاشته بود تا صبح در آنجا با لباس خواب یخ بزند. کافکا نوشت بعد از آن مطیع شدم ولی بدجور از داخل لطمه خوردم. تا سالها بعد از این کابوس در رنج بودم که پدرم – این مرد غول آسا، قدرت مطلق – میآید و بیدلیل مرا شبانه از رختخواب بیرون میکشد و در بالکان میاندازد. یعنی که برایش هیچچیز نیستم جهان کافکا خوشایند نیست و از بسیاری جهات کابوس است. ولی جایی است که بسیاری از ما در لحظات تاریک زندگی آنجا هستیم. در جهان تعریف شده فرانتس کافکا ما در برابر قدرت ناتوان هستیم. در برابر قضات – پولدارها – کارخانهدارها – سیاستمداران – بالاتر از همه پدران – وقتی حس میکنیم سرنوشت از دست ما خارج است – وقتی از جامعه زور میشنویم و تحقیر و تمسخر مییبینیم و مخصوصا از خانواده خودمان، ناتوان هستیم.
ما در مدار کافکا هستیم. وقتی از تن خود شرمنده هستیم، وقتی از تمالایت جنسی خود شرمنده هستیم و بهترین رفتار در حق خود را مرگ یا له شدن بیرحمانه میدانیم. انگار که سوسکی مزاحم و تهوعآور هستیم
آثار مشهور وی شامل مسخ محاکمه آمریکا قصر هنرمند گرسنگی قضاوت تفکر نامه های به فلیس این روزها، هر زمان داستانی لحن سوررئال یا دلهرهآور به خود میگیرد که پیچیدگی لاینحل یک سیستم ناشناخته را در بر دارد، به آن داستان میگویند داستان «کافکایی»
" یک روز صبح وقتی گرگوز زامزا از خوابی آشفته به خود آمد، دید که تبدیل به حشره ای بزرگ شده است" از کتاب مسخ
در این مقاله سعی در توضیح اجمالی در زندگینامه ی فرانتس کافکا، آثار وی و روانشناسی پشت این آثار داریم. لطفا اگر نکته ای و مطلبی خواستید اضافه کنید، در زیر پست کنید
فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ در اتریش به دنیا آمد، وی تا سال ۱۹۲۴ یعنی در ۴۰ سالگی اش، زیاد شناخته شده نبود و تا آن زمان آثار کمی از جمله مشهورترین اثر وی یعنی مسخ و همچنین آثار دیگری چون محاکمه، قصر و آمریکا را منتشر کرد. با این حال شهرت و تاثییر گذاری مربوط به بعد از مرگ او میشود. او که همواره به علت دوران کودکیش اش در شرم و خشم و خجالت درونی زندگی میکرد از آثار خود راضی نبود و آن ها را چاپ نکرده بود. به طوریکه در وصیت نامه اش به دوستش ماکس برود، وصیت کرده بود که آثارش را بسوزاند. با این حال ادبیات غرب و تاثییری که آن آثار گذاشتند، مرهون سرپیچی از آن وصیت نامه هستند
کافکا در کودکی مورد سوءاستفاده ی روانی پدرش قرار داشت. پدری مستبد که حرف حرف اوبود. و حتی کافکا که بعد ها بزرگ شده بود، همچنام ترس و شرمی از پدرش داشت که در آن زمان هم قادر به غلبه برآن نبود. در جواب نامه ای از پدر که از کافکا پرسیده بود" چرا به نظر میاید از وی میترسد؟" ، چنین پاسخ داد " پدر بسیار عزیزم، به تازگی پرسیدی چرا به نظر میآید از تو میترسم. هیچوقت نمیدانستم چه پاسخی بدهم، کمی به این دلیل که بهراستی ترس بهخصوصی در من برمیانگیزی و شاید باز به دلیل اینکه این ترس شامل جزئیات بیشماری است که نمیتوان همه آنها را منسجم و بهطور شفاهی بیان کرد. اگر اکنون میکوشم با نامه پاسخت را بدهم، بازهم پاسخی ناکامل خواهد بود، زیرا حتی هنگام نوشتن، ترس و پیامدهایش رابطه من و تو را مخدوش میکند و اهمیت موضوع از حافظه و درک من پا فراتر میگذارد. چیزی که لازم داشتم کمی تشویق، کمی دوستی بود ولی لایقش نبودم. بیاحساسی کامل شما را هرگز درک نکردم که چطور با حرفها و قضاوت خود شرم و رنج نصیبم میکردید انگار که هیچ درکی از قدرتتان نداشتید".ت
همچنین او به یاد میارد که وقتی پسر کوچکی بود در تختخواب یک لیوان آب خواسته بود. پدر زودرنجاش از تختخواب بیرونش کشید و او را در بالکن انداخت و گذاشته بود تا صبح در آنجا با لباس خواب یخ بزند. کافکا نوشت بعد از آن مطیع شدم ولی بدجور از داخل لطمه خوردم. تا سالها بعد از این کابوس در رنج بودم که پدرم – این مرد غول آسا، قدرت مطلق – میآید و بیدلیل مرا شبانه از رختخواب بیرون میکشد و در بالکان میاندازد. یعنی که برایش هیچچیز نیستم
جهان کافکا خوشایند نیست و از بسیاری جهات کابوس است. ولی جایی است که بسیاری از ما در لحظات تاریک زندگی آنجا هستیم. در جهان تعریف شده فرانتس کافکا ما در برابر قدرت ناتوان هستیم. در برابر قضات – پولدارها – کارخانهدارها – سیاستمداران – بالاتر از همه پدران – وقتی حس میکنیم سرنوشت از دست ما خارج است – وقتی از جامعه زور میشنویم و تحقیر و تمسخر مییبینیم و مخصوصا از خانواده خودمان، ناتوان هستیم.
ما در مدار کافکا هستیم. وقتی از تن خود شرمنده هستیم، وقتی از تمالایت جنسی خود شرمنده هستیم و بهترین رفتار در حق خود را مرگ یا له شدن بیرحمانه میدانیم. انگار که سوسکی مزاحم و تهوعآور هستیم
آثار مشهور وی شامل
مسخ
محاکمه
آمریکا
قصر
هنرمند گرسنگی
قضاوت
تفکر
نامه های به فلیس
این روزها، هر زمان داستانی لحن سوررئال یا دلهرهآور به خود میگیرد که پیچیدگی لاینحل یک سیستم ناشناخته را در بر دارد، به آن داستان میگویند داستان «کافکایی»